بي تفاوتي، آسيب مهم روابط اجتماعي
مؤلفهها و نشانه های بيتفاوتي اجتماعي/چرا بيتفاوت ميشويم؟
هر روز كودكان خردسالي را ميبينيم كه به جاي مدرسه رفتن با دستهاي كوچك يخ زده شان شيشه ماشينها را پاك ميكنند. مردان ژنده پوشي كه كنار خيابان و بدون سر پناه،شب را به صبح ميرسانند. زنان سرپرست خانواري كه تمام ايستگاههاي مترو را زير پا ميگذارند تا لقمه نان براي كودكانشان فراهم كنند و مردان و زناني كه تا كمر در سطلهاي زباله فرو رفتهاند تا شايد خوراكي بيابند.
هر روز همه ما شاهد صحنههاي دلخراشي از فقر مردم سرزمينمان هستيم و آنگاه كه بيتفاوت از كنارشان ميگذريم به نظر ميرسد خون آريايي در رگهايمان يخ زده و چشمانمان به ديدن پليديها عادت كرده است.
بيتفاوتي پديدهاي اجتماعي است که در آن افراد جامعه نسبت به محيط اطراف خود دلسرد ميشوند و از آن کناره ميگيرند. جامعهشناسان معتقدند، احساس بيقدرتي، نا اميدي نسبت به آينده، هزينه فايده به نفع زندگي شخصي و کم توجهي به همنوعان، درگير نشدن در فعاليتهاي مدني ( مشارکت در احزاب، مشارکت در رسانهها و..) و حساس نبودن نسبت به نهادهاي اصلي در جامعه از مهمترين مؤلفههاي بيتفاوتي در جامعه است.
آنان ميگويند، وقتي در جامعهاي بيتفاوتي اجتماعي افزايش پيدا ميکند عناوين مجرمانه نيز زياد ميشود زيرا كه سوق يافتن جامعه به سوي حقيقت حيواني يکي از نشانههاي جامعهاي است که به سمت بيتفاوتي اجتماعي ميرود و در نهايت سقوط اجتماعي رخ خواهد داد.
قانونگريزي يکي از نشانههاي سوق پيدا کردن به سمت حقيقت حيواني است که اين مورد در تهران بيشتر رخ ميدهد، زيرا كه در تهران نظام بروکراتيک پيچيدهتري وجود دارد.
برگزاري نشست «بيتفاوتي اجتماعي در ايران» توسط گروه مسائل و آسيبهاي اجتماعي انجمن جامعهشناسان ايران ما را بر آن داشت تا گفت و گويي داشته باشيم با محققان و صاحب نظران كه در پي ميآيد.
رابطه احساس ناتواني و بيتفاوتي
دكتر محمد بخارايي ـ مدير گروه مسايل و آسيبهاي اجتماعي ميگويد: هر چه افراد بيشتر احساس ناتواني كنند بيشتر بيتفاوت ميشوند و اين در حالي است افراد به جاي تعامل و حساسيت نشان دادن نسبت به مسايل پيرامونشان كم انگيزه ميشوند.
مرحله بعدي بيتفاوتي از خود بيگانگي احساس ناكار آمدي،كم اعتنايي و كم ميلي دروني است زيرا كه در بياعتنايي عنصر شناخت لحاظ شده است و اين كم اعتنايي باعث ميشود كه انسانها علاقمند نباشند به چراها پاسخ دهند و انگيزهاي ندارند براي اينكه دنبال پاسخ پرسشها باشند و اين گونه است كه يك نوع جهل بسيط شكل ميگيرد.
مرحله سوم بيتفاوتي اجتماعي شامل شك و ترديد و باري به هر جهت رفتار كردن مردم است كه در مرحله جهل مركب شكل ميگيرد و در واقع مردم نميدانند كه همچنان ميدانند. چهارمين مرحله متناسب با بيگانگي از خود يا به خود نوعي بيتفاوتي است كه به حدف خود فرد ميانجامد كه ممكن است به شكل خودكشي يا به شكل حذف اجتماعي باشد.
