ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 16 اسفند 1394 ساعت 21:28 https://www.migna.ir/note/36112/فرآیند-روان-درمانی-مشاوره-مکتب-مراجع-درمانی-تعریف-اصطلاحات -------------------------------------------------- نویسنده: لوئیس شیلینگ عنوان : فرآیند روان‌درمانی و مشاوره در مکتب «مراجع درمانی» +تعریف اصطلاحات نویسنده: لوئیس شیلینگ؛ مترجم: دکتر سیده‌ خدیجه آرین -------------------------------------------------- مشاوره و روان درمانی رویکرد مراجع محوری در مشاوره‌های فردی و با هر نوع مراجعی مؤثر بوده است. مشاوره‌ مذهبی، مشاوره‌ مدرسه، بازی درمانی و مشاوره‌ زناشویی و خانواده، این رویکرد را مورد استفاده قرار داده‌اند.بهترین روش شناخته شده در درمان مراجع محوری بازتاب احساسات است که در حقیقت تشریح چندان دقیق از فرایند کار نیست بلکه این کار بیشتر توضیح و تفسیر است تا بازتاب صرف؛ و بیشتر احساس و محتوا یا یک حالت کلی است تا احساسات صرف. متن : ماهیت انسان در روان‌درمانی به شیوه‌ی «مراجع محوری» راجرز همیشه در مورد آنچه که دخالت در آزادی شخصی محسوب می‌شود محتاط بود و بخصوص متنفر بود از اینکه بگویند «درمانگر یعنی یک متخصص». از طرف دیگر او در مورد کسانی که آزادی انتخاب دارند و براساس خواسته‌های خود زندگی می‌کند خوش‌بین بود و احتمال می‌داد که اینها باید یک زندگی خوب و فوق‌العاده‌ای داشته باشند. او بشدت معتقد بود که انسانها ذاتاً خوب، قابل اعتماد و منطقی هستند. بنابراین راجرز متقاعد شده بود که اگر انسانها آزاد باشند تا خودشان را اداره کنند آنوقت نیازهای جامعه نیز به بهترین وجه برآورده می‌شود، از آنجا که تقریباً تأکید راجرز منحصراً بر فرایند یک کار است تا بر نتیجه‌ی آن کار. بنابراین او جزئیات دیدگاه خود را از یک زندگی خوب بیان نداشت. به هر حال او به وضوح زندگی را بیشتر به عنوان یک فرایند متغیر می‌نگریست تا بودن و یا هدفی ایستا و ساکن؛ به نظر راجرز کسانی که آزادی خود را قبول دارند و بدون مقاومت براساس فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی زندگی می‌کنند به صورت خلاق با فرایند زندگی درگیر می‌شوند. راجرز این نوع زندگی را خوب می‌داند. درمان مراجع محوری براساس فرضهای زیربنا شده است: (راجرز 1951) 1.هر فردی در دنیایی پر از تجربه که پیوسته در تغییر است زندگی می‌کند که این فرد در محور و مرکز آن دنیا قرار دارد. این دنیای خصوصی شامل همه آن تجربیاتی است که فرد داشته است چه این تجربیات هوشیارانه ادراک شده، و یا ادراک نشده باشند. نکته مهم در مورد این دنیای خصوصی فرد این است که تنها خود فرد می‌تواند از آن به صورت واقعی و کامل مطلع شود. (صفحه 483). 2. ارگانیسم براساس تجربه و یا ادراک خود نسبت به محیط واکنش نشان می‌دهد. «واقعیت» برای فرد همان چیزی است که ادراک می‌کند. (صفحه 484) 3. ارگانیسم به عنوان یک کل سازمان یافته به میدان پدیداری واکنش نشان می‌دهد. (صفحه 486) 4. ارگانیسم دارای یک گرایش اساسی است یعنی کوشش برای واقعیت دادن و حفظ و ارتقای ارگانیسم تجربه‌گر... ما در اینجا صحبت از گرایش ارگانیسم برای حفظ و نگهداری خودش می‌کنیم یعنی جذب غذا، حالت دفاعی گرفتن در مقابله با خطرات و دستیابی به هدفی که حفظ خویشتن باشد. حتی اگر از راه معمول رسیدن به این هدف سد شده باشد... حرکت آن... در جهت افزایش حاکمیت بر نفس، خودگردانی، خودمختاری و اجتناب از کنترل نیروهای بیرونی خواهند بود. (صفحات 488 – 487) 5. رفتار اساساً کوشش هدف مدار ارگانیسم در میدان ادراکی، برای ارضای نیازهای فرد آن گونه که تجربه شده‌اند، است. (صفحه 491) 6. هیجان این رفتار هدف مدار را همراهی و در کل آن را تسهیل می‌کند. نوع هیجان مربوط به جنبه‌های جستجوگر رفتار در برابر جنبه‌های کمال رفتار و شدت هیجان به اهمیت ادراک شده‌ی رفتار، جهت حفظ و رشد ارگانیسم مربوط می‌شود. (صفحه 492). 7. درک رفتار از طریق چارچوب درونی مرجع فرد صورت می‌گیرد. (صفحه 494). 8. در نتیجه تعامل با محیط و مخصوصاً در نتیجه تعامل با دیگران، ساختار «خود» شکل می‌گیرد ساختاری که شامل الگوی سازمان یافته، سیال اما سازگار از ادراکات مربوط به ویژگی‌ها و روابط «من» و ارزشهای متصل به این مفاهیم است. (صفحه 498). 9. اکثر رفتارهایی که توسط ارگانیسم پذیرفته می‌شوند همان رفتارهایی هستند که با مفهوم چند پنداره سازگار می‌باشند، (صفحه 407). 10. ناسازگاری روانی، زمانی به وجود می‌آید که ارگانیسم، تجارب حسی مهم را در آگاهی خودانکار می‌کند، در نتیجه این تجارب در گشتالت «سازمان خود» نمادین و سازماندهی نمی‌شوند (صفحه 510). 11. همچنانکه فرد فرد بسیاری از تجارب ارگانیسمی را درک و در «ساختار خود» می‌پذیرد در می‌یابد که نظام ارزشی کنونی خود را به مقدار زیادی از طریق درون‌فکنی‌ها تعویض کند. این کار با فرایند ارزش‌گذاری مستمر ارگانیسمی به صورت تحریف شده نمادین می‌شود. (صفحه 522) ساختار شخصیت زمانی که مفهوم راجرز را از ساختار شخصیت مورد بررسی قرار می‌دهیم باید این مطلب را به خاطر داشته باشیم که شخصیت، ساکن و ایستا نیست بلکه همیشه در حال «شدن» است راجرز در مورد ساختمان ناهوشیار فروید می‌گوید که: من نیز آن پدیده‌هایی را که فروید برای رشد مفهوم ناهوشیار مشاهده کرد، می‌بینم و فکر می‌کنم که روان‌شناسان وقتی که مجبورند مجموعه قابل مشاهده‌ای از داده‌ها را ارائه دهند آنوقت از مفاهیم فروید استفاده کرده و چیزهایی می‌سازند. من ترجیح می‌دهم که به دامنه پدیده‌ها فکر کنم: اول آنهایی که در