جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
تاریخ انتشار :
چهارشنبه ۱۴ تير ۱۳۹۱ / ۰۵:۴۷
کد مطلب: 12389
۰

پدر چگونه تو را ببخشيم؟!

هق هق گريه در آغوش پدري که ۹سال پيش کودکانش را يتيم کرد

جمعيت زيادي از زن و مرد، کودک و جوان داخل کوچه باريکي در يکي از خيابان هاي پنجتن ۴۸ مشهد انگار منتظر ديدن کسي هستند، مردان و جواناني موتورسوار هم آمده اند و جلوي در يک منزل نقلي به گونه اي توقف کرده اند که راه کوچه سد شده است.هرکسي حرفي مي زند و چند نفري با يکديگر پچ پچ مي کنند، نگاه هاي همه به در کوچک و رنگ و رو رفته اين منزل نقلي است. وقتي کارآگاهان پليس عمليات ويژه مشهد در منزل را به رويم مي گشايند مي بينم در محوطه کوچک آن مرد ۴۰ساله اي در حالي که دستبندها و پابندهاي آهنين بر دست و پاهايش سنگيني مي کند تکيه داده به ديوار منزل نشسته است، چشم بند مشکي بر چشمانش اجازه ديدن هيچ کس را به او نمي دهد، مردي لاغراندام، متهمي که ۹سال پيش همسر باردارش را در نيمه هاي شب آن گاه که پسر و دختر ۸و۶ساله اش در خواب ناز بودند، به قتل رساند و از مشهد متواري شد، حدود ۹سال را در تهران و ورامين به طور مخفيانه در حالي که زني ديگر را به عقد موقت خود درآورده بود، گذراند. غافل از اين که نگاه هاي تيزبين قانون همچنان او را تحت نظر دارد تا روزي شکارش کند و اکنون در روز دوم دستگيري اين متهم او را به منزلي آوردند که ۹سال پيش شاهد يک جنايت فجيع شبانه بود.
بگوومگوي متهم با فرزند و خواهر همسرش همه منتظر بازپرس حسين پوست فروشان هستند تا بازسازي صحنه قتل انجام گيرد و من فرصت را غنيمت مي شمرم در کنار متهم به قتل مي نشينم و اولين سوالم را اين گونه آغاز مي کنم که چرا همسر باردارت را کشتي؟ و متهم پاسخ مي دهد؟ همسرم اخلاق غيرمجاز داشت! مي گفتم فلان جا نرو مي گفت مي خواهم بروم و آبروي تو و پدرم را ببرم، يک سال سر اين مسئله با او درگير بودم. برادرم و پدرزنم هر دو با هم رفيق بودند، هر دوي شان قاچاقچي بودند و رفتارهاي اين دو باعث شد که من و همسرم نيز معتاد شويم و به اين راه کشيده شويم. من همسرم را دوست داشتم اما او به راه بد مي رفت! با گفتن اين جمله پسر نوجوان ۱۷ساله اي که تقريبا روبه روي متهم نشسته و به صورت او خيره شده بود، ميان حرفش پريد و گفت: چرا دروغ مي گويي، تو خودت بددل بودي، تو بد بودي. چرا با زن ديگرت نساختي؟ در همين هنگام متهم به قتل عصباني شد و گفت: اين ها دارند اعصابم را داغان مي کنند، نمي گذارند دو کلمه حرف بزنم، من اصلا ديگر حرفي نمي زنم. نوجوان را به سکوت دعوت کردم و در عين حال از او پرسيدم که تو چه نسبتي با متهم داري که گفت: من پسرش هستم، همان پسري که در موقع قتل ۸سال بيشتر نداشت و پدرم، مادر جوانم را با نامردي به قتل رساند. دوباره رو به متهم به قتل کردم که اگر با همسرت اختلاف داشتي و به او بدبين بودي او را طلاق مي دادي که پاسخ داد: من