ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 15 آذر 1398 ساعت 13:14 https://www.migna.ir/news/49060/مسیر-کشف-خویشتن -------------------------------------------------- خود کاوی عنوان : در مسیر «کشف خویشتن » ثریا سادات حسینی -------------------------------------------------- کارل گوستاو یونگ درونگری را برای سلامت روان لازم و ضروری می دانست کسی که به برون می نگرد در خیال است و آن کس که درون نگری دارد بیدار است." متن : میگنا: در این دنیای شلوغ و پرازجنجال سر از گوشی ها، تلویزیون و لب تاب ها بیرون بیاوریم، اکثر اوقات سر کار یا در تعامل و ارتباطات با خانواده دوست و همکاریم یا در آشپزخانه و مهمانی هستیم.   این وسط صدای همه عالم و آدم را می شنویم الا صدای درون خودمان که خیلی اوقات صدا و آنتن هم نداشته دردسترس نبوده ولی فرمان زندگیمان را به دست همین صدا داده ایم که نمی دانیم درست میگوید یا غلط ؟ این صدا از کجا می آید ؟ من اورا می شناسم ؟ چرا به این صدا شک نکردم ؟ آیا هرچه می گوید واقعی و درست است یا تحریفاتی دارد؟ زمانهایی هم که آنتن و صدا هست یا در پی این هستیم که چطورحق ها را بخودمان بدهیم یا اینکه دیگران را توبیخ کنیم که چرا باب دل دلمان رفتار نکردند. خیلی هم در نقش خودسازی برویم شروع به سرزنش خود میکنیم . خلاصه که حال دل هیچکداممان با این رویه ها خوب نمی شود. خیلی از ما با جناب درون خود هیچ آشنایی نداریم . البته استثنا دارد، یک جاها خیلی خوب میشناسیم جاهایی که پای خوراکی ، راحتی، پول و تفریح درمیان باشد از بچه سه ساله هم که بپرسیم به خودشناسی عمیقی در این حوزه رسیده است . از بازی های کامپیوتری گرفته تا انواع خوراکی و تفریحات را خوب میدانند چه می خواهند وبا بزرگ شدن و قد کشیدن این علایق و انتخابها تغییر میکند و بروز رسانی و ارتقاء پیدا میکند. اما اینها تماما دنیای بیرون ما هستند میشناسیم چون می چشیم می بینیم می شنویم لمس می کنیم اما یک قدم جلوتر احساسات و افکار و خواسته های روانمان را نه انتخاب می کنیم نه می شناسیم. هرمان هسه، نویسنده مشهور آلمانی-سوئیسی و برنده نوبل ادبیات جمله ای در این زمینه دارد که می گوید : همیشه جستجوگر بودم و هستم، اما دیگر در ستاره ها و کتاب ها دنبال چیزی نمی گردم. اکنون بیشتر دنبال صدایی هستم که از وجودم بر می آید. کارل گوستاو یونگ روانپزشک بزرگ و با دید روان تحلیلی که داشت درونگری را برای سلامت روان لازم و ضروری می دانست کسی که به برون می نگرد در خیال است و آن کس که درون نگری دارد بیدار است." هدف زندگی را در دو مسیر کلی ترسیم می کند: نیمه اول، فصل برونگرایی و ساختن تعریفی میان فردی از «من»، و نیمه دوم که فصل درونگرایی و رها کردن تعریف های قراردادی از هویت است به این امید که نوری اصیل از خویشتن را در تاریکی ضمیر ناهشیار بیابیم. «خویشتن» (Self) خدای باطنی»، خدای درون ماست ". معتقد بود اگر کسی میخواهد به آن کسی بدل شود که حقیقتا هست، در نهایت چاره ای ندارد جز اینکه چشم و گوش بر تصاویر و صداهایی که از محیط به سویش روان شده است ببندد و به درون خود متمرکز شود. درون پیچیده و رازآلود ما آنقدرعجیب است که نیازبه کند و کاو دارد. روان و دنیای ناهوشیار که پر از خاطره ها و تجربه های تلخ و شیرین ، قانون ها، تعارض ها ،تربیت ها،خرافات، قضاوتها، ترس