اما عميقترين و آسيب رسانترين بيتفاوتي اجتماعي بيگانگي از جامعه است زيرا وقتي بيتفاوتي در جامعه اتفاق ميافتد دو وضعيت پيش ميآيد كه در طبقات مرفه اجتماع خود خواهيهاي افراطي و يا اخلاق خود مدارانه در جامعه شكل ميگيرد وتضاد بين منافع و خواستههاي عمومي بوجود ميآيد. در بين طبقات كم توان جامعه هم افرادي هستند كه احساس بيعدالتي در جامعه ميكنند از اينرو قانون گريز و هنجار شكن ميشوند. در طبقات مرفه جامعه ممكن است انحرافات روي دهد ولي چون يقه سفيد هستند دم به تله قانون نميدهند كه اين مساله باعث عميقتر شدن آسيبهاي اجتماعي ميشود.
بيتفاوتي پديدهاي اجتماعي است که در آن افراد جامعه نسبت به محيط اطراف خود دلسرد ميشوند و از آن کناره ميگيرند. جامعهشناسان معتقدند، احساس بيقدرتي، نا اميدي نسبت به آينده، هزينه فايده به نفع زندگي شخصي و کم توجهي به همنوعان، درگير نشدن در فعاليتهاي مدني ( مشارکت در احزاب، مشارکت در رسانهها و..) و حساس نبودن نسبت به نهادهاي اصلي در جامعه از مهمترين مؤلفههاي بيتفاوتي در جامعه است.
آنان ميگويند، وقتي در جامعهاي بيتفاوتي اجتماعي افزايش پيدا ميکند عناوين مجرمانه نيز زياد ميشود زيرا كه سوق يافتن جامعه به سوي حقيقت حيواني يکي از نشانههاي جامعهاي است که به سمت بيتفاوتي اجتماعي ميرود و در نهايت سقوط اجتماعي رخ خواهد داد.
قانونگريزي يکي از نشانههاي سوق پيدا کردن به سمت حقيقت حيواني است که اين مورد در تهران بيشتر رخ ميدهد، زيرا كه در تهران نظام بروکراتيک پيچيدهتري وجود دارد.
برگزاري نشست «بيتفاوتي اجتماعي در ايران» توسط گروه مسائل و آسيبهاي اجتماعي انجمن جامعهشناسان ايران ما را بر آن داشت تا گفت و گويي داشته باشيم با محققان و صاحب نظران كه در پي ميآيد.
رابطه احساس ناتواني و بيتفاوتي
دكتر محمد بخارايي ـ مدير گروه مسايل و آسيبهاي اجتماعي ميگويد: هر چه افراد بيشتر احساس ناتواني كنند بيشتر بيتفاوت ميشوند و اين در حالي است افراد به جاي تعامل و حساسيت نشان دادن نسبت به مسايل پيرامونشان كم انگيزه ميشوند.
مرحله بعدي بيتفاوتي از خود بيگانگي احساس ناكار آمدي،كم اعتنايي و كم ميلي دروني است زيرا كه در بياعتنايي عنصر شناخت لحاظ شده است و اين كم اعتنايي باعث ميشود كه انسانها علاقمند نباشند به چراها پاسخ دهند و انگيزهاي ندارند براي اينكه دنبال پاسخ پرسشها باشند و اين گونه است كه يك نوع جهل بسيط شكل ميگيرد.
مرحله سوم بيتفاوتي اجتماعي شامل شك و ترديد و باري به هر جهت رفتار كردن مردم است كه در مرحله جهل مركب شكل ميگيرد و در واقع مردم نميدانند كه همچنان ميدانند. چهارمين مرحله متناسب با بيگانگي از خود يا به خود نوعي بيتفاوتي است كه به حدف خود فرد ميانجامد كه ممكن است به شكل خودكشي يا به شكل حذف اجتماعي باشد.
اما عميقترين و آسيب رسانترين بيتفاوتي اجتماعي بيگانگي از جامعه است زيرا وقتي بيتفاوتي در جامعه اتفاق ميافتد دو وضعيت پيش ميآيد كه در طبقات مرفه اجتماع خود خواهيهاي افراطي و يا اخلاق خود مدارانه در جامعه شكل ميگيرد وتضاد بين منافع و خواستههاي عمومي بوجود ميآيد. در بين طبقات كم توان جامعه هم افرادي هستند كه احساس بيعدالتي در جامعه ميكنند از اينرو قانون گريز و هنجار شكن ميشوند. در طبقات مرفه جامعه ممكن است انحرافات روي دهد ولي چون يقه سفيد هستند دم به تله قانون نميدهند كه اين مساله باعث عميقتر شدن آسيبهاي اجتماعي ميشود.
