کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

نقش مدرسه در سلامت روان

دكتر شكوه نوابي نژاد

28 فروردين 1398 ساعت 7:49

روان شناسی تربیتی به طور کلی با بهداشت روان،رشد و یادگیری كودكان و نوجوانان سرو کار دارد و در دنيا نيز به «روانشناسي آموزشگاهي» معروف است اما در آموزش و پرورش ايران اين رشته مظلوم واقع شده است.


ميگنا: امروز بيشتر روانشناسان تربيتي، معتقدند كه كاركنان مدرسه در سلامت روان دانش‌آموزان داراي نقش‌هاي حساس حرفه‌اي هستند. اين مطلب مبتني بر اين فرض و احتمال است كه جوامع هرگز به اندازه و تعداد كافي داراي متخصصان سلامت روان نخواهند شد، تا براي كمك به جمعيت روزافزوني كه به خدمات تشخيصي و يا درماني نياز دارند، تكاپو كند.

بنابراين بايد تاكيد و توجه را روي كوشش‌هايي در جهت پيشگيري از عدم سلامت روان قرار داد، و افراد را براي مواجهه با مشكلات خويش و اقدام شايسته در آن موارد آموزش داد.

بديهي است با كمك مشورتي متخصصان، كاركنان مدرسه مي‌توانند پس از گذراندن دوره‌هاي آموزشي لازم، علاوه بر وظايف و مسئوليت‌هاي خويش، در زمينه درمان مشكلات جزئي شخصيتي كودكان و نوجوانان تا حد زيادي نقش داشته باشند.

براي نيل به هدف‌هاي سلامت روان در كودكان و نوجوانان، مدرسه بايد در جهات زير عمل نمايد:

1- از بين بردن شرايط ناسالم و نامطلوبي كه در حوزه فعاليت و كنترل مدرسه است.

2- كمك به دانش‌آموزان در توجه به بهتر ساختن محيط و اجتماع

3- شناخت هرچه زودتر مشكلات رواني و عاطفي در بين دانش‌آموزان(وحتي كاركنان مدرسه) و ارجاع آنان به موسسات و مراكز تشخيص و درمان(كلنيك هاي روانشناسي)

4- هماهنگ ساختن برنامه مطالعه كودكان و نوجوانان و كوشش‌هاي آموزشي و تربيتي در مدرسه، با برنامه‌هاي والدين در خانه و موسسات مناسب مذهبي و اجتماعي در محيط زندگي كودك و نوجوان.

5- ارائه كمك هاي مختلف رواني و تربيتي به كودكاني كه به آنها نياز دارند.

6- مطالعه مداوم و سيستماتيك از شرايط سلامت روان حاكم بر مدرسه، و ايجاد تغييرات مناسب در برنامه‌هاي درسي، مقررات اجرايي و تداركات لازم و غيره در مدرسه.

7- كمك به كاركنان مدرسه در فراگرفتن هرچه بيشتر درباره رشد، يادگيري، شخصيت و سازگاري كودك و نوجوان و كسب بينش بيشتر درباره نيازهاي آنها و نيازهاي شخصيتي خويش از طريق كلاس‌هاي آموزش ضمن خدمت براي آنان.


نقش معلم در رابطه با سلامت روان دانش آموز
گروهي معتقدند كه اگر معلمان به مشكلات و مسايل مربوط به بهداشت و سلامت روان دانش‌آموزان بپردازند، به موقعيت آموزشي آنان، يادگيري دانش آموزان و نيز تدريس مواد درسي لطمه وارد مي‌شود، و حتي توجه به مشكلات دانش آموز، انضباط و ارزشهاي تحصيلي را در مدرسه درهم مي‌ريزد. ضمنا اين عده تاكيد مي كنند كه معلمان نبايد از نقش‌هاي سنتي تعيين شده براي آنان پا فراتر نهند، و در نقش روانشناس آماتور عمل كنند، زيرا به احتمال زياد آسيب بيشتري به دانش آموزان وارد خواهد شد.