و خواسته هایی است که در ناهشیار زندانی هستند. کریشنا مورتی بخوبی این را توضیح میدهد: انسانی که هنوز خود را نمی شناسد اسیر و دربند ذهن ناهوشیار است و بر اساس محتویات ذهن ناهوشیار رفتار میکند. اغلب بر عملکرد خود آگاهی ندارد. "انسانی که به شناخت خویش نرسیده باشد، بی سواد حقیقی است، هر چند تمام کتب دنیا را خوانده باشد ... اگر درونت پرازخشم، نفرت،خودخواهی و غرور، حسادت و زباله‌های دیگر است، بدان که هیچگاه چیزی را نیاموخته‌ای و هنوز رشد نکرده‌ای" ... وقتی روان در سالهای خردسالی با همان عقل ناپخته و دریافت های خودش تحت فشار اضطراب نا امنی قرار میگرفت روشهایی را خلق میکند تا اوضاع را آرام کند یعنی هم ذهن ،روان نا آرامش را و هم اطرافیان اش را گول می‌زند که فقط بگوید من خوبم من با ارزشم، من بد نیستم تا امنیت و ارزش اش حفظ شود. این آدم کوچک ها طرح زندگی و طرح بسیاری از چیزهایی را ریخته اند که با آن تمام عمر را زندگی و هدایت میکنند. از ترس نا امنی یعنی وقتیکه گرسنه بودند فریاد می زدند اگر مادر در دسترس نبود یا دیرتر میامد عقل این آدم کوچک ها می گفت من رها شدم من از گرسنگی می میرم مراقبم نیست و فریاد وحشت سر می دادند پس هر زمان این تجربه تلخ در جایی تداعی می شد باز هم اضطراب می گیریم و دلمان فریاد می خواهد اما آگاه نیستیم دیگر بزرگ شده ایم خطری جدی وجود ندارد ما توانمند و بالغ شده ایم پس راههای مقابله با خطر یا منابع خطر را بهتر بازبینی کنیم دیگر اگر کسی ما را طرد میکند نباید دچار ترس شویم ترسی که در کودکی از رفتن و جدایی ازمادر و سرپرستان با مغز نرسیده و کوچکمان داشتیم و با تمام قوا گریه میکردیم حالا وقتی کسی به ما بی اعتنایی میکند همان اضطراب بسراغمان می آید و خودمان نمیدانیم از کجاست. دختری از ترس هایش و روبرویی با خود واقعی خود اینطور میگوید: وقتی درس نخوانده بودم چهره و صدای معلم که مرا مواخذه میکرد تجربه احساسات سرزنش ، مقایسه شدن به من احساس بی ارزشی و حقیر بودن میداد هیچ وقت آنرا بازگو نکردم و نفرت را در پس وجودم مخفی کردم اما هربار که به مدرسه رفتم یا اسم معلم و تکلیف میآید تمام احساس های ترس و اضطراب و حقارت و انتقام ها فریاد میزدند و من دستانم را بر روی دهانشان میگذارم و میگویم تکرار نکنید من حقیر و بی ارزش نیستم . این حقارت خود را به دیگری نسبت می داد ( مکانیسم فرافکنی) افراد تحصیلکرده را آدمهای بی عرضه میدانست یا انکار میکرد که دوست داشته درس بخواند ولی بخاطر ترس از قبول نشدن در کنکور ادامه تحصیل نمیداد. اینجاست که تلاش برای دیدن درونمان درآینه خودکاوی چاره کار ما است. اینجاست یار گمشده گرد جهان مگرد خود را بجوی سایه اگر جستجو کنی قضیه ازین ها پیچیده تر می شود زمانی که ما نمی دانیم چرا کسی را که دوست داریم وقتی از ما دور می شود بازهم همان رویه را پیش می گیریم باز هم ترس از تنها ماندن تکرار میشود . پس لزوم خود نگری از همین تکه تکه تداعی ها و چرایی های رفتار و احساساتمان شروع می شود. کودکی که دیگر مانند خردسال توجه افراطی نمی بیند برای کم کردن اضطرابش با برگشت رفتاری مثل گریه کردن یا چهار دست و پا راه رفتن توجه می طلبد از مکانیسم دفاعی برگشت استفاده میکند یا کسی که تحمل شنیدن سرزنش و اشتباهش را ندارد موضوع را یا فراموش میکند. استفاده ناخودآگاه