واژه نامه طب سنتی
ابخره | بخار |
احتباس: | بسته شدن |
احشا: | روده ها، دل و روده |
احلیل: | سوراخ آلت تناسلی |
اخلاط محترقه: | اخلاط سوخته |
ارواح: | جمع روح، در اصطلاح طبی بخاری است لطیف که در دل متولد و باعث حیات و حس و حرکت می شود. |
استسقاء: | گرد آمدن آب در شکم و متورم شدن آن |
استفراغ: | تهی شدن طبع از مواد زائد، پالایش طبع |
استنشقاق: | به بینی کشیدن چیزی مایع بود |
اعضاء الراس: | اندامهای سر |
اعضای رئیسه: | اندامهای مهم تن، قلب، مغز، جگر و غدد تناسلی |
اعیاء: | ماندگی، به رنج افتادن، عاجز نمودن بیماری کسی را |
اغیر: | غبار آلود |
اغتسال: | غسل دادن، شستشو دادن |
اکلا: | بصورت خوراکی |
التذاذ: | لذت بردن |
اماله: | حقنه کردن، فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده |
امعاء: | روده ها |
املس: | نرم |
انشقاق: | شکافته شدن، انشقاق مو: موخوره |
انضمام: | پیوستگی چیزی به چیزی |
انکباب: | نگاه داشتن عضو به بخار ادویه که در آب جوشانیده باشند و یا گرم کرده باشند |
اوجاع: | جمع وَجَع، دردها |
ایلاوُس: | قسمت آخر روده باریک |
بارد: | سرد |
باصره: | چشم، قوت بینائی |
باه : | قوای جنسی |
برسام: | ورم حجاب حاجز، نوعی ذات الجنب |
بری: | بیابانی |
بَراز: | مدفوع |
بَخور: | یعنی عرضه کردن عضو بر دود چیزی خشک بر آتش افکنده |
بستانی: | کاشتنی |
بهر: | نوعی تنگی نفس |
تحجر المفاصل: | خشک شدن و تصلب مفاصل: جمع شدن ماده و سفت شدن در مفاصل |
تُخمه: | سوء هاضمه |
تدویر: | گرد، دایره وار |
ترطیب: | رطوبت بخشیدن، مرطوب نمودن |
تریاق: | پادذهر |
تنقیه: | پاک کردن بدن از خلط بد |
توابل: | جمع تابل، ادویه جات، بوی افزارها |
توحش: | وحشت کردن |
تهبج: | آماسیدن، ورم کردن ، نوعی ورم نرم |
جالی: | جلادهنده، زداینده کدورت، روشن کننده |
جَرَب: | خارش، گری |
جُشاء: | آروغ ، باد گلو |
جلوس: | نشستن |
جوف: | داخل |
حابس بطن: | جمع کننده معده |
حب القرع: | کدو دانه، کرم کدو |
حدّت: | تیزی |
حشفه: | سر آلت تناسلی مردانه |
حصاه: | سنگ و سنگ ریزه و سنگ های درون کلیه |
حقنه: | فرستادن مایعات از طریق مقعد برای پاک سازی روده |
حکه: | خارش شدید بدن |
حمول: | داروئی که آن را بر پارچه، آغشته و در فرج یا مقعد قرار دهند . |
حمی : | تب |
خفقان: | حالت خفگی که عارض قلب می شود به علت مواد کثیف عفونی و یا هوای کثیف شدت خفقان منجر به غشی و بالاتر در آن موت می باشد |
خنازیر: | ورمی مانند صلعه که با گوشت پیوسته باشد و صلب و متعدد باشد بیشتر در گردن و ران بروز می نماید در محل خود ثابت و قابل حرکت نمی باشد در این حالت که در گردن بزند گردن حالت کجی به طرف چپ یا راست پیدا می نماید. |
خیاطه: | رشته های باریک |
خیشوم: | بن بینی، اندرون بینی |
داء الثعلب:
| ریختن مقطعی موی سر یا ابرو و بدن می باشد اکثراً به صورت مدور است این نام از بیماری روباه گرفته شده که موی آن می ریزد و موضع متقرح می شود. علل آن ریختن مواد صفراوی یا سوداوی مخلوط به صفرا یا رسیدن بخارهای آن به موضع باعث زایل شدن مو می باشد . |
داء الفیل:
| از بزرگ شدن پا در اثر تجمع ریختن خون غلیظ سوداوی به پا و فرق آن با دولی (واریس) در این است که در دوالی ماده در رگ تجمع می کند و در داء الفیل ماده مرض بین مرگ و عضله و غشا و ساق و کف دیده می شود |
دماغ: | مغز |
دَوات: | چهار پایان |
دوار: | نوعی سرگیجه |
دَوی: | وِز وِز گوش، اگر آواز نرم و غلیظ بود دوی گویند و اگر باریک و تیز بود طنین نامند |
دُهن: | روغن |
ذرور: | گرد، گَرد پاشیدنی، داروی پاشیدنی که آن را در جراحت ها و یا در چشم پاشند. |