همسرم را خيلي دوست داشتم نمي خواستم او را طلاق بدهم. اين بار وقتي خواهرزن متهم اين حرف را شنيد، فرياد زد اگر خواهرم را دوست داشتي او را نمي کشتي، دوست داشتنت هم دروغ است. متهم سري تکان داد فرياد زد اي بابا اين ها نمي گذارند من دو کلام فقط دو کلام حرف بزنم. دوباره دعوت به آرامشش کردم و سوال کردم آيا با چشم خودت عمل خلافي را از همسرت ديده اي، پاسخ مي شنوم: بلي، ۳نفر آمده بودند خانه مان، ۳مرد. رفتم موضوع را به پدر همسرم گفتم. پدر همسرم به جاي اين که با دخترش دعوا کند مرا با سيلي زد. با پايان اين حرف متهم پيرمردي ۶۰ساله که در گوشه حياط منزل سرپا ايستاده بود، با لهجه شهرستاني گفت: بله، آن آدم ها رفيق هاي تو بودند، آن ها آمده بودند که با هم مواد مصرف کنيد، در همين لحظه قاضي از راه رسيد و گفت وگوي من و متهم به قتل با ورود قاضي خاتمه يافت، قاضي پوست فروشان وارد شد و در اولين کلام به پدر مقتول گفت: ديديد آخر برادران زحمتکش نيروي انتظامي قاتل دخترتان را دستگير کردند. پدر مقتول هم تشکر کرد و ماموران از قاضي درباره باز کردن چشمان متهم کسب تکليف کردند که قاضي پرسيد، وقتي که دستبند و پابند نداشت، نتوانست فرار کند و بالاخره گير افتاد، حالا که دستبند و پابندها بر دست و پايش سنگيني مي کند، چشمانش را باز کنيد. وقتي چشم بند از روي چشمان متهم برداشته شد، آرام و مضطرب نگاهي به اطراف انداخت و بيشتر از همه به صورت پسرش خيره شد، گويا باور نمي کرد آن کودک ۸ساله ۹سال پيش الان نوجواني ۱۷ساله باشد که روبه روي پدر ايستاده است و با چشمانش او را بازخواست مي کند.مرد همسرکش به اتاقي که قتل در آن رخ داده بود هدايت شد، اتاقي کوچک که در آن به پذيرايي بسيار کوچکي باز مي شود. وارد اتاق شديم قاضي از متهم خواست که نحوه قتل را شرح دهد، متهم گفت: سرشب من و همسرم مشروب مصرف کرديم، پس از آن ساعت ۹يا۱۰ شب بود که به اتفاق همسرم به منظور خريد هروئين به بيرون رفتيم، جلوي منزل يکي از خرده فروشان که رسيديم همسرم گفت تو جلو نيا که اگر جلو بيايي به ما مواد نمي دهد به حرفش عمل کردم او مواد را گرفت و با هم به منزل بازگشتيم. وقتي آمديم، ديديم که بچه ها خوابيده اند، به آشپزخانه رفتيم و با هم مواد مصرف کرديم آن گاه به اتاق خواب رفتيم، مي خواستيم بخوابيم، همسرم تشکمان را پهن کرد اما در حالي که دو نفري ايستاده بوديم دوباره با هم جر و بحث کرديم که من در يک لحظه ناراحت شدم و چاقوي آشپزخانه را از گوشه اتاق برداشتم و ۲ضربه به شکمش زدم و فرار کردم. در اين هنگام قاضي از متهم پرسيد نظريه پزشکي قانوني چيز ديگري را مي گويد تو ضربات متعددي را به بدن همسرت وارد کردي، ضرباتي به شکم، سينه، گردن و دستان مقتول وارد کرده اي که متهم پاسخ داد من يادم نمي آيد ولي دو ضربه وارد کردم وقتي هم که ضربات چاقو را وارد کردم همسرم افتاد و در حالي که هنوز زنده بود چاقو را انداختم و فرار کردم.