علاوه براين به علت ماهيت كار معلمان و سروكار داشتن با تعداد زياد و گروههايي از دانش آموزان، معلمان نه وقت و نه انرژي لازم براي پذيرش مسئوليت هاي اضافي ندارند. ضمن آنكه همه اين استدلالها صحيح به نظر مي‌رسد ولي متاسفانه، همه آنها يا نقش معلم را در سلامت روان دانش آموزان نشناخته اند و يا به آن كم بها داده اند.

روانشناسان و مربيان تعليم و تربيت، معلم را مرجع واقعيت براي كودك مي دانند. در مدرسه كودكان بايد بياموزند كه با زندگي آن چنان كه هست مواجه شوند، نه آن گونه كه ميل دارند باشد، بايد بياموزند كه با آداب و رسوم و ارزش‌هاي موجود در جامعه خود را منطبق سازند و به نيازهاي ديگران توجه داشته باشند. لزومي ندارد كه معلمان از نقش واقعي خويش پا فراتر نهند، بلكه از آنان انتظار مي رود رفتار و فعاليت هاي معمولي خويش را بر اساس اصول و ضوابط سلامت روان، مورد آزمون و ارزشيابي قرار بدهند. به بيان ديگر، معلمان با آزمون نگرشها، احساسات، ارزشها و رفتار خويش از سوئي، و مشاهده كودكان و تعبير و تفسير رفتار آنان و كشف مشكلاتشان از سوي ديگر مي توانند موقعيت هاي آموزشي را در جهات مثبت، پيشگيري و يا درمان از نو سازمان بدهند.

چرا كودكان بدرفتاري مي كنند؟
اكثر كودكان به خوبي تشخيص مي دهند كه پذيرفتن نقشي كه با ارزش هاي مجاز در جامعه در تعارض است، آنان را به مخاطره مي اندازد، و براي رفتاري كه از نظر اجتماعي درست و ارضاكننده نباشد، بايد انتظار تنبيه و مجازات داشته باشند. با اين حال چرا عده اي از كودكان و نوجوانان براي والدين و يا مدرسه مشكل مي آفرينند؛ و عليرغم پند و اندرزهاي مكرر، به رفتاري كه به وسيله جامعه تنبيه مي شود،اصرار مي ورزند؟ براي پاسخ به اين پرسشها به چند دليل عمده در زير اشاره مي كنيم:


1- نياموختن رفتارهاي اجتماعي
عده‌اي از روانشناسان برنفوذ و اثرات همانندسازي و الگوبرداري در يادگيري اجتماعي تاكيد مي‌كنند. كودكان از همان اوان طفوليت عادات و رسوم افرادي را كه به رفتار آنان پاداش مي‌دهند،(در مواردي مانند غذا دادن به كودك، شيوه هاي كنترل ادرار و غيره) شناخته و مي پذيرند. براساس اين نوع مدل و الگو والدين و بعدها معلمان و همسالان، رفتار اجتماعي آنان را شكل مي‌دهند. روي اين اصل به احتمال زياد والدين كينه توز فرزندان كينه توز و والدين مضطرب، فرزندان مضطرب خواهند داشت. كودكان اغلب با كنترل هاي دروني نامناسب و اجتماعي شدن‌هاي نامطلوب به مدرسه مي آيند. مدرسه مي تواند با ارائه ارزشهاي صحيح و منطقي بزرگسالان بيشترين كمك را به آنان بنمايد. دادن پاداش هاي مثبت مناسب، شناساندن و تدراك مدلهاي صحيح اخلاقي و تربيتي، جهت همانندسازي آنان، و ياري كردن آنها در يافتن رضايت و خشنودي واقعي در مدرسه، از اهميتي خاص برخوردار است. كودك منزوي كه اغلب نيز تنبيه مي شود و معجوني از شكست در خانه و مدرسه مي باشد، بي شك انگيزه كمي براي پذيرش ارزش هاي صحيح مدرسه دارد.