عميقترين و آسيب رسانترين بيتفاوتي اجتماعي بيگانگي از جامعه است زيرا وقتي بيتفاوتي در جامعه اتفاق ميافتد دو وضعيت پيش ميآيد كه در طبقات مرفه اجتماع خود خواهيهاي افراطي و يا اخلاق خود مدارانه در جامعه شكل ميگيرد وتضاد بين منافع و خواستههاي عمومي بوجود ميآيد.
علت بيتفاوتي مردم
دكتر حسين شيخ رضايي فيلسوف علم هم ميگويد: درواقع بايد ببينيم در سطح اجتماعي چه اتفاقي ميافتد كه مردم دچار بيتفاوتي ميشوند. در پاسخ به اين پرسشها نا آرنت فيلسوف فلسفه سياسي معتقد است كه در دوران آلمان نازي افراد تبديل به واحدهاي جدا از هم شدند و چسب يا وفاق اجتماعي بين آنان وجود نداشت. اين افراد را كه به هم پيوند زدند در نهايت توتاليتاريسم و فاشيسم از دل آن ايجاد شد. بسياري از صاحب نظران ديگر هم سعي كردند كه بيتفاوتي اجتماعي را تحليل كنند و آسيبشناسي كنند. اينكه چرا در زمان و مكان خاصي بي تفاوتي وجود ندارد.
وي ميافزايد: در واقع بايد به بافت و ساختار جامعه توجه شود كه در آن جامعه خاص چه چيزي باعث بوجود آمدن بيتفاوتي شده است و اين در حالي است كه علت بيتفاوتي در ايران 1397 با علت بيتفاوتي در كانادا متفاوت است. بنابراين آسيبشناسي اين موضوع مورد مطالعه است و اين تقويت مهارت عمومي است يعني شما يك مهارت عمومي داريد و تا زماني كه به منصحه عمومي نرسد بايد عوامل مداخله گرش را تشخيص دهيد.
اين استاد دانشگاه با بيان اين مطلب كه يك متفكر و كنشگر اجتماعي در جامعه خودش اين پديده را چگونه تحليل كرده است ميافزايد: كنشگر اجتماعي تحليل ميكند كه در كانادا چرا بي تفاوتي وجود دارد و براي آن چندين عامل را بر ميشمارد.
اين در حالي است كه بعضي از اين عوامل با جامعه ما مشترك است. واقعيت اين است كه افراد ذاتاً بيتفاوتي ندارند و ساختار اجتماعي باعث ميشود كه افراد بي تفاوت شوند. افراد در حالت طبيعي با همدردي بدنيا ميآيند و اولين مسأله حذف تعمدي است.
در كشور كانادا به طور سيستماتيك گروههايي مشخص ميشوند كه شامل اقليت و يا هر نوع تفاوت ديگر باشند. در نظام سرمايهداري آنچه كه در ديد قرار ميگيرد چيزي است كه منجر به سود ميشود بنابراين در رسانهها و فضاي عمومي اگر چيزي سودمند نباشد آن را نميبينند و اين در حالي است كه رسانهها هم تاكيد بيش از اندازهاي روي سوپرها و ابر قهرمانها دارند كه گويي وظيفه بر عهدهشان گذاشته شده است.
كار اجتماعي انجام ميدهند اما مشاركت نميكنند و عملاً مسألهاي را حل نميكنند به آنان الهام ميشود كه كاري را انجام دهند ولي وارد فضاي اجتماعي دور و برشان نميشوند. در رسانههاي گروهي ما بيشتر 2 چيز ديده ميشود سوپر استارها و رسواييها.
مخاطب رسانه فكر ميكند حل مشكلاتش از طريق نيروهاي ماورايي بايد صورت بگيرد و عامل بعدي شفاف نبودن ساختار احزاب سياسي در ايران است.