سکونت در زير پل ها و درون کال ها قاضي دوباره از متهم سوال کرد هنگامي که با چاقو همسرت را مي زدي او هيچ مقاومت و سروصدايي نمي کرد؟ متهم پاسخ داد: نه او اصلا سروصدا نمي کرد، مقاومت هم نمي کرد. قاضي گفت ولي انگشتانش بر اثر اصابت چاقو بريده شده است که نشان مي دهد او تلاش مي کرده است چاقو را از دستت بگيرد متهم جواب داد: او تلاش مي کرد ولي هرگز نتوانست چاقو را بگيرد. متهم همچنين در پاسخ به سوال ديگر مقام قضايي که فرزندت مي گويد، نيمه شب تو را ديده که چاقويي در دست داشتي و از خانه بيرون رفتي نيز گفت: نه من چاقو را با خودم نبردم، من هيچ چيز با خودم نبردم، فرصتي نبود که چيزي بردارم، ترسيده بودم حتي لباس هايم هم خوني نشده بود. پس از قتل خودم را به بزرگراه صدمتري فجر رساندم، چون مي دانستم اگر به پايانه مسافربري بروم دستگير مي شوم خودم را به پليس راه طرق رساندم و سپس با اتوبوس به سمت تهران حرکت کردم.نرسيده به شريف آباد ورامين پياده شدم و به روستاي قرمزتپه رفتم.چند شب و روز را در بيابان ها و داخل کال ها و زير پل ها گذراندم تا اين که يک روز به مزرعه اي در همين روستا مراجعه کردم و از مالک آن خواستم مرا به عنوان کارگر بپذيرد که او نيز قبول کرد و من حدود ۲۰روز برايش کار کردم. سپس به شهر ورامين رفتم و سر گذر کارگري کردم ، روزها کار بنايي مي کردم و شب ها در زير پل ها مي خوابيدم. سپس با زني به نام «ف» آشنا شدم و براي اين که از تنهايي دربيايم او را به عقد موقت خود درآوردم آن گاه با همسرم به تهران عزيمت کردم و ۶ماه آخر تا زمان دستگيري ام را در تهران بودم که شبانه در حالي که خواب بودم ماموران ساعت ۴صبح به منزلم وارد شدند و مرا دستگير کردند، آن جا ماموران حرف هايي با يکديگر رد و بدل مي کردند که حکايت از آن داشت که من يک خودروي پرشيا دزديده ام اما وقتي خوب به سخنان آنان دقت کردم از لهجه مشهدي دو تن از ماموران پليس دريافتم که اين ها از مشهد و به منظور دستگيري من به عنوان يک قاتل آمده اند. متهم به قتل سپس در پاسخ به سوال قاضي پوست فروشان مبني بر اين که چه دفاعي داري، سرش را کج کرد و گفت: پشيمانم، غلط کردم، خيلي اشتباه کردم، از عمرم سير شدم، دوست دارم خودم طناب دار را دور گردنم بيندازم. در مدت فرارم يکسره اضطراب و استرس داشتم، فرد غريبه يا مامور پليس را که مي ديدم تنم مي لرزيد، وي رو به قاضي گفت: اين پدر همسرم زماني خودش متواري بوده و مي داند من چه مي گويم.متهم به قتل به سوال ديگر قاضي مبني بر اين که چه خواسته اي از خانواده همسر خود داري، اين گونه جواب داد: دوست دارم دست و پايشان را ببوسم. آن ها اگر اعدامم کنند حق دارند.قاضي پس از اين اظهارات از ماموران خواست تا دختر و پسر متهم را به داخل اتاق محل وقوع جنايت بياورند، نوجوان لاغر اندام در حالي که بغض کرده بود همراه با خواهرش وارد اتاق شدند. پسرک نيم نگاهي به پدرش انداخت. دستانش را روي هم گذاشت و سرش را پايين انداخت و آماده پاسخ دادن به سوال قاضي شد.