پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - 28 Mar 2024
تاریخ انتشار :
سه شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۵ / ۲۳:۳۴
کد مطلب: 39783
۱
نویسنده: عبدالله نصری

جایگاه خدا در انسان‌شناسی قرآنی

جایگاه خدا در انسان‌شناسی قرآنی
در نظام خدا مرکزی محور همه امور خداست. مبدأ عالم وجود، ذات بی‌منتهای خداست. هدف انسان و جهان سیر به سوی خداست، یعنی هستی هم از خداست و هم به سوی خداست، هم از خدا منشأ گرفته است و هم به سوی خدا در حرکت و تکاپوست. مبنا و اساس همه باید‌ها و نبایدها خداست. آن قانون و تکلیفی مورد پذیرش است که از خدا صادر شده باشد و خدا به آن دستور داده باشد. حاکمیت از آن خداست و هیچ قدرتی جز او حق حکومت مطلقه بر انسان‌ها را ندارد. فرمانده و حکمران حقیقی فقط خداست.
مالکیت حقیقی نیز از آن خداست، چرا که او خالق زمین و آسمان‌هاست و هرچه در هستی وجود دارد پرتوی از ذات لایتناهای اوست. محور حیات و زندگی نیز باید خدا باشد. هر انسانی زندگی خود را باید آن گونه شکل دهد که خدا خواسته است. هر انسانی باید تنها او را ناظر بر احوال خود دانسته و از او انتظار بیم و امید داشته باشد.
اما در نظام انسان مرکزی یا اومانیسم محور همه امور انسان است. انسان است که قانونگذاری می‌کند و تکلیف صادر می‌نماید. انسان است که ارزشگذاری می‌کند.
در این نظام محور همه چیز انسان است و در جهت خواسته‌های انسانی. در نظام انسان‌محوری، انسان خود را موجودی مستقل و یگانه می‌پندارد و به هیچ قدرتی خارج از خود اتکاء ندارد. اگر در نظام خدا مرکزی نقطه اتکاء انسان خداست، در اینجا نقطه اتکاء و تکیه‌گاه انسان، خود انسان است.
انسانی که تنها به خود توجه دارد و به خواسته‌های خود، هرچه را که خود صلاح بداند می‌کند و هرچه را که صلاح نداند نمی‌کند. مدیر حیات و زندگیش نیز خودش می‌باشد.
نظام انسان‌مداری، نظامی است که از رنسانس به بعد نضج پیدا کرده است، چرا که از رنسانس به بعد انسان خود را موجودی مستقل می‌پندارد. موجودی که نه تنها پیوستگی خود را از دین و مذهب بریده، که دیگر پیوستگی عمیقی میان خود و خدا برقرار نمی‌سازد، و حتی گاه علیه او می‌شورد و می‌کوشد تا گرایش به او را با اموری واهی و دور از عقل و منطق توجیه کند.
اگر قبل از رنسانس انسان غربی خدا را برترین موجودات می‌پنداشت، از رنسانس به بعد خود را برتر از همه چیز می‌پندارد، و می‌کوشد تا ارزش‌هایی را که به خدا نسبت داده بود به خود نسبت دهد، و خود را از همه قیدها و تعلق‌های الهی رها سازد و هیچ‌کس و هیچ چیز را بالاتر از خود نداند و مطیع هیچ‌کس نباشد و اراده خود را بر هر چیز غالب سازد.
گفتیم که تفکر قرآنی بر مبنای خدا محوری است، نه انسان مرکزی. در اینجا باید این نکته یادآور شویم که معنای این سخن آن نیست که در این نظام، انسان به فراموشی سپرده شده و از هیچ‌گونه ارزش و اصالتی برخوردار نیست.
در تفکر قرآنی میان اعتقاد به خدا مرکزی و آزادی انسان و ارزش او هیچ‌گونه تقابلی نیست و توجه به این موضوع از ارزشی فوق العاده برخوردار است، چرا که عدم توجه به این مسئله مهم گروهی را دچار اشتباه کرده است، تا جایی که برخی پنداشته‌اند که اگر به خدا ایمان بیاوریم باید آزادی انسان را نادیده گرفته و انسان را موجودی بی‌ارزش به شمار آوریم.
اریک فروم از جمله طرفداران این نظریه است. وی در یک تقسیم بندی ادیان را به دو نوع تقسیم می‌کند:
1- ادیان خودکامه
2- ادیان انسان‌گرایانه
از نظر اریک فروم دین خودکامه عبارت است از «شناسایی یک قدرت نامریی برتر که بر سرنوشت انسان تسلط داشته و واجب الاطاعه و لازم‌الاحترام است». (1)
آنچه که موجب شده تا اریک فروم برخی از ادیان را خودکامه بداند، واجب‌الاطاعه بودن قدرتی برتر از انسان در این ادیان است. در این نوع ادیان، خدا قدرتی برتر و مسلط بر انسان به شمار می‌رود و این قدرت حق دارد تا انسان را به پرستش وادار نماید.
به گمان فروم در این نوع ادیان، انسان ناتوان و پست انگاشته می‌شود، چرا که باید در برابر نیرویی مسلط و برتر از خود کاملاً تسلیم باشد و از همین جاست که انسان استقلال و تمامیت خود را به عنوان فرد از دست می‌دهد.
«عنصر اصلی در ادیان خودکامه و تجربه دینی خودکامه تسلیم در برابر یک قدرت مافوق انسان است. در این ادیان، فرمانبرداری تقوای اصلی و نافرمانی بزرگترین معصیت به شمار می‌رود.

