شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :
يکشنبه ۱۹ تير ۱۳۹۰ / ۱۸:۳۵
کد مطلب: 3951
۲
۱

روان‌شناسي اعماق و روانشناسي دين

روان‌شناسي اعماق و روانشناسي دين
روانشناسي دين، آن‌گونه كه امروز دريافت مي‌شود، موجوديتش را به همزماني پيدايش دين پژوهي تطبيقي در قرن نوزدهم اروپا با پيدايش دو رشته ديگر كه در آغاز با دين بي‌ارتباط بود، مديون است.
اين دو رشته عبارتند از : روانشناسي اعماق (1)كه در حوزه علوم پزشكي به عنوان نخستين جستجوي منظم نظريه‌اي در باب ضمير ناخودآگاه، براي درمان بيماري‌هاي رواني پديدار شد و ديگر ، فيزيولوژي روانشناختي (2) بود كه از فيزيولوژي منشعب شد و درواقع مي‌كوشيد تا سنجش و آزمايشگري عيني را جايگزين نظريه فلسفي ادراك كند .
علي‌رغم دانش وسيع و رهيافت وسيع‌المشرب كه در آثار نخستين پيشتازان روانشناسي دين مشهود بود، اين نياكان دوگانه، اين رشته را به دو رويكرد متعارض مقيد كردند كه سرانجام طيف رهيافت‌هاي امروزه در زمينه روانشناسي دين را تشكيل داد. نه مفهوم بعد ناخودآگاه روح و اهميتش در تعادل شخصيت تازه و نوظهور بود و نه اطلاق چنين بينش‌ها و برداشت‌هايي به پديدارهاي ديني. هم تمدن‌هاي شرق و هم تمدن‌هاي غرب، قرن‌ها در باب روح و انواع و اقسام روشهاي ديني براي درمان نابساماني‌هاي روحي، بحث و بررسي فلسفي داشتند.
اين واقعيت، كساني را كه طرفدار شاخه تجربه‌گراي افراطي اين رشته بودند، به اين شكايت كشاند كه ادعا كنند سهم و ياري روانشناسي اعماق به روانشناسي دين، فقط كمي فراتر از گردآوري نقد و نظرهاي پراكنده در طول تاريخ فكر و فرهنگي، در ذيل عنوان مشكوك روان‌گري (3) است.
 در همين مدت، باب شدن روشهاي علمي بر وفق الگوي علوم فيزيكي در زمينه مطالعه ابعاد روانشناختي دين، در حكم حلقه‌اي از سلسله تلاش‌هايي است كه حتي در مبدا و منشاء خود فلسفه هم كندوكاو مي‌كند تا بتواند دين را بر وفق اصول خردگرايانه تبيين كند.

منتقدان رهيافت فيزيولوژيابي  روانشناختي به دين چنين احتجاج مي‌كنند كه صرف همين امر كه دين دوام مي‌يابد تا به عنوان ماده و محتواي اين تازه‌ترين كوشش و پژوهش عقلاني عمل كند و در زير فشار كشفيات آن هيچ نشانه‌اي از ضعف، فتور و سستي نشان نمي‌دهد، بايد به پژوهشگران تجربه‌گرا هشدار دهد كه ملاحظه كنند چگونه آن جنبه‌هايي از دين كه آنان مي‌توانند تقطيع كنند يا به قالب‌هاي كمي درآورند، در واقع از هسته اصلي تجربه ديني به دور است.

خوشبختانه، ‌اغلب پژوهش‌هاي روانشناسي دين، با انواع و اقسام رهيافت‌ها، به نحو پخته و پيشرفته‌اي برخوردار از استفاده منظم از سنجشها و اندازه‌گيري‌هاي (آزمايشگاهي  علمي ) و هم شيوه‌هاي درون‌نگرانه است. نظر به منشاء اين رشته، كل اين روند، از محصولات آكادميك غربي است. البته اين رشته، مدام فرهنگ‌هاي آسيايي را چنان كه بايد و شايد، به حساب آورده و به بررسي گرفته است، ولي در اين صورت هم اين رشته يك روش تحليلي است كه براي سنت‌هاي غيرغربي، بيگانه است و حداكثر اين‌كه مي‌تواند به عنوان يك ساختار اكتشافي، براي بازخواني و بازبيني آنها اطلاق شود. در واقع، كوشش‌هاي دستگاه‌مندانه براي ايجاد روانشناسي‌هاي دين كه بر مدلهاي غيرغربي فلسفه، دين و طب استوار باشد، وجود خارجي ندارد.  

