جمعه ۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 26 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ / ۱۷:۴۳
کد مطلب: 33123
۲

آرایشی که مرا زندانی کرده بود!

آرایشی که مرا زندانی کرده بود!
ساعتی قبل بیرون رفتن از خانه، صورت هایشان مهمان آیینه میز توالت بود و تا صدای همه را در نمی آوردند، دست از آرایش کردن نمی کشیدند، تازه در مهمانی ها و یا حتی در کوچه و خیابان هم که بودند، دائم آرایش خود را تجدید می کردند که مبادا خدای نکرده، اندکی از رنگ رژ لبشان کم شود! پدر بزرگ خدا بیامرزم هیچی نمی گفت، اصلا زیاد مومن نبود که بخواهد به دو قلوهای ته تغاریش، گیر دهد، از طرفی اروپا رفته هم بود و این چیزها را مدرن شدن می دانست و مادربزرگم هم تنها به این جمله بسنده می کرد که: آخر شما دوتا را می دزدن! در این خانواده تنها مادرم که در جریان انقلاب و مبارزه با شاه افتاده بود، به واسطه دوستانش، مومن شده بود و چادر سر می کرد و با پدرم که او هم فردی مذهبی بود، ازدواج کرده بود، این وسط به خواهرانش اعتراض می کرد که:« چه خبره؟ مگه عروسی می خواین برین؟» و بعضا هم دعوایشان می شد!

من هم کودکی ده ، دوازده ساله بودم و طبیعی است که بین چادر سیاه مادرم و رنگ های شاد و بوی عطرهای دل انگیز خاله هایم، جذب زیبایی های ظاهری شوم. دوم راهنمایی بودم که شاید اولین رژ لب و یا همان برق لب را به بهانه ترک خوردن لب هایم، استفاده کردم و احساس کردم که چقدر قشنگتر شدم!
با پدرم برای گرفتن داروهای خواهرم به داروخانه رفته بودیم که گفتم بابا من اینو می خوام و خانم فروشنده هم اندر باب ویتامین های موجود در این برق لب سخن سر داد و پدرم هم از روی ناچاری و این شرط که فقط باید در خانه بزنی، برایم خرید. «من خوشگلم؟ یعنی من احتیاجی به آرایش کردن ندارم؟ یعنی نمی خواد برای خوشگل تر شدن آرایش کنم؟»

کم کم جوش های صورتم را بهانه کردم و خواهان پنکیک شدم، و بعد کرم ضد آفتاب خواستم اما از نوع کرم پودر دار و سفید کننده، بعد از آن گفتم حالا که به دبیرستان رفته ام، رژ لب صورتی می خواهم و رفته رفته لوازم آرایشی مادرم از کشوی میز توالتش به کشوی میز تحریر من، سرازیر می شدند و دانشگاه که رفتم، هم پول داشتم و هم آزادی بیشتر و ... البته اعتقادات کم و سستی نداشتم و می دانستم که رنگ رژ لب و سایه چشمانم، با مقنعه کیپ و موهایی که بیرون نمی آید و مانتویی که تنگ و چسبان نیست، سازگاری ندارد، اما آرایش را دوست داشتم، انگار از روزگار کودکی که دستم را زیر چونه ام می گذاشتم و خاله هایم را در حین آرایش کردن می دیدم، هنوز دور نشده بودم، اعتقاداتم باعث این شد که به چشمانم سایه قهوه ای می زدم و رنگ صورتی را مهمان لب هایم می کردم.
خانواده ام اعتراض می کردند و هر از چند گاهی مادرم نمی گذاشت که در خانه آرایش کنم، اما کدام پدر و مادری است که بتواند حریف خواسته های فرزندشان شود، من هم، در آسانسور آرایش می کردم!

سال ها و ماه ها از پی هم آمدند و رفتند و من هم عین یک نمودار سینوسی، در آرایش به اوج رسیدم و بعد کم کم خاموش شدم، اما هنوز خط چشم مهمان دایمی چشمان من بود تا جایی که بعضی ها گمان می کردند که چشمانم را تاتو کرده ام! شاید روز آزادی من از آرایش، و به خصوص خط چشم، روزی بود که عروسی دعوت داشتیم و من برای زیباتر شدن و به اوج رسیدن و این که کار را به کاردان بسپارم، به آرایشگاه معروف و گرانی رفتم، قبل از آرایشگاه به حمام رفته بودم و بدون کوچکترین آرایشی در انتظار نوبت بودم که ناگهان خانمی که کار آرایشش تمام شده بود، رو به من کرد و گفت: «خوش به حالت، تو آنقدر خوشگلی که اگه همین الانم بری عروسی، از همه سرتری...»

-
و از فردای آن روز بود که بدون هیچ آرایشی به دانشگاه رفتم، شاید در لحظه های اول منتظر واکنش تند راننده تاکسی و مسافران و آدم های توی خیابان بودم، اما وقتی از دوستم پرسیدم که من امروز فرقی کرده ام یا نه؟ پاسخ داد: اِ... نه...فرقی نکردی و وقتی با اصرار من مواجه شد ، گفت کمی لاغر شده ام! و وقتی به او گفتم که من امروز خط چشم نکشیده ام، گفت: با روزهای گذشته ام تفاوت خاصی نکرده ام! و من آزاد شدم، از لوازم آرایشی که پوست مرا خراب می کرد، به چشمانم حساسیت می داد، پول مرا هدر می داد، باعث ریزش مژه ها و ابروهایم می شد و مهمتر این که وقت مرا می گرفت و اعتماد به نفسم را... من آزاد شدم، از این که در کوچه و خیابان، در رستوران و مهمانی، دایم به آیینه نگاه کنم و ترس این را داشته باشم که نکند باران بیاید و ریمل هایم سرازیر شود و ... من از آرایش، آزاد شدم و راحت!
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

چطور از مردها تعریف کنیم؟