مرکز روشن آگاهی قرار دارند (هوشیاری)، دوم دامنه مطالبی که می‌تواند در هوشیاری به خاطر آورده شود. اما در حال حاضر آشکار نیست (زمینه)، و در پایان پدیده‌هایی که به صورت مبهم و ضعیف با آگاهی متصل می‌باشند و موادی که از آمدن آنها به قسمت آگاهی حتی به صورت مبهم نیز جلوگیری می‌شود زیرا که آگاهی یافتن بر آنها خودپنداره فرد را خراب می‌کند. (ایوانز 1975، صفحه 6) گرچه که تحت عنوان ساختار شخصیت مطالب خیلی واضح و روشن بیان نشده، اما به نظر می‌رسد که عقاید راجرز را در این مورد می‌توان به سه گروه تقسیم‌بندی کرد: ارگانیسم، میدان پدیداری و خود (هانسن تال 1982) منظور از ارگانیسم همه آن چیزی است که یک فرد را تشکیل می‌دهد. یعنی جنبه‌های جسمانی عاطفی و ذهنی، طبق‌نظر راجرز. (1951) ما به صورت یک ارگانیسم به تجربیات خود واکنش نشان می‌دهیم. یعنی پاسخهای تمام و کمال وجود ما به محرک، چه این محرک درونی باشد و چه برونی. میدان پدیداری به تجربیات فرد مرتبط است. به دنیای همیشه و تغییر تجربیات، منظور از تجربیات فقط چیزهای بیرونی برای فرد نیست بلکه شامل رویدادهای درونی نیز می‌شود. بعضی از این رویدادها هوشیارانه ادراک می‌شوند اما بعضی دیگر نه. همچنین توجه به این مطلب نیز مهم است که چیزهای مرتبط با فرد (نه واقعیت) در میدان پدیداری به وسیله فرد ادراک می‌شود. (راجرز 1951) از مهم‌ترین اصول شخصیت راجرز مفهوم او از خود است. آن گونه که راجرز می‌بیند خود، بخش متفاوتی از میدان پدیداری است که شامل مجموعه‌ای از ادراکات و ارزشها در مورد «من» است. در مفهوم راجرز از ساختار شخصیت، خود در مرکز این ساختار قرار دارد یعنی در نقطه اصلی ظهور و نمایان شدن شخصیت. خود از میان تعامل ارگانیسم با محیط رشد می‌کند در حین رشد کردن گرایش به یکپارچگی دارد و در عین حال نیز بعضی از ارزشهای دیگران را تحریف می‌کند. خود کوشش می‌کند تا همسانی رفتار و همسانی خود را حفظ نماید. تجربیاتی که با خودپنداره همسان باشند یکپارچه می‌شوند و آنهایی که ناهمسان با خودپنداره باشند به عنوان تهدید ادراک می‌شوند. در مرکز این مفهوم عقیده بر این است که خود همیشه در جریان است یعنی رشد و تغییر آن نتیجه‌ای از تعامل مستمر با میدان پدیداری می‌باشد. (راجرز 1961)   رشد شخصیت به عقیده راجرز (1959)، رشد نظریه شخصیت، موضوعی نیست که در درمان مراجع محوری دارای الویت بالایی باشد. از طرف دیگر علایق پژوهشی و فلسفه وجودی راجرز از زندگی نیروی محرک این نظریه است. نظریه شخصیت راجرز بیشتر یک نظریه میدانی است تا نظریه ژنتیک (مانند فروید). نیروهایی که رشد فرد را در محیط سبب می‌شوند ذاتی هستند مخصوصاً در مورد روابط میان فردی (اجتماعی) تا بعضی از پویایی‌های درون فردی. برای درک نظریه شخصیت مراجع محوری، باید از نوزاد انسان در لحظه تولد شروع کنیم. برای این نوزاد تنها دنیایی که وجود دارد همان دنیای تجربیاتش است. این دنیا به تنهایی واقعیت است. فطرت در انسانها یک نیروی انگیزشی است یعنی گرایش به «خودشکوفایی». این نیرو به وسیله نوزاد عملی می‌شود، یعنی گاهی تجربیات ادراک شده را به صورت مثبت ارزیابی می‌کند تا ارگانیسم خود را ارتقا داده و بالا برد و گاهی تجربیات ادراک شده را که برای ارگانیسم مضر می‌باشند، منفی ارزیابی می‌کند. راجرز این ارزیابی شهودی از تجارب را «فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی» می‌نامد.   خودپنداره نوزاد در حال رشد بتدریج از اشیا و رویدادهای «بیرون» یعنی غیرمن (1) آگاه می‌شود. بعد از مدتی او قادر است که به طور صحیح میان من و غیر من‌ فرق بگذارد و به طور صحیح مالکیت را از آنِ این، یا آن بداند، از میان تمرکز آگاهی به صورت تدریجی به تفاوت میان من و غیر من، خودپنداره کودک رشد می‌کند: یعنی یک آگاهی کاملاً عمیق از خود (خود به عنوان موضوع و هدف). این آگاهی از خود متمایز با غیرخود است و با ارزشهای متصل به تجارب فرد همراه است که همان خودپنداره در حال رشد می‌باشد (میدور (2) و راجرز 1973)   نیاز به توجه مثبت زمانی که آگاهی از خود ظاهر می‌شود نیاز به توجه مثبت نیز از آن ناشی شده و سر برمی‌آورد. این یک نیاز فطری است و بنابراین در همه انسانها وجود دارد. متأسفانه نیاز به توجه مثبت تنها به وسیله دیگران می‌تواند ارضا شود که البته این نیاز اغلب عقیم می‌ماند (من نیاز دارم که تو به من توجه مثبت داشته باشی اما ادراک تو از من به عنوان فردی که ارزش توجه مثبت را دارد براساس نیاز «تو» است و نه نیاز «من») از میان هزاران تجربه ارضا و یا عدم ارضای نیاز به توجه مثبت، نوزاد یک حس یاد گرفته شده را از «توجه به خود» که براساس توجهِ (مثبت یا منفی) که او از افراد مهم دریافت داشته، رشد می‌دهد. نیاز به توجه مثبت به خود خیلی نیرومند و قوی است و ممکن است این نیاز فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی را کنار بگذارد. (میدور و راجرز 1973)   شرایط ارزشمندی دیر یا زود نیاز کودک به داشتن «توجه مثبت افراد مهم» با نیازهای وجودی ارگانیسم در تضاد قرار می‌گیرند. ارزشهای «خود – رشد یافته» ممکن است با ارزشهای والدین در تضاد باشد. رفتاری که براساس ارزشهای ارگانیسمی باشد ممکن است از نظر والدین و یا دیگران قابل قبول نباشند. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد کودک شروع به متوقف کردن فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی خود می‌کند و تشخیص‌های ارزشی افراد مهم را که او شدیداً به توجه آنها نیاز دارد می‌گیرد، گویی که آنها مال او بوده‌اند. بعبارت دیگر حالا دیگر تجارب برچسب «ارضاکننده» یا «ارضا نکننده» را دارند نه به خاطر اینکه به وسیله کودک تجربه شده‌اند بلکه به خاطر اینکه کودک آنها را به عنوان چیزی که به وسیله افراد مهم تجربه شده، درک می‌کند. زمانی که «تجربه خود» جستجو می‌شود و یا از آن اجتناب می‌گردد منحصراً به خاطر این است که آن تجربه کم و بیش «ارزش توجه» را دارد. می‌گویند که فرد شرایط ارزشمندی را به دست آورده است که این شرایط در درون نظام «توجه» جذب می‌شود وقتی که فرد براساس شرایط ارزشمندی عمل می‌کند «توجه مثبت نسبت به خود» را به دست می‌آورد و زمانی که او چنین عمل نمی‌کند احساس «توجه منفی نسبت به خود» را دارد. (میدور و راجرز 1973)   رشد رفتار ناسازگار درمان مراجع محوری، رفتار بشر را بر روی یک پیوستار مشاهده می‌کند محوری که رفتار خودشکوفا در یک طرف آن، و رفتار سازمان نیافته در طرف دیگر آن قرار دارد. رفتار طبیعی و رفتار دفاعی جایی بین این دو، و نزدیکتر به خودشکوفایی قرار دارند. پیوستار به معنی این است که به این رفتارها به نسبت اختلاف درجه آنها توجه می‌شود. یعنی درجه ناهمخوانی بین خودپنداره و تجربه خود. برای مثال زمانی که فردی خود را یک دانشجوی خوب می‌داند و در امتحان رد می‌شود تجربه‌اش با خودپنداره او جور درنمی‌آید ناهمخوانی تعدیل شده ممکن است با دلیل تراشی آشکار شود. «معدل من به اندازه‌ی کافی بالا است من هنوز هم «الف» می‌گیرم.» ناهمخوانی شدید ممکن است با انکار نشان داده شود «این ورقه امتحانی من نیست.» و یا با رفتار نامأنوس «من اون کسی‌رو که باعث شکست من شد، پیدا می‌کنم.»   رشد ناهمخوانی همچنانکه شخص رشد می‌کند نیاز به احترام به خود در او باقی می‌ماند و در عین حال نیز شرایط ارزشمندی را به دست می‌آورد. در نتیجه او تجارب خود را به صورت انتخابی یا گزینشی درک و ملاحظه می‌کند. او آن دسته از تجربیاتی که منطبق با شرایط ارزشی او نیستند را، یا انکار می‌کند و یا به طور انتخابی آنها را ادراک می‌نماید بعلت منحرف شدن از ادراک انتخابی، ناهمخوانی بین تجربیات فرد و خودپنداره رشد می‌یابد. در نتیجه فرد نسبت به اضطراب آسیب‌پذیر است و از نظر روانی نیز تا حدودی ناسازگار به شمار می‌آید. (پرایس (3) 1972) راجرز بین رفتارهای دفاعی و سازمان نیافته یک تفاوت عمده قائل است. از جمله رفتارهای دفاعی رفتارهایی هستند که به طور قراردادی به آنها «روان رنجور» می‌گویند مانند دلیل‌تراشی، فرافکنی، هراس و همچنین بعضی از رفتارهایی که به آن «روان‌پریش» می‌گویند مانند رفتارهای پارانویید مانند سوءظن و یا فرافکنی. رفتارهای سازمان نیافته از سوی دیگر بیشتر شامل رفتارهایی می‌شود که معمولاً با واکنش‌های «حاد روان‌پریش» همراه است.   رشد رفتارهای دفاعی وقتی که یک فرد تجربیات خود را به صورت تحریف شده یا انتخابی ملاحظه می‌کند، ناهمخوانی حاصله بین تجربیات ادراک شده او و خودپنداره‌اش (که براساس شرایط ارزشمندی اوست) باعث می‌شود که آن فرد نسبت به تهدید آسیب‌پذیر باشد. اگر چه عوامل مشخص از فردی به فرد دیگر و با توجه به تجربیاتش فرق می‌کند، اما محور همه تهدیدها ترس از آن است که ثبات و پایداری فرد به خظر بیفتد. اگر ناهمخوانی به اندازه کافی زیاد باشد، فرد قادر نخواهد بود شرایط ارزشمندی خود را تأمین کند و در نتیجه اضطراب را تجربه می‌کند، که اضطراب یک علامت ارگانیسمی است و می‌گوید: اینها خوب نیستند. فرد سعی می‌کند علایم خطر را خاموش کرده و از بروز اضطراب جلوگیری نماید بنابراین رفتار او دفاعی خواهد بود. رفتار دفاعی نشأت گرفته از تحریف یا ادراک انتخابی تجربه است تا آن تجربه را به طور مصنوعی متناسب با خودپنداره که به وسیله شرایط ارزشمندی، اصلاح شده است نماید. (پرایس 1972)   رشد رفتار سازمان نیافته درجه ناهمخوانی بین خود و تجربه برای فردی که به طور ناگهانی و بدون اخطار قبلی با این ناهمخوانی مواجه شده است ممکن است زیاد باشد، اگر چنین اتفاقی بیفتد فرایند دفاعی ممکن است به طور صحیح کار نکند و یا اصلاً کار نکند. زمانی که دفاعها مؤثر نباشند، تجربه تهدید کننده تحریف نمی‌شود بلکه به طور دقیق در آگاهی نمادین می‌گردد. وقتی چنین اتفاقی بیفتد رفتار سازمان نیافته (و نه رفتار دفاعی) از فرد سر می‌زند. وقتی که رفتار سازمان نیافته از فرد سر بزند او ممکن است یکی از دو راه زیر را بپیماید: فرد ممکن است کوشش نماید تا بر علیه آگاهیش، از خود دفاع نماید. (کاتاتونیایی بشود) و یا ممکن است هویت متفاوتی اخذ نماید. (هذیان پارانوئید). احتمال دیگر این است که ممکن است خودپنداره تغییر پیدا کند تا تجربه غیرقابل قبول قبلی را نیز دربربگیرد. «البته که من احمقانه رفتار کرده‌ام، من احمق هستم.» (پرایس 1972)     فرآیند مشاوره در مکتب «مراجع درمانی»   دلیل تغییر تنها راه شکستن دور تهدید و دفاع، این است که نیاز به دفاع را از طریق حذف تهدید ادراک شده از بین ببریم. این فرایند در آغاز با دور کردن شرایط ارزش آغاز می‌شود (مانند این است که روکش کهنه‌ی یک نقاشی را پاک کنیم) آنوقت خودپنداره‌ی آزاد واقعی قابل تجربه کردن می باشد. سپس باید فرد را به سوی آگاهی از تجربه خود و به سوی ارزیابی منحصر بفردش از آن تجربه رهنمون سازیم. (تصور من از این مطلب همان کار مارگرت سالیوان است که آب، درخت و زمین را به هلن کلر معرفی می‌کند). براساس درمان مراجع محوری این حالت به صورت یک رابطه صحیح با فردی دیگر که هیچ تقاضایی ندارد و فقط «توجه مثبت بی‌قید و شرط» را ارائه می‌دهد اتفاق می‌افتد. در سال 1957 کارل راجرز رسماً نظریه خود