میگنا: خلاصه کتاب هنر ظریف بی خیالی چیست؟ بسیاری از کتابهای عمومی پرفروش در سالهای اخیر، یک ویژگی مشترک دارند: آنها یک ایده تکجملهای را محور قرار داده و در موردش، چند صد صفحه نوشتهاند.
بنابراین کتاب هنر ظریف بی خیالی درباره بی خیالی نیست؛ بلکه اتفاقاً درباره توجهِ بیش از حد به اهداف و ارزش های کلیدی و بیخیالی و بیتوجهی نسبت به حاشیههای دیگر است (حتی اگر دیگران، آن حاشیهها را، اصل بدانند)
چند جمله از کتاب هنر ظریف بی خیالی
کلید زندگی خوب، این نیست که به چیزهای بیشتر و بیشتری اهمیت بدهید؛ بلکه باید به چیزهای کمتری اهمیت بدهید، و تنها چیزهایی را مد نظر قرار دهید که حقیقی، فوری و مهم هستند. …
یک واقعیت پنهان در زندگی هست؛ اینکه چیزی به نام بیخیالی وجود ندارد. شما باید به چیزی اهمیت بدهید. توجه به چیزهای مختلف و اهمیت دادن به مسائل، بخشی از جسم و بیولوژیِ ماست.
مسئله این است که به چه چیزهایی اهمیت بدهیم، و چگونه به چیزهایی که هیچ اهمیتی ندارند، اهمیت ندهیم.
… پختگی، زمانی رخ میدهد که فرد میآموزد تنها به چیزهایی اهمیت بدهد که ارزشمند هستند.
پرسش جالبِ توجهتر که مردم هیچوقت از خود نمیپرسند، این است که «چه دردهایی در زندگی خود میخواهید؟ و حاضرید برای چه چیزی زحمت بکشید؟» برای مثال، بیشتر افراد میخواهند که ارتقای شغلی پیدا کنند و درآمد زیادی داشته باشند؛ اما هیچکس نمیخواهد شصت ساعت کار در هفته، رفتوآمد در فاصلهی زیاد بین خانه و اداره، کاغذبازیهای بیهوده، و ساختار طبقاتی استبدادی شرکت را تحمل کند…
همه میخواهند روابط عالی داشته باشند؛ اما همه حاضر نیستند مکالمات دشوار، سکوت ناخوشایند، احساسات جریحهدارشده و نقش بازیکردنهای احساسی را تحمل کنند.
فرهنگ کنونی به ما میگوید که من خودم باعثِ شکستِ خودم شدهام. من، بیاستقامت یا بازنده هستم، و چیزهایی را که لازمه این کار بوده نداشته و رویاهای خود را کنار گذاشتهام، و شاید اجازه دادهام که فشارهای اجتماع بر من غلبه کنند.
اما واقعیت، بسیار کسلکنندهتر از همهی اینهاست. واقعیت این است که من فکر میکردم چیزی را میخواهم؛ اما معلوم شد که در واقع آن را نمیخواستم؛ همین.
من پاداشهای این کار را میخواستم، نه نبردهای آن را. نتایج را میخواستم، نه روند رسیدن به آنها را. من عاشق جنگ نبودم؛ عاشق پیروزی بودم. و زندگی، اینگونه پیش نمیرود.
تقصیر مربوط به زمان گذشته است، و مسئولیت، مربوط به اکنون است؛ تقصیر، ناشی از انتخابهایی است که قبلاً شده، و مسئولیت، نتیجه انتخابهایی است که شما در حال حاضر در هر لحظه از روز میکنید.
شما انتخاب کردهاید که این متن را بخوانید. شما انتخاب میکنید که به این مفاهیم فکر کنید. شما انتخاب میکنید که این مفاهیم را بپذیرید یا آنها را رد کنید.
شاید تقصیر من باشد که شما فکر میکنید ایدههای من بیارزش هستند؛ اما شما مسئول نتیجهگیریهای خود هستید.
تقصیر شما نیست که من این جمله را نوشتهام؛ اما هنوز هم شما در تصمیمگیری برای خواندن آن مسئول هستید.
بین مقصر دانستن کسی برای وضعیت شما، و مسئولیت واقعی آن فرد برای وضعیت شما، تفاوت وجود دارد.
هیچکس مسئول وضعیت شما نیست مگر خودتان.
شاید بتوان بسیاری از افراد را برای ناراحتی شما سرزنش کرد؛ اما هیچکس مسئول ناراحت بودن شما نیست غیر از خودتان.