ذکر: | قضیب، آلت مردانه |
رادع: | آنچه مانع ریختن مواد به عضو شده و آن را قابل ورود نسازد و ردع مقابل جذب است. |
رِبو: | نوعی تنگی نفس ناشی از ازدیاد حساسیت |
ربوب | جمع رُب |
رطب | تر، مرطوب |
رطوبت فضلیه | رطوبتی است نهفته که با اجزای دارو به خوبی ترکیب و امتزاج نیافته لذا به زودی از بین می رود و بافت دارو را دچار پوسیدگی و تخلخل می نماید. مانند چوبی چینی و زنجبیل |
رعاف | خون دماغ، خون آمدن از بینی |
ریاح | جمع ریح به معنی باد |
زحیر | اسهال، اسهال خونی، دلپیچه |
زهدان | رَحِم |
سُبات | بی خوابی، بی حسی و بی حس شدن عضو |
سپُرز | طحال |
سَحَج | خراشیدن ، بیماری است که از خراش روده بهم رسد. |
سُدّه | گرفتگی |
سرسام | تورم سر و مغز و پرده های آن |
سَعوط | داروهای مایعی است که آن را در بینی چکانند |
سفل | پستی، پست |
سفوف | مخلوطی از دانه های دارویی که کوبیده شده و به صورت گرد درآمده باشد |
سوء القنیه | فساد مزاج از ضعف کبد |
سوده | سائیده شده، ریز شده |
سویق | پست که به هندی ستو گویند، تلخان و آن را از هفت چیز کنند، گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرمان، سنجد و هر یک را به نام آن چیز خوانند. |
سیلان | جاری شدن و روان گردیدن آن |
شحم | پیه ، چربی |
شعر | مو |
شماً | شم، مو |
صداع | سردرد |
صدر | بالا، در طب منظور قسمتهای بالایی بدن است |
صلب | سخت، سفت |
ضماد | آنچه غلیظ القوام که مایع و نرم باشد و بر عضو بمالند و یا بر او بندند اعم از آنکه موم یا روغن داشته باشد و یا نداشته باشد. |
ضیق النفسی | تنگی نفس |
طنین | وز وز گوش |
عرق النسا | سیاتیک |
عُسرالبول | باز گرفتن بول و به دشواری بیرون آمدن او |
علت | بیماری |
غثیان | دل بهم خوردگی، شوریدن دل |
فرزَجَه | شیافی که مخصوص فَرج باشد |
فزع | ترس و بیم |
فم | دهانه، فم معده: دهانه معده |
فواق | سکسکه |
قابض | گیرنده را نامند که اجزای زبان را به هم آورد و درشت نسازد و فعل آن تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن شیء حابس است که به سبب به هم آوردن اجزای عضو حبس و استمساک نماید. |
قرحه | زخم |
قروح | جمع قرحه، زخمها |
قصبه ریه | نای |
قلاح | زخم های دهان |
قوه ماسکه | قوتی است که مواد جذب شده را در جسم باز دارد و نگه دارد. |
کاسر ریاح | شکننده بادها |
کرب | اضطراب و غم و اندوه |
کلف | کک و مک، لکه صورت |
گرده | کلیه |
لبوبات | مجموعه داروهای مبهی است که به صورت معجون، تهیه و استفاده می شود. |
لته | پارچه |
لحم | گوشت |
لذع | لاذع، گزیدن، گزاننده |
لطوخ | به معنی اندودن چیزی است بر عضو که از طلا غلیظ تر و از ضماد رقیق تر باشد. |
لقوه | فلج، و رعشه صورت، کجی دهان |
لهاه | زبان کوچک |
لیثَرغس | عارضه ای که با خواب ممتد و بسیار عمیق و عدم حرکت عضلانی وهوش و حواس همراه است، مرگ کاذب |
مالیخولیا | تغییر یافتن فکر و ظن است از مجرای طبیعی سبب سوداوی غیرطبیعی غلیظ به یونانی معنی آن خلط سیاه است. |
مُبَرّد | سردکننده |
مبَهی | یعنی به حرکت آورنده قوت باه و زیاد کننده ماده آن |
مجفف | خشک کننده |
مجوف | تو خالی |
محرورین | گرم مزاجان |
مُحلل | یعنی به تحلیل برنده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت خود جدا نماید و خارج گرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده و قرار یافته اند در آن و جدا گرداند اجزای آن را از هم. |
مدر | آنچه اخراج مائیه اغذیه و فضول سیاله مانند بول و حیض و عرق و شیر نماید. |
