جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۲۳ دی ۱۳۸۹ / ۱۲:۴۹
کد مطلب: 2109
۰

رویکرد روانشناسی اجتماعی به بیگانگی و ازخود بیگانگی

رویکرد روانشناسی اجتماعی به بیگانگی و ازخود بیگانگی
 مفهوم از خودبیگانگی بعد از صنعتی شدن جوامع در محافل علمی مطرح شده و مورد توجه به خصوص جامعه شناسان و روانشناسان قرار گرفته است. هر کدام از این متفکران با توجه به دیدگاه های علمی و تخصصی خود و براساس مکاتب فکری که به آن وابستگی بیشتری داشته اند، به ارائه نظریه هایی درباره این مفهوم پرداخته اند.

تا دهه ۱۹۴۰ بیگانگی در سه معنا
۱) انتقال دادن، حواله کردن و واگذاری حقوق یا مایملک
۲) به معنای تنفر یا بیزاری در احساس و نیز احساس انفصال، جدایی و دور افتادن فرد از خود، دیگران، جامعه، کار و...
۳) به معنای جنون، بلاهت و دیوانگی، شیدائی و شوریدگی و اختلال و بی نظمی در قوای دماغی که به ترتیب در مفهوم حقوقی، مفهوم جامعه شناختی و مفهوم روانی و روان درمانی کاربرد داشت، لکن بعد از جنگ جهانی دوم این پدیده دستخوش تحول گردید به طوری که به عنوان یک مفهوم اساسی مورد توجه فلاسفه، ادبا، شعرا، جامعه شناسان، روانشناسان و منتقدان اجتماعی قرار گرفت و به انجام مختلف تعریف و تفسیر شد و در طرق مختلف به کار رفت.

یکی از عواملی که سبب اشتهار از خودبیگانگی و جلب توجه صاحب نظرات بدان شد چاپ آرا فلسفی و اقتصادی مارکس جوان در سال ۱۹۳۲ بود. مارکس بر این باور است که انسان در لحظه ای از جریان زندگی اجتماعی خویش استعداد ها و قابلیت های درونی خویش را به بیرون می تراود (فراگرد برون افکنی). این خود در لحظه ای دیگر منجر به پیدایش نهادها، ساختارها و نظام اجتماعی می گردد. این اشیا و اعیان خارجی پس از پیدایش و تکوین وجود خود به انسان تحمل شوند تا بدان جا که از آفرینندگان خویش بیگانه گشته و آفریننده خود را آفریده حس می کنند. از این رو برای مارکس بیگانگی بین انفصال و جدایی انسان از خود از کار و تولیدات خویش، از هم نوع، از جامعه و از طبیعت است.

در نزد دورکهایم از خود بیگانگی با کلمه "آنومی" مترادف گرفته شده است که به نوعی حالت فکری اطلاق می شود که در آن بواسطه اختلاف اجتماعی فرد دچار نوعی سردرگمی در انتخاب هنجارها، تبعیت از قواعد رفتاری و احساس فتور و پوچی است. مرتن نیز چون دورکیم این پدیده را مترادف با "آنومی" می گیرد و بر جنبه های اجتماعی آن تاکید می کند. به نظر مرتن بی هنجاری، رفتار منحرفانه، آنومی یا از خودبیگانگی که در عین حال مبیین گسیختگی و عدم تجانس بین اهداف فرهنگی و وسایل نهادی شده، جهت نیل بدان اهداف است. اشاره به حالتی از رابطه فرد و جامعه دارد که در آن بین فرد و ساخت فرهنگی و ارزشی حاکم تضاد وجود دارد.

اریک فروم با دیدی عمدتا روان شناختی، روان شناسی اجتماعی متوجه از خود بیگانگی است. او همانند مارکس بیگانگی از خود را حالتی از هستی می داند که در آن آدمی مقهور محصول کار تولیدات خویش از عینیت و شئییت یافته و به صورت نظام اجتماعی اقتصادی در آمده اند، می گردد تا بدانجا که هر گونه اختیار، اراده و کنترل از او سلب و فرصت خودشناسی از او ساقط می شود. از اینرو برای اریک فروم از خود بیگانگی، انفصال از مفهوم من واقعی یا ضمیر حقیقی است.

"فتلر" نیز از خودبیگانگی را مترادف با آنومیا یا آنومی روانی می گیرد و آن را آنومی (که مرتن و دورکیم آن را با از خود بیگانگی مترداف می گیرند) متمایز می سازد. آنومیا در نزد فتلر به مفهوم اختلال، آشفتگی و بی سازمانی شخصیتی است و اشاره به وضعیت یا حالت روانی اجتماعی دارد که در آن فرد نوعی احساس تنفر نسبت به برخی از جنبه های شخصی وجود اجتماعی خویش می کند.

میچل معتقد است بیگانگی در تعریفی وسیع و عام به معنای احساس انفصال، جدایی و عدم پیوند ذهنی و عینی بین فرد و محیط پیرامون او (یعنی جامعه، انسان های دیگر و خود) است.

کنت کئیستون از خود بیگانگی را نوعی پاسخ یا عکس العمل از سوی خود به فشارها، تنش ها، ناملایمات و نیز اختلاف دیدگاه های فردی و اجتماعی و ضررهای تاریخی تعریف می کند.

در کل از خود بیگانگی حالتی است که در آن شخصیت واقعی انسان زایل می گردد و شخصیت بیگانه ای (انسان یا شئی) در آن حلول می کند و انسان "غیر" را "خود" احساس می کند.  

● قلمرو روانشناسی اجتماعی از ازخود بیگانگی
در این قلمرو چند تن از روانشناسان اجتماعی و روانشناسی بنام، که در زمینه بیگانگی و از خودبیگانگی نظریه پردازی کرده اند مورد بررسی قرار می گیرد. این گروه بیگانگی را در سطح فردی مطالعه می کنند و عمدتا متوجه آنومی اجتماعی یا آنومیا هستند. در آنومی روانی بر خلاف آنومی اجتماعی احساسات فرد در قبال خود سنجیده می شود. از اینرو بحث روانشناسان اجتماعی و روانکاوان از بیگانگی" خود" انسان است و عوامل بیگانه زا.

اریک فروم (Fromm Erich) مثل هورکهایمر، هابرماس و مارکوزه، از دیگر نظریه پردازان مکتب فرانکفورت است که در بررسی های خود، اسپینوزا، مارکس، فروید، هر سه را در نظر دارد. او معتقد است که انسان دارای طبیعتی است که در ارتباط با جهان و کنش متقابل با دیگران شکل می گیرد. از نظر وی، در طبیعت انسان تنها از کنش های ثابت مانند گرسنگی و تشنگی و کنش های نسبی که با شرایط تاریخی وجوه تولیدی زمان دگرگون می شوند و مورد توجه مارکس هستند تشکیل نشده بلکه کنش های روانی و وجودی در طبیعت او سهم بسزایی دارند. اریک فروم علاوه بر اینک به تجزیه و تحلیل دقیق مفهوم بیگانگی در آثار مارکس می پردازد، از آن در مطالعات فلسفی و جامعه شناسی خود وسیعا سود می برد.
 

فروم معتقد است که "بیگانگی تعریفی است از وضعیت انسان در جامعه صنعتی" او در تفسیر خود از بیگانگی انسان نسبت به خویش، شخصی را مورد مطالعه قرار می دهد که از خود دور می شود، اعمال او بجای آنکه تحت کنترل او باشد بر او مسلط اند و او خودرا مرکز اعمال فردی خویش نمی یابد. به جای اینکه اعمال طبق خواست و اراده او انجام گیرد. او از اعمالش اطاعت می کند، او خود را نظیر همه مردمی می یابد که به عنوان اشیا درک می شوند. با احساس های مشترک، اما در عین حال در همان زمان او هیچگونه وابستگی و ارتباطی با جهان خارج ندارند. به نظر اریک فرم اعضای جامعه صنعتی همگی الینه شده فسخ شده هستند و بیگانگی مختص گروه و طبقه خاصی نیست، او می گوید:" انسان امروزین در جامعه صنعتی شکل و شدت بت زدگی را، دگرگون ساخته است. او در دست نیروهای اقتصادی کور حاکم، شیئی شده است. او دستکارهای خود را می پرستد و به "شئی" بدل می شود. در جهانی از این دست تنها کارگر بیگانه نیست... که همگان بیگانه اند.

فروم انواع مختلف از خود بیگانگی را که زاییده شیوه تولید سرمایه داری است، مشخص می کند. شرایط کار، کارگران را از خود بیگانه می کند، تامین معاش آنان بستگی به این دارد که سرمایه داران و مدیران بتوانند از استخدام آنان سود برند و بدین ترتیب کارگران تنها به عنوان وسیلهای در نظر گرفته می شوند و نه به عنوان غایت و هدف. کارگر "ذره اقتصادی است که به آهنگ مدیریت ذرهای می رقصد". مدیران "حق کارگر برای تفکر و تحرک آزاد را از او سلب می کنند. حق زندگی از کارگر سلب می شود، نیاز به تسلط، خلاقیت، کنجکاوی و تفکر آزاد در آنان با محدودیت روبه رو می شود در نتیجه، نتیجه گریز ناپذیر، فرار یا مقابله، بی تفاوتی یا تخریب، یا انزوای روانی از سوی کارگر است". با این حال فروم استدلال می کند که "نقش مدیر نیز با از خود بیگانگی همراه است"، او نیز تحت تسلط نیروهای مقاومت ناپذیر سرمایه داری است و آزادی بسیار محدودی دارد. او باید "با غولهای غیر شخصی با شرکتهای بزرگ رقیب، با بازارهای غول پیکر غیرشخصی و با اتحادیهها و سر کار داشته باشد." مرتبه او، مقام او، درآمد او به طور خلاصه تمامی موجودیت اجتماعی او ، به این بستگی دارد که میزان سودهایش پیوسته رو به افزایش باشد. لیکن باید اینکار را در دنیایی انجام دهد که در آن از کمترین نفوذ شخصی بر غولهایی که با آنها سر و کار دارد، برخوردار نیست.

اریک فروم از جدایی و انزوای انسانی در جوامع صنعتی معاصر به عنوان رنج لاعلاج بشری یاد می کند. به اعتقاد او: در این جامعه جامعه صنعتی خالق "آدمک تشکیلاتی" است، موجودی تهی از آگاهی و اعتقاد که بزرگترین افتخارش این است که در یک ماشین عظیم و مقتدر، دندانهای، هر چند کوچک و فرد است. شعار این است; پرسش ممنوع، تفکر اقتصادی ممنوع، دلبستگی و علاقمندی ممنوع، مبادا که کارکرد بی دغدغه و قرین آرامش تشکیلات بر هم خورد. اما آدمی برای شی» بودن و خاموش نشستن ساخته نشده است. به زعم کسانی که برای فرد اولویت قائل می شوند، عدم انطباق فرد با جامعه، نشانه ای از بیگانگی او تلقی می شود.

اما افرادی از قبیل اریک فروم معتقدند که ممکن است جامعه آنچنان بیمار یا بیگانه باشد که فرد توانایی تطبیق خود را با آن نداشته و لذا دچار از خود بیگانگی می شود. اریک فروم با دیدی عمدتا روان شناختی متوجه از خود بیگانگی است. او بیگانگی از خود را حالتی از هستی می داند که در آن آدمی مقهور محصول کار و تولیدات خویش که عینیت و شیئیت یافته و به صورت نظام اجتماعی اقتصادی در آمده اند، می گردد تا بدانجا که هر گونه اختیار ، اراده و کنترل از او سلب و فرصت خودشناسی از او ساقط می شود. از این رو برای اریک فروم از خود بیگانگی به مفهوم انفضال شناختی از مفهوم من واقعی (Self Real) یا ضمیر حقیقی (Ego Troe) است.

