یک حرف خانمانبرانداز!
تو که خیلی از شوهرت سر هستی
به گزارش میگنا، یک روانشناس در روزنامه خراسان نوشت: به عنوان روان شناس با خانمهای زیادی سر و کار داشتهام که به دلیل اظهارنظرهای نابهجای دیگران از زندگی و شوهرشان دلسرد شده و حتی طلاق گرفتهاند. داستان امروز درباره یکی از همین خانمهاست و اشتباهاتی که زندگی مشترکشان را به کام خود و شوهرش تلخ کرد.
داستان
من تو این زندگی حیف شدم!
با میل و رضایت خودش ازدواج کرده بود؛ طبق اصول و قاعده. از مشاوره پیش از ازدواج گرفته تا تحقیقات سفت و سخت پدرش که به او نوید داده بود «سهراب» مرد مناسبی برای زندگی است.
زندگی مشترکشان به خوبی و در آرامش آغاز شده بود، سهراب هم اخلاق خوبی داشت و «نازنین» را واقعا دوست داشت اما هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که بعضی دخترها و خانمهای فامیل زمزمههایشان را در گوش نازنین شروع کردند: «تو از شوهرت خیلی سَر تر هستی!»، «هیچ وقت فکر نمیکردم با مردی که اینقدر بینی بزرگی داره، ازدواج کنی!»، «حیف تو با این چشم و ابرو نبود!»، «این که هنوز هیچی نشده داره موهای سرش میریزه، تا دو سه سال دیگه رسما کچل شده!»، «خدا کنه بچهتون قیافهاش به تو بره!» و...
دست خودش نبود، هر بار که یکی از این حرفها را از دخترهای فامیل میشنید، تا چند وقت ذهنش درگیر بود. حتی سهراب هم کم کم متوجه شد که هر بار نازنین از مهمانیهای فامیلی برمیگردد، اخلاق و رفتارش کاملا تغییر میکند؛ شروع میکند به بدخلقی کردن و بهانه گرفتن. نمیدانست در جمعهای زنانه چه میگذرد و چه حرفهایی به نازنین گفته میشود که او را از این رو به آن رو میکند اما به هر حال احساس خطر میکرد.
«سهراب» مردی بود که عاشقانه همسرش را دوست داشت و حاضر نبود به هیچ قیمتی او را از دست بدهد. برای همین کم کم تلاش کرد مانع رفت و آمد نازنین با خانمها و دخترهای فامیل شود اما تلاش سهراب برای قطع کردن رابطه نازنین با فامیل یک طرف و عصبیتر شدن نازنین و ناامیدی بیشتر او برای ادامه زندگی مشترک، در طرف دیگر. ذهن نازنین به حدی روی یک یا دو ویژگی منفی سهراب قفل کرده و درگیر آنها بود که انگار صدها ویژگی مثبت دیگری را که شوهرش داشت، نمیدید.
از صبح که از خواب بیدار می شد با خودش کلنجار میرفت: «نکنه واقعا حروم شده باشم؟ شاید اگر صبر میکردم، گزینههای تاپتر و خوش قیافهتری برای ازدواج پیدا میکردم... حتما همه فکر میکنند من زن بدشانسی هستم که شوهر این شکلی گیرم اومده... من چقدر بدبختم...».
زمان گذشت و یک روز که همراه سهراب به یکی از کافههای نزدیک خانهشان رفته بود، چشمش به تابلوی زیبایی افتاد که بر دیوار کافه آویزان شده بود: «صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ ای برادر سیرت زیبا بیار». به سهراب نگاه کرد. سهراب واقعا آنطور که دیگران به او تلقین میکردند، مرد بدقیافهای نبود. چشمهای مهربان و لبخند همیشگی زیبایی داشت. او ویژگیهای مثبت زیادی داشت؛ سختکوش، کاری و زحمتکش بود و همچنین نجیب و وفادار و با محبت. یک لحظه نازنین، مثل فردی که تازه از خواب بیدار شده باشد با خودش گفت: «نکند همه حرفهایی که دیگران درباره سهراب به من میگویند، از سر حسادت و حسرت باشد؟ اصلا زندگی خصوصی و انتخاب شخصی من چه ربطی به آنها دارد که مدام اظهار نظر می کنند؟ آیا با این رویکرد، میتوانم در زندگی مشترک در انتظار احساس خوشبختی و آرامش باشم؟
زندگی مشترکشان به خوبی و در آرامش آغاز شده بود، سهراب هم اخلاق خوبی داشت و «نازنین» را واقعا دوست داشت اما هنوز چیزی از ازدواجشان نگذشته بود که بعضی دخترها و خانمهای فامیل زمزمههایشان را در گوش نازنین شروع کردند: «تو از شوهرت خیلی سَر تر هستی!»، «هیچ وقت فکر نمیکردم با مردی که اینقدر بینی بزرگی داره، ازدواج کنی!»، «حیف تو با این چشم و ابرو نبود!»، «این که هنوز هیچی نشده داره موهای سرش میریزه، تا دو سه سال دیگه رسما کچل شده!»، «خدا کنه بچهتون قیافهاش به تو بره!» و...