مرخی | یعنی سست کننده و آن دوائی را نامند که به قوت حرارت و رطوبت خود بگرداند قوام اعضای کثیف المسام را نرم و مسامات آن را وسیع تا آنکه به سهولت و آسانی مندفع گرداند از آنها فضول متجمعه محتبسه در آنها را مانند ضماد شبت و بزر کتان |
مرکب القوی | دارویی است که در خود اجزای مختلف الاثر ترکیب نشده دارد که برخی از این اجزا گرم کننده و برخی سردکننده هستند و بعد از ورود در بدن این اجزاء از هم جدا گشته و هر کدام احداث کیفیتی خاص می کنند. |
مُزَغب | کُرک دار، پرز دار |
مُزلق | لغزاننده، هر چه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او به حرکت نماید مثل آلوی بخارا. |
مُسَخن | گرم کننده |
مسقط | سقط کننده |
مُسکن | یعنی ساکن کننده و آن دوائی را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی باز دارد. |
مُسَمِن | چاق کننده |
مُشهی | یعنی اشتهاآورنده طعام و آن دوائی را نامند که تحریک طبیعت نماید به خواست غذا. |
مشیمه | پرده خارجی جنین |
مُصَدِع | سردرد آورنده |
مصلح | یعنی اصلاح کننده و آن دوائی را نامند که اصلاح حال مأکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن نماید و یا معاونت فعل آن کند و یا حفظ قوت و یا کسر حدّت آن نماید یا بدرقه آن شود به جهت وصول آن به اعضاء ضیّقه ی بعیده. |
مضعف | ضعیف کننده |
مضغ | خائیدن وجویدن چیزی |
مطفی | یعنی نشاننده ثوران و حدّت اخلاط و آن دوائی را نامند که به قوت برودت و به اعتدال خود بشکند حدّت و سورت اخلاط حادّه ی حاره را و یا سوء مزاج حار سازج را. |
مُعَرَب | عربی |
مُغری | داروی خشکی که اندکی رطوبت و لزجی دارد و به منافذ و دهانه ها می چسبد و مانع جریان ترشحات می گردد. |
مَغض | دل پیچه |
مُفتت | شکننده، پاره کننده |
مفتح | یعنی گشاینده سدد و آن دوائی را نامند که به حرکت درآورد ماده ای را که داخل مجاری و منافذ و تجاویف اعضاء مانده باشد به سوی خارج تا آنکه مفتوح گردند. |
مفرّح | یعنی فرح آورنده و آن دوائی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد به سوی خارج و حزن را زائل سازد و دماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را دور کند. |
مقطع | یعنی جدا کننده و ان دوائی را نامند که به سبب قوت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید ما بین خلط لزج و سطح عضو ملاصق بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل. |
مُکرب | مولد غم و اندوه |
ملطف | یعنی لطیف کننده و آن دوائی را نامند که به حرارت معتدله خود رقیق گرداند خلط غلیظ را مانند دارچین و حاشا |
ممضوغ | جویده شده |
مَنبت | محل روئیدن، رستنگاه |
مُنبت | که محلم نیز نامند یعنی رویاننده گوشت |
منخرین | دو سوراخ بینی |
مُنضج | یعنی اعتدال دهنده قوام اخلاط و مواد و آن دوائی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از آنکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بالعکس که غلیظ را رقیق گرداند مانند طبیخ حاشا و یا منجمد را نرم و سیال گرداند مانند حلبه. |
مُنَوّم | خواب آور |
نزف الدم | خونریزی از بدن |
نزله | سرما خوردگی با ترشحات پشت حلق |
نطول | عبارت از چیزی باشد که در آب جوشانیده باشند و بر اعضا ریزند |
نعُوظ | برخواستن آلت |
نفث الدم | خونریزی ریه، تُف خونی |
نفخه اجفان | ورم پلک های چشم |
نفس | جان، روح |
نقوع | آبی است که از خیساندن داروها یا میوه های خشک در آن بدست آورند |
نواسیر | جمع ناسور، خراش و زخم بسته نشده |
نوره | واجبی، داروی نظافت |
وَجَع | درد |
وَرک | قسمت بالای ران و کفل |
هوام | حشرات و جانوران موذی |
هَیضه | اسهال و قی با هم |
منبع مقاله :
کمالي نژاد، محمد، (1390)؛ برگ کهن، تهران: چوگان، چاپ اول