 2- تعارض نقش
اگر از كودكان انتظار برود نقش‌هاي مختلفي را چون فرزند خانواده، دانش‌آموز،ورزشكار، عضو گروه همسالان و ... بازي كنند، و هرگاه اين نقش ها با يكديگر در تعارض باشند، اين سئوال مطرح مي شود كه كدام يك از اين نقش ها بايد بيشتر مورد تاكيد واقع شود. بديهي است كودك به نقشي كه بتواند بيشترين پاداش را به رفتار او بدهد، گرايش خواهد داشت. مثلا در بعضي خانواده ها فحش دادن تقريبا مرسوم است و به آن چندان اهميتي نمي دهند، همين فحش دادن ممكن است نشانه پايگاه اجتماعي پسر در گروه همسالان باشد. در عين حال فحش دادن در مدرسه، همراه با عواقب و مجازاتهايي است. چنين اختلافات و تفاوتهاي فرهنگي در معيارها، ايجاب مي كند كه معلم شناخت صحيحي از جمعيت مدرسه خويش داشته باشد. او بايد از جايي كه كودك هست، آغاز به كار كند، و با كوشش هاي تدريجي بدون آن كه به روابط كودك با ديگران آسيب برساند، كودك را به طرف معيارهاي مورد پسند جامعه سوق دهد. هرگاه معيارها تفاوت فاحش داشته باشند و فشارهاي زيادي بر كودك وارد شود، تمارض هاي مخاطره آميزي به وجود خواهد آمد. علاوه براين مادامي كه كودكان نتوانند تحمل كردن مدرسه را ياد بگيرند، كوشش در زمينه يادگيري آنان بي ثمر خواهد بود. كودكان آسيب‌پذير از لحاظ عاطفي را نمي توان مجبور به شركت در فعاليت هاي مدرسه كرد، مگر آن كه آنان بتوانند معلم و مدرسه را بپذيرند و به آن اطمينان و اعتماد كنند. فشار برچنين كودكاني تنها بر احساس تهديد در آنان مي افزايد و اين افزايش به نوبه خود اضطراب، نفرت و اشكال مختلف رفتار منفي گرايانه را در آنان تشديد مي كند.


3- شرايط مدرسه
شرايط مدرسه كه منجر به عدم سلامت روان و يا ناسازگاري كودك مي گردد، همبستگي نزديكي با مقررات اجرائي و انضباطي در مدرسه دارد. كودكي كه نتواند به رضايت كافي از مدرسه دست يابد، اغلب در همانندسازي با اولياء مدرسه شكست مي خورد، و با مشكلات انضباطي و تحصيلي مواجه خواهد شد. پاره اي از اين گونه كودكان و نوجوانان ترك تحصيل مي كنند. كودكان تيزهوش و حتي كم هوش گاه تكاليف مدرسه را بي معني و پوچ مي يابند، عده اي ديگر خود را در رسيدن به موفقيت درسي عاجز و ناتوان مي بينند، و بالاخره گروهي بي عدالتي و رفتار غير منصفانه معلم را مسئول شكست خود مي پندارند و به دنباتل راههايي جهت خالي كردن كينه و دشمني خويش بر مي ايند. مشكلاتي چون پرجمعيتي كلاسها، نبودن وسائل و امكانات لازم، اعم از كتاب و وسائل كلاس و زمين بازي و غيره، عدم سازماندهي فعاليت ها، نامناسب بودن كمي و كيفي تكاليف درسي، و بالاخره عدم شناخت معلم از دانش آموزان و يا عدم توانايي وي در تدريس و تفهيم مطالب درسي، عدم تجانس و همخواني مواد و برنامه درسي با نيازهاي كودكان و نوجوانان، از جمله مواردي است كه شرايط نامطلوب و نامناسب را در مدرسه فراهم مي سازد و باعث بدرفتاري دانش آموزان مي شود.