علت این موضوع این است که شما همیشه انتخاب میکنید که مسائل را چگونه ببینید، چه واکنشی در برابر آنها نشان دهید و چه ارزشی برای هر چیز در نظر بگیرید.
***
البته این را هم باید بگوییم که در کل، مارک منسون، چندان در انتخاب واژهها دقیق نیست و نباید استاندارد یک کتاب علمی را از این نویسنده انتظار داشته باشید. مثلاً آنچه مارک منسون به عنوان Value مطرح میکند، با مفهوم شناختهشدهی ارزش در زندگی تفاوت دارد و معمولاً این واژه را به جای نگرش (Attitude) و دستاورد (Outcome) و مفروضات (Assumptions) بهکار میبرد.
یا به این علت که منسون، تحقیقمحور نیست (تقریباً هیچ منبعی به شکل دقیق در کتاب مورد اشاره قرار نگرفته)، گاهی اوقات دستاوردهای قابل استناد روانشناسی شناختی (انتخاب هدف غیرقابل دستیابی، ناکامیِ خودخواسته است) با مفاهیم ذِن و بودیسم (خواستن، رنج است) مخلوط شده است.
اما در کل، چنانکه نزدیک به ۵۰۰۰ نفر در سایت آمازون به این کتاب، امتیاز حدود ۴/۴ دادهاند، و نیز بر اساس قضاوت متمم، نکات متعددی در این کتاب وجود دارد که میتواند برای خواننده مفید و آموزنده باشد.
***
در این ارتباط نشست هفتگی شهر کتاب، به نقد و بررسی دومین اثر مارک منسون، با عنوان «هنر ظریف بیخیالی» اختصاص پیدا کرد.
به گزارش میگنا دکتر مهرنوش اثباتی، روانشناس، در نقد و بررسی کتاب هنر ظریف بیخیالی گفت: علیرغم اینکه کتاب هنر ظریف بیخیالی، در رسته کتابهای خودیاری قرار میگیرد اما تفاوتهای اساسی آن با سایر کتابهای خودیاری رایج، قابلتوجه است. و این تفاوت خودش را از ابتدای به دست گرفتن این کتاب نشان میدهد.
فصل اول کتاب با این عنوان شروع میشود که «تلاش نکنید» و این عنوان، جنجالی هم هست! شروع منسون با مطرح کردن این موضوع است که امروزه اجتماعات مدرن از راههای گوناگون، مثل مدارس، کسبوکارها، رسانهها، کتابهای خودیاری و افراد را به بیشتر خواستن و بیشتر انجام دادن تحریک و تشویق میکنند.
این صحبت منسون کاملاً با پژوهشهای معتبر روانشناختی در این حوزه همسو است؛ این پژوهشها نشان میدهند که این پدیده تغییر سلیقۀ فرهنگی از اهداف درونی نظیر همکاری، اجتماعگرایی و شراکت بهسوی اهداف بیرونی نظیر فردگرایی و مادیگرایی و رشد و ترویج ذهنیت رقابتی مبتنی بر بیشتر بخر، بیشتر داشته باش، بیشتر بساز، بیشتر باش، بالاتر و بهتر باش، بیشتر دیده شو و.... به همهچیز اهمیت بده، ممکن است حس عمیقی از بیکفایتی در ما ایجاد کند (پانی، 2000) و بهشدت برای بهزیستی ما مضر و بیفایده است و با رشد فزاینده اضطراب و افسردگی ارتباط دارد (ویلکینسون، پیکت، 2009، تونگ، جنتیل، دوال، ما، لیسفیلد و شوارتز، 2010).
پیام اصلی این کتاب این است که: اساساً ما طوری تکامل پیداکردهایم که همیشه چیزی برایمان مهم باشد و به آن اهمیت بدهیم، پس وقتی از بیخیالی حرف میزنیم منظورمان بیتفاوتی و یا مهم نبودن هیچچیز نیست. بلکه مسئله اصلی و پرسش اصلی این است که به چه چیزی اهمیت بدهیم؟ چه چیزی را برای اهمیت دادن انتخاب کنیم و چگونه نسبت به چیزهایی که برایمان مهم نیست بیخیال بشویم.
بیخیالی یعنی ما خردمندانه اهدافی را برای مهم بودن و اهمیت داشتن انتخاب کنیم و به سختیها و مشکلاتی که در راه رسیدن به آنها مواجه میشویم اهمیت ندهیم. بنابراین به اینجا میرسیم که بلوغ و پختگی یعنی نسبت به چیزهایی که باید به آنها اهمیت بدهیم، گزینشیتر عمل میکنیم و تنها زمانی به چیزی اهمیت دهیم که آن چیز واقعاً ارزش اهمیت دادن داشته باشد. بنابراین بیخیالی ساده است اما آسان نیست!