اين فيلسوف با بيان اينكه بايد بپذيريم كه سطح بيتفاوتي در ايران خيلي زياد است و بيش از كشورهاي پيشرفته است خاطرنشان ميكند: مهمترين علت اين مسأله نبود نهادهاي حائل بين حكومت و توده مردم است. تقريباً تمام ما بيشتر به شكلي كاملاً فرد گرايانه زندگي ميكنيم و نظام خانواده ما به سمتي ميرود كه ما عضوي از يك خانواده بزرگتر نيستيم.
مسائلمان را خودمان حل ميكنيم و نظام تعلقات ما به سمتي ميرود كه خيلي خودمان را اهل يك محله نميدانيم و اين در حالي است كه مفهوم طبقه هم خيلي وقت است كه از بين رفته است.
وي ميگويد: سالها است كه كسي نميتواند وضع اجتماعي را بر اساس نيروي توليد تحليل كند و تنها چيزي كه ميتوان بر اساس آن ما را تحليل كرد مصرف است. يعني امروزه به جاي مفهوم طبقه توليد بيشتر مصرف مهم است يعني انسانها چه چيزهايي را مصرف ميكنند و شما ميتوانيد افراد را بر اساس خريدهايشان طبقهبندي كنيد به عنوان مثال: كساني كه فلان ماشين را ميتوانند بخرند فلان خانه و يا كساني كه ميتوانند پولشان را ببرند تركيه ويلا بخرند. مفهوم سنديكا در كشور ما از كار افتاده و تبديل به مترسكي شده است و ما سنديكايي كه قوي باشد و اعمال نظر كند را نداريم.
همدلي يا بيتفاوتي
دکتر شيخ رضايي در پاسخ به اين پرسش كه ميان «همدلي» و «بيتفاوتي» کداميک، طبيعت آدمي محسوب ميشود ميافزايد: در مغز انسان و برخي موجودات مانند پرندگان و ميمونها نرونهاي آيينهاي وجود دارند که وقتي اين موجودات كاري انجام ميدهند، به واسطه آن بخشي از مغز فعال ميشود اما کار اين نرونها تنها فعال کردن مغز در هنگام انجام آن کار نيست بلكه چنانچه فرد ديگري همان کار را انجام ميدهد و ما صرفاً شاهد انجام آن باشيم نه اينکه خود آن کار را انجام دهيم، نرونهاي آيينهاي فرمان فعال شدن آن بخش از مغز ارسال ميکنند.
به عنوان مثال وقتي نوزادي صداي گريه نوزاد ديگري را ميشوند به گريه ميافتد. در واقع انسان با حس همدردي متولد ميشود و اين طبيعت آدمي است اما همدردي با همدلي تفاوت دارد زيرا كه ما در همدلي از احساس فاصله گرفته و براي بهبود حال ديگري اقدام به عمل ميکنيم.
وي با بيان اين مطلب كه نقطه مقابل بيتفاوتي، همدلي است نه همدردي ياد آوري ميكند: بسياري از جوامع ميکوشند تا اين احساس را در ميان شهروندان تقويت کنند از اينرو کوچکترين امور مانند ديدن هم نياز به يادگيري دارد و در خصوص همدلي نيز نظام تعليم و تربيت راهکارهايي را براي آموزش ارائه کرده است. ادبيات از آنجا که جهان را از ديد شخصيتهاي مختلف به تصوير ميکشد و تئاتر از آنجا كه فرصت در جايگاه ديگري قرار گرفتن را به افراد ميدهد، به تقويت حس همدلي کمک ميکنند كه متأسفانه ادبيات و نمايش در نظام تعليم و تربيت ما اموري لوکس پنداشته ميشوند و چندان وقعي به آنها گذاشته نميشود.
دكتر حسين شيخ رضايي فيلسوف علم هم ميگويد: درواقع بايد ببينيم در سطح اجتماعي چه اتفاقي ميافتد كه مردم دچار بيتفاوتي ميشوند. در پاسخ به اين پرسشها نا آرنت فيلسوف فلسفه سياسي معتقد است كه در دوران آلمان نازي افراد تبديل به واحدهاي جدا از هم شدند و چسب يا وفاق اجتماعي بين آنان وجود نداشت. اين افراد را كه به هم پيوند زدند در نهايت توتاليتاريسم و فاشيسم از دل آن ايجاد شد. بسياري از صاحب نظران ديگر هم سعي كردند كه بيتفاوتي اجتماعي را تحليل كنند و آسيبشناسي كنند. اينكه چرا در زمان و مكان خاصي بي تفاوتي وجود ندارد.