دست خودش نبود، هر بار که یکی از این حرفها را از دخترهای فامیل میشنید، تا چند وقت ذهنش درگیر بود. حتی سهراب هم کم کم متوجه شد که هر بار نازنین از مهمانیهای فامیلی برمیگردد، اخلاق و رفتارش کاملا تغییر میکند؛ شروع میکند به بدخلقی کردن و بهانه گرفتن. نمیدانست در جمعهای زنانه چه میگذرد و چه حرفهایی به نازنین گفته میشود که او را از این رو به آن رو میکند اما به هر حال احساس خطر میکرد.
«سهراب» مردی بود که عاشقانه همسرش را دوست داشت و حاضر نبود به هیچ قیمتی او را از دست بدهد. برای همین کم کم تلاش کرد مانع رفت و آمد نازنین با خانمها و دخترهای فامیل شود اما تلاش سهراب برای قطع کردن رابطه نازنین با فامیل یک طرف و عصبیتر شدن نازنین و ناامیدی بیشتر او برای ادامه زندگی مشترک، در طرف دیگر. ذهن نازنین به حدی روی یک یا دو ویژگی منفی سهراب قفل کرده و درگیر آنها بود که انگار صدها ویژگی مثبت دیگری را که شوهرش داشت، نمیدید.
از صبح که از خواب بیدار می شد با خودش کلنجار میرفت: «نکنه واقعا حروم شده باشم؟ شاید اگر صبر میکردم، گزینههای تاپتر و خوش قیافهتری برای ازدواج پیدا میکردم... حتما همه فکر میکنند من زن بدشانسی هستم که شوهر این شکلی گیرم اومده... من چقدر بدبختم...».
زمان گذشت و یک روز که همراه سهراب به یکی از کافههای نزدیک خانهشان رفته بود، چشمش به تابلوی زیبایی افتاد که بر دیوار کافه آویزان شده بود: «صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ ای برادر سیرت زیبا بیار». به سهراب نگاه کرد. سهراب واقعا آنطور که دیگران به او تلقین میکردند، مرد بدقیافهای نبود. چشمهای مهربان و لبخند همیشگی زیبایی داشت. او ویژگیهای مثبت زیادی داشت؛ سختکوش، کاری و زحمتکش بود و همچنین نجیب و وفادار و با محبت. یک لحظه نازنین، مثل فردی که تازه از خواب بیدار شده باشد با خودش گفت: «نکند همه حرفهایی که دیگران درباره سهراب به من میگویند، از سر حسادت و حسرت باشد؟ اصلا زندگی خصوصی و انتخاب شخصی من چه ربطی به آنها دارد که مدام اظهار نظر می کنند؟ آیا با این رویکرد، میتوانم در زندگی مشترک در انتظار احساس خوشبختی و آرامش باشم؟
نظر کارشناس
عاقبت تلخ «دهنبینی» و «تایید طلبی»
افراد زیادی به من مراجعه می کنند و می گویند تحت تاثیر حرف دیگران آرامش زندگی شان را به هم زده اند. چنین افرادی، جدا از اینکه به راحتی تحت تاثیر حرف دیگران قرار میگیرند و به اصطلاح «دهنبین» هستند، از یک ویژگی شخصیتی منفی دیگر نیز رنج میبرند: «تایید طلبی»
تصوری اشتباه درباره خوشبختی
بسیاری از این افراد گمان میکنند فقط زمانی خوشبخت هستند که در چشم دیگران، خوشبخت به نظر برسند، نه اینکه واقعا در زندگی شخصی و در درون خود احساس خوشبختی کنند. زمانی موفق، زیبا یا حتی آدم خوبی هستند که همه، بارها و بارها داشتن این ویژگیها را برای آنها تایید کنند. مسلما چنین افرادی به شدت مستعد افسردگی و اضطراب هستند زیرا نه تنها بابت قضاوت و نظر دیگران مدام دل مشغولی و نگرانی دارند بلکه در پی کوچکترین بازخورد منفی از سوی دیگران، دچار یاس، غم و ناامیدی میشوند. داشتن این ویژگی در زندگی مشترک هم پیامدهای زیانباری ایجاد میکند که بارزترین نمونه آن، چشم و هم چشمیهای بیدلیل برای ایدهآل جلوه کردن در نگاه دیگران است.
نگاه از زاویهای دیگر به حرف های دیگران
جدای از این، افرادی که از این صفت شخصیتی رنج می برند باید حتما از طریق مطالعه و مراجعه به روان شناس در صدد اصلاح شخصیت خود برآیند اما خوب است گاهی درباره صحت اظهارنظرهای دیگران نیز بیندیشند. آیا افرادی که با حرفها و اظهارنظرهای بیجا و بیمعنای خود در زندگی شما اختلال ایجاد میکنند و آرامش را از روح و روان و زندگی شما سلب میکنند، واقعا دوست و خیرخواه شما هستند؟ آیا کسی که واقعا صلاح شما را بخواهد و دلسوز زندگی و آینده شما باشد، با تلقین مداوم ویژگیهای منفی و گوشزد کردن پیدرپی نقاط ضعف، زندگی شما را به سمت سردی و فروپاشی سوق میدهد؟ هرگز! بهتر است گاهی از زاویه دیگری نیز به اظهار نظرهای دیگران درباره خودتان و زندگی شخصیتان نگاه کنید.
نویسنده: زهرا وافر، کارشناس ارشد روانشناسی
مرجع : روزنامه خراسان