در فصل دوم کتاب ما با مفهوم شادکامی به چالش کشیده میشویم. منسون مطرح میکند که مشکلات هرگز تمامشدنی نیستند، پای ثابت زندگی هستند و فقط تغییر شکل میدهند و/یا ارتقا پیدا میکنند!
مثلاً وقتی شما میخواهید مشکلات مربوط به سلامتیتان را با عضو شدن در یک باشگاه ورزشی حل کنید، مشکلات جدیدی برای خودتان درست میکنید! اینکه مجبورید صبح قبل از سرکار رفتن زودتر از خواب بیدار شوید، در باشگاه کلی تمرین کنید و عرق بریزید و حتی بعد از تمرین بدندرد بگیرید، بعد دوش بگیرید و تازه به محل کارتان بروید!
حالا اگر شادکامی روبرو شدن با مشکلات و حل کردن آنهاست پس ما باید بتوانیم ناراحتی و آشفتگی ناشی از مشکلات را در آغوش بگیریم (بپذیریم). این در آغوش گرفتن و پذیرفتن رنج و آشفتگی را مارک منسون به بهترین شکل اینگونه توضیح میدهد که: تمایل بیشتر برای داشتن تجربههای مثبت بیشتر، به خودی خودش یک تجربه منفی است و بهگونهای متناقض پذیرش تجربهای منفی، خودش تجربهای مثبت است.
در فصول سه و چهار، این بحث مطرح میشود که تجربه کردن رنج اجتنابناپذیر است. مهم نیست که چطور عمل کنید، چون درهرصورت با چالش، دشواری، شکست، فقدان، پشیمانی و درنهایت با مرگ روبرو خواهید شد. پس حالا که نمیتوان زندگی بیدردی داشت و زندگیِ سراسر گلوبلبل نداریم، نباید از خودمان بپرسیم که چگونه میتوانم جلوی رنج را بگیرم، بلکه باید بپرسیم چرا و برای چه هدفی میخواهم رنجی را متحمل شوم؟ یا "مایلید برای چه چیزی متحمل رنج شوید؟". این سؤال بینش بهتری در مورد اینکه چگونه میخواهید زندگی کنید به دست خواهید آورد.
از فصل پنجم به بعد کتاب وارد فرآیند دیگری میشود و مارک منسون سعی میکند ارزشهایی را به ما معرفی کند و درسهایی به ما بدهد که در نگاه اول نامتعارف به نظر میرسند و برایمان غریبه هستند.
درس اول: مسئولیت بپذیر
قدم اول برای حل مشکلات خودمان این است که مسئولیت رفتارمان برای مقابله با آن مشکل را بر عهده بگیریم. وقتی شما مسئولیت میپذیرید بهجای اینکه بپرسید چرا این اتفاق برای من افتاد؟ این موضع را انتخاب میکنید که این وضعیت بدی است؛ اما من همچنان مسئول رفتار خودم هستم و این مسئولیت را قبول میکنم. بنابراین سؤال اساسی این است که از خود بپرسیم حالا چکار میتوانم انجام بدهم؟ بهاینترتیب وقتی این کار را میکنیم قدرت کنترل بیشتری روی زندگی خود به دست میآوریم.
درس دوم: خیلی مطمئن نباش! (عدم قطعیت)
مارک منسون در کتاب خود به ما میآموزد اطمینان بیشازحد به باورها یا پیشبینیهای خود، دشمن رشد کردن است. انسانی که فکر میکند همهچیز را میداند هیچچیزی یاد نمیگیرد. به همین دلیل بهتر است که عدم کمال را حتی در مورد ارزشهای خود قبول کنیم و بهجای جستجو کردن قطعیت در جستجوی شک باشیم. شک دربارۀ باورها و داستانهای ذهنی قدیمی خودمان. باورهایی که در مورد خود، دیگران و آینده داریم و محکم به آنها چسبیدهایم. بهجای تلاش برای همیشه بر حق بودن بهتر است مشفقانه و بدون محکوم کردن خود به دنبال اشتباهات خود باشیم. یافتن اشتباهات احتمال تغییر کردن مثبت را افزایش میدهد و فرصتی برای رشد فراهم میکند.
درس سوم: هیچکس بهطور خاصی خاص نیست
با خودتان روراست باشید و بپذیرید که خاص نیستید! علیرغم اینکه عدهای معتقدند که عزتنفس شما با این اندازهگیری میشود که چقدر نسبت به خودتان احساس مثبت دارید، منسون مطرح میکند که شیوه دقیقتر این است که ببینیم افراد نسبت به وجوه منفی خودشان چه احساسی دارند؟ فردی که واقعاً عزتنفس بالایی داشته باشد میتواند صادقانه کیفیتهای منفی خودش را ببیند و متعاقب آن برای تغییر دادن آنها عمل کند. از سوی دیگر افرادی که فقط مدعی هستند که عزتنفس بالایی دارند، نمیتوانند صادقانه مشکلات خود را بپذیرند و درنتیجه نمیتوانند به شیوهای معنادار و پایدار زندگی خود را ارتقا بدهند.
درس چهارم: پایداری در برابر درد
بسیاری از افراد وقتی غم یا خشم یا حسرت را تجربه میکنند همهچیز را رها کرده و خود را کرخت میکنند. آنها میخواهند هر طور که شده به حال خوب یا رها از هیجانات منفی برگردند و در مسیر رسیدن به این هدف ابایی از مصرف مواد، الکل یا دیگر رفتارهای آسیبزننده ندارند.
از خود بپرسید که این درد و سختی در راستای رسیدن به کدام ارزش زندگیتان است؟ حالا انتخاب با شما است که برای پیش رفتن در آن مسیر میخواهید این درد، این همراه ذاتی ارزشمند زیستن را قبول کنید یا نه؟ با انتخاب کردن چنین دردی، میتوان بهجای فرار و کرختی، با آن درد همراه شد. میتوان این درد را مشاهده کرد و به آن خوشامد گفت.
درس پنجم: فقط انجامش بده
اقدام و رفتار فقط محصول و تابع انگیزه نیست بلکه علت آن نیز هست. (همان منطقی که در فعالسازی رفتاری به افراد افسرده میگوییم!). اگر برای ایجاد تغییری مهم در زندگی کمبود انگیزه دارید اقدام مفیدی هرچند کوچک انجام بدهید و از پیامد آن اقدام برای انگیزه دادن به خود استفاده کنید. این اصل در تکنیک مدیریت زمان پمودرو هم به کار میرود. تکلیفی بزرگ را در دورههای زمانی کوتاه همراه با استراحت کوتاه بین این دورهها انجام بدهید و خواهید دید که آن تکلیف خیلی راحتتر انجام میشود. وقتی بخشهای آسان یک تکلیف را انجام بدهید کار روی بخشهای سختتر خیلی آسانتر خواهد شد.
درس ششم: کیفیت را به کمیت ترجیح بدهید
در مورد روان انسان پدیدۀ جالبی وجود دارد که به آن پارادوکس انتخاب میگویند. پارادوکس انتخاب به معنای این واقعیت است که هرچه کمتر داشته باشیم خوشحالتر خواهیم بود. وقتی انتخابها و گزینههای زیادی پیش روی ما باشد درواقع ناشادتر خواهیم بود. هرچه را که انتخاب کنیم با این فکر درگیر خواهیم شد که آیا آن گزینۀ دیگر بهتر نبود؟
تعهد به ارزشهای اصیل خود، تصمیمگیری را راحتتر میکند و ترس از دست دادن چیزهای دیگر را از بین میبرد. تعهد به شما کمک میکند روی چند هدف بهشدت مهم تمرکز کنید و موفقیتی بیشتر در مقایسه با از این شاخه به آن شاخه پریدن کسب کنید.
درس هفتم: تنها واقعیت قطعی زندگی مرگ است
آخرین درس این است که به یاد داشته باشید مرگ در انتظار همه ماست. عجیب است که یادآوری به خود دربارۀ محدود بودن زندگی به ما کمک میکند ارزشهای سطحی و بیمعنا را رها کنیم.
از دید منسون تنها راه برای راحت بودن بیشتر با مرگ این است که خود را چیزی بزرگتر از خود ببینید. ارزشهایی را برای زیستن انتخاب کنید که فراتر از علایق شما باشند، ارزشهایی ساده که در سختترین شرایط هم بتوان اقدامات کوچک و واقعی در جهت آنها برداشت (همان چیزی که سلیگمن بهعنوان تعریف عملی معنای زندگی میگوید: از تواناییهای خود برای خدمت به چیزهایی استفاده کنید که فراتر از شما باشند).
این نشست با حضور رشید جعفرپور (مترجم)، بابک عباسی (ویراستار) و دکتر مهرنوش اثباتی (روانشناس)، روز 31 اردیبهشت در مرکز فرهنگی شهر کتاب بهشتی برگزار شد.