ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 23 شهريور 1394 ساعت 9:51 https://www.migna.ir/news/33035/درباره-تاثير-مثبت-منفي-اينترنت-روي-سبک-زندگي-گذاشته -------------------------------------------------- عنوان : درباره تاثير مثبت و منفي که اينترنت روي سبک زندگي ما گذاشته است -------------------------------------------------- نسخه قانوني يک کتاب را بخوانيم يا در چنين زمان هايي از زندگي که کمابيش پرت محسوب مي شود جوياي حال رفقا شويم؟ متن : زندگي قبل از اينترنت - مريم ملي- هميشه اختراعات و ابداعاتي که دانشمندان به زندگي ما آدم هاي معمولي اضافه مي کنند تاثيرات زيادي روي سبک و شيوه زندگي مان دارد. از اختراع لامپ و آمدن نور و برق به خانه ها گرفته، که تاثيراتش کاملا روشن و واضح بوده، تا پديد آمدن اينترنت که روزگار ما را از هر زمان ديگري متمايز کرده است. تا چند سال قبل که هنوز همه درگير اينترنت نشده بوديم به آن ها که بيشتر با اين فضا در ارتباط بودند غبطه مي خورديم و وقتي آن ها از گسترده تر شدن کاربردهاي اينترنت در آينده مي گفتند با خودمان مي گفتيم چه حرف ها مگر مي شود يک روز آدم همه کارهايش را اين طوري انجام بدهد. فرم پر کردن اينترنتي، ثبت نام هاي مجازي، جابه جايي پول و کارهاي مختلف ديگر. بزرگ ترهايي که احساس دور بودن از اين فضا را داشتند مي گفتند نه بابا مگر مي شود کار و زندگي آدم اينترنتي بشود خب همه که اينترنت ندارند همه که بلد نيستند... چند سال از آن روزها گذشته و در بازه زماني کوتاهي اينترنت آنقدر وسيع و فراگير شده که تبديل شده، به اسباب بازي يک کودک 5-4 ساله و هم زمان مي تواند هم کار کارمندان يک شرکت با درجه اهميت بالا را راه بيندازد و هم، کمک يک خانم خانه دار براي پاسخ به سوالات و کارهاي روزمره اش به حساب بيايد. به قول يکي از دوستان از دکتر گوگل همه جور سوالي مي پرسيم و با ايميل به دور و نزديک پيغام مي فرستيم و به کمک امکانات اينترنتي ترجمه مي کنيم و فيلم و صدا دانلود مي کنيم و در تعداد زيادي شبکه مجازي براي خودمان صفحه درست مي کنيم. شيوه زندگي ما با چند سال قبل خيلي فرق کرده است. مثل همه چيزهاي ديگري که يک باره از راه مي رسند و ما از قبل آمادگي رويارويي با آن ها را نداريم اين بار هم دستخوش تجربه اي جديد شده ايم. تجربه اي که با تجربه زندگي قبل از فراگيري اينترنت زمين تا آسمان فرق دارد. اين بار مي خواهيم نگاهي بيندازيم به همين تفاوت و در لابه لاي مرور تجربه هاي پيشين خودمان و مزه مزه کردن زندگي جديدمان به مديريت خودمان هم بيشتر فکر کنيم تا بتوانيم بهتر و بيشتر اينترنت را به خدمت خودمان در آوريم نه اين که خودمان به خدمتش در آييم. -حکايت زندگي هاي قبل از اينترنت  ندا حبيبي- همه ما خاطرات جالبي از روزهايي که اينترنت نداشتيم داريم. خاطراتي که شايد خيلي پر رنگ تر از خاطره هاي اکنون مان باشند چون واقعي بودند نه مجازي. مثل: صف پرداخت قبض هابايد صبح اول وقت، پشت در بانک صف مي کشيدي، که قبل شلوغي و ازدحام مراجعان ، کارِت تمام شود! روز آخر موعد پرداخت بود ، يه دسته قبض برق و گاز و تلفن دست تو و کارمند بانک را مي بوسيدند! آدم هايي که به خاطره مي پيوستنداز 12 سال تحصيل دبستان و دبيرستان ، يک آلبوم بيست برگي عکس به جا مي ماند ؛ عکس هايي که لبخندهاي محو و چهره هاي اميدوار و پر شور آن سال ها را ثبت مي کرد ؛ بعد از مدت ها وقتي آلبوم را ورق مي زدي ، جاي خالي خيلي ها را حس مي کردي و با خودت مي گفتي حالا هر کدامشان کجا هستند؟ از کجا مي شود شماره تلفن شان را پيدا کرد يا آدرس خانه شان را؟ بازار داغ تبريک هاي تلفنيتوپ سال تحويل که مي ترکيد ، سر تلفن زدن به دوستان و نزديکان بين اعضاي خانواده جنجال مي شد ، رقابت دوستانه و نفس گير براي تبريک گفتن هر چه زودتر به رفقا! اما يک خط تلفن بود و يک خانواده بزرگ! کوچک ترين عضو که مي بودي بايد صبر مي کردي و با خنده حرص مي خوردي! مصيبت هماهنگي يک دور هميبراي جمع شدن دور هم ، بايد وقت مي ذاشتيم ، تلفن بزن! برو در خونه فلاني ببين موافقه يا نه ، فلان موقع فلان جا ، اگر بالاخره با هزار مصيبت اين قرار دوستانه تصويب مي شد ، يک محفل گرم و صميمي داشتيم : چهره به چهره رو به رو. شعر خواني و رمان خواني هاي زنده ، گروه کتاب خواني ، بررسي مطبوعات و بحث هاي سياسي و اجتماعي و ... سر و کله هم مي زديم! همه چيز در لحظه بود با فکرها و خلاقيت هاي نو و تازه ، هنوز اسير پنجره هاي کوچک مجازي مان نشده بوديم... بچه هاي پر جنب و جوش آن زمانعروسي ها پر از همهمه بچه ها بود ، اصلا عروسي بود و بازي بچه ها! آرام و قرار نداشتند دنبال هم مي دويدند و دنباله لباس عروس را رها نمي کردند! براي نشاندنشان يک تيم بايد استخدام مي شد!اين روزها اما ، آرام و بي حرف سرشان خم شده است توي تبلت هايشان . آنقدر به اين صفحه هاي کوچک زل مي زنند که گاهي غذا خوردن و دويدن و حرف زدن فراموش شان مي شود... تحقيقات محلي براي ازدواج صحبت خواستگاري و ازدواج که مي شد ، خانواده ها براي تحقيق به جمع دوستان و همکاران مي رفتند ، اينکه آن دختر يا پسر در چه جمع هايي جايگاه ويژه داشتند اهميت داشت . حالا اما ... پروفايل فيس بوک و توئيتر و اينستاگرام خبر مي دهد از سر ضمير! صفحات مجازي و دوستان مجازي محل تحقيق خيلي ها شده است! دور دورهاي ما براي يک خريد خوبکافي بود روز تعطيل و يا تعطيلي هاي بين تعطيلي! نياز به کالايي خاص پيدا کني ، بايد دندان روي جگر مي گذاشتي تا روزها بگذرد و مغازه ها باز شود . تازه اگر هم روز تعطيل نبود براي آن که محصول مورد نظرت را پيدا کني بايد تمام بازارها و پاساژ ها را مي گشتي آخرش هم شايد چيزي عايدت نمي شد. اين روزها از خواستن تا داشتن فقط يک کليک راه است! خبر، با روزنامه و تلويزيون به خانه مان مي آمدبراي با خبر شدن از جزئيات چند و چون زلزله ديروز ، و مذاکرات سياسي و وقايع روز جهان و يا حتي نتيجه کنکور، بايد براي رسيدن روزنامه صبح لحظه شماري مي کردي ، هنوز هم آرشيو روزنامه هاي قديمي حس نوستالژيکي به ما القا مي کنند! ديگر چند وقتي است صداي آلارم گوشي ات نويد دهنده آخرين خبري است که به صورت آني همزمان با سرتاسر جهان تو را نيز از يک واقعه با خبر مي کند! اما ماندگاري آن کجا و اين کجا؟ پايان نامه با طعم کتابخانه موضوع تحقيقت که مشخص مي شد ، يک دست فلاکس و يک دست ميوه و بيسکويت بر مي داشتي، خودت را حبس مي کردي در کتابخانه هاي شهر ، فيش برداري و خلاصه نويسي و جست و جو! جست و جوهايي که گاه به کشف هاي بزرگ مي انجاميد! -  اينترنت بد نيست اگر بد استفاده نکنيم - سيد مصطفي صابري - اينترنت آمد تا زندگي را براي ما راحت تر کند که واقعاً در بسياري از شئون زندگي هم اين اتفاق افتاد. اينترنت آمد تا زندگي براي ما شيرين تر و با ريتم سريع تري ميسر شود که شد. اينترنت آمد تا در خدمت ما باشد که هست، اما بسياري مواقع حواس مان نيست که ما نبايد در خدمتش باشيم، نبايد در بندش باشيم که هستيم. ارمغان اينترنت براي ما راحتي است، سرعت است اما غافليم از اين که گاهي رنجي که در روزهاي نبود اينترنت متحمل مي شويم زجر نبوده رنج بوده و رنج هم سازنده است. وقتي راه طولاني را براي ديدن دوستي طي مي کرديم شوق بيشتري براي ديدنش داشتيم. وقتي نامه اي را براي رفيقي که در شهر ديگر است مي نوشتيم طمانينه بيشتري براي بيان احساس مان به خرج مي داديم. وقتي همراه خانواده کل شهر را براي پيدا کردن يک دوربين عکاسي گز مي کرديم هم از پياده روي مان لذت مي برديم، هم گپ مي زديم هم پايان خريد به خوردن شيريني دوربين تازه و بستني و آبميوه منجر مي شد. اما حالا مي توانيم مکالمه تصويري داشته باشيم، عيد را در تلگرام تبريک بگوييم و خريد را با مقايسه دقيق اينترنتي انجام دهيم و در منزل تحويل بگيريم. همه اين ها خوب است اما نه براي هميشه و هر وقت و در تعامل با هر کسي. هنوز هم بوي گل هاي خشکي که مي گذاشتيم لاي کاغذهاي نامه در مشام مان مي پيچد، نامه هايي که سرشار از احساس بود. کاش اينترنت را به وقت نياز استفاده کنيم، براي کاهش زجري که در صف طولاني قبض تلفن متحمل مي شويم يا به جاي مراجعه مکرر به دانشگاه براي انتخاب واحد. حتي براي دوستي که امکان ارسال نامه را برايش نداريم. براي وقتي که خريد حکم تفريح را براي مان ندارد. کاش دربند ابزارهاي مان نباشيم. دربند ابزار بودن همان اتفاق عجيبي است که آدم را از مالک شي به اسير آن، تبديل مي کند. خودرويي مي خريم و مدام تنش روحي داريم که در خيابان چه اتفاقي برايش مي افتد. به بچه مان اجازه نمي دهيم در حياط خانه بازي کند تا يک وقت روي خودرو خش نيفتد. مبل مي خريم و رويش انواع کاور مي کشيم طوري که وقتي هر کسي روي کاورهاي پلاستيکي مي نشيند گرمش مي شود و کاورهاي پارچه اي را که مي بيند به حال زشتي مبل افسوس مي خورد. حالا هم اينترنت به جاي ابزار انگار شده هدف زندگي مان. اگر يک اپليکيشن ساده را نداشته باشيم فکر مي کنيم براي تعامل با دنيا بيسواديم. فکر مي کنيم همه راه ها به اينترنت ختم مي شود. بعد هم که کم مي آوريم و با ناديده گرفتن مديريت بد خودمان بر اين ابزار، ناغافل اصل و ذات اينترنت را زير سوال مي بريم. بله شبکه هاي اجتماعي نبايد جاي کتاب خواندن را بگيرد اما چه اشکالي دارد با گوشي و تبلت در اتوبوس و تاکسي و... نسخه قانوني يک کتاب را بخوانيم يا در چنين زمان هايي از زندگي که کمابيش پرت محسوب مي شود جوياي حال رفقا شويم؟ حال و روز مواجهه ما با اينترنت شبيه برخوردي است که با فوتبال داريم، نتايج ليگ هاي پايين را هم دنبال مي کنيم و مشخصات همه بازيکنان را حفظ مي کنيم و بعد که تيم ملي باخت پست هاي فيسبوکي و تلگرامي مي نويسيم که اي کاش پول اين فوتبال خرج ورزش هاي پايه مي شد يا در مدرسه سازي هزينه مي شد و... خلاصه خيلي سريع از يک هوادار ساده و افراطي به يک روشنفکر تغيير وضعيت مي دهيم غافل از اين که تقاضاي ماست که خيلي وقت ها عرضه را رقم مي زند. ما هستيم که نبايد افراط و تفريط کنيم و بايد جايگاه هر چيزي را درست در سبک زندگي مان تعريف کنيم.