ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 18 شهريور 1397 ساعت 0:51 https://www.migna.ir/news/45328/فریب-دادن-دختر-جوان-بهانه-ازدواج-خواستگاری-ناموفق -------------------------------------------------- عنوان : فریب دادن دختر جوان به بهانه ازدواج پس از خواستگاری ناموفق! -------------------------------------------------- دختر 17 ساله در حالی که اشک می ریخت، به تشریح ماجرای خواستگاری و داستان تلخ زندگیش پرداخت. متن : وی در این باره گفت: 15 سال بیشتر نداشتم که درس و مدرسه را رها کردم و به عنوان فروشنده مشغول کار شدم تا برای خودم درآمدی داشته باشم و زودتر ازدواج کنم. در همان روزهای اول کارم بود که دل باخته «مجید» شدم. او هم در همان مرکز تجاری کار می کرد و با نگاه هایش مرا گرفتار خودش کرده بود. این دختر جوان ادامه داد: طولی نکشید که روابط ما با پیامک و زنگ های گاه و بی گاه تلفن آغاز شد. قرارهایمان به پارک روبه روی بازار و سینما کشیده شد و با گشت و گذارهای خیابانی در تاریکی شب ادامه یافت. آن قدر به مجید وابسته بودم که در محل کارم نیز چشم از او برنمی داشتم. دیگر قول و قرارهای خیابانی برایمان عادی شده بود تا این که تصمیم گرفتیم در خانه ای خلوت یکدیگر را ملاقات کنیم. نام این هوس های شیطانی را عشق پاک گذاشته بودیم و خودمان را این گونه فریب می دادیم که بالاخره با یکدیگر ازدواج می کنیم. آن روز چند ساعت را در خانه یکی از دوستان مجید به سر بردیم و از آرزوهای دور و درازمان سخن گفتیم. من هم برای آن که بیشتر توجه مجید را به خودم جلب کنم، اعتیاد پدرم را بهانه ای قراردادم که موجب آبروریزی خانواده شده و دوست دارم زودتر از این وضعیت رهایی یابم. دیگر در تصورات و هیجانات دوران نوجوانی مجید را شوهر آینده خودم می دانستم و در خیالات به سر می بردم. هر بار که با یکدیگر خلوت می کردیم از آینده سخن می گفتیم، از روزهایی که زندگی مشترک را شروع کردیم! کجا خانه اجاره کنیم، چه وسایلی برای خانه مان بخریم و ... در همین روزها بود که خانواده مجید به خواستگاری ام آمدند اما مادرش مرا نپسندید و خانواده اش با بهانه ای واهی با ازدواج ما مخالفت کردند؛ اما مجید همچنان خودش را عاشق من نشان می داد. وی اظهار داشت: چند روز بعد از این ماجرا او مرا به منزل یکی دیگر از دوستانش کشاند و با جملات عاطفی مانند این که هیچ کس نمی تواند ما را از هم جدا کند و ما به زودی زن و شوهر خواهیم شد، خیلی راحت فریبم داد و ... از آن روز به بعد دیدارهای ما در مکان های خلوت در حالی بیشتر می شد که من از آینده وحشت داشتم. با خودم می اندیشیدم اگر با من ازدواج نکند چگونه این رسوایی را تحمل کنم و به خانواده ام چه بگویم؟ مدتی بعد از این ماجرا بود که مجید به بهانه ای یک مشاجره ساختگی به راه انداخت و با من قهر کرد. چند وقت بعد فهمیدم مجید با یکی دیگر از دخترانی که در همان بازار کار می کرد ازدواج کرده است.