از این راهبردها برای تحمل رنج را مکانیسم دفاعی میگوییم . که زمانی اضطراب ما را کاهش داده است ولی در بلند مدت اثرات بدی در زندگی و روان ما می گذارد و حالا کند و کاو آنها برایمان درد دارد . لزومی ندارد بجنگیم فقط آگاهی داشته باشیم با درون خود در ارتباط باشیم تا فرصتی در بیرون یافتیم کشفیات درونمان را مجال خودنمایی بدهیم تا به پوسیدگی درون را تجربه نکنیم. درون را مثل انباری پراز وسایل نو و کهنه در نظر بگیرید باورها، ترس ها، آرزوهایی که داریم پر شده اند و ما با افزایش سن بنا بر ملاحظاتی که کردیم هر بار یکی از آنها را در بایگانی فرستاده ایم. با نور چراغ قوه خودشناسی درهای بسته درون را باز میکنیم و سلول سلول وجودمان را کشف و نظاره میکنیم. آنها فریاد میزنند و لحظه اکتشاف هیجان زیادی برای فرد دارد گاهی غم، گاهی حسرت و گاهی ذوق و درنهایت کشف صفت و ویژگیهای منحصر بفردمان مسیرمان را مشخص میکند. کنجکاوی درخود نیاز به توانایی طراحی پرسش هایی درباره خود دارد ، حتی اگر ناخوشایند باشند،فردی که بتواند ارزش خیالات و افکاری را که در ذهن دارد را پیدا کند ،به جای بی حوصلگی و نیاز به جستجوی دنیای بیرون برای سرگرمی، احساس لذتی پایان نیافتنی را به دست می آورد. با هر اسیری که آزاد میکنیم آرامش و سبک بالی را حس میکنیم در چه سنی در چه عهدی در چه شرایطی آنها را انبار کردیم کدامها فاسد شدن؟کدامها قدیمی شده اند؟ کدامها رو دوست نداشتیم و کدامها برایمان درد آورند؟ هر بار خواستند جلوه گری کنند بر سرشان کوبیدیم مخفی نگاهشان داشتیم. وقتی هر بار که نیاز داشتم با صدای بلند گریه کنم یاد چهره درهم پیچیده پدر و لب گزیدن مادرم می افتادم که میگفت نه پسرکه گریه نمیکند ،صدایم را خفه کردم . ما در آن روز و در آن شرایط آن احساس را داشتم ولی باید کاری کنیم دستی بر سر کودکی بکشیم تا احساس حقارت و بی ارزشی را از روانمان پاک کنیم. این هیجان را بالا آوردیم، اما نگاه کنیم این باور آنها بود چرایی برایش بیاوریم چرا حالا که مرد شده ام! سالها گذشته باز هم این باور کهنه را مثل وسیله یا لباس از مد افتاده یا پوسیده نگه داشتم؟ پس میتوانم گریه کنم چون شاید دوای درد من در این لحظه گریه است و هیچ کس نمیگوید گریه برای مرد نیست. و چقدر خوب است این به درون کاویدن و سبک شدن ها. گستره ی انبار این سرکوب ها بزرگ است و همچنان فشار در برای باز شدن زیاد میشود کافیست گاهی هم به آن کودک و آدمهای گذشته حق بدهیم و بر اساس عقل حال و شرایط آن زمان قضاوت کنیم از جانب آنها با خود غمگین و یا مضطرب و یا خشمگینمان صحبت کنیم تا موجب سبکی بار شویم . در این انبار همه چیز بد نیست نیازها و استعداد ها و افتخارات هم هستند که خاک می خورند دستی بر سر آنها هم می کشیم و برق شان بیاندازیم جای آنها جلوی چشممان است اینها به ما اعتماد بنفس می دهند اینها جزیی از شخصیت ما هستند و برای زندگی لازمند. برایان تریسی در این زمینه است که میگوید: هیچکسی از شما یا دیگران بهتر نیست، بلکه فقط برخی توانسته‌اند استعداد و علاقه‌ی خاص خود را پیدا کرده و آن را پرورش دهند، و به همین دلیل در زمینه‌های بخصوصی از دیگران بهتر باشند. درون بینی و خودکاوی به این سادگی ها نیست زمان میخواهد اما شدنیست . پس باید هر لحظه با دنیای درون در ارتباط باشیم و خودکاوی کنم. ارزشها و خواسته