4- ويژگي هاي شخصيتي كودكان
در بين ويژگي هاي شخصيتي كه در ايجاد رفتار كلاسي نامناسب سهيم هستند به موارد زير مي توان اشاره كرد: تمايل به استقلال، نياز به توجه و پايگاه اجتماعي،احساس گناه، نفرت و ناكامي دائمي و اضطراب مداوم. مهمترين تمايلات بنيادي كودكان يعني نياز به تعلق داشتن و احساس امنيت، ناشي از نياز به ارزشمند بودن است. نياز به تعلق داشتن بيشتر به ويژه در مورد جوانان و در رابطه با گروه همسالان ديده مي‌شود، در حالي كه احساس امنيت اساسا در خانواده بنيان گذاشته مي شود. كودكي كه به مدرسه مي رود و به دنبال احساس تعلقي مشابه آنچه در خانه تجربه كرده است، مي گردد، و در صورتي كه در خانواده به اين احساس دست نيافته باشد، در صدد جبران آن در مدرسه است. هرگاه كودك نتواند در گروه خود به احساس ارزشمند بودن برسد، در صدد جلب توجه براي نشان دادن اين كه فرد با ارزشي است بر مي آيد. اين جلب توجه ممكن است به شيوه هاي مختلفي تجلي كند؛ برخي از كودكان از طريق پيشرفت تحصيلي، درسي، ورزشي، اجتماعي و غيره، اين نياز به توجه را در خود بر مي آورند؛ عده اي با كوشش كردن در جهت جذابيت و شيريني رفتار خود توجه معلم را جلب مي‌كنند، و بالاخره گروهي اين توجه را از طريق نامناسب و نامطلوب يعني با ايجاد مزاحمت و دردسر و بي انضباطي كسب مي كنند، حتي عده‌اي از دانش آموزان و شاگردان به اصطلاح تنبل كلاس، در حقيقت با رفتار خويش توجه معلم و همكلاسان را به خود جلب مي كنند.

عده اي از دانش آموزان، دلقك كلاس مي شوند به اين طريق احساس حقارت و ناامني خويش را مي پوشانند. عده اي با بلوف زدن در كلاس و مدرسه براي خود در بين گروه، پايگاهي ايجاد مي كنند، بعضي به علت وجود اضطراب دروني بيش از حد، تظاهر به فعال بودن مي كنند. بايد دانست در هريك از اين موارد و همه موارد مشابه ديگر براي رفتار كودكان دليل يا دلايلي وجود دارد. يكي از انواع رفتار دشوار كودكان كه نياز به توجه خاص دارد، پرخاشگري است؛ بدين معني كه به صورت رفتار خصمانه، عصبي و نفرت انگيز، ديگران را رنج مي دهد. عده اي از روانشناسان معتقدند كه پرخاشگري معلول احساس طردشدگي، بي كفايتي و گاه طغيان و شورش مشروع بر شرايط غيرقابل تحمل است. بايد دانست كه رفتار پرخاشگرانه در مفهوم كلينيكي، بر رفتار عقب نشيني و انزواطلبي مزيت و برتري دارد، زيرا اولي در واقع حمله به مشكل است نه پذيرش شكست. كودك پرخاشگر را بايد در دوباره انديشيدن درباره روشهاي غلبه بر مشكل ياري كرد. در حالي كه كودكي كه عقب نشيني مي كند، فاقد انگيزش لازم براي غلبه بر مشكل است و در نتيجه كمك به او ممكن است دشوارتر باشد.


 5- شخصيت و رفتار معلم
روانشناسان معتقدند معلمي كه پيوسته با كودكان در مبارزه بر سر قدرت است، و به رفتاري چون استهزاء و تمسخر، سرزنش و تحقير و ... دست مي زند، نفرت را به جايي مي رساند كه اكثر دانش‌آموزان و حتي بچه هاي خوب كلاس را به شورش و رفتار خصمانه مي كشاند. عده اي از معلمان آن چنان عمل مي كنند كه گويي كمترين توجهي به احساسات دانش آموزان ندارند. گروهي آن چنان به وسيله كودكان مورد تهديد قرار مي گيرند كه به رفتار خشونت‌آميز دست مي زنند، و خود را پشت ميز پنهان مي كنند. چنين معلماني رفتاري غير انساني دارند، و از كمترين تخلف از مقررات كلاسي شديدا مضطرب و عصباني مي شوند. دلايل رفتار معلم نيز همانند رفتار دانش آموز در انگيزه‌هاي آموزشي، ميراث فرهنگي، عواطف، احساسات و ويژگيهاي شخصيتي او ريشه دارد. بديهي است مسئولان امر موظفند در حد امكان افراد شايسته و سالم از نظر رواني را استخدام و تربيت كنند تا بتوانند از عهده رسالت اين حرفه تخصصي مهم آموزشي و پرورشي بر آيند.