وي ميافزايد: در واقع بايد به بافت و ساختار جامعه توجه شود كه در آن جامعه خاص چه چيزي باعث بوجود آمدن بيتفاوتي شده است و اين در حالي است كه علت بيتفاوتي در ايران 1397 با علت بيتفاوتي در كانادا متفاوت است. بنابراين آسيبشناسي اين موضوع مورد مطالعه است و اين تقويت مهارت عمومي است يعني شما يك مهارت عمومي داريد و تا زماني كه به منصحه عمومي نرسد بايد عوامل مداخله گرش را تشخيص دهيد.
اين استاد دانشگاه با بيان اين مطلب كه يك متفكر و كنشگر اجتماعي در جامعه خودش اين پديده را چگونه تحليل كرده است ميافزايد: كنشگر اجتماعي تحليل ميكند كه در كانادا چرا بي تفاوتي وجود دارد و براي آن چندين عامل را بر ميشمارد.
اين در حالي است كه بعضي از اين عوامل با جامعه ما مشترك است. واقعيت اين است كه افراد ذاتاً بيتفاوتي ندارند و ساختار اجتماعي باعث ميشود كه افراد بي تفاوت شوند. افراد در حالت طبيعي با همدردي بدنيا ميآيند و اولين مسأله حذف تعمدي است.
در كشور كانادا به طور سيستماتيك گروههايي مشخص ميشوند كه شامل اقليت و يا هر نوع تفاوت ديگر باشند. در نظام سرمايهداري آنچه كه در ديد قرار ميگيرد چيزي است كه منجر به سود ميشود بنابراين در رسانهها و فضاي عمومي اگر چيزي سودمند نباشد آن را نميبينند و اين در حالي است كه رسانهها هم تاكيد بيش از اندازهاي روي سوپرها و ابر قهرمانها دارند كه گويي وظيفه بر عهدهشان گذاشته شده است.
كار اجتماعي انجام ميدهند اما مشاركت نميكنند و عملاً مسألهاي را حل نميكنند به آنان الهام ميشود كه كاري را انجام دهند ولي وارد فضاي اجتماعي دور و برشان نميشوند. در رسانههاي گروهي ما بيشتر 2 چيز ديده ميشود سوپر استارها و رسواييها.
مخاطب رسانه فكر ميكند حل مشكلاتش از طريق نيروهاي ماورايي بايد صورت بگيرد و عامل بعدي شفاف نبودن ساختار احزاب سياسي در ايران است.
اين فيلسوف با بيان اينكه بايد بپذيريم كه سطح بيتفاوتي در ايران خيلي زياد است و بيش از كشورهاي پيشرفته است خاطرنشان ميكند: مهمترين علت اين مسأله نبود نهادهاي حائل بين حكومت و توده مردم است. تقريباً تمام ما بيشتر به شكلي كاملاً فرد گرايانه زندگي ميكنيم و نظام خانواده ما به سمتي ميرود كه ما عضوي از يك خانواده بزرگتر نيستيم.
مسائلمان را خودمان حل ميكنيم و نظام تعلقات ما به سمتي ميرود كه خيلي خودمان را اهل يك محله نميدانيم و اين در حالي است كه مفهوم طبقه هم خيلي وقت است كه از بين رفته است.
وي ميگويد: سالها است كه كسي نميتواند وضع اجتماعي را بر اساس نيروي توليد تحليل كند و تنها چيزي كه ميتوان بر اساس آن ما را تحليل كرد مصرف است. يعني امروزه به جاي مفهوم طبقه توليد بيشتر مصرف مهم است يعني انسانها چه چيزهايي را مصرف ميكنند و شما ميتوانيد افراد را بر اساس خريدهايشان طبقهبندي كنيد به عنوان مثال: كساني كه فلان ماشين را ميتوانند بخرند فلان خانه و يا كساني كه ميتوانند پولشان را ببرند تركيه ويلا بخرند. مفهوم سنديكا در كشور ما از كار افتاده و تبديل به مترسكي شده است و ما سنديكايي كه قوي باشد و اعمال نظر كند را نداريم.