همان‌قدر که خدا قادر مطلق و همه‌دان تصور می‌شود، انسان ناتوان و پست انگاشته می‌شود و تنها موقعی می‌تواند احساس نیرومندی کند که با تسلیم کامل در برابر این قدرت، فیض یا لطف او را شامل حال خود سازد. تسلم و تمکین در برابر یک مرجع نیرومند یکی از راه‌هایی است که انسان از احساس تنهایی و محدودیت خویش فرار می‌کند. او ضمن تسلیم، استقلال و تمامیت خود را به عنوان یک فرد از دست می‌دهد، اما احساس حمایت شدن به وسیله یک نیروی پرهیبت و شوکت در او به وجود می‌آید و خود جزیی از آن می‌شود». (2)
در ادیان انسانگرایانه برخلاف ادیان خودکامه، محور انسان است، نه خدا. در این نظام اعتقادی، انسان به جای پرستش معبودی برتر از خود، به شناسایی خود و استعدادهای درونی خویش پرداخته و راه و روش عشق ورزیدن به انسان‌ها را می‌آموزد.
در این نوع دین، انسان به حداکثر قدرت و عظمت می‌رسد، و تقوای و فضیلت نیز تحقق بخشیدن به استعدادهای نفسانی به شمار می‌رود، نه اطاعت و فرمانبرداری ازخدا.
«ادیان نوع‌خواهانه برخلاف ادیان خودکامه بر محور انسان و توانایی او بنا شده‌اند. انسان باید نیروی منطق خود را جهت شناسایی خویشتن، رابطه‌اش با همنوعان و همچنین موقعیت خود در جهان، توسعه دهد. او باید حقیقت را با توجه به محدودیت‌ها و همچنین استعدادهای بالقوه خود بشناسد. همچنین باید نیروی عشق ورزیدن را چه نسبت به دیگران و چه نسبت به خویشتن توسعه بخشیده و همبستگی با همه موجودات زنده را تجربه نماید.»
خلاصه آنکه به گمان اریک فروم و برخی دیگر از متفکران غربی، نظام خدامداری موجب زبونی انسان و از میان رفتن ارزش و اِصالت انسان می‌شود.
ما قبل از آنکه به بحث پیرامون دیدگاه قرآن در این زمینه بپردازیم، به این مسئله اشاره می‌کنیم که اساساً چه عاملی موجب شده تا اریک فروم و جمعی دیگر از متفکران غربی به چنین نظری دست یابند، نظری که میان اعتقاد به خدا و آزادی اصالت انسان، تضادی غیرقابل جمع می‌یابد. و پذیرش یکی از موجب نفی دیگری می‌داند.
به گمان ما باید ریشه این چنین طرز تفکرهایی را در اندیشه‌های قرون وسطایی سراغ گرفت، زیرا در قرون وسطی کلام مسیحی حاکمیت داشت و بسیاری از متکلمان مسیحی بر اساس تحریفاتی که از انجیل مقدس به عمل آمده بود، انسان را موجودی آلوده به گناه می‌دانستند. به گمان این متکلمان آدم و حوا با ارتکاب به گناه، همه انسان‌ها را آلوده کرده‌اند و همه افراد انسانی نیز بنا به سرنوشت محتوم خود آلوده به گناه هستند، و در این میان فقط عده معدودی آن هم نه به اراده خود که به اراده خدا- می‌توانند از آلودگی به گناه نجات پیدا کنند.
بنابراین اعتقاد، همه انسان‌ها بالاجبار به گناه آلوده هستند. و باید بار معصیتی را که اجدادشان انجام داده‌اند به دوش بکشند و تنها در صورتی رستگار می‌شوند که عنایت الهی شامل حال آن‌ها شود، چرا که خواست و اراده انسان هیچ‌گونه تأثیری در سرنوشت او ندارد. بنابراین هیچ انسانی نمی‌تواند اطمینان داشته باشد که آیا رستگار خواهد شد یا نه؟