روابط معلم با دانش آموز
كارل راجرز، در تعريف نگرش ها و رفتار معلم، از اصطلاح «روابط كمكي» استفاده مي كند. او اين اصطلاح را در مورد روابط والدين و فرزند، مشاور و مراجع و در بيشتر موارد معلم و دانش آموز، كه هدف اصلي آن كمك است، به كار مي برد. او نگرش آزاد منشانه و پذيرا را پيشنهاد مي كند، به بيان ديگر معلم بايد كودك را بپذيرد، هر چند كه نمي تواند رفتار او را بپذيرد. كودك را بايد به عنوان يك شخص احترام نمود و به عنوان انساني با توانايي هاي بالقوه براي آينده ارج نهاد؛ هرچند او كوچكتر و ناپخته تر و كم دانش تر و كم تجربه تر از معلم است. معلم نبايد كوشش خويش را صرف حكمروايي بر كودك كند، بلكه بايد سعي در جهت دادن اعمال كودك به سوي پيشرفت موفقيت‌آميز و سازگاري هرچه بيشتر نمايد. ماهيت اين رابطه كمكي، بستگي به احساسات واقعي معلم دارد، معلم بايد قادر به بيان و ابراز احساسات واقعي خويش باشد، تا آن كه كودك بتواند او را به عنوان يك انسان شريف و قابل اعتماد ببيند و نه فردي كه پيوسته چيزي را از او پنهان مي دارد. چنين معلمي در عين حال كه در صدد ايجاد تغيير مطلوب در رفتار كودك است، هرگز براي او تهديدآميز نيست. او نسبت به زندگي گذشته و حال كودك هرگز تعصبي ندارد، بلكه آينده كودك را برحسب توان هايش در نظر دارد. لازم به يادآوري است معلم درمانگر نيست، با اين حال اغلب به طور غير رسمي كودكان را مورد مشاهده قرار مي دهد. اگر معلم بتواند به كودك تفهيم كند كه سعي دارد به او كمك كند و اگر بتواند به كودك نشان دهد كه صفات و عادات خوب كودك را مي شناسد، بيشتر قادر خواهد بود به نتايج مطلوب دست يابد. بديهي است در موارد حاد و مشكلات جدي، معلم بايد با اگاهي كامل از محدوديت هاي خويش، كودك را به مشاورمدرسه(در صورت بودن مشاور) و يا روانشناس در مراكز و موسسات (روانشناختي)موجود در جامعه ارجاع نمايد.


همكاري متقابل خانه و مدرسه
مدرسه خانه نيست و خانه نيز مدرسه نيست؛ به همين جهت لازم است كه تفاوت اين دو در رابطه با انتظارات و توقعات از كودك و رفتار و شيوه‌هاي مقابله با او، مورد بررسي قرار گيرد. هرچند كودك احتمالا سالانه متجاوز از يك هزار ساعت وقت در مدرسه صرف مي كند، ولي كودك زماني بيش از اين را در خانه سپري مي كند. (6ساعت در مدرسه و 18 ساعت در خانه).

اگر والدين در مورد نوع رفتاري كه مدرسه سعي در القاي آن به كودك دارد، بي توجه باشند و يا اگر مدرسه كوشش در ايجاد ارزش‌هايي داشته باشد كه در خانه وجود ندارد، احتمال يادگيري ناچيز مي باشد. هرگاه خانه و مدرسه بتواند روي رفتار مطلوب درباره كودك توافق كنند، از ايجاد تضاد در وجود كودك جلوگيري خواهد شد. همخواني و هماهنگي خانه و مدرسه در تربيت كودك، او را در نيل به تماس و درك بهتر واقعيت و مآلاً در تثبيت شخصيت ياري مي دهد. در حالي كه ناهمخواني و ابهام در ارزش ها و فعاليت‌هاي خانه و مدرسه احتمالا به تعارض، ناكامي و حتي اضطراب و رفتار دفاعي در كودك مي انجامد. migna.ir بنابراين نه والدين و نه معلمان، در اعمال كوشش هاي خويش براي كمك به كودك و نوجوانان، در نيل به هدف‌هاي رشد و تكامل، تنها نيستند بلكه هردو گروه متعلق به يك تيم واحد مي باشند. مدرسه بهترين فرصت ها را در اختيار دارد تا نه تنها روي كودكان و نوجوانان، بلكه با والدين آنان نيز كار كند.