همدلي يا بيتفاوتي
دکتر شيخ رضايي در پاسخ به اين پرسش كه ميان «همدلي» و «بيتفاوتي» کداميک، طبيعت آدمي محسوب ميشود ميافزايد: در مغز انسان و برخي موجودات مانند پرندگان و ميمونها نرونهاي آيينهاي وجود دارند که وقتي اين موجودات كاري انجام ميدهند، به واسطه آن بخشي از مغز فعال ميشود اما کار اين نرونها تنها فعال کردن مغز در هنگام انجام آن کار نيست بلكه چنانچه فرد ديگري همان کار را انجام ميدهد و ما صرفاً شاهد انجام آن باشيم نه اينکه خود آن کار را انجام دهيم، نرونهاي آيينهاي فرمان فعال شدن آن بخش از مغز ارسال ميکنند.
به عنوان مثال وقتي نوزادي صداي گريه نوزاد ديگري را ميشوند به گريه ميافتد. در واقع انسان با حس همدردي متولد ميشود و اين طبيعت آدمي است اما همدردي با همدلي تفاوت دارد زيرا كه ما در همدلي از احساس فاصله گرفته و براي بهبود حال ديگري اقدام به عمل ميکنيم.
وي با بيان اين مطلب كه نقطه مقابل بيتفاوتي، همدلي است نه همدردي ياد آوري ميكند: بسياري از جوامع ميکوشند تا اين احساس را در ميان شهروندان تقويت کنند از اينرو کوچکترين امور مانند ديدن هم نياز به يادگيري دارد و در خصوص همدلي نيز نظام تعليم و تربيت راهکارهايي را براي آموزش ارائه کرده است. ادبيات از آنجا که جهان را از ديد شخصيتهاي مختلف به تصوير ميکشد و تئاتر از آنجا كه فرصت در جايگاه ديگري قرار گرفتن را به افراد ميدهد، به تقويت حس همدلي کمک ميکنند كه متأسفانه ادبيات و نمايش در نظام تعليم و تربيت ما اموري لوکس پنداشته ميشوند و چندان وقعي به آنها گذاشته نميشود.
مهمترين علت اين مسأله نبود نهادهاي حائل بين حكومت و توده مردم است. تقريباً تمام ما بيشتر به شكلي كاملاً فرد گرايانه زندگي ميكنيم و نظام خانواده ما به سمتي ميرود كه ما عضوي از يك خانواده بزرگتر نيستيم.
به همين خاطر نبايد توقع داشته باشيم که محصول اين نظام تربيتي افرادي همدل باشند چون براي اين امر آموزش نديدهاند. اگر بپذيريم در کشور سطح بيتفاوتي بالا است آن وقت شايد بتوان عامل اصلي آن را نبود نهادهاي واسط ميان حکومت و توده مردم ديد به اين معنا که همه ما تقريبا به شکلي فردگرايانه زندگي ميکنيم و چون هيچ فضاي واسطي بين ما و حاکميت وجود ندارد به تدريج دلزده و درمانده شده و نسبت به اطراف خود بيتفاوت ميشويم.
چرا بيتفاوت ميشويم
دكتر مصطفي مهرآئين، عضو هيات علمي مرکز تحقيقات سياست علمي کشورنيز ميگويد: هانا آرنت معتقد است انسانها به صرف انسان بودنشان برابر نيستند. ما وقتي عضو يك گروه هستيم برابر هستيم در غير اينصورت برابر نيستيم انسانها صرفاً انسان هستند هيچ چيز ديگري نيستند. در حال حاضر وارد مغازهها كه ميشويد ميبينيد مغازه دار نشسته و كاري هم انجام نميدهد. تنها ميخواهد با شما حرف بزند ودرد دل كند. راننده اسنپ و تپسي را ميبينيد كه دانشجوي دكترا است و اينها قصههاي واقعي جامعه ما است.
وي با بيان اين مطلب كه انسانها مدام دچاربي اعتنايي به يكديگر هستند و دارند همديگر را آزار ميدهند ميافزايد: ما تبديل ميشويم به انسانهايي كه نسبت به هم بي تفاوت هستيم.