این‌گونه طرز تفکر که برای انسان در رستگاری و نجاتش هیچ‌گونه اراده و اختیاری قایل نیست و مشیت و خواست الهی را مساوی با جبر به حساب می‌آورد، یکی آن علل و عواملی است که افرادی مانند اریک فروم را بر آن داشته است تا به عنوان طرفداری از انسان و حفظ ارزش‌های وی به نفی نظام خدامداری بپردازند.
حال ببینیم که نظریه قرآن در این زمینه چیست؟ آیا از دیدگاه قرآن میان انسان و خدا تضاد برقرار است. یعنی برتری یکی موجب عدم اصالت دیگری است یا نه؟
قرآن کریم در این زمینه نظر خاصی دارد، به این بیان که این کتاب آسمانی هم طرفدار خدا مرکزی است و هم برای انسان ارزش و اصالت قایل است. از دیدگاه قرآن خدا خالق هستی است.
الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ خدا مالك همه جهان است (فاطر 1). وَلِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ، همه موجودات جهان از او سرچشمه گرفته‌اند و به سوی او نیز بازگشت می‌کنند. (آل عمران 109)
به گفته استاد مطهری هم خصلت از اویی دارند و همه خصلت به سوی اویی دارند. «اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعونَ»؛ «خداست که تنها قانونگذار و فرمان دهنده است». «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ» (یوسف 40).
اعتماد انسان باید به خدا باشد، نه به خود. تکیه‌گاه انسان باید خدا باشد، نه خود انسان. و قرآن نیز می‌خواهد که از انسان موجودی متکی به خدا بسازد، نه موجودی متکی به خود.
«إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیهِ تَوَكَّلْتُ وَعَلَیهِ فَلْیتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ» حكم تنها از آن خداست، بر او توکل می‌کنیم و توکل کنندگان باید بر او توکل کنند. (یوسف 67)
با این همه انسان در این نظام دارای ارزش و اهمیت است، چرا که انسان پرتوی از وجود خداست. انسان جانشین خدا بر روی زمین است. مکتبی که انسان را جانشین خدا می‌داند، نمی‌تواند برای انسان ارزش قابل نباشد. قرآن هدایت را از آن خدا می‌داند، اما حرکت و تکاپو و اختیار و اراده انسان را نیز نادیده نمی‌گیرد. در جای جای قرآن مسئله اراده و اختیار انسان مطرح شده است.
قرآن کریم اراده و اختیار و حرکت و تلاش انسان را عاملی مهم برای هدایت و ضلالت انسان به حساب می‌آورد که همین مسئله موجب اختلاف تفکر اسلامی با تفکر مسیحی است، چرا که در آنجا انسان در جهت هدایت خود نمی‌تواند گامی بردارد و هرچه هست مشیت الهی است، اما در اینجا هم مشیت الهی مطرح است و هم اختیار انسان، و میان مشیت خداوندی و اختیار انسان نیز هیچ‌گونه تضادی برقرار نیست، چرا که اختیار انسان نیز پرتوی از مشیت الهی است و در طول آن قرار گرفته است، نه در عرض آن، مشیت خداوندی از دیدگاه قرآن بر اساس عدل و داد و نظام علی و معلولی است، نه بر اساس ظلم و جور و تصادف و اتفاق. خداوند کسانی را هدایت می‌کند که در مسیر او گام بگذارند. از نظر مشیت الهی میان عادل و ظالم فرق است. میان عالم و جاهل فرق است. هرکس متناسب با شایستگی‌های خود از آن وجود فیاض کسب فیض می‌کند. هرکس متناسب با گام‌هایی که بردارد می‌تواند از هدایت او بهره‌ور شود.