پدرش نيز با نگاه هايش او را ورانداز مي کرد. مقام قضايي از وي سوال کرد که کي متوجه قتل مادرت شدي؟ او جواب داد: پدر و مادرم سر شب با هم بيرون رفتند و به من و خواهرم گفتند يک ساعت ديگر برمي گرديم. ما هم گرسنه بوديم و شام نخورده بوديم تا ساعت ۱۲ شب منتظر بوديم که پدر و مادرمان از راه برسند و غذايي برايمان بپزند ولي آن ها نيامدند و ما خوابمان برد و گرسنه داخل پذيرايي خوابيديم. ساعت ۴ صبح بود که يک لحظه بيدار شدم و پدرم را ديدم که چيزي دستش بود و از خانه بيرون رفت، من هم توجهي نکردم و دوباره خوابيدم. ساعت 7:30 صبح بيدار شدم. من و خواهرم گرسنه بوديم، به اتاق مادر و پدرم رفتم تا مادرم را بيدار کنم تا برايمان صبحانه آماده کند. چند بار مادرم را صدا زدم اما جوابي نشنيدم، بعد به طرفش رفتم و پتو را از رويش کشيدم که ديدم تمام بدنش پر از خون است وحشت کردم، خواهرم هم بيدار شده بود ولي اجازه ندادم او داخل اتاق بيايد در اتاق را بستم و با پاي برهنه به منزل پدربزرگم(پدربزرگ مادري) رفتم و موضوع کشته شدن مادرم را به آن ها گفتم و آن ها نيز موضوع را به پليس اطلاع دادند.
چگونه پدرم را ببخشم؟! قاضي رو به او کرد و گفت: پدرت اظهار ندامت و پشيماني کرده است و گفته که مرا ببخشيد آيا او را مي بخشي؟ پسرک اين جا بغضش ترکيد و با صداي بلند به گريه افتاد و گفت: آقاي قاضي اگر خودش بعد از قتل مي آمد،بحثش جدا بود. آدم مي توانست رضايت بدهد و يک جوري با موضوع کنار بيايد. آقاي قاضي پدرم پس از قتل مادرم من و خواهر کوچکم را در حالي که هر دو کودک بوديم رها کرد و رفت دنبال زندگي اش، رفت زن گرفت. من و خواهرم ۱۰ سال مشکلات فراواني را تحمل کرديم. گردنمان پيش اين و آن کج بود، با چه بدبختي بزرگ شديم. مادرم سني نداشت ۲۵ سالش بود. پسرک رو به پدرش کرد و گفت: اين رفته آن جا زن گرفته و زندگي خودش را کرده و در عوض ما اين جا سختي کشيديم. حالا چه انتظاري دارد که ما او را ببخشيم.[اين جا صداي گريه هاي پسر نوجوان بيشتر شد، اشک تمامي صورتش را پوشانده بود و خواهرش نيز در گوشه اي بغض کرده بود و آرام اشک مي ريخت، همه تحت تاثير قرار گرفتند هم ماموران، هم قاضي و هم من به عنوان يک خبرنگار، همه ساکت بودند، حتي پدربزرگ و خاله پسر قاتل و مقتول، فضاي سنگيني بود متهم به قتل نيز فقط سرش را پايين انداخته بود و چيزي نمي گفت] پسرک ادامه داد: آقاي قاضي پدرم دل سنگي داشت که اين کار را با مادرم کرد. در اين مدت ۹ سال کسي دلش به حال ما نسوخت چطور انتظار دارد که دل ما به حالش بسوزد، قانون هر چه در نظر بگيرد ما هم همان را براي پدرم مي خواهيم. در اين لحظه پدربزرگ اين نوجوان و پدر مقتول کلام او را قطع کرد: آقاي قاضي بچه ها پس از قتل مادرشان ۳ شب بيرون و داخل خيابان خوابيده بودند، هيچ کس آن ها را به خانه اش نبرد. من با خود گفتم اين ها را به منزلم نبرم بلکه برادر دامادم بيايد و بچه هاي برادرش را ببرد ولي خبري از هيچ کس نشد در آخر هم مدير مدرسه نوه ام به من مراجعه کرد و گفت: اين ها بچه هاي دخترتند، بيا اين ها را به خانه ات ببر که من هم آن ها را به خانه ام بردم. در اين جا پسرک پس از مکثي اشک هايش را پاک کرد و ادامه داد: چند روز داخل خيابان ها خوابيديم. بعد آواره بهزيستي شديم. بهزيستي ما را از اين شهر به آن شهر و از اين بهزيستي به آن مرکز بهزيستي پاس مي داد. به سختي بزرگ شديم. هر کسي پدر و مادرش مي ميرد، عمو، عمه، خاله و دايي دارد ولي ما غير از پدربزرگ و دو خاله مان کس ديگري نداشتيم. بهزيستي مشهد مرا تحويل بهزيستي قوچان داد، خواهرم پيش پدربزرگم بود. من پيش پدربزرگم نمي آمدم. او يک کارگر است نمي خواستم مزاحمش بشوم و با تمام اين وجود برايمان هم پدر بود و هم مادر من آن زمان حدود ۹ سال سن داشتم و خواهرم ۶ ساله بود. خواهرم مدرسه نمي رفت اما من به مدرسه مي رفتم. متهم به قتل به قاضي گفته بود مقتول را همچنان رها کرده و فرار کرده بود اما پسرش گفت: پتويي روي مادرم بود پتو را که کشيدم بدن خونين مادرم را ديدم. پدرم مي گويد آخر شب وقتي از بيرون آمديم دعوايمان شد در صورتي که من مادرم را صبح با لباس زير ديدم. پدر مقتول نيز حرف نوه اش را تاييد کرد و گفت: دخترم سر شب ۲هزار تومان از من گرفته بود، وقتي جنازه  او را ديديم ۲هزار تومان زير بالشتش بود. دخترم خوابيده بود که چاقو خورده بود، ۵ انگشت دخترم آن چنان بريده بود که به استخوان رسيده بود. خواهر مقتول هم وارد ماجرا شد و گفت: خواهرم يک دستبند آهني بر دست داشت که داخل خانه افتاده بود. يک ليوان آب هم بالاي سرش بود. او احتمالا قرص خواب مي خورد و شب ها مي خوابيد.دامادمان خواهرم را در خواب به قتل رسانده است.
از بچگي در ميان موادمخدر بزرگ شدم! قاضي از متهم به قتل پرسيد که آيا اعتياد داشتي؟ متهم پاسخ داد: ۱۰ سال اعتياد داشتم. من و همسرم هر دو اعتياد داشتيم. خانواده همسرم همه معتاد بودند، برادرم هم معتاد بود، مرا برادرم و پدر همسرم به اين روز انداختند. من از بچگي در ميان موادمخدر بزرگ شدم. از هيچ کس محبت نديدم. با گفتن اين جمله، دختر متهم رو به پدرش فرياد زد که مگر کسي به ما محبت کرده است؟! مگر ما محبت ديده ايم؟! متهم سرش را در پاسخ به دخترش پايين انداخت و چيزي نگفت.متهم در پايان بازسازي صحنه جنايت خطاب به قاضي گفت: اگر پدر همسرم اجازه بدهد مي خواهم از او حلاليت بطلبم و دست و پايش را ببوسم. پدر مقتول هم گفت: حالا طلب حلاليت تو به چه درد ما مي خورد، متهم از قاضي اجازه خواست و خود را به جلوي پاهاي پدر همسرش انداخت ابتدا پاها و بعد دست هايش را بوسيد و سپس پدر همسرش را در آغوش گرفت و پدر مقتول نيز بدون هيچ تحرکي فقط حرکات داماد خود را نگاه مي کرد.