آرنت معتقد است كه ما جهان و فضاي عموميمان از دست ميرود ديگر چيزي به نام انسان وجود ندارد. رژيمهاي توتاليتر كثرت را از بين ميبرند و ما را تبديل به من واحد ميكنند.
اين جامعه شناس با اشاره به اين مطلب كه استبداد مانند يك برهوت شرايط زندگي انسان را دشوار ميكند اما توتاليتاريسم (تماميت خواه) طوفان شن است كه زندگي را مدفون ميكند يادآوري ميكند: توتاليتاريسم چيزي فراتر از شرايط دشوار است و هويت ما را از بين ميبرد و در واقع مبتني بر يك انسان جديد است كه اين انسان وحشي است.
در فاشيسم و استبداد دولت يك ماشين اعمال قدرت دارد كه سعياش بر سركوب مردم است اما در توتاليتاريسم وسايل ارعاب از درون انسان بوجود ميآيد به طوري كه اين ارعاب بيروني نيست و درون انسانها پر از وحشت ميشود.
از خودبيگانگي انسان
دكتر مهر آيين ميگويد: رژيمهاي توتاليتر جامعه تودهاي ميسازند به اين معنا كه انسانها تنها هستند و اين تنهايي و انزوا به معني از دست دادن جهان است. انسانهاي تنها كه فاقد جهان هستند و فرايند گفتگو با ديگران برايشان منتفي شده است. اين افراد نه تنها وارد فضاي عمومي نميشوند بلكه با يكديگر نيز تعامل نميكنند و داراي يك جهان مجهول هستند.
وي با اشاره به اين مطلب كه ما خودمان اجتماع، سياست، اقتصاد و فرهنگ را ميسازيم ميافزايد: رژيمهاي توتاليتر تودهها را دچار بيماري بيتفاوتي ميكنند كه مهمترين نقطه ضعف آن هم از بين بردن فضاي عمومي است.
اين جامعهشناس خاطرنشان ميكند: گناه، بي ثباتي و هرج و مرج سه مقوله عام اين جوامع هستند زيرا كه هرج و مرج اجازه ظهور عقلانيت را به جامعه نميدهد و در اين جوامع افراد عزلت ميگزينند و گوشهنشين انديشههايشان ميشوند. ما خيلي چيزها را ميسازيم از سياست گرفته تا اقتصاد، هنر، فرهنگ و... اما پس از مدتي اين جهان ساختني در برابر خود مان قرار ميگيرد و بايد پرسيد که چگونه ميتوان اين جامعه دور افتاده از «من» را به «من» بازگرداند؟
وي با بيان اين مطلب كه بايد سختافزارها (جهان ساختگي) را به نرم افزارها که همان فرهنگ است بدل کنيم ميگويد: فرهنگ جهان مشترک افراد يک جامعه است كه بستر مناسبي براي درک متقابل عقلانيت و گفت و گو است و اين در حالي است كه در جوامع توتاليتر تمام بسترها و زمينههاي احيا اين جهان مشترک (فرهنگ) زدوده شده و محصول چنين جامعهاي چيزي حز تودههاي بيتفاوت نيست که به چيز خاصي تعلق ندارند.
اين استاد دانشگاه ميافزايد: مردم در جوامع توتاليتر مستعد پيوستن به ايدئولوژيها هستند تا جهان آنها را بسازند. در اين جهان بيتفاوتي يک نظم است نه يک درد يا آسيب اجتماعي. چون حکام اين جوامع براي شکل دادن به جهان مردم نيازمند تودههايي بيتعلق هستند که از مرض بيتفاوتي رنج ميبرند.
چرا بيتفاوت ميشويم
دكتر مصطفي مهرآئين، عضو هيات علمي مرکز تحقيقات سياست علمي کشورنيز ميگويد: هانا آرنت معتقد است انسانها به صرف انسان بودنشان برابر نيستند. ما وقتي عضو يك گروه هستيم برابر هستيم در غير اينصورت برابر نيستيم انسانها صرفاً انسان هستند هيچ چيز ديگري نيستند. در حال حاضر وارد مغازهها كه ميشويد ميبينيد مغازه دار نشسته و كاري هم انجام نميدهد. تنها ميخواهد با شما حرف بزند ودرد دل كند. راننده اسنپ و تپسي را ميبينيد كه دانشجوي دكترا است و اينها قصههاي واقعي جامعه ما است.