را در مورد شرایط لازم و کافی برای به دست آوردن فرایند درمانی تغییر شخصیت، بیان می‌دارد. یعنی فرایند تنها زمانی آغاز می‌شود که شرایطی را که راجرز بیان کرده وجود داشته باشند و در این فرایند شرایط دیگری لازم نیست. از آن زمان بود که راجرز پذیرفت که اگر غیرممکن نباشد لااقل مشکل است که بتوان شرایط لازم و کافی برای درمان را فراهم کرد. با این حال او هنوز معتقد بود که طرز تلقی درمانگر نیز عامل مهمی برای بسیاری از تغییرات سازنده‌ای که در مشاوره و روان‌درمانی صورت می‌گیرد، می باشد. (گرومن 1979، راجرز، جندلین (4)، کیزلر (5) و تروآکس (6) 1967) طبق فرمول جدیدتر میزان حرکت فرایند و میزان تغییر سازنده شخصیت به شدت و ضعف موارد زیر بستگی دارد: الف. درمانگر در رابطه‌اش همخوان و خالص باشد. ب. درمانگر توجه مثبت بی‌قید و شرط نسبت به مراجع داشته باشد. ج. درمانگر درک توأم با همدلی دقیق را نسبت به چارچوب درونی مرجع مراجع نشان بدهد. که به آن «شرایط تسهیلی» گفته می‌شود. در اینجا سه متغیر دیگر به خاطر تکمیل کردن و روشن ساختن این مطلب اضافه می‌شود: 1.مراجع و درمانگر با یکدیگر تماس دارند. 2. مراجع در یک حالت ناهمخوانی قرار دارد و آسیب‌پذیر است (ترجیحاً مضطرب). 3. مراجع لااقل کمی از خلوص درمانگر و توجه مثبت بی‌قید و شرط و همدلی او را درک کند. (گرومن 1979) فرایند مشاوره راجرز «فرایند ادراکی روان درمانی» را از طریق چکیده و خلاصه کردن ساعتها مصاحبه درمانی ضبط شده توضیح داد (1961). به نظر می‌رسد که در این فرایند یک پیشرفت منظم مرحله‌ای وجود داشته باشد که در هر زمانی بتوان مراجع را بر روی پیوستار به طور دقیق تشریح کرد مانند همه فرایندها در این فرایند نیز همراه با پیشرفت، گاهی نیز عقب‌نشینی‌هایی وجود دارد. مرحله اول: این مرحله، مرحله‌ی انعطاف‌ناپذیر و خشک و دوری از تجربه است. مراجعان علاقه‌مند نیستند که خود را آشکار نمایند. آنها اگر ارتباطی برقرار کنند بیشتر درباره‌ی موضوعات بیرونی خواهد بود، آنها حتی از امکان وجود مفاهیم و احساسات شخصی خودآگاهی ندارند و ساختار شخصی آنها، بی‌نهایت خشک و انعطاف‌ناپذیر است. از آنجا که آنها نمی‌توانند وجود هر نوع مشکلی را تشخیص دهند و علاقه‌ای نیز به تغییر ندارند؛ لذا بسیار بعید به نظر می‌رسد که در این مرحله، داوطلب درمان شوند.migna.ir این گونه افراد شناخت کم یا علاقه اندکی نسبت به جهان اطراف خود دارند تشخیص تجربیات شخصی آنها بسیار اندک و خام است و بیشتر در غالب واژه‌هایی نظیر «همیشه» یا «هرگز» بیان می‌شوند. این مراجعان به سختی قابل دسترسی هستند. بهترین کاری که یک درمانگر می‌تواند بکند تشکیل نوعی گروه درمانی یا بازی درمانی است که مراجع در آن بتواند مقبولیت را بدون اینکه چیزی را از دست بدهد تجربه کند. مرحله دوم: در این مرحله مراجعان فقط کمی بازتر از مرحله قبلی هستند. آنها شروع به بحث درباره‌ی موضوعات غیر از خود می‌کنند و در همه‌ی این بحث‌ها مطالب مربوط به خود را حذف می‌کنند. آنها احساس مسئولیت شخصی در محیط خود نمی‌کنند. آنها ممکن است احساسات خود را آشکار سازند (مثلاً ممکن است عصبانی شوند). اما آن احساسات را نمی‌شناسند و متعلق به خود نمی‌دانند. هرگونه بحثی در مورد احساسات، با افعال ماضی صورت می‌گیرد. ساختارهای شخصی آنها هنوز خشک است و بیشتر به عنوان یک حقیقت در نظر گرفته می‌شود تا یک ساختار. تناقضها ممکن است بدون آنکه به آنها توجهی شود، بیان گردند. مرحله سوم: در این مرحله مراجعان به نظر می‌رسد که می‌توانند درباره تجربیات جاری خود به عنوان یک چیز خارجی سخن بگویند. آنها خود را افرادی می‌پندارند که حوادث برای آنها اتفاق می‌افتند. آگاهی آنها از خودشان به تصویری که در دیگران منعکس می‌گردد، محدود می‌شود. آنها آزادانه درباره احساسات گذشته خود سخن می‌گویند، اما احساسات جاری خود را یا انکار می‌کنند و یا پست و بی‌اعتبار می‌دانند. آنها شروع می‌کنند به اینکه ساختارها را به عنوان ساختار تشخیص بدهند و نه واقعیت‌های ایجاد شده و آن ساختارها کمتر خشک و غیرقابل انعطاف و کلی و عمومی هستند. آنها اغلب درمانده و ناامید می‌شوند، زیرا که توانایی انتخابهای شخصی مؤثر را ندارند. مرحله چهارم: مراجعان در این مرحله قدرت شناخت احساسات شدید مربوط به گذشته و مالکیت آن را دارند. اما احساسات کنونی آنها غیرشخصی و یا بیرونی است. عجیب اینکه این مراجعان اغلب ترس فعلی خود را از شناخت و تعلق آن احساسات تشخیص می‌دهند. هم تجربه و هم روشی که تجربه را تعبیر و تفسیر می‌کند خشکی و انعطاف‌پذیری کمتری دارند. قالبهای «همیشه» یا «هرگز» کمتر استفاده می‌شود. سؤال درباره‌ی اعتبار ساختارهای شخصی، شروع می‌شود و تناقضات و ناهمخوانی‌ها از این پس مقبول نمی‌افتد؛ کمی احساس مسئولیت نیز در رابطه با مسائل وجود دارد. مراجعان در این مرحله مانند شناگرانی هستند که پیش از داخل شدن به استخر آب آن را آزمایش می‌کنند. آنها هنوز از ایجاد یک رابطه درمانی نزدیک، هراس دارند. اما به وسیله آن فریفته می‌شوند و محتاطانه آن را امتحان می‌کنند تا ببینند آیا به آنها صدمه‌ای می‌رساند یا خیر. این مرحله حجم کلی درمان را مشخص می‌کند. مرحله پنجم: در این مرحله احساسات، آزادانه در زمان حال بیان می‌شوند. و بیشتر آن نیز در زمان حال، تجربه می‌شوند اما به هر حال وقتی که این احساسات ظاهر شوند معمولاً توأم با ترس و وحشت هستند تا لذت. این مراجعان به طور فزاینده‌ای قادرند احساسات مربوط به خود را متعلق به خود بدانند. تجربه آنها نزدیک‌تر و کمتر سازماندهی