های ما باید شناسایی شود. ما با فشار و تلقین نمی توانیم ارزشهای کسی را عوض کنیم نمی توانیم چیزی که برای ما ارزش است را به فردی دیگر تحمیل کنیم بلکه این انتخاب و ارزیابی اول باید از درون خود فرد شناسایی شود و گاهی لازم است به آنها شک کنیم و ارزشهایمان را به چالش بکشیم تا بپذیریم که تغییر کنیم. امری که مضر است در عوض پر از هیجان و لذت است را رنگ و تبینی برایش بیابیم تا برایمان ارزشی و قابل پذیرفته شدن شود فرض کنید: خوردن شیرینی تر تازه با خامه و شکلات و تکه های میوه چقدر لذیذ است اما خوش اندامی و سلامتی مهمتر است یا این شیرینی زیبای دوست داشتنی؟ نه حالا شیرینی تر 250 کالری دیگر برایم ارزشی ندارد چون من ارزش را در سلامتی و اندام خوب می بینم. اگر اینگونه بازنمایی کنیم آنرا هم از انبار بدور انداختیم. اگر اینگونه تبین شناختی هیجانی نکنیم میگوییم: نه نباید بخورم چون مضر است اما احساس و عقلمان ناراضی بود و قانع نمیشد و شیرینی را می خوردیم یا اگر نمی خوردیم در جای دیگر دلی از عزا در میاوردیم . یک نکته واقعیت هم فراموش نکنیم که ما انسانیم و انسان کنار تجربه های خوب و خواسته ها و نیازهای نا محدودش ناگزیر به تجربه رنج و ناکامی هم هست، از دست دادن ها شکست ها و اشتباهات زیادی داریم. پس در این زمانها ما احتیاج به دستی داریم که دستمان را بگیرد و دستی که بر سرمان دست نوازش بکشد. میتوانیم این احساساتمان را در شرایط سخت واضح بیان کنیم و از کسانی که ما را دوست دارند کمک بگیریم. وگاهی هم به درون کاوی بپردازیم و خودمان هم برای رنج هایمان یاریگرخود شویم سرزنش کردن ، قضاوتهای بدون انصاف و سختگیری ها را حداقل برای خودمان نداشته باشیم. نه اینکه هرباراشتباه یا شکستی داشتیم توجیه یا سرکوب و انکارش کنیم بلکه درسی از تجربه میگیریم یا حداقل با روح شکست خورده خود همدلی کنیم. عشق و انگیزه را جایگزین سرزنش و نفرت و ترس کنیم. در مسیر «کشف خویشتن» باید یاد بگیریم که به احساسات خود ، به شرایط ،به ا فکار،به تجربیات و اعمال خود توجه کنیم . دوم باید ساختار و قانونهای درونی شده خودمان را کشف کنیم. با سکوت،مدیتیش ، یوگا ، خود هیپنوتیزمی به دریافت و تمرکز بیشتر روزانه برسیم تا با تداعی خاطرات و مسائل ذهنمان روبرو شویم که بهتر است همراه با تفسیرهای روانشناسی و آگاهی بیشتر صورت بگیرد. تجسم خلاق هم راهی برای رسیدن به خواسته های واقعیمان است که کمی با خیالبافی متفاوت است در تجسم خلاق به چیزی یا جایی که درون ما میخواهد میرسیم آنرا زندگی میکنیم یکبار بررسی میکنیم زندگی که نکرده ایم چگونه است میخواهم هنر پیشه ای معروف شوم وقتی تجسم میکنم متوجه میشوم که من چقدر دوست داشتم دیده شوم تایید شوم هنر پیشگی و معروفیت هم بهانه بود پس حالا میدانم من چه چیزی برایم مهم است یا حداقل آنرا زیست کردم. البته خودکاوی تنها درجستجوی علائم های ناهنجار بودن نیست بدنبال شرطی شدن ها و تاثیرات الگوها و اثر رفتار دیگران بر روانمان بودن است دنبال چرایی رفتارها ، بدنبال این درذهن ودرون خود باشیم که در زندگی بدنبال چه هدفی هستیم آیا واقع بینانه با معیارهای ارزشی ما هماهنگ است یا نه؟ بدنبال استعداد ها وچالش کشیدن باورها،خواسته ها بودن و درجهت شاد زندگی کردن که همان خوشبختی است باشد.   *ثریا سادات حسینی  روانشناس و مشاوره خانواده