وي با بيان اين مطلب كه انسانها مدام دچاربي اعتنايي به يكديگر هستند و دارند همديگر را آزار ميدهند ميافزايد: ما تبديل ميشويم به انسانهايي كه نسبت به هم بي تفاوت هستيم.
آرنت معتقد است كه ما جهان و فضاي عموميمان از دست ميرود ديگر چيزي به نام انسان وجود ندارد. رژيمهاي توتاليتر كثرت را از بين ميبرند و ما را تبديل به من واحد ميكنند.
اين جامعه شناس با اشاره به اين مطلب كه استبداد مانند يك برهوت شرايط زندگي انسان را دشوار ميكند اما توتاليتاريسم (تماميت خواه) طوفان شن است كه زندگي را مدفون ميكند يادآوري ميكند: توتاليتاريسم چيزي فراتر از شرايط دشوار است و هويت ما را از بين ميبرد و در واقع مبتني بر يك انسان جديد است كه اين انسان وحشي است.
در فاشيسم و استبداد دولت يك ماشين اعمال قدرت دارد كه سعياش بر سركوب مردم است اما در توتاليتاريسم وسايل ارعاب از درون انسان بوجود ميآيد به طوري كه اين ارعاب بيروني نيست و درون انسانها پر از وحشت ميشود.
از خودبيگانگي انسان
دكتر مهر آيين ميگويد: رژيمهاي توتاليتر جامعه تودهاي ميسازند به اين معنا كه انسانها تنها هستند و اين تنهايي و انزوا به معني از دست دادن جهان است. انسانهاي تنها كه فاقد جهان هستند و فرايند گفتگو با ديگران برايشان منتفي شده است. اين افراد نه تنها وارد فضاي عمومي نميشوند بلكه با يكديگر نيز تعامل نميكنند و داراي يك جهان مجهول هستند.
وي با اشاره به اين مطلب كه ما خودمان اجتماع، سياست، اقتصاد و فرهنگ را ميسازيم ميافزايد: رژيمهاي توتاليتر تودهها را دچار بيماري بيتفاوتي ميكنند كه مهمترين نقطه ضعف آن هم از بين بردن فضاي عمومي است.
اين جامعهشناس خاطرنشان ميكند: گناه، بي ثباتي و هرج و مرج سه مقوله عام اين جوامع هستند زيرا كه هرج و مرج اجازه ظهور عقلانيت را به جامعه نميدهد و در اين جوامع افراد عزلت ميگزينند و گوشهنشين انديشههايشان ميشوند. ما خيلي چيزها را ميسازيم از سياست گرفته تا اقتصاد، هنر، فرهنگ و... اما پس از مدتي اين جهان ساختني در برابر خود مان قرار ميگيرد و بايد پرسيد که چگونه ميتوان اين جامعه دور افتاده از «من» را به «من» بازگرداند؟
وي با بيان اين مطلب كه بايد سختافزارها (جهان ساختگي) را به نرم افزارها که همان فرهنگ است بدل کنيم ميگويد: فرهنگ جهان مشترک افراد يک جامعه است كه بستر مناسبي براي درک متقابل عقلانيت و گفت و گو است و اين در حالي است كه در جوامع توتاليتر تمام بسترها و زمينههاي احيا اين جهان مشترک (فرهنگ) زدوده شده و محصول چنين جامعهاي چيزي حز تودههاي بيتفاوت نيست که به چيز خاصي تعلق ندارند.
اين استاد دانشگاه ميافزايد: مردم در جوامع توتاليتر مستعد پيوستن به ايدئولوژيها هستند تا جهان آنها را بسازند. در اين جهان بيتفاوتي يک نظم است نه يک درد يا آسيب اجتماعي. چون حکام اين جوامع براي شکل دادن به جهان مردم نيازمند تودههايي بيتعلق هستند که از مرض بيتفاوتي رنج ميبرند.
مرجع : روزنامه اطلاعات