شده است. گرایش رشد یابنده‌ای برای بیان مجموعه احساسات، تجربیات و ساختارها همراه با پذیرش بیشتری از مسئولیت‌های شخصی، برای مشکلات شخصی وجود دارد. این مراجعان به فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی خود نزدیک هستند و در جریان احساسات خود قرار دارند به جای آنکه در ساحل آن بایستند و آن را تماشا کنند. تجربه کردن دیگر خشک و انعطاف‌ناپذیر نیست و ارتباط درونی (آگاهی و تعلق احساسات) دقیق‌تر و درست‌تر صورت می‌گیرد. مرحله ششم: ویژگی این مرحله «آزاد شدن» احساسات «حبس شده» است. احساسات بازداشت شده قبلی اکنون آزادانه جریان می‌یابند و بدون واسطه و معمولاً با شادمانی تجربه می‌شوند. این مراجعان دیگر تجربیات خود را به عنوان یک چیز خارجی نمی‌پندارند و اکنون به صورت فاعلی در آن زندگی می‌کند. آرامش ناشی از سبکبار شدن روانی، توأم با سبکباری و آرامش فیزیولوژیکی خواهد بود؛ مانند اشکها، آه‌ها، قاه‌قاه و آرمیدن اغلب وجود دارد. ناهمخوانی توسط همخوانی بلعیده می‌شود. و از بین رفتن آن با شادمانی زیادی تجربه می‌گردد. مراجعان در این مرحله دیگر «مشکلاتی» چه درونی و چه بیرونی ندارند. بلکه آنها به صورت ذهنی بخشی از عمر خود را که سابقاً «مشکل‌دار» به نظر می‌رسید زندگی می‌کنند. از این مرحله به بعد مراجعان نیاز کمتری به درمانگر دارند. مرحله هفتم: این مرحله بندرت در خلال درمان اتفاق می‌افتد. زیرا در این زمان مراجع، دیگر به درمان احتیاجی ندارد. در این سطح احساسات جدید، غنی و بدون واسطه تجربه می‌شوند. افراد (که از این پس مراجع نیستند) نه تنها احساسات خود را بلکه تغییرات حاصله در احساسات خود را نیز می‌پذیرند و احساس مالکیت بدان می‌کنند. آنها نسبت به فرایند تجربیات خود اعتماد دارند و از آن لذت می‌برند. تجربه کردن اکنون یک فرایند است زیرا همه یا بخشی از خشکی و انعطاف‌ناپذیری قبلی خود را از دست داده است. ساختار خشک و انعطاف‌ناپذیر جای خود را به یک جریان آزاد آگاهی ذهنی از تجربه می‌دهد. ساختارهای شخصی به صورت موقت شکل می‌یابند تا آنکه براساس تجربه اعتباری پیدا کنند و حتی در آن صورت نیز این ساختارها سست خواهند بود. اهداف مشاوره هدف مشاوره تجدید سازماندهی خود است. طبق نظر راجرز (1961) مشاور موفق، شرایط ارزشمندی را منحل می‌کند و بازبودن نسبت به تجربه را افزایش می‌دهد و از آن طریق درجه همخوانی بین خودپنداره و تجربه را گسترش می‌دهد. از طریق این فرایند مراجع فردی کاملاً فعال می‌شود. (گرومن 1979) فرد کاملاً فعال، کسی است که پختگی روانی بهینه‌ای را به دست آورده است و همخوانی کاملی دارد، نسبت به تجربیات باز است و کاملاً آماده توسعه روابط می‌باشد. سه ویژگی برجسته شخص کاملاً فعال که به صورت ارگانیسمی کل‌نگر آشکار می‌شود چنین است. (پاترسون 1980، صفحه 488): 1.افراد کاملاً فعال، نسبت به کلیه تجربیات خود آزاد هستند. این بدان معنی نیست که آنها هرآنچه را که می‌تواند تجربه شود، تجربه می‌کنند بلکه به آن معنی است که آنها نسبت به قبول و رد هرگونه تجربه خاصی، آزاد هستند و محدودیتی برای تجربه کامل هر آنچه پذیرفته شده است ندارند. 2. آزاد بودن نسبت به تجربه یعنی افراد کاملاً فعال به طور وجودی (7) زندگی می‌کنند. یعنی تجربه می‌کنند بدون آنکه نیازی به کنترل آن داشته باشند. ویژگی این حالت بیشتر انعطاف‌پذیری و تطابق است تا خشکی و انعطاف‌ناپذیری. 3. افراد کاملاً فعال، قادرند آنچه را که «احساس می‌کنند که درست است» انجام دهند. زیرا به فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی به عنوان راهنمای رفتار ارضا کننده اعتماد دارند. 4. افراد کاملاً فعال، ممکن است «همرنگ جماعت نشوند» و با جامعه سازگاری نداشته باشند اما مثبت و خلاق زندگی کنند. 5. از آنجا که افراد کاملاً فعال حالت دفاعی ندارند، لذا قادرند به صورت واقعی اجتماعی شوند. آن هم نه از طریق ترس و پرخاشگری بلکه اظهار کننده، قابل اعتماد و قوی باشند. 6. از آنجا که افراد کاملاً فعال، به طور وجودی زندگی می‌کنند لذا رفتارشان قابل اعتماد است و نه قابل پیش بینی. 7. افراد کاملاً فعال، آزاد هستند. آنها به افکار خود می‌اندیشند، احساسات خود را احساس می‌کنند و کار خود را انجام می‌‌دهند البته نه با اغتشاش، بلکه از طریق خلاقیت؛ و نه از طریق رفتارهای ضداجتماعی یا غیراجتماعی بلکه به صورت وجودی. جهات ارزشی‌ای که در افراد ایجاد می‌شود تا آنها را به افراد کاملاً فعال تبدیل کند جزء خصایص فردی و ویژه آنها نیست بلکه در همه فرهنگهای مختلف مشترک است و به عنوان یک امر درونی نوع بشر، تلقی می‌شود. این جهات مشتمل است بر اینکه انسان باشد تا ظاهر را حفظ کند؛ خود و خود رهبری را با ارزش بداند و به فرایند ارزش بدهد؛ نه اینکه اهداف ثابتی داشته باشد. به حساسیت و مقبولیت نسبت به دیگران ارزش بدهد، روابط عمیق با دیگران را با ارزش بداند و بالاخره آزاد بودن نسبت به تمام تجربیات خود از جمله احساسات و عکس‌العمل‌های دیگران را با ارزش بداند. البته شخص کاملاً فعال و ایده‌آل وجود ندارد. آموزش مشاور راجرز و همکارانش، اولین کسانی بودند که کارگاه کوچکی را برای آموزش روان درمانگران به وجود آوردند و کوشش نمودند که مؤثر بودن آنها را ارزیابی نمایند. آنها روشهای نمره‌گذاری را برای تسهیل یادگیری تجربی از فرایند مشاوره مشخص و معلوم نمودند و همچنین ویژگی‌های مشاور مؤثر را نیز مشخص کردند. تجربه‌های نمره‌گذاری راجرز شامل: الف. گوش دادن به مصاحبه‌های ضبط شده درمانگرهای با تجربه. ب. ایفای نقش درمانگر با