هق هق گريه در آغوش پدر قاتل پس از آن، قاضي از فرزندان متهم خواست تا با پدرشان روبوسي کنند و او از آنان حلاليت بطلبد، هيچ يک از فرزندان متهم راضي به اين کار نشدند تا آن که قاضي گفت: بالاخره پدرتان است. شايد او را دوباره نديديد، حلاليت که ايرادي ندارد. در اين لحظه متهم به سمت پسرش رفت. او را در آغوش کشيد،پسرک همچنان گريه مي کرد و همه حتي خواهرش اين صحنه را نظاره مي کردند، پدر آرام در گوش پسرش مي گفت: غصه نخور، جوش نزن، بالاخره همه چيز درست مي شود و پسرک آرام آرام اشک مي ريخت.پس از آن نوبت به دختر رسيد که با پدرش خداحافظي کند. او جلوي در اتاق ايستاده بود و راضي به اين کار نمي شد تا بالاخره به اصرار ديگران چند قدم جلوتر آمد و متهم به قتل دخترش را در آغوش فشرد و زير گوشش چيزهايي زمزمه کرد که دخترک شروع به گريه کرد. لحظاتي بعد موعد خداحافظي فرا رسيد، متهم به قتل خود را به پسرش نزديک و تلاش کرد کمي عقب تر از ماموران حرکت کند تا بلکه بتواند چند کلامي بيشتر با پسرش صحبت کند، در حالي که پابند و دستبند دوباره بر دست و پايش گره خورده بود، کنار گوش پسرش گفت: غصه نخور، همه چيز درست مي شود تو به چرت  و پرت هايي که بعضي ها مي گويند توجه نکن. متهم در معيت ماموران به جلوي در منزل هدايت شد ماموران متهم به قتل را از محل وقوع جنايت بيرون آوردند، همسايه ها هنوز هم پشت در و داخل کوچه منتظر بودند با بيرون آمدن متهم به قتل همهمه ها بيشتر شد، خواهر متهم مي خواست چند کلامي با برادرش صحبت کند اما به او اجازه چنين کاري داده نشد و دست آخر با اصرار، پسر خواهر متهم بسته اي پول را به ماموران داد و آن ها نيز پول ها را داخل جيب متهم گذاشتند. در آخرين لحظات خودروي پليس عمليات ويژه آماده حرکت بود، متهم به قتل دوباره سرش را برگرداند و نگاهي دوباره به دختر و پسرش که جلوي در منزل آمده بودند انداخت و لحظه اي بعد خودروي پليس آژيرکشان از جمعيت دور شد.حسن پوست فروشان قاضي پرونده و بازپرس شعبه ۱۳۳ مجتمع قضايي شهيدقدوسي در گفت وگو با خراسان بيان کرد:در اين جنايت قاتل و مقتول تا مقطع ابتدايي تحصيلات داشتند و ريشه اصلي چنين جناياتي فقر فرهنگي است. ضمن اين که فقر اقتصادي نيز مي تواند در مرحله بعد يکي از دلايل وقوع چنين جناياتي شود. قاضي پوست فروشان اضافه کرد در پرونده فعلي زن و شوهر به جاي اين که مشکل خود را از طريق گفت وگو حل کنند با درگيري سعي در حل اين مشکلات داشتند تا جايي که شوهر مقتول سرانجام با چاقو به جان همسرش افتاده است و زندگي خود، همسر و فرزندانش را تباه کرده است.     خراسان /  شماره انتشار 18159
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
شکست خوردن و زمین خوردن یک اتفاق است تسلیم‌شدن و بلندنشدن یک انتخاب است. نگذار انتخاب‌هایت اسیر اتفاق‌ها شود..!!!