حال ممکن است در اینجا کسی سئوال کند که پس چرا در اکثر آیات قرآنی هدایت و به طور کلی هرگونه خیر و خوبی به خدا انتساب پیدا می‌کند و بدی‌ها به انسان؟ چرا هرجا که سخن از هدایت انسان به میان آمده است، هدایت از آن خدا دانسته شده است و هرجا که سخن از ضلالت انسان به میان آمده است، انسان را عامل ضلالت خود دانسته است؟
وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدًا وَلَكِنَّ اللَّهَ یزَكِّی مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود هرگز احدی از شما تزکیه نمی‌شد و خدا هر که را بخواهد پاک می‌کند و خداوند شنوا و آگاه است (نور 21).
«مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَیئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ» هر آنچه از خیر و نیکی به تو برسد از خداست و هر بدی که برسد از خود توست. (نسا 79)
اینکه قرآن نیکی‌ها و هدایت‌ها را به خدا نسبت می‌دهد به این علت است که هرچه خوب است و نیک، مخلوق خداست. خیرات و حسنات همه از ناحیه خداست که کمال مطلق و خیر مطلق است. خداست که انسان را خلق کرده و با افاضه وجود به انسان او را از کتم عدم به عرصه هستی کشانده است.
انسان موجودی است سراسر فقر و نیاز. وجود انسان عین فقر است. وجود انسان عین ربط به خداست. وجود انسان عین اضافه است، آن هم نه اضافه مقولی که اضافه اشراقی. (3)
«یا أَیهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ» ‌ای مردم همه شما نیازمند به خدا هستید و تنها خداست که غنی و ستوده است. (فاطر 15)
بنابراین، از آنجا که خدا خالق هستی‌ها و سرچشمه خیرات و نیکی‌هاست، پس هرچه خیر و خوبی است باید به او انتساب پیدا کند. از آنجا که خدا انسان را خلق کرده است و او را با هدایت درونی و هدایت برونی به سوی رشد و کمال می‌کشاند، باید هدایت به او انتساب پیدا کند، نه به انسان.
اما بدی‌ها از آنجا که جنبه عدمی دارند، مخلوق خدا نمی‌باشند تا انتساب به او پیدا کنند. این انسان است که خود را به سوی بدی‌ها می‌کشاند. این اعمال سوء انسان است که او را به سوی ضلالت و گمراهی می‌کشاند و از رحمت و هدایت خداوندی جلوگیری به عمل می‌آورد.

پی‌نوشت‌ها

1- روانکاوی و دین، ص 46.
2- همان، ص 49 و 47.
3- برای مطالعه بیشتر در این زمینه نگاه کنید به نوشته استاد بزرگوار دکتر مهدی حائری یزدی تحت عنوان هرم هستنی، صص 249-262.

منبع مقاله :
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسان‌شناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم

 عبدالله نصری- راسخون

نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.