دانشجویانش. ج. مشاهده مجموعه‌ای از مشاوره‌های زنده که توسط استاد راهنما انجام می‌شود. د. شرکت در درمان گروهی یا چندگانه. هـ. سرپرستی مصاحبه‌های مشاوره‌ای دانشجویان. و. درمان شخصی. (ماتارازو (5) 1978) علاوه بر برنامه لاجولا (8) در کارگاههای تابستانی بیشتر آموزش مراجع محوری در مکانهای تربیتی قدیمی مشاور صورت می‌گیرد: یعنی یک برنامه سی و‌شش تا چهل‌وپنج ساعته‌ ترمی در سطح کارشناسی ارشد. طبق تحقیق هالیس (10) و وانتز (11) در مورد برنامه‌های آموزش مشاور در سطح دانشگاه در ماه آگوست 1979، دیده شد که 24 درصد از افراد آموزش دیده خود را متمایل به روش التقاطی و 21 درصد از آنها خود را پیرو راجرز می‌دانستند. به نظر می‌رسد که گروه التقاطی شامل کسانی باشد که «کم یا بیش» پیرو راجرز هستند. کارکرد مشاور نتایج تحقیقات مربوط به نگرشهایی که برای راه‌اندازی توان رشد حایز اهمیت می‌باشند بشرح زیر است: الف. درک توأم با همدلی دقیق و حساس از مراجع. ب. پذیرش کامل مراجع یا توجه مثبت بی‌قید و شرط نسبت به او. ج. خلوص یا همخوانی درمانگر. به نظر می‌رسد که این نگرشها براساس موقعیتی که فرد در آن قرار دارد حایز اهمیت می‌باشد. به نظر می‌رسد که همخوانی در وضعیت معمولی و زندگی روزانه اهمیت بسیار زیادی داشته باشد. در دیگر وضعیت‌های خاص معین مانند وضعیت بین والدین و کودک یا بین درمانگر و فرد روان‌پریشِ دست نیافتنی، توجه یا ارزش قائل شدن ممکن است اهمیت بیشتری داشته باشد. به هر حال درمان زمانی که هر سه مورد به مقدار زیاد وجود داشته باشد مؤثرتر خواهد بود. همدلی دقیق یکی از مهمترین کارکردهای درمانگر این است که بفهمد مراجع چه فکر می‌کند، چه احساسی دارد و چه تجربه‌ای می‌کند و چگونه مراجع رفتار خود را ادراک می‌نماید. این کار مستلزم احساس دقیق و واقعی نسبت به معانی و احساساتی است که در مراجع جریان دارد و در خلال تجربه تغییر می‌کند. این بدان معنی است که درمانگر باید به اندازه کافی در دنیای خود امنیت داشته باشد تا بتواند در دنیای مراجع زندگی کند (زندگی به طور موقت اما براحتی). این مطلب بیشتر بدان معنی است که مشاور نه تنها در دنیای مراجع زندگی می‌کند بلکه قضاوت مراجع را نیز درباره‌ی این دنیا می‌پذیرد درمانگر قضاوت مراجع را قبول می‌کند، نه اینکه این قضاوت صحیح باشد بلکه بدان دلیل که این قضاوتها متعلق به مراجع است. بالاخره درمانگر تنها نباید دنیای مراجع را آن گونه که او می‌بیند درک کند، بلکه باید دقیقاً درک خود را با مراجع ردوبدل نماید. (هولد استالک (9)، راجرز 1977). توجه مثبت بی‌قید و شرط کار دیگر درمانگر این است که نوعی توجه نسبت به مراجع داشته باشد که راجرز آن را «توجه مثبت بی‌قید و شرط» نام نهاده است. (راجرز 1951) این به معنی پذیرفتن مراجع «همان گونه که هست» و بها دادن به مراجع به عنوان یک فرد بدون توجه به ظاهر یا رفتار او می‌باشد. توجه مثبت بی‌قید و شرط بستگی به همدلی دقیق به عنوان یک وسیله‌ی نقلیه دارد یعنی کوششی برای درک مراجع بدون به کار بردن کنترل یا قضاوت، که شیوه‌ی اولیه برای به کار بردن توجه مثبت بی‌قید و شرط است. (هولد استاک و راجرز 1977) همخوانی برای انجام دادن و واقعیت دادن به سومین کارکرد، درمانگر باید بعضی از ویژگی‌های فرد کاملاً موثر را داشته باشد. بنابراین او قادر خواهد بود که با مراجعان خود مانند یک انسان تعامل داشته باشد و به آنها پاسخ دهد نه فقط در نقش یک درمانگر. لازمه این کار شفاف بودن نسبی با مراجع است اینکه نسبت به احساسات، افکار و نگرشهای خود در هر لحظه باز باشد به گونه‌ای که مراجع را محدود نکند، بلکه درمانگر را آشکار نماید. تمرین مشاوره تکنیک‌های عمده بعضی از فرمولهای قدیمی‌تر درمان غیررهنمودی، درمانگر را به عنوان یک شخصیت در فرایند درمان تلقی نمی‌کرد و بنابراین بیشتر بر تکنیک‌ها تأکید می‌کرد. (راجرز، 1942) اخیراً به درمانگر به عنوان یک فرد فعال در رابطه‌ی درمانی توجه می‌شود و بنابراین، نگرشها و فلسفه‌ درمانگر اهمیت بیشتری نسبت به تکنیک‌ها دارند. (پاترسون 1980) از آنجا که بدیهی است تکنیکها وسیله به کارگیری نگرشها و فلسفه هستند، پس این دو باید با هم سازگار باشند. سؤال کردن، وارسی نمودن تعبیر و تفسیر و تجزیه و تحلیل، همه و همه در خزانه‌ی درمان مراجع محوری، غایب هستند. بهترین روش شناخته شده در درمان مراجع محوری بازتاب احساسات است که در حقیقت تشریح چندان دقیق از فرایند کار نیست بلکه این کار بیشتر توضیح و تفسیر است تا بازتاب صرف؛ و بیشتر احساس و محتوا یا یک حالت کلی است تا احساسات صرف. این کار کوششی است که به مراجعان اجازه می‌دهد تا بدانند هر آنچه می‌گویند شنیده (نه فقط کلماتشان) و همان گونه که هستند درک و پذیرفته شده‌اند؛ حالا هر چه کلمات می‌خواهند باشند. همدلی دقیق وسیله‌ای برای توجه مثبت و همخوانی است. بخشی از این کار رسماً به عنوان یک تکنیک محسوب نمی‌شود و فقط توجه درمانگر است. (تماس چشم، حالت صدا، میزان صحبت و انتخاب کلمات). پارامترهای درمان از آنجا که رویکرد مراجع محوری در موقعیت‌های مختلف مورد استفاده قرار می‌گیرد، یک وضعیت نمونه که کاملاً پذیرفته شده و مقبول باشد، وجود ندارد. رابطه یک به یک مراجع مشاور باید در یک دفتر کار سنتی برقرار شود. در حالی که گروهی از داوطلبان سپاه صلح باید در یک یدک کش در سرزمین سرخپوستان همدیگر را ملاقات نمایند. (میدور و راجرز 1973) به طور کلی جلسات فردی هفته‌ای یک بار و به مدت 50 تا 60 دقیقه است. در حالی که جلسات گروهی به مدت یک ساعت و نیم تا دو ساعت، و دوبار در هفته تشکیل می‌شود. به هر حال مدت و فراوانی جلسات بستگی به سن مراجعان و اهداف رابطه دارند. تعداد جلسات نیز به شدت و نوع مشکلی که فرد با خود به جلسه درمان آورده است بستگی دارد. به هرحال به طور طبیعی درمان مراجع محوری حداقل شش ماه یا بیشتر طول می‌کشد. موردپژوهی مورد پژوهی زیر از میدور و راجرز (1973، صفحات 141 – 140) درمانگر: من مقداری سیگار در قفسه می‌بینم... ها؟ بیرون گرم است. (سکوت: 25 ثانیه) درمانگر: به نظر می‌رسد که امروز صبح تو عصبانی‌ باشی همین‌طور است یا اینکه تصور من است؟ (مراجع بآرامی سرش را تکان می‌دهد) عصبانی نیستی‌ها؟ (سکوت: یک دقیقه و 26 ثانیه) درمانگر: احساس می‌کنم اجازه دارم وارد آنچه که در جریان است بشوم؟ (سکوت: 12 دقیقه و 52 ثانیه) درمانگر: (بنرمی) احساس می‌کنم می‌خواهم بگویم که «اگر بتوانم کمکی بکنم مایلم وارد کار شوم.» از طرف دیگر، کمک من باید درست همان چیزی باشد که تو می‌خواهی... ولی اگر احساس می‌کنی که دوست داری در درون خودت باشی و آنچه که در درونت می‌گذرد احساس می‌کنی، این کار نیز خوب است. حدس می‌زدم که چیز دیگری هم می‌خواهم بگویم، واقعاً می‌گویم که «من به تو اهمیت می‌دهم.» من اینجا مثل یک تکه چوب ننشسته‌ام. (سکوت: یک دقیقه و 11 ثانیه) درمانگر: حدس می‌زنم که سکوت تو به من می‌گوید که تو نمی‌خواهی یا نمی‌توانی بیرون از خودت بیایی، اشکالی ندارد. من ترا اذیت نمی‌کنم فقط می‌خواهم بدانی که من اینجا هستم. (سکوت: 17 دقیقه و 41 ثانیه) درمانگر: می‌خواهم ظرف چند دقیقه جلسه را تمام کنم. (سکوت: 20 ثانیه) درمانگر: برایم دشوار است بدانم که چه احساسی داشته‌ای اما به نظر می‌رسد که می‌توانیم بعضی وقتها هم احساس خوبی پیدا کنیم یعنی وقتی که تنش‌ها را رها و آرامش به دست آوریم اما همان‌طور که گفتم من واقعاً نمی‌دانم که چه احساسی داری این طور به نظرم می‌رسد که اخیراً کارها خراب شده‌اند؟ (سکوت: 45 ثانیه) درمانگر: امروز ممکن است که تو میل داشته باشی که من حرف نزنم و شاید من هم باید همین کار را بکنم. اما من همچنان احساس می‌کنم که مایلم با تو به گونه‌ای ارتباط داشته باشم. (سکوت: 2 دقیقه و 21 ثانیه)(جیم خمیازه می‌کشد). درمانگر: به نظر می‌رسد که دلسرد شده‌ای یا خسته‌ای. (سکوت: 41 ثانیه) مراجع: نه، فقط پست و نکبت‌بار است. درمانگر: همه چیز پست و نکبت‌بار است‌ها؟ تو احساس پستی می‌کنی؟ (سکوت: 39 ثانیه) درمانگر: آیا دلت می‌خواهد که روز جمعه سرهمان وقت یعنی ساعت 12 بیایی؟ مراجع: خمیازه می‌کشد و زیرلب چیزی نامفهوم را زمزمه می‌کند (سکوت: 45 ثانیه) درمانگر: درست نوعی احساس غرق شدن در این پستی و نکبت. احساس نکبت و پستی هوم؟ آیا چیزی شبیه این است؟ مراجع: نه. درمانگر: نه؟ (سکوت: 20 ثانیه) مراجع: نه، من فقط هیچوقت با هیچکس خوب نبوده و نخواهم بود. درمانگر: حالا این احساس را می‌کنی هوم؟ که تو با خودت هم خوب نبوده‌ای و با دیگران هم خوب نبوده‌ای. هیچوقت نسبت به هیچکس خوب نبوده‌ای. به خاطر این است که تو کاملاً احساس بی‌ارزشی می‌کنی‌ها؟ اینها واقعاً احساسات پست و نکبت‌بار هستند، فقط احساس می‌کنی که تو اصلاً خوب نیستی هوم؟ مراجع: آها (با صدای سرد و ضعیفی زیرلب زمزمه می‌کند) این چیزی است که آن پسر وقتی که آن روز به شهر می‌رفتیم به من گفت. درمانگر: این پسری که تو با او به شهر رفتی واقعاً به تو گفت که خوب نیستی؟ منظورت همین است؟ درست فهمیدم؟ مراجع: بله. درمانگر: حدس می‌زنم درست فهمیده باشم که فردی وجود دارد که برایت مهم است و آنچه که فکر می‌کند هم، برایت مهم است؟ چرا او به تو گفت که تو اصلاً خوب نیستی. این حرف زیر دل ترا خالی کرد. (جیم به آرامی گریه می‌کند) گریه آدم را در می‌آورد. (سکوت: 20 ثانیه) مراجع: (نسبتاً بی‌اعتنا) من اهمیتی نمی‌دهم. درمانگر: تو به خودت می‌گویی که اصلاً اهمیت نمی‌دهی، اما حدس می‌زنم که بخشی از تو اهمیت می‌دهد زیرا که بخشی از تو برایش گریه می‌کند. (سکوت: 19 ثانیه) درمانگر: فکر می‌کنم که بخشی از تو احساس می‌کند که: «کس دیگری به من ضربه زده است. من در زندگیم ضربه‌هایی مثل این نخورده‌ام. وقتی که احساس می‌کنم مردم مرا دوست ندارند فردی اینجا وجود دارد که احساس نزدیکی به او می‌کنم ولی حالا او نیز مرا دوست ندارد و من به خودم می‌گویم که برایم مهم نیست نمی‌گذارم که فرقی برایم داشته باشد اما درست همان‌طور اشکها از گونه‌هایم جاری می‌شوند.» مراجع: (زمزمه می‌کند) فکر می‌کنم که همیشه این موضوع را می‌دانستم. درمانگر: هوم؟ مراجع: فکر می‌کنم همیشه این را می‌دانستم. درمانگر: اگر درست فهمیده باشم آنچه که شدیدترین ضربه را می‌زند این است که او به تو بگوید تو خوب نیستی. خوب یک نوع شوک است، این همان چیزی است که همیشه در مورد خودت احساس می‌کردی. آیا معنی این حرف تو همین است؟ (مراجع سر خود را به نشانه قبول تکان می‌دهد) اوم. بنابراین احساس می‌کنی که گویی او درست آنچه را که خودت هم می‌دانستی، دارد تأیید می‌کند. او دارد همان چیزی را که تو به گونه‌ای احساس می‌کردی، تأیید می‌کند. (سکوت: 23 ثانیه) درمانگر: بنابراین چیزی بین گفته‌های او و احساس احتمالی تو پنهان است مانند هر کس دیگری احساس خوبی ندارید. (سکوت: 2 دقیقه و یک ثانیه) پایان مصاحبه. این مرد جوانی بود که در مؤسسه‌ای که در آن کار می‌کرد مشکل آفرید. او اغلب احساس می‌کرد که با او بدرفتاری می‌شود به آسانی حالت دفاعی به خود می‌گرفت و اغلب با کارمندان دعوا می‌کرد. او نشان می‌داد که فاقد هر نوع احساس لطیف و ظریف است و با دیگران به تندی رفتار می‌کرد. به هر حال در این مصاحبه (و مصاحبه بعدی که در اینجا گزارش نشده است) او عمق احساسات مربوط به بی‌ارزشی خود را تجربه می‌کند و اینکه بهانه‌ای برای زندگی ندارد. کاربرد رویکرد مراجع محوری در هر زمانی و با هر کسی که احساس می‌کند او را درک نمی‌کنند و یا می‌خواهد که خود درک کند و یا مشتاق است که در مورد افکار و احساساتش باز باشد، به کار برده می‌شود. چهار نوع وضعیت برای کمک وجود دارد که اصول مراجع محوری به صورت مؤثر در آنها به کار برده می‌شوند. (میدور و راجرز 1973): مشاوره و روان درمانی رویکرد مراجع محوری در مشاوره‌های فردی و با هر نوع مراجعی مؤثر بوده است. مشاوره‌ مذهبی، مشاوره‌ مدرسه، بازی درمانی و مشاوره‌ زناشویی و خانواده، این رویکرد را مورد استفاده قرار داده‌اند. آموزش ارتباطات انسانی اصول مراجع محوری، به میزان وسیعی در آموزش یاری دهندگان حرفه‌ای و غیرحرفه‌ای به کار رفته است که شامل کارمندان مدرسه در همه سطوح، مددکاران، پرستاران، پزشکان و سپاهیان صلح و داوطلبان خدمت در ارتش آمریکا می‌باشد. (میدور و راجرز 1973) گروههای مواجهه گسترش نهضت گروه رشد، به طور عمده مدیون راجرز می‌باشد اگرچه که او به تنهایی این کار را نکرد. در واقع از اواخر دهه 1960 تا اواسط دهه 1970 او به کلی مشاوره‌ی فردی را کنار گذاشت و به کار در گروههای مواجهه پرداخت. این گروهها دست‌اندار کار اختلافات بین کارگران و مدیران، روابط سیاه و سفید، مسائل دانشجو و دانشکده‌ها و دیگر روابطی که در دو قطب مخالف یکدیگر قرار داشتند، بودند. همچنین روابط میان فردیِ (اجتماعی) بنیادی‌تر فرد و گروه را نیز مورد توجه قرار می‌دادند. تغییرات نهادی – سازمانی این تغییرات شامل دانشکده‌ها به طور تک‌تک و کل نظام دانشگاه شده است؛ همچنین شامل واحدهای صنعتی، بازرگانی، کلیساها و سازمانهایی نظیر YWCA و YMCA و حتی با برخی از مؤسسات دولتی نیز به کار گرفته شده است. تعریف اصطلاحات روان‌درمانی به شیوه‌ «مراجع محوری»    آسیب‌پذیری (vulnerability)، حالت ناهمخوانی بین خود و تجربه است با تأکید بر اینکه این حالت بالقوه می‌تواند بهم ریختگی روانی را ایجاد کند. آگاهی، نمادین کردن، هوشیاری (awareness, consciousness, symbolization)، همه این واژه‌ها بر تجلی ذهن برخی از قسمت‌های تجربه دلالت می‌کنند. تجربه (اسم) (experience)، به معنی همه آنچه که در زمانی معین در درون ارگانیسم می‌گذرد، است (خواه در حالت آگاهی و یا در حالتی که بالقوه ممکن است آگاه باشد) و ماهیت روانشناختی دارد. اضطراب (anxiety)، آنچنانکه به صورت پدیداری تجربه شده است حالت ناآرامی یا تنشی می‌باشد که علتش نامعلوم است. تجربه کردن (فعل) (experience)، یعنی دریافت اثر و فشار وقایع درونی و بیرونی در یک لحظه معین در زمان. توجه مثبت بی‌قید و شرط (unconditional positive regard)، درک تجربیات یک فرد دیگر است بدون توجه به اینکه این تجربیات ارزشمند یا کم ارزش باشند. تهدید (threat)، این حالت وقتی به وجود می‌آید که پیش‌بینی می‌شود و یا این گونه ادراک می‌شود که یک تجربه با ساختار خود همخوان نباشد. چارچوب درونی مرجع (internal frame of reference)، دلالت می‌کند بر قلمرو کلی تجربه که در زمانی معین در دسترس آگاهی فرد قرار دارد. خودآرمانی (ideal self)، عبارت است از مفهوم ایده‌آلی که یک فرد علاقه‌مند است از خود داشته باشد. خود، خودپنداره، ساختار خود (self, self-concep , self – structure)، یک مجموعه سازمان یافته از ادراکات و ویژگی‌های «من» و ادراکات مربوط به روابط «من» با دیگران و جنبه‌های مختلف زندگی است که این ادراکات با خودارزشهایی را همراه دارند. شدت (intensionality)، توصیف کننده ویژگی‌های رفتاری فردی که حالت دفاعی به خود گرفته است می‌باشد، مانند انعطاف‌پذیر بودن، کلی‌گویی‌ زیاد، انزوا یا دوری از واقعیت، ارزیابی بی‌قید و شرط تجربه. فرایند ارزش‌گذاری ارگانیسمی (organismic valuing process)، یک فرایند دائمی است که در آن ارزشها هرگز تثبیت نمی‌شوند و انعطاف‌پذیر هستند. اما تجربیات براساس ارضاهای ارگانیسمی به دست آمده به دقت نمادین شده و به طور مستمر ارزش‌گذاری می‌شوند. گرایش تحقق‌گرایانه (actualizing tendency)، گرایش ذاتی ارگانیسم است که برای رشد توانایی بالقوه به شیوه‌هایی که بتواند ارگانیسم را حفظ و ارتقا دهد به کار گرفته می‌شود. گسترش (extensionality)، به ادراکی مربوط می‌شود که واقعیات آن را متمایز کرده و تحت‌الشعاع خود قرار داده است. این ادراک همراه است با آگاهی از دو موضوع یکی تکیه‌گاه بعد زمانی واقعیات و دیگری سطوح مختلف تجرد و انتزاع. ناسازگاری روانی (psychological malad justment)، زمانی به وجود می‌آید که ارگانیسم تجربیات را در آگاهی خود انکار یا تحریف می‌کند به گونه‌ای که این تجربیات نمی‌توانند جذب فرد شوند. ناهمخوانی بین خود و تجربه (incongruenee between self and experience)، اشاره به عدم سازگاری خود ادراک شده و تجربه واقعی دارد. همخوانی (congruence)، حالتی است که در آن تجربیات شخصی بدقت در خودپنداره نمادین می‌شود. همدلی (empathy)، عمل دقیق درک چارچوب درونی مرجع فردی دیگر، همراه با اجزای عاطفی و مفاهیم مربوط به آن است. به طوری که شخص احساس کند که بجای فرد دیگر قرار دارد. اما بدون اینکه واقعاً این طور باشد. نویسنده: لوئیس شیلینگ مترجم: دکتر سیده‌ خدیجه آرین منبع مقاله : شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریه‌های مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم