جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ / ۱۱:۲۳
کد مطلب: 229
۱
۱

آموزه‏های اخلاقی‏ در مثنوی معنوی‏

آموزه‏های اخلاقی‏ در مثنوی معنوی‏
زودتر به بانگ شیطان فریفته می‏شود:
تو چه عزم دین کنی با اجتهاد
دیو بانگت برزند اندر نهاد
که مرو زآن سو بیندیش ای غَوی‏
که اسیر رنج و درویشی شوی‏
بی‏نوا گردی زیاران و اُبری‏
خوار گردی و پشیمانی خوری‏
تو زبیم بانگ آن دیو لعین‏
واگریزی در ضلالت از یقین‏
که هلا فردا و پس فردا مراست‏
راه دین پویم که مهلت پیش ماست‏
مرگ بینی باز کو از چپ و راست‏
می‏کشد همسایه را تا بانگ خاست‏
باز عزم دین کنی از بیم جان‏
مردسازی خویشتن را یک زمان‏
پس سلح بر بندی از علم و حکم‏
که من از خوفی نیارم پای کم‏
باز بانگی برزند بر تو زمکر
که بترس و باز گرد از تیغ فقر
باز بگریزی زراه روشنی‏
آن سلاح علم و فن را بفکنی‏
سالها او را به بانگی بنده‏ای‏
در چنین ظلمت نمد افکنده‏ای‏
هیبت بانگ شیاطین خلق را
بند کردست و گرفته حلق را
تا چنان نومید شد جانشان زنور
که روان کافران زاهل قبور
این شکوه بانگ آن ملعون بود
هیبت بانگ خدایی چون بود
هیبت بازست بر کبک نجیب‏
مرمگس را نیست زآن هیبت نصیب‏
زآنک نبود باز صیاد مگس‏
عنکبوتان می‏مگس گیرند و بس‏
عنکبوت دیو بر تو چون ذُباب‏
کر و فر دارد بر کبک و عقاب‏
بانگ دیوان گله بان اشقیاست‏
بانگ سلطان پاسبان اولیاست‏
تا نیامیزد بدین دو بانگ دور
قطره‏ای از بحر خوش تا بحر شور(۲۱)
بنابه نظر مولوی، هر کس را که خداوند نظر کند، نور را بر قلب او می‏تاباند و قابلیت باز دانستن یقین از شک را در وی قرار می‏دهد:
هر کرا در جان خدا بنهد محک‏
مریقین را باز داند او زشک(۲۲)
او نه تنها یقین را از شک باز می‏شناسد، بلکه می‏تواند محک دیگران نیز باشد و هنگامی که سینه‏اش صاف و صیقلی گشت، همچون آیینه‏ای در مقابل دیگران قرار گیرد و یقین و شکّ آنان را بازگو کند و این همان ثمره یقین، یعنی ایمان است، پس چون بنده‏ای به این ایمان دست یافت، می‏تواند آیینه اسرار غیب شود :
پیش سبحان بس نگه دارید دل‏
تا نگردید از گمان بد خجل‏
کو ببیند شر و فکر و جست و جو
همچو اندر شیر خالص تار مو
آنک او بی‏نقش ساده سینه شد
نقش‏های غیب را آیینه شد
سرما را بی‏گمان موقن شود
زآنک مؤمن آینه مؤمن شود
چون زند او فقر ما را بر محک‏
پس یقین را باز داند او زشک‏
چون شود جانش مَحَک نقدها
پس ببیند قلب را و قلب را(۲۳)

● نفس در نظر مولوی‏
مولوی در مثنوی، گاهی گونه‏ای از نفس را با شیطان برابر دانسته است که همانا «نفس اماره» است. همان‏گونه که شیطان همیشه در تقابل با فرشته است. نفس نیز همواره با عقل در ستیز است. شاید منظور دیگری نیز در میان باشد و آن اینکه دو نیروی فرشته و شیطان، در درون آدمی، پیوسته او را به خیر و شر می‏خوانند؛ نفس و عقل نیز چنیند.
نفس و شیطان هر دو یک تن بوده‏اند
در دو صورت خویش را بنموده‏اند
چون فرشته و عقل که ایشان یک بُدند
بهر حکمت‏هاش دو صورت شدند
دشمنی داری چنین در سرّ خویش‏
مانع عقلست و خصم جان و کیش(۲۴)
منظور از این نفس که همه صفات رذیله را به آن نسبت می‏دهند، نفس اماره است: «إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»؛(۲۵) به‏درستی که نفس، همواره به بدی فرا می‏خواند.
شهوت هم به معنای خاص، با نفس اماره یکی است. مولانا در مذمت نفس اماره و با تشبیهاتی از آنها یاد می‏کند که بیانگر نگرش او به این نیروی باطنی است.

مولوی نفس را با چنین تشبیهاتی توصیف می‏کند:
۱) مادر بت‏ها و دوزخ: به این معنا که هر صفت رذیله‏ای که انسان را بنده خویش می‏سازد، به نفس اماره باز می‏گردد و چون دوزخ، هزاران نفر را در خود غرق می‏کند:
مادر بت‏ها بت نفس شماست‏
زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست‏
آهن و سنگ است نفس و بت شرار
آن شرار از آب می‏گیرد قرار
سنگ و آهن زآب کی ساکن شود؟
آدمی با این دو کی ایمن بود؟
سنگ و آهن در درون دارند نار
آب را بر نارشان نبود گذار
زآب چون نار برون کشته شود
در درون سنگ و آهن کی رود؟
آهن و سنگ است اصل نار ودود
فرع هر دو کفر و ترسا و جحود
بت سیاه آب است در کوزه نهان‏
نفس مر آب سیه را چشمه‏دان‏
آن بت منحوت چون سیل سیاه‏
نفس شومت چشمه آن ای مُصر
صد سبو را بشکند یک پاره سنگ‏
و آب چشمه می‏رهاند بی‏درنگ‏
آب خم و کوزه گر فانی شود
آب چشمه تازه و باقی بود
بت شکستن سهل باشد نیک سهل‏
سهل دیدن نفس را جهل است جهل‏
صورت نفس ار بجویی ای پسر
قصه دوزخ بخوان با هفت در
هر نفس مکری و در هر مکر از آن‏
غرقه صد فرعون با فرعونیان‏
در خدای موسی و موسی گریز
آب ایمان را زفرعونی مریز
دست را اندر احد و احمد بزن‏
ای برادر واره از بوجهل تن(۲۶)
بت‏ هایی که آدمیان پرستش می‏کنند، به دو قسم جداگانه تقسیم می‏شوند: بت بیرونی و بت درونی.
بت بیرونی همان موادی است که انسان‏ها برای خود ساخته، آنها را می‏پرستیدند؛ البته این پرستش دلیل این نبود که آنان به خدا اعتقاد نداشتند، بلکه آنها بت‏ها را برای تقرب به خدا می‏پرستیدند.
به این مطلب چند دلیل می‏توان بیان کرد:
نخست اینکه ما گروه فراوانی از بت‏پرستی‏های عرب جاهلیت را می‏بینیم که در عین پرستش بت، به خدای بزرگ نیز عقیده داشتند؛ برای مثال هنگامی که برای انجام عبادت به مکه که جایگاه بت‏ها بود، می‏آمدند، شعار لبیک سر می‏دادند؛ البته بدین صورت: «لبیک اللَّهم لبیک، لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک تملکه و ما ملک» و یکی از بت‏ها، مثلاً «عزی» را به عنوان شریک، ولی در عین حال مملوک خدا معرفی می‏کردند.
دوم اینکه هنگامی که می‏خواستند، سوگند اکید یاد کنند، نخست به بت و سپس به خدا، به‏عنوان شدیدترین تأکید قسم یاد می‏کردند، مثلاً می‏گفتند: «احلف باللات والعزی و باللَّه ان‏اللَّه اکبر»؛ سوگند یاد می‏کنم به لات و عزی و به خدا که از آنها بزرگ‏تر است.
سوم اینکه نامه‏های خود را با نام خدا شروع کرده، سپس سخن خود را با تبریک به یکی از نام‏های بت‏ها بیان می‏کردیم: «باسمک اللَّهم ...».
چنان‏که در آیه شریفه می‏بینیم: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»(۲۷) اکثریت آنها به خدا ایمان نمی‏آوردند، مگر اینکه شرک می‏ورزند.
۲) بت درونی‏
این بت عبارت است از نفس اماره که امروزه در اصطلاح روان‏شناسی غریزه کنترل نشده خوانده می‏شود. پس از این مقدمه می‏گوییم: اگر درست دقت شود، رواج بت‏پرستی بیرونی از بت‏پرستی درونی است، زیرا اگر انسان خود آگاه در مقام اندیشه و تحقیق برآید، خواهد دید که یک بت جامد یا زنده توانایی ندارد تا بتواند در مقابل خدا عرض‏اندام کند؛ ولی موقعی که می‏بیند با این اعتراف، مقام و جاه و ثروتش از دست می‏رود، به همان بت‏پرستی خود ادامه می‏دهد؛ از این‏رو وقتی دقیقاً توجه می‏کنیم، می‏بینیم که ادامه بت‏پرستی برای یک انسان آگاه، نتیجه پرستش نفس اماره است که او را فریب می‏دهد و ظواهر دنیای مادی را بر او جلوه‏گر می‏سازد؛ وانگهی مبارزه با بت بیرونی از مبارزه با بت درونی بسیار آسان‏تر است، زیرا ممکن است بتوان با ذکر ادله و براهین، ناشایستگی بیت بیرونی را اثبات کرد، چنان‏که پیامبران با آوردن معجزات و شواهد، توانستند، با بت‏پرستی مبارزه کرده تا اندازه بسیار زیاد در این راه پیش بروند. در صورتی که بت درونی در اعماق جان انسانی جای گرفته، با هزاران وسوسه و خود فریبی در پرستش آن بت زندگانی را سپری می‏کند.
به عبارت دیگر، بت درونی به دلیل ارتباط با «من» انسانی، می‏تواند در هر لحظه انسان را دگرگون سازد، و نام آن‏را بت‏پرستی نگذارد.
اگر درست دقت کنیم، اصل همه بت‏ها بتی است که افراد انسانی در درون خود ساخته‏اند، بت خارجی به منزله مار و بت نفس انسانی، مانند اژدهاست. می‏گوید: اگر توجه کنید خواهید دید که نفس انسانی مانند آهن و سنگی است که با اصطکاک و فعالیت‏های گوناگون، از آنها شراری تولید می‏گردد که بت مستحکم و ریشه‏داری است. شراره و آتش برونی را می‏توان با آب خاموش ساخت؛ ولی این شرار درونی که جایگاه بس مستحکمی دارد، با آب خاموشی شدنی نیست. مادامی که سنگ و آهن نفس اماره وجود دارد، هیچ فرد انسانی نمی‏تواند، به ایمنی کامل برسد، سنگ و آهنی که آتش نفسانی را در درون شعله‏ور می‏سازند، آب‏را گذری بر آن نیست.

سپس همین مطلب را تکرار کرده می‏گوید: با آب برونی آتش برونی خاموش می‏گردد؛ ولی آب بیرونی نمی‏تواند، آتش درونی را از بین ببرد. این آهن و سنگ درونی که با اصطکاک فعالیت می‏کنند، نتیجه و معلول همان کفر و جحود است. اگر بت منحرف کننده، به منزله آب سیاه و تیره است، منبع اصلی این آب تیره، نفس اماره انسانی است. منبعی که اگر کوششی از اعماق روح انسانی در تصفیه آن انجام نگیرد، برای ابد هم که عمر انسانی را فرض کنیم، این آب از آن منبع جریان خواهد داشت.
به عکس حالت روحانی انسانی، شبیه آب زلالی است که منبع آن روح تزکیه شده و ملکوتی است. اگر انسان بتواند شخصیت روحی خود را تحت تزکیه و تصفیه قرار داده، نمودهای جهان هستی را به‏طور منطقی و الهی ارزیابی کند، این منبع تا بی‏نهایت، آن آب زلال پاک کننده را جاری خواهد ساخت. اگر بخواهیم بت خارجی تراشیده شده با دست انسانی را به سیل سیاه تشبیه کنیم، نفس بت‏گر و بت‏ساز به منزله چشمه شاهراه انسانی است که همه راه‏ها و روش‏های انسانی از آن مشتق می‏گردد، و این تعبیر بسیار ارزنده‏ای است، زیرا مقصود از شاهراه در این بیت همان چیزی است که همه زندگانی انسانی را تفسیر کند. این شاهراه هر چه باشد، چون برای خود انسان به عنوان شاهراه و سرلوحه زندگانی تلقی گشته است، مانند قطب نما همه شئون زندگانی او را رهبری و هدایت می‏کند؛ برای مثال اگر فرض کنیم شاهراه زندگانی یک انسان مقام و جاه هست، یعنی این مفهوم را عالی‏ترین ایده‏آل برای خود تلقی کرده است، تا آنجا که این جاه و مقام به حد پرستش و تفسیر کننده تمام شئون زندگانی فردی و اجتماعی بر آن انسان پذیرفته شود؛ بتی تراشیده می‏شود که هر چه از آن بت سرازیر گردد، خلاف حقایق بوده، می‏تواند بت‏هایی را در خارج برای پرستش نیز بسازد.
اگر فرض کنیم که صد عدد کوزه داشته باشیم، می‏توانیم آن کوزه‏ها را با یک سنگ از هم متلاشی کنیم؛ در صورتی که جریان آب چشمه دائمی بوده، مادامی که به مادر چاه و اصل منبع متصل است، عوارض خارجی نمی‏تواند آن را از جریان باز بدارد. به این دلیل که بت‏های خارجی، موجودات محسوس و محدود و تحت تسلط انسانی‏اند و با کمی تلقینات صحیح و منطقی، می‏توان آنها را شکسته و از هم متلاشی ساخت؛ اما بت نفس را نمی‏توان به آسانی و سهولت متلاشی کرد؛ چه قیافه‏های حق به جانبی که به خود می‏گیرد؛ چه استدلالات سفسطه‏آمیزی که پیش روی انسانی می‏گذارد.
آری بسیار مشکل است از عهده رام کردن نفس بر آمدن، زیرا پیوستگی آن با اصل حیات، آن چنان قوی است که اغلب اوقات، مبارزه با نفس، با مبارزه با اصل حیات اشتباه می‏شود. بدین جهت است که مبارزه با نفس اماره را آسان شمردن، نادانی محض است. صورت نفس انسانی، مانند دوزخ با هفت در است: این نفس بت‏گر و بت‏ساز در هر نفس می‏تواند، مکرها و حیله‏ها و فریب‏ها بر سر راه انسان بگستراند، توانایی حیله‏گری نفس، آن اندازه است که گویی می‏تواند صدها فرعون و فرعونیان را در هر نفس در نوسانات خود غرق کند، پس بیا ای سالک راه انسانی به سوی خدای موسی بگریز، و مگذار فرعونی بودن نفس، آب ایمان تو را بریزد. دست التماس و تضرع به بارگاه ربوبی ببر و چنگ بر دامان احمد صلی الله علیه وآله بزن، رها کن بوجهل تن را که حقایق را می‏بیند و باز لجاجت می‏کند.(۲۸)
از جانب دیگر مولوی نفس را به اقتضای حالات مختلفی که دارد، به حیواناتی چند تشبیه کرده است و برای تقریب معنا به اذهان، به خوی حیوانی و دَد منشانه آن حیوان اشاره می‏کند که از جمله می‏توان به این موارد اشاره کرد:
▪ تشبیه به زاغ: به این دلیل که زاغ به گلستان و باغ علاقه‏ای ندارد و خوراکش از مزبله‏ها و ویرانه‏ها تأمین می‏شود. بنابراین کسی که از آن پیروی کند، به گلستان هدایت نمی‏شود، بلکه به گورستان دنیا رهنمون می‏شود:
جان که او دنباله زاغان پرد
زاغ او را سوی گورستان برد
هین مدو اندر پی نفس چو زاغ‏
کو به گورستان می‏برد نه سوی باغ(۲۹)

▪ تشبیه به سوسمار: یکی از خصوصیات این حیوان، حمله ناگهانی و فرار به سوی سوراخی است که از آن بیرون آمده است. او تنها از یک سوراخ در صحرا بیرون نمی‏آید یا به آن نمی‏گریزد، بلکه پناهگاها و مواضع حمله و سوراخ‏های بسیاری دارد.
یک نَفَس حمله کند چون سوسمار
پس به سوراخی گریزد در فرار
در دل او سوراخ‏ها دارد کنون‏
سر زهر سوراخ می‏آرد برون(۳۰)

▪ تشبیه به سگ: چون به استخوانی قناعت می‏کند و به شکار شهرت دارد.
آلت آشکار خود جز سگ مدان‏
کمترک انداز سگ را استخوان‏
▪ تشبه به اژدها: چون نفس دارای نیروی بسیار قوی و مهیب است که اگر شعله‏ور گردد و به تحرک درآید، دیگر هیچ قدرتی نمی‏تواند به آسانی آن را مهار کند.
نفس اژدرهاست او کی مرده است‏
از غم بی‏آلتی افسرده است(۳۱)
همچنین در اشعاری دیگر، مولوی نفس را از حیث زیرکی به خرگوش و از این جهت که طالب شهوت است، به الاغ تشبیه کرده است. وی مردمان را مست و خوارِ هوا و هوس و نفس می‏داند:
خلق مست آرزواند و هوا
زآن پذیرایند دستان تو را
هر که خود را از هوا خو باز کرد
چشم خود را آشنای راز کرد(۳۲)
او به زبانی دیگر، هر جرم، فساد، نابودی و هلاکتی را ثمره پیروی هوا و هوس و نفس بر می‏شمارد.
خلق در زندان نشسته از هواست‏
مرغ را پرها ببسته از هواست‏
ماهی اندر تا به گرم از هواست‏
رفته از مستوریان شرم از هواست‏
چشم شحنه شعله نار از هواست‏
چار میخ و هیبت دار از هواست(۳۳)
مولوی در مذمت نفس و دوری از آن، بدین سبب اصرار می‏ورزد که پیروی از آن، موجب دوری از حق است و چون نفس را در مقابل عقل می‏داند، همراه شدن با آن‏را دور شدن از راه حق به شمار می‏آورد:
با هوا و آرزو کم باش دوست‏
چون یُضلک عن سبیل‏اللَّه اوست(۳۴)
چون رفیقی وسوسه بدخواه را
کی بدانی ثَمَّ وجه‏اللَّه را
هر کرا باشد سینه فتح باب‏
او ز هر شهری ببیند آفتاب‏
حق پدیدست از میان دیگران‏
همچو ماه اندر میان اختران‏
دو سر انگشت بر دو چشم نه‏
هیچ بینی از جهان انصاف دِه‏
گر نبینی این جهان معدم نیست‏
عیب جز زانگشت نفس شوم نیست‏
تو زچشم انگشت را بردار هین‏
و آنگهانی هر چه می‏خواهی ببین‏
نوح را گفتند امت کوثراب‏
گفت او زآن سوی و استغشوا ثیاب‏
رو و سر در جامه‏ها پیچیده‏اید
لاجرم با دیده و نادیده‏اید
آدمی دیدست و باقی پوست است‏
دید آن‏است آنکه دید دوست‏است‏
چونک دید دوست نبود کور به‏
دوست کو باقی نباشد دُور به(۳۵)
پس در حقیقت نفس حجابی بر دیده عقل است، از این‏رو باید آن را مرده گرفت و به نفس‏کشی پرداخت.
امیرمؤمنان در حدیثی می‏فرماید: «وَکَمْ مِنْ عَقْلٍ اَسیرُ تَحْتَ هَوی اَمیرٍ»؛(۳۶) چه بسیار عقل‏ها و خردها که شهوات بر آن حکومت می‏کند.
امام محمد غزالی در باب معاتبه نفس و توبیخ آن می‏فرماید: «بدانکه این نفس را چنان آفریده‏اند که از خیر گریزان باشد و طبع وی کاهلی و شهوت راندن است و تو را فرموده‏اند تا وی را از این صفت بگردانی و او را با راه آوری از بی‏راهی و این با وی بعضی به عنف توان کرد و بعضی به لطف و بعضی به کردار و بعضی به گفتار، چه در طبع وی آفریده‏اند که چون خبر خویش در کاری بیند، قصد آن کند و اگرچه با رنج بود، بر رنج صبر کند؛ لیکن حجاب وی بیشتر جهل‏است و غفلت و چون وی را از خواب غفلت بیدار کنی و آینه روشن فرا روی وی داری، قبول کند و برای این گفت، حق تعالی: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْری‏ تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» پنده ده که مؤمنان را سود دار».(۳۷) مولانا نیز در این باب می‏فرماید:
نفس بی عهدست زآن رو کشتنی است‏
او دَنی و قبله‏گاه هر دنی است‏
نفس‏ها را لایق است این انجمن‏
مرده را درخور بود گور و کفن‏
نفس اگر چه زیرک است و خرده دان‏
قبله‏اش دنیاست او را مرده‏دان‏
آب وحی حق بدین مرده رسید
شد زخاک مرده‏ای زنده پدید(۳۸)
نفس خود را کُش جهان را زنده کن‏
خواجه را کشت‏است او را بنده کن‏
نفس را تسبیح و مصحف در یمین‏
خنجر و شمشیر اندر آستین‏
مصحف و سالوس او باور مکن‏
خویش با او هَمسر و هَمسر مکن‏
سوی حوضت آورد، بهر وضو
واندر اندازد تو را در قعر او
عقل نورانی و نیکو طالب‏است‏
نفس ظلمانی بر و چون غالب‏است(۳۹)
در این ابیات مراد از انجمن دنیا و دنیا داران و از گور و کفن زیورهای دنیایی است و خرده‏دان، یعنی دقیق و ریزبین. آبِ وحی حق هم کنایه از اندرز و تعلیم پیامبران است.(۴۰)
نفس بی‏وفا و بد عهد است و باید از او روگردان شد. او پست است و قبله‏گاه او هم پست است. این عالم دنیا لایق نفس‏هاست، چرا که گور و کفن در خور مرده‏هاست، نفس اگرچه زیرک و خرد بین و دقیق است؛ ولی چون دنیا قبله‏گاهش شده، او را در شمار مردگان بدان. اگر آب وحی حق به‏این مرده رسید و روح ایمان در وی دمید، از خاک مرده زنده پدیدار می‏گردد، و تا آن وحی الهی نرسد، به‏عمر زیاد و طول بقای او که صورت خوش فریبنده‏ای دارد، مغرور نشو.(۴۱)
آنگاه حدیثی از اصحاب رسول‏صلی الله علیه وآله وسلم را یادآور می‏شود که نشان‏دهنده بزرگی و عظمت نفس کشی و مبارزه با آن است و آن هنگامی است که اصحاب پس از نبردی طولانی و مشقت‏بار، به سوی مدینه رهسپار شده‏اند و می‏پندارند که جهادی بس عظیم را به پایان رسانده‏اند و از این‏رو خشنودند؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم آنان را به جهاد و مبارزه‏ای بزرگ‏تر فرا می‏خواند و آن مبارزه با نفس است که تنها با توفیق الهی میسر است:
چونک واگشتم زپیکار برون‏
روی آوردم به پیکار درون‏
قَد رَجَعنا مِن جِهادِالاَصغَریم‏
با نبی اندر جِهاد اَکبَریم‏
قوت از حق خواهم و توفیق ولاف‏
تا به سوزن در کشم این کوه قاف‏
سهل شیری دان که صف‏ها بشکند
شیر آن‏ست آنکه خود را بشکند(۴۲)


فارس
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

مجتبی
فونتش طوری بود حوصلم نگرفت بخونم بعد اگه دسته بندی میشد زیبا تر بود.
چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
انسانهاي شاد دنياي درونشان را ميسازند، انسانهاي غمگين دنياي بيرونشان را سرزنش ميكنند.