تاريخ تحول
هر چند كاربرد واژه روانشناسي دين به عنوان حوزه‌هاي خاص پژوهش‌ علمي ابتدا در اروپاي قرن نوزدهم ظاهر شد، پديده‌هايي كه اين دو واژه به آنها اشاره دارد  يعني مصداق و محتواي آنها  به قدمت انسان است و تامل در باب آنها به طليعه تاريخ مدون بشر باز مي‌گردد. اگر گفته شود كه خود مطالعه و تحقيق خاصي كه روانشناسي دين نام دارد هم همين حكم را دارد، نبايد مايه شگفتي شود. در واقع؛ كلمه روانشناسي خود دلالت بربعضي روابط با بعضي از ابعاد تجربه انساني دارد كه از ديرباز آن را «ديني» ناميده‌اند. مع‌الوصف ، وقتي كه در طي قرن هجدهم، اين واژه در اروپا رواج يافت، و به نظر مي‌رسد كه خود كلمه روانشناسي دو قرن پيش از آن وضع شده بوده است، به عنوان بخشي از سنت فلسفي كه با نظريه هاي ادراك مربوط است، مطرح شد؛ و با الهيات يادين، ربطي دورادور داشت. رفته رفته كه مطالعه اداركات هر چه بيشتر از رهيافت پيشيني (ماقبل تجربي) معرفت ‌شناسي متعالي فاصله گرفت و جاي خود را به روانشناسي «علمي» تر كه مبتني بر روشهاي زيست‌شناسي و فيزيك بود، داد پيوندهاي بين روانشناسي و دين باز هم ضعيف‌تر شد. بنابراين، راه روانشناسي به دين، راهي هموار و آشنا و روشن، چنانكه امروز تصور مي‌شود، نبوده.

فيزيولوژي روانشناختي
بعيد است كه بتوان پيدايش روانشناسي دين را به كار يك فرد يا گروهي از متفكران نسبت داد؛ يا، همچنين اين رشته به طور طبيعي از هيچ سنت خاصي برنيامده است.
از سوي ديگر، اصولا مشكل بتوان از «تولد» يا زايش و پيدايش دفعي اين رشته سخن گفت، بلكه مي‌توان گفت كه روانشناسي دين، برخاسته از فضاي فكري و فرهنگي خاصي است كه در آن روش علمي و دين‌پژوهي به نحوي پخته و پيشرفته شدند كه چون هر دو در معرض پرسش‌هاي مختلفي قرار گرفتند، به يكديگر نزديك شدند؛ به اين معني، روانشناسي دين براي دين‌پژوهي همان قدرانگيزه‌اي تازه بود كه براي علم روانشناسي. فقط تاملات گذشته نگرانه يك نسل بعد، منشاء خدماتي شد و مواجهه اين دو رشته را تحقق بخشيد و اين رشته سرآغازي پيدا كرد، گو اين كه در اين باب هم اتفاق نظر حاصل نيست.

اين واقعيت را هم بايد در نظر داشت كه قرن نوزدهم شاهد نخستين شكوفايي بزرگ رهيافت‌هاي غير فرقه گرايانه و روشمند به مطالعه پديدارهاي ديني در غرب بود. دين پژوهي با توجه به كشف، ترجمه و تصحيح متون ديني و فلسفي شرق، همچنين ذوق و شوق تازه‌اي كه پژوهشي مردم‌شناختي جوامع ابتدايي به بار آورده بود، به سرعت روشها و مدلهايي براي مقايسه سنت‌هاي مختلف به دست داد و به سنت‌هاي ديني غربي مقام جديدي در زمينه‌اي وسيع‌تر و عيني‌تر بخشيد.

در چنين زمينه كلي‌اي بود كه ويلهلم وونت(4) (1930-1832م) آثارش را در زمينه روانشناسي تجربي پديد آورد. وونت برخلاف «طبيعت‌شناسي و روانشناختي» كه علم را بر پايه روابط كمي بين انگيزه و احساس استوار مي‌كرد و يك نمونه‌اش در كار گوستاو تئودور فخنر(5) (1887-1801م) ديده مي‌شد، نوعي «فيزيولوژي روانشناختي» پيش گرفته بود كه ناظر به الگوهاي توازي بين واقعيات روحي مربوط به آگاهي انساني و پديدارهاي جسماني همراه با آنها بود. هدف او از آغاز اين بود كه روانشناسي را در حوزه درون‌نگري تجربي به صورت يك «علم طبيعي» درآورد. تعلق خاطر وي به رونده‌اي عالي‌تر روحي يا ادراك، همچنان او را از تحقيقات روانشناختي عيني دورتر و به تاريخ اجتماعي نزديك‌تر كرد. در چنين زمينه‌اي بود كه براي ارائه رهيافت كاركردي‌اش به منشاء رفتار ديني، از روشهاي تطبيقي و مدلهاي تكاملي رايج در مردم‌شناسي استفاده مي‌كرد. شخصيت كليدي ديگر در حوزه گرايش به «روانشناسي فكر» اسوالد كولپه(6) (1862- 1915م) بود كه مكتب ورتسبورگ(7) (كه نامش را از دانشگاه ورتسبورگ كه اين مكتب در‌ آنجا تاسيس شده بود، گرفته بود) براي اولين بار كاربرد پرسشنامه، مصاحبه و زندگي‌نامه خود نوشت را در مطالعه پديدارهاي ديني باب كرد.

نخستين خدمات علمي به روانشناسي
دين اگر اروپا انگيزه و حركت اوليه‌اي به روانشناسي دين داد، در ايالات متحده بود كه اين رشته به عنوان يك رشته مستقل ريشه پيدا كرد. استانلي هال(8) (1924- 1844م) كه سالها با وونت در لايپزيك به تحقيق پرداخته بود، در ايالات متحده يك آزمايشگاه روانشناختي برپا كرد كه در زمينه روانشناسي دين به تحقيقات تجربي مي‌پرداخت. او از سال 1881 ميلادي، تدريس در دانشگاه‌ هاروارد را در زمينه رابطه بين بلوغ و رويكرد به دين آغاز كرد و در سال 1904 ميلادي نشريه‌اي به نام روانشناسي دين و تعليم و تربيت(9) به راه انداخت. نخستين نقطه عطف در روانشناسي دين، در سالهاي 1902- 1901 ميلادي با «سخنراني‌هاي گيفورد» ويليام جيمز(1910-1842م) به بار آمد. اين سلسله سخنراني‌ها در سال 1902 ميلادي تحت عنوان تنوع تجربي ديني(10) انتشار يافت. جيمز پيش از آن كه خود را به عنوان فيلسوف بشناساند، مانند وونت به تدريس روانشناسي تجربي پرداخته و عده كثيري از پژوهشگران دانشگاهي را در مطالعات تجربي ادراكات راهنمايي كرده بود. او در زماني كه به مطالعه روانشناختي دين روي آورده بود، به كلي از اين مغلطه بريده بود كه حالات ذهن را به حالات با استعدادهاي خاصي بدني تحويل كند و چنان كه در خاطرات مربوط به زمان آماده شدنش براي سخنراني‌هاي گيفورد نوشته است، به اين نتيجه رسيده بود كه «دين انسان، عميق‌ترين و خردمندانه‌ترين عنصر در حيات اوست» رهيافت جيمز كمتر تجربي و بيشتر باليني بود. www.migna.ir ظهور رفتارگرايي، در افزايش دقت و عينيت در تجزيه و تحليل‌هاي آماري و كمي مطروحه در علوم انساني به طور كلي و در روانشناسي دين به طور خاص، بي‌تاثير نبوده است. در شرايطي كه اغلب تحقيقات در انعكاس‌هاي شرطي با بي‌توجهي به دين و كنار گذاردن آن انجام مي‌گرفت، جيمز واتسون(11) (1958-1878م) صبغه‌اي به اين شيوه از روانشناسي عيني داد كه آشكارا با گرايش‌هاي معنوي يا روحاني مخالف بود. اين صبغه تا به امروز هم ادامه دارد و نمايان‌تر از همه در تخطئه بي.ف.اسكينر(12) با روش رفتارگرايانه نوينش از ارزشهاي ديني، به عنوان عوامل تغيير و تحول رواني و نيز در كوشش او و ساير رفتارگرايان در تحويل همه انواع آگاهي ديني، به صورت پديدارهاي ثانوي حاصل از اوضاع و احوال محيط جلوه‌گر است.

روانشناسي اعماق
همان فضاي فكري‌اي كه در اروپا وونت را بر آن داشت تا تحقيقاتش درباره احساس را به مطالعه درباره حالات عالي‌تر روحي و از آنجا به حوزه دين بكشاند، همچنين اثرات مشابهي بر علوم پزشكي و رهيافتش نسبت به ناهنجاري‌هاي روحي گذارد، در اينجا نيز طغيان عليه افراط‌كاري‌هاي رهيافت‌هاي مكانيستي، ابتدا از درون محافلي بروز كرد كه روش علمي را به كار مي‌بردند.
نخستين شخصيت مهم در اين زمينه، پي‌ير ژانه(13) (1947-1859م) است كه تجربياتش در زمينه هيپنوتيزم و كارهايش در زمينه بهبود پالايشي(14) ناخوشي عصبي و رواني، او را به وضع نظريه‌هايي راجع به «ضمير نيمه‌آگاه» (15) (كه اين تعبير را هم خود او وضع كرده است)، بعد شخصيت شامل نظريه آسيب‌زايي مبتني بر مفهوم تثبيت تصورات (16) كه به تاسيس روشي در باب تحليل و تركيب روانشناختي نيز انجاميد، راهبر شد. او در اوج فعاليتش ، مدلهاي توضيحي‌اش را براي وارسي دين به طور كلي به كار برد و از آغاز هم دين براي او جاذبه خاصي داشت. وي با آن كه توجه اصلي‌اش را به نحوه تكوين و نقش مفهوم خدا كه او هسته اصلي دين و ديانت مي‌دانست معطوف داشت، در يك سلسله پديدارهاي ديني، از ايمان‌آوري عادي گرفته تا وجد و خلسه و حالات روحي ژرف ديگر، مطالعه و تحقيق كرد. او در عين حال كه نقش دين را در تكوين نفس اخلاقي (17) قبول داشت، كه مي‌تواند آرزوهاي انساني را سامان دهد يا سركوب كند، پيش‌بيني مي‌كرد كه دين با پيشرفت علم و فلسفه، نابود مي‌شود، و بر آن بود كه بايد جانشين‌هايي نظير روان‌درماني علمي از يك سو و پرستش ترقي از طريق پرورش اعتماد به نفس و به ديگران، براي آن پيدا كرد. اغلب كارهاي پخته ژانه را زيگموند فرويد (1939-1856م) تكرار كرد يا تحت‌الشعاع كارهاي خود قرار داد. ژانه از فرويد انتقاد مي‌كرد كه براي بينش و برداشت خويش، اهميت و اعتبار گزاف قائل است. هر چند خود فرويد اذعان مي‌كرد كه در مورد تكوين ساختار نظري روانكاوي، دين عظيم‌تري به فخنر دارد، شكايت ژانه، چندان هم بيراه نيست، مخصوصا در زمينه روانشناسي دين.
در عين حال تصورش دشوار است اگر بگوييم كارهاي ژانه همان انقلابي را كه فرويد به بار آورد، در روانشناسي به بار آورده است. رهيافت اصلي او به دين، جدا از مدلهاي گوناگوني كه در طي كارهايش براي روح انساني عرضه داشته بود، عبارت بود از تلقي همه عقايد و شعائر ديني، همچون جلوه مبدل همان تعارض‌هاي درون خانوادگي كه موقعيت يك نفس منفرد را در جامعه، در حوزه فراتر و متعالي‌تري كه در آن حل مي‌شود، تعيين مي‌كند، به نظر فرويد، دين كاركردي نظير يك سلسله «توهمات» داشت كه هدفش سركوب و حفظ‌آرزوها و اميال ضد اجتماعي است كه نمونه اعلي و پيشين آن همان ميل جنسي اوديپي پسران به مادران است. فرويد در چنين زمينه‌اي احتجاح مي‌كرد كه دين با «كشتن» شخصيت پدر كه به صورت الوهيت رسمي و مقتدر ظاهر مي‌شود ، آغاز شده است، و بر آن بود كه قرباني ديني، نمايانگر رهايي از احساس گناه پدركشي است.

در جوامع ابتدايي، تمايلات گرايش به محارم بايد با محرمات ديني مواجه مي‌شد تا قابل كنترل باشد. و تاريخ خانوادگي مشترك نوع بشر در دنياي نو، همچون بخشي از ميراث عام روح مشترك جمعي ما ، به هر فرد به ارث مي‌رسد. فرويد برخلاف همه منافعي كه دين براي سلامت روحي تمدن بشري داشته است، عقيده دارد كه زمان آن رسيده است كه واقعيت‌شناسي بيشتر را تشويق و ترويج كنيم و به سرنوشت بشري خود تسليم شويم و بر تثبيت كودكانه دين فايق آييم. از ميان همه شاگردان فرويد ، دو نفر به خاطر بريدنشان از او و تاسيس مكتب‌هاي روانشناختي مستقلي از آن خويش، شايان ذكر هستند: يكي آلفرد آدلر (18) (1937-1870م) و ديگري كارل گوستاو يونگ (19) (1961-1875م.) ياريهاي آدلر به حوزه روانشناسي دين، ناچيز و از حيث نااستواري بود، اما يونگ در تقابل با فرويد، به خاطر توجه جدي و همه جانبه و پاينده‌اش به روانشناسي پديدارهاي ديني ، ممتاز است. اصل و نسبت فكري ژانه، پيوند آشكاري با روشنگري داشت، اما يونگ مانند فرويد، در تعلق خاطرهاي فلسفي اصلي‌اش، به نهضت رمانتيك تكيه داشت. تعلق خاطر اوليه يونگ به دين، اسطوره و سنن باطني و كنايي (نمادين) نبود كه او را از فرويد جدا كرد، بلكه ارزيابي مثبتش از دين به عنوان نمايانگر ابعاد روح به نحوي ژرف‌تر و جامع‌تر از سائقه جنسي بود، كه فرويد محور روح بشر مي‌انگاشت.
طبق برآورد خود يونگ ، مطالعاتش در زمينه كيميا بود كه با نشان دادن زمينه مشترك ، پيوند بين روانشناسي و دين را به او نماياند و آن زمينه مشترك، سير از ناخودآگاهي به خودآگاهي بود ، و سرانجام وحدت آن دو در نفس منفصل (20.) سخن آخر اين كه سه نكته محوري يعني منشا، تبديل صور و سلامت هستي كه نظريه‌هاي روانشناختي در باب دين بر حول آنها دور مي‌زند، و مسائل بحث‌انگير اين رشته را مطرح مي‌سازد.

تكوين رواني
ذيل همه نظريه‌هاي روانشناختي كه مي‌كوشند برداشت جامعي از ريشه‌هاي دين در روح انسان به دست دهند، دو استنباط در هم تنيده است: نخست آن كه روح انسان داراي ساختار ثابت و لايتغيري است؛ ديگر آن كه دين به عنوان يك پديدار روانشناختي تا، الگوهايي دارد كه در همه زمان‌ها و مكانها براي همه انسان‌ها يكسان و در ميان آنها مشترك است. به علاوه، پرروا‌ج‌ترين نظريه‌هاي تكوين رواني  از جمله آنهايي كه در طول تاريخ فلسفه عرضه شده‌اند  در بردارنده روايت‌هايي از اصل فرافكني (22) هستند.
به بيان ساده، فرافكني ديني، به يك جهش تخيلي از عواطفي كه بسيار نيرومند و عقلا مهارناپذير هستند، به عقيده در جهاني داراي نيروهاي ماورايي و متعال كه سرنوشت فرد را رقم بزنند، اشاره دارد، و براي آن كه بتوان آن را همچون اصلي تكويني به كار برد، بايد چنين فرضي را مسلم گرفت كه در مرحله‌اي از جامعه انساني ابتدايي، چيزي شبيه به گذار جمعي از شرايط ساختاري روح به جهان خارج وجود داشته است.
تقابل بين فرويد و يونگ در اينجا نشان مي‌دهد كه چگونه از انديشه اساسي واحد، ارزيابي‌هاي به كلي مختلفي در مورد دين پديد مي‌آيد. از نظر فرويد، شمول دين در شمول تمايلات نسبت به محارم كه سركوب ناخودآگاهانه‌اش، اقوام بدوي را از جانمندانگاري(23) طبيعت به فرافكني ناعقلاني و وهم‌آميز تابوهاي ديني رهنمون شده، قابل بازيابي است. از نظر يونگ، فرافكني‌هاي دين را در تمايل طبيعي روح به تماميت و كمال، تمايلي كه ذهن بدوي به محض رسيدن به خودآگاهي لازم براي نمادپردازي، توانسته است اظهار بدارد، مي‌توان بازيافت، و همو بر آن بود كه فقط به مدد كندوكاو در آموزه‌هاي دين سازمان يافته و پي‌جويي انگاره‌هاي اعيان ثابته كه فرآوردهاي خودانگيخته ذهن ناخوآدگاه است، مي‌توان روح مدون را از نو كشف كرد.

به طور كلي روان‌شناسي براي پيراستن خود از جانبداري‌هاي ساده‌انگارانه‌اي رهيافت فرافكنانه، از مردم‌شناسي و جامعه‌شناسي پيروي كرده است؛ هر چند حتي امروزه بسياري كسان كه زمينه‌هاي تكوين دين را در واكنشهاي روانشناختي نسبت به توهمات، احوال عرفاني يا وجدآميز، رازبيني‌ها، پديدارهاي فراروانشناختي، يا بعضي نيازهاي ابتدايي و اساسي انسان جستجو مي‌كنند، در پي آنند كه از اين واكنشها، اعتبار تبيين‌هاي تاريخي فراگير را استنتاج كنند. كوشش آبراهام ماسلوف (24) (1970 - 1908م) براي ربط دادن دين با «تجربه‌هاي متعالي» نظر اريك فروم (1980 - 1900م) درباره دين به عنوان واكنشي در قبال نيازهاي اصيلي كه به قول او «تجربه‌هاي»X جلوه‌گر است و پي‌جويي س. گ. براندون (25) (1971 - 1907م) از دين به عنوان دروني‌سازي زمان، همه و همه عبارتند از احتجاجاتي كه به نوعي بر فرافكني‌ تكيه دارند. به غير از آزمايشگرهاي بحث‌انگيز و درست كنترل نشده حالات ناشي از استعمال مواد تخديركننده يا تغييردهنده ذهن، كه به عنوان داده‌‌هايي در دفاع از پيوند بين صور خيال ديني و «حالات متعالي خودآگاهي» عرضه شده، كارهاي تجربه ناچيزي براي دفاع از نظريه‌هاي فرافكني انجام گرفته است.
احتجاجات روان‌شناختي اوليه‌اي كه درصدد آن بود تا ريشه دين را در يك عاطفه واحد پيدا كند، نظير شعار معروف لوكرتيوس كه مي‌گفت: «خدايان، ساخته ترس بشراند» يا جداسازي يك «نوع ديني خاصي از شخصيت چنان كه در كار ادوارد اشپرنگر(26) (1963- 1882 م) ديده مي‌شود -خيلي زود جاي خود را به درك و دريافت جامع از بعد روحي دين يا بعد ديني شخصيت دادند. بعد تاريخي اين نظريه‌ها، حاوي مطالعات آماري بود و بر داده‌هاي مردم‌شناختي كه از ميان اقوام بدوي موجود گردآوري شده است، اتكاي زيادي داشت. توجه به نظريه‌هاي تكوين رواني، آشكارا در جهت پژوهش‌هاي تجربي‌تر و در نهايت به پيوندهاي بين رفتار ديني و ساختار شخصيت، از جمله در آثار آلپورت و ميلتون روكيچ(27)، معطوف شده است.

تشكل رواني
توجه به توصيف روندي كه عقايد و رهيافت‌هاي ديني به خودآگاهي مي‌رسند و تحولاتي كه از كودكي تا بزرگسالي مي‌يابند، از همان آغاز براي روان‌شناسي دين مطرح بوده است. روان‌شناسي اعماق مي‌توانست توجهش را از تاريخ مدون و بزرگتر تكوين رواني دين به تاريخ مدون و كوچكتر تشكل رواني، يا استكمال نفساني، و سپس به تبادل اطلاعات و بينش‌هاي بين آنها با اتخاذ اصل علم الحياتي قرن نوزدهم كه «سرگذشت فرد، سرگذشت نوع را در خود دارد و تكرار مي‌كند»، معطوف بدارد، و بدين شيوه، مطالعه تحولات طبيعت ديني كه در روند رشد فرد از كودكي بزرگسالي ملاحظه شده است، مي‌توانست هم مطالعه عروج نژاد انسان از ذهنيت ابتدايي تا علمي را روشن كند، و هم خود از آن كسب روشني كند. حتي امروز، مدتها پس از آن كه آن اصل علم‌الحياتي رونق و رواج خود را از دست داده، و داده‌هاي تجربي درباب ايمان‌آوري ديني، متغيرهاي جديد فرهنگي و اجتماعي را وارد روند تحولات روحي كرده است، در اغلب محافل انديشه‌گراي روان‌شناسي اعماق، مخصوصا آنهايي كه صبغه قوي‌تر يونگي دارند، هنوز اين انديشه جاذبه دارد.
نخستين كار تجربه‌اي كه در زمينه تشكل رواني دين انجام گرفته، از سوي امريكاييان، در آخرين دهه‌هاي قرن نوزدهم، درباره روند ايمان‌آوري، يا به قول ويليام جيمز «تولد دوباره» بوده است. هرچند مدلهاي رشد روحي در طي سالها تغيير يافته است، كاربرد مطالعات موردي، مصاحبه‌، سياهه‌برداري از خزانه شخصيت، و آمار جامعه‌شناختي عمومي، هنوز همچنان سنديت دارد؛ و درواقع، يكي از رايج‌ترين پيوندهاي بين دين سازمان يافته و علم‌ روان‌شناسي است. نظريه «تكوين تبعي» (29) رشد روحي اريكسون(30)، يكي از اين مدلهاست كه مهلم از مطالعات متعدد مربوط به هويت ديني است. اين نظريه در اساس يك دوره زندگي هشت‌گانه عرضه مي‌دارد كه هر مرحله‌اي از آن، نمايانگر يك بحران از روابط انساني است كه زوج فضايل رذايل متناظر را پديد مي‌آورد و بر سير مراحل بعدي‌ اثر مي‌گذارد؛ و در بعضي از ابعاد رفتار ديني انعكاس يافته است. اريكسون همچنين مدلش را با پروژه بحث‌انگيز نگارش «سرگذشت روحي» شخصيت‌‌هاي ديني نظير مارتين لوتر و موهنداس گاندي تطبيق داده است. www.migna.ir پژوهش مهمي در باب تشكل تصور يا مفهوم خدا در ذهن كودكان، در سال 1913م با كارهاي هانري كلاويه(31) آغاز شد، كه نمايانگر پيشرفتي از انسانوار انگاري(32) تا روحاني انگاري(33) بود. اين پژوهش‌ها، به صورتي پيشرفته‌تر و از چشم‌اندازهايي گوناگون، با مطالعات تجربي روان‌شناساني چون رونالد گولدمن(34)، ج.پ.ديكونچي(35)، آنا ماريا ريتوتو(36) و آنتوان ورگوت(37) ادامه يافت. ورگوت «مركز روان‌شناسي دين» را در دانشگاه لورين(38) تاسيس كرد كه تحقيقات مهمي در زمينه روابط بين تصوير و تصور پدر و مادر و تصوير و تصور الوهيت، سير تكاملي وجدان اخلاقي و سطوح درك و دريافت كنايي و شعايري در كودكان، انجام داد. علاوه بر روان‌كاوي، مطالعات نران پياژه (1980-1886م) در باب روان‌شناسي كودك، تاثير عظيمي براين كار گذارده بود.

روان‌درماني
مطالعه همبستگي دين و درمان بايد به عنوان يك كوشش دوجانبه تلقي شود، كه نه فقط ناظر به شيوه‌اي است كه سنن ديني مي‌‌تواند درمان‌گرانه و مثبت عمل كند و سلامت روحي و سير استكمالي روحي را تعالي بخشد، بلكه همچنين ناظر بر شيوه‌اي است كه سنن روان‌شناختي مي‌تواند براي پيراستن دين از آثار و تبعات زيان‌بار روحي دين به كار رود. هم مخالفت‌هاي بسيار و هم حمايت‌‌هاي بسياري كه روان‌شناسان گرايش‌هاي مختلف در گذشته و حال از دين رسمي و سازمان يافته ديده‌اند و مي‌بينند، از اين نقش انتقادي دوگانه آب مي‌‌خورد. محققان روحاني نظير هانس شر(39)، اسكار فيستر(40)، ارنست جان (41) و آنتون بوآزن (42) جزو نخستين كساني بودند كه به اهميت روان‌شناسي در وظايف و مراقبت‌هاي كشيشي و تاملات كلامي پي بردند.

تقريبا پيش از نيمه‌هاي قرن بيستم، بسياري از نقد و نظرهاي كلامي و مربوط به وظايف روحانيت، در چندين و چند نظريه روان‌شناختي مختلف رخنه كرد و از آنجا در مجلات اختصاصي، مجامع علمي، برنامه‌هاي دانشگاهي و مراكز مشورتي و تحقيقاتي كه خاص اين رشته بود، در سراسر اروپا و ايالات متحده راه يافت. به طور كلي اين گرايش، نمايانگر عطف توجهي است از روان‌شناسي نابهنجار، احوال عرفاني، شعاير وجه‌‌آميز، شفايابي‌هاي معجزه‌آسا و عملكردهاي ابتدايي يابدوي، كه در اغلب كارهاي اوليه روان‌شناسي دين فراوان يافت مي‌شد، به اعتلاي سيره تكاملي عادي انسان در دعا و عبادت و ايمان‌آوري و خدمت به خلق و به دنبال اين، معلوم شد كه نقشهاي انتقادي اين رهيافت، براي دين رسمي، بيشتر مفيد و مساعد است تا تهديد‌كننده، از جهت خدمت و همياري نظري، دچار همان غفلت شايعي است كه اهل تحقيق و تتبع كلاسيك يا شاغلان به رهيافت‌هاي علمي دچار آن هستند. مطالعات روان‌شناختي سنت‌هاي روحاني شرق بويژه ذن بوديسم و يوگا، رفته رفته نشان داده است كه چگونه پديده‌هايي چون تنظيم تنفس، مراقبه (مديتيشن)، بيداري ناگهاني 43، ذكر 44 و نظاير آنها نه فقط پيش درآمد و پيشتاز بسياري از شيوه‌هاي روان‌ درماني بوده بلكه امروزه هم از چنان شيوه‌هايي موثرتر است. درست به همان ترتيب كه برداشت‌هاي يهودي  مسيحي، الهام بخش روان درماني‌هاي غربي بوده در شرق هم كوشش‌هايي انجام گرفته است تا به اصطلاح برديانت منفي اثر بگذارد، في‌المثل در ژاپن تاثير ذن در چيزي كه «درمان موسوم به موريتا» نام دارد، آشكار است و آرا و انديشه‌هاي متخذ از فرقه بودايي «سرزمين پاك راستين» در تدوين درمان موسوم به نيكن= naikan [درون‌نگري] نقش موثري داشته است.
اين شيوه در سال‌هاي 1950م با تحقيقات يوشيمو تواينوبو 45 روي زندانيان آغاز شد و براي تعليم و تربيت اخلاقي كودكان و نوبالغان و نيز درمان ناخوشي‌هاي روحي خاص به كار گرفته شد. در حالي كه داده‌ها و آمار مربوط به اعصاب و روان، به عنوان مويد اين شيوه درماني و ميزان موفقيت‌هاي آن گردآوري شده است، هنوز محافل روان‌درماني رسمي غالبا آن را ناديده مي‌گيرند. تحقيقات مشابهي روي عملكردهاي ديني غربي انجام گرفته كه منابع آن با روان‌شناسي دين بسيار نزديك است و همان توجه را نيز در محافل علمي برانگيخته‌ است و منابع و متون مربوط به آن نيز حجم عظيمي دارد.

روان‌شناسي دين از همان اوان تشكلش، با آدمهايي مواجه بوده است كه قائل به اين بوده‌اند كه منبع و مهار دين براي سلامت رواني و تكامل شخصيت انسان زيان‌بار است و در اين ادعا به سرگذشت‌هاي خاص و نيز فرض‌هاي معرفت شناختي عام استناد مي‌كردند. در عين حال روان‌شناساني كه در حوزه سنن خاص كار مي‌كرده‌اند، از انديشه‌هاي مشابه براي اعتراض در برابر تحريف دين استفاده كرده‌اند يا براي اثبات برتري سنن ديني خاص در برابر ساير سنن، عملكردهاي ديني بدوي، نهضت‌هاي جديد، آيين‌هاي تازه و غيره احتجاج كرده‌اند. آنچه جايش خالي است، چيزي است شبيه به يك سلسله هدف و معيارهاي غيرفرقه گرايانه براي تميز نهادن بين سالم و بيمار در عملكردها و عقايد ديني خاص كه احتمالا بعدها به صورت سرمشق‌هايي براي جهت دادن به دين درآينده به موازات جهت‌دهي انديشه‌هاي فلسفي، سياسي و كلامي به عناصر دروني اديان رسمي امروز درآمده است.

سخن آخر
با توجه به مسائلي كه در اين مقاله عنوان گرديد مي‌توان به قدمت روانشناسي دين پي برد و اهميتي كه بر اين بعد از روان معطوف شده است. امروزه جهان براي رسيدن به يك تعادل و ثبات رواني به خصوص در بين قشر جوان به دين و گرايشات معنوي روي آورده است و از اين عنصر الهي مدد گرفته است.
امروزه ديگر نه تنها در كشورهاي مذهبي، بلكه در دل اروپا و امريكا نيز به اين بعد از روانشناسي توجه خاص شده است و معتقدند كه براي درمان بسياري از بيماري‌ها و براي رفع بسياري از نابساماني‌هاي اجتماعي مي‌توان به مذهب و دين متكي شد و از آن كمك گرفت. از اينجا هم مي‌توان به روش و رويكرد پيامبر اعظم و ائمه اطهار اشاره نمود كه چگونه 1400 سال پيش از آيات قرآن براي تسكين قلوب و آرامش روح استفاده مي‌كردند و به اهميت تلاوت قرآن و نماز در ارتقاي روحي بشر اشاره كرده بودند كه مي‌توان به كامل بودن دين اسلام بيش از پيش اشاره كرد.


ليدا كاكيا
   
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

United States
سلام
درمتن مقاله اصلی ظاهرا مراجع وتوضیحات پرشماری درزیرنویس وجودداشت که دراین مقاله جای آنها بسیارخالی است.ازنشانه (1) که بدنبال "روانشناسی اعماق" امده تا شماره آخری که بین الهلالین() نوشته شده نوید اطلاعات اضافی وارجاعات مفید رامیدهد که درزیرمقاله دیده نمیشود.آیا امکان دسترسی به این اطلاعات وجوددارد. به عنوان مثال همان شماره 1 بایستی یا روانشناسی اعماق راتعریف کرده باشد یا لغت لاتین آن را شامل باشد یا مرجعی مستقل ازمقاله درباره روانشناسی اعماق معرفی کند که که هرسه بسیارلازم هستند.
بااحترام عبدالله سجادیان AS@NEDA.NET
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
کلمات بیش از آنچه که شما تصور می کنید تاثیر گذارند. همیشه پیش از صحبت کردن فکر کنید.