فروم اعتقاد دارد که ریشه های بیگانگی آدمی را می توان در جریان توسعه تکاملی او جست وجو کرد. برخلاف حیوانات پست ترکه با غرایز به رفتار و فعالیت واداشته می شوند انسان به قابلیت روانی منحصر به فردی مجهز است که او را قادر می سازد بر جهان طبیعت فائق آید. زندگی او دیگر تابعی از نیروهای قهار و سلطه گر طبیعت نیست بلکه براساس خودآگاهی، برهان، تحلیل و تفهیم، قوام و نظام دارد. از این رو انسان و طبیعت به عنوان دو واقعیت مستقل نمود یافته و عدم وحدت و یگانگی این دو سبب گردیده که بشر خود را در محیطی بیگانه که در آن جدای از طبیعت، هستی دارد ببیند و بیابد. مساله هستی آدمی و حیات او در جهان طبیعت مساله ای نادر و منحصر به فرد است.

به قول فروم "انسان با آنکه از طبیعت جدا و منفک است با طبیعت هستی دارد، با طبیعت قرین است. بخشی از او از عالم بالاست. خدائی است. الهی است نامتناهی است و بخشی دیگر از جهان خاکی است، و متناهی است." نتیجتا انسان می باید خود را با این شرایط محیطی جدید تطبیق و سازگاری دهد. در چنین محیطی او همچنین با انبوهی از خواسته ها و نیازها روبه روست. در بین این نیازها می توان نیاز به ایجاد ارتباط و اتحاد و یگانگی با طبیعت، با خود و دیگر انسانها، نیاز به خلاق بودن، نیاز به تعلق و وابستگی، نیاز به خودیابی و خودشناسی و بالاخره نیاز به داشتن عقیده مرام و مسلک اشاره کرد.

به نظر فروم در جامعه صنعتی و تحت روابط اجتماعی تولید نظام سرمایه داری انسان قادر به ایفا و تامین رضامندانه بسیاری از این نیازها نیست. به جای آنکه از یگانگی با طبیعت مسرور و شادمان باشد از بیگانگی با آن و از تنهایی و انزوا و پریشانی خاطر اندوهناک است. با آنکه توانمند به تسخیر طبیعت است قادر به نمایش خلاقیت خود و ارضای این نیاز نیست و خود را نمی شناسد. از طبیعت خود جدا افتاده است به خویشتن خود او راهی نیست و نمی داند چه هست و باید باشد. او از بحران هویت رنج می برد. سرگشته ای است در وادی حیرت.

حوزه انتساب فروم به روان شناسی اجتماعی و (روانکاوی) است. وی علل از خود بیگانگی را مالکیت خصوصی، روابط اجتماعی و نظام ارزشهای سرمایه داری، فرهنگ صنعتی، بوروکراسی و عقلانیت می داند. بی شک ملوین سمین (Seemon.M) نیز در زمره نخستین روان شناسان اجتماعی است که کوشید، مفهوم بیگانگی روانی را در قالبی منظم و منسجم تدوین و تعریف نماید.

سمین بر این پندار که بیگانگی معلول عقلی واحد است خط بطلان می کشد. سمین کوشید ضمن ارائه تعریفی مفهومی از بیگانگی و مشخص نمودن تپیولوژی الیناسیون، صور و انواع تظاهرات رفتار بیمارگونه را در پنج نوع قابل تمیز که به نظر وی رایج ترین و متداول ترین صور کاربرد مفهومی واژه در ادبیات جامعه شناسی و روان شناسی است نشان می دهد.

اشکال پنج گانه سمین از خود بیگانگی عبارتند از:
۱) بی هنجاری و یا ناهنجاری با بی روائی (Normlessness)
۲) بی توانی یا ناتوانی ، بی قدرتی (Powerlessness)
۳) بیهودگی یا پوچی یا بی هدفی احساس بی فعالیتی یا احساس بی محتوایی (Meaninglessness)
۴) احساس بیگانگی از جامعه یا احساس انزوای اجتماعی (Isolation Social)
۵) احساس بیگانگی از خود یا احساس تنفر از خویشتن. (estrangement Self)
چنانکه از این تقسیم بندی بر می آید "از خود بیگانگی" یکی از اشکال پیدائی "بی خود شدن" یا الیناسیون است نه تمام آن.

 
 
*نویسنده : خسرو صادقی بروجنی 
-روزنامه مردم سالاری
 
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
ميزان هوش، با توانايى تغيير كردن، اندازه گيرى ميشود. آلبرت انشتين