بنابراين درصورت امكان با ايجاد كلاس هاي رسمي در مدرسه و يا حداقل با تشكيل كلاس هاي توجيهي براي والدين(يك يا دو بار در هفته) و نيز آموزش غير رسمي به آنان از طريق رسانه هاي همگاني، مي تواند در نزديكترساختن اين دو نهاد آموزشي و تربيتي نقش موثري داشت.



انجمن خانه و مدرسه
انجمن هاي خانه و مدرسه با ايفاي نقش فعال تر بايد والدين را در درك و شناخت فرزندانشان كمك كنند. يكي از بهترين انواع اين انجمن ها، جلساتي است كه با حضور والدين، فرزندان و معلمان تشكيل مي شود، و احتمالا در آنها نيز فيلمي و يا نمايشي از كودك و نوجوان و مسائل آنها ارائه مي گردد. اين گونه برنامه‌ها نياز به يك گرداننده ماهر و آشنا به اصول تربيتي و رواني نوجوانان و بزرگسالان دارد. برنامه هاي آموزشي بزرگسالان همگام با نظام مدارس، بايد دروسي متناسب با فهم والدين براي درك بهتر كودك و نوجوان ارائه دهد.

علاوه براين، با آموزش فعاليت هاي هنري و ذوقي به والدين مي توان زندگي داخلي آنان را غني تر ساخت. انجمن هاي خانه و مدرسه بايد در رسيدن به هدف هاي زير برنامه ريزي كرده و آنها را اجرا كنند:
1- ايجاد يك رابطه دوستانه و صميمانه بين معلمان و والدين.
2- كمك به والدين در درك هرچه بيشتر فرزندان خود.
3- كمك به والدين در شناخت اين كه مدرسه براي كودك چه مي كند
4- آشنا ساختن معلمان با شرايط و وضع خانوادگي دانش آموز، كه رفتار مدرسه اي او متاثر از آن است.
5- قادر ساختن والدين و معلمان به برنامه ريزي مشترك در رابطه با استفاده هرچه بيشتر از امكانات هر دو نهاد، براي ايجاد تسهيل در رشد كودك و نوجوان براي نيل به اين هدفها، معلم بايد والدين را تشويق به حرف زدن كند، آنان اغلب با شكايت و گلايه از كودك آغاز سخن مي كنند. پس از آن معلم مي تواند اطلاعات حقيقي كه درباره كودك در مدرسه دارد بازگو كند. آنگاه هردو با هم كوشش كنند تا درباره اقدام بعدي بينديشند.

هرگاه معلم در مشاوره، مهارت و تبحر لازم را داشته باشد، مي تواند با تجزيه و تحليل تفسيري از رفتار كودك، ديد تازه اي به والدين بدهد تا درباره ويژگي ها و صفات خوب فرزندشان بينديشند. در چنين مصاحبه هايي نقش معلم آگاه و با مشاوره، آنست كه به گفته هاي والدين گوش بدهد، با انان هم احساسي كند، يعني كوشش كند تا مسائل را از ديدگاه آنها بنگرد، آنگاه در صورت لزوم به تعبير و تفسير بپردازد، و فراموش نكند كه پيشنهادات مثبت والدين، هرچند اندك، بايد مورد تشويق و تقويت قرار گيرد.

در نهايت ممكن است والدين در رابطه بين نگرش هاي خود و رفتار كودك، به بينش جديدي دست يابند كه اين بينش احتمالا به ايجاد تغييراتي هرچند جزئي در رفتارشان نسبت به كودك مي انجامد.


برگرفته از كتاب:
*رفتارهاي بهنجار و نابهنجار كودكان و نوجوانان و راه هاي پيشگيري و درمان نابهنجاري ها
نويسنده : دكتر شكوه نوابي نژاد


کد مطلب: 46965

آدرس مطلب :
https://www.migna.ir/news/46965/نقش-مدرسه-سلامت-روان

میگنا
  https://www.migna.ir