شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳ / ۱۷:۲۳
کد مطلب: 24718
۰

یک اشتباه زندگی‌ام را به باد داد

حمید 13 سال پس از زمان دستگیری، می گوید هنوز از کاری که کرده، شرمنده و پشیمان است: «من در یک شرکت کار پیدا کرده بودم و مسئول خرید بودم و با چند فروشنده اصلی سر و کار داشتم. حقوقم کم بود و می دانستم با این وضع به جایی نمی رسم. کم کم وسوسه ای به جانم افتاد اوایل فقط در حد فکر و خیال بود، اما بعد از مدتی موضوع برایم جدی شد و کار را شروع کردم. در یک فاکتور دست بردم و رقمش را تغییر دادم. وقتی دیدم کسی متوجه نشد، چند بار دیگر همین کار را تکرار کردم تا این که بعد از مدتی این کار به عادت تبدیل شد. از این راه پول خیلی زیادی گیرم می آمد و بعد از دو سال می توانستم بار خودم را ببندم. آن موقع آن قدر پول بی زحمت زیر دندانم مزه کرده بود که اصلا به این فکر نبودم که اگر دستم رو شود، به زندان می افتم و آبرو و همه زندگی ام به باد می رود. آن موقع به خواستگاری دختری رفته و جواب مثبت هم گرفته بودم و در حال تدارک مقدمات مراسم عقد و ازدواج بودیم که یک روز دو مامور به شرکت آمدند، به من دستبند زدند و مرا با خودشان بردند. در آن لحظات دلم می خواست آب شوم و در زمین فرو بروم. آبرویم بدجوری ریخت. همان موقع که دستگیر شدم، از کاری که کرده بودم احساس پشیمانی کردم، اما مشکل اینجا بود که بخش عمده پولی که از این راه به دست آورده، بودم خرج شده بود و نمی توانستم پول ها را به صاحب شرکت پس بدهم.»

حمید درباره واکنش خانواده اش می گوید: «آنها وقتی فهمیدند من چه کار کرده ام، خیلی خجالت کشیدند. نمی دانستند باید به فامیل چه بگویند. از همه بدتر معلوم نبود چه جوابی به نامزدم بدهند، تا این که نامزدی به هم خورد و خانواده ام بین فامیل سرشکسته شدند. همه اینها به دلیل زیاده خواهی من بود. گاهی یک اشتباه آن قدر سنگین و بزرگ است که همه زندگی آدم را به باد می دهد اگر به همان حقوق کارمندی قناعت و سعی می کردم زندگی ام را کم کم و پله به پله بسازم؛ الان حال و روز دیگری داشتم.»

زندانی سابق بعد از 18 ماه با رد مال آزاد شد. او می گوید: «بعد از آزادی، انگیزه ای برای زندگی نداشتم. ازدواجم به هم خورده بود. پدر و مادرم از دستم دلخور بودند و دیگر مثل گذشته به من اعتماد نداشتند. شغلم را از دست داده بودم و چون سابقه دار شده بودم، اطمینان داشتم دیگر نمی توانم شغلی مشابه کار سابقم گیر بیاورم. این وسط خواهرم خیلی سعی می کرد به من دلداری بدهد. پدر و مادرم هم می گفتند گذشته هر چه بوده تمام شده و از این به بعد باید سالم زندگی کنم و هر چه زودتر دنبال کار بروم. جستجو برای پیدا کردن شغل را شروع کردم، اما همان طور که انتظار داشتم، تمام درها به رویم بسته بود».

حمید بعد از سه ماه بیکاری بالاخره ناچار شد از پدرش کمک بخواهد. او می گوید: «پدرم برای پس دادن پول صاحب شرکت، قرض گرفته بود و من باید بدهی اش را می پرداختم. از پدرم خواهش کردم خودرویش را در اختیارم بگذارد تا با آن مسافرکشی کنم. او هم قبول کرد البته به این کار به عنوان کار موقت نگاه می کردم، اما هنوز هم با ماشین کار می کنم. در این سال ها پیشرفت زیادی نکرده ام. فقط توانسته ام پرایدی برای خودم بخرم و با آن در یک آژانس مشغول کار شده ام. اگر آن وسوسه به جانم نیفتاده بود، الان حتما در آن شرکت جزو مدیران بودم. از طرفی ازدواج کرده بودم و الان دو یا سه بچه داشتم و می توانستم از وجودشان لذت ببرم، اما از همه اینها به علت همان خطای بزرگ محروم شدم».

زندانی سابق در پایان می گوید: «تنها دلخوشی ام در این سال ها این است که سالم زندگی کرده ام. مادرم را از دست داده ام و خواهرم هم ازدواج کرده الان در خانه با پدرم تنها هستم که او هم پیر شده بعضی شب ها که با هم درددل می کنیم، سعی می کند دلداری ام بدهد و مرا آرام کند، اما هیچ وقت آرامش واقعی را به دست نمی آورم»./ ضمیمه تپش

مرجع : روزنامه جام جم
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
هرگز با آدم نادان مجادله نكنيد، تماشاگران ممكن است نتوانند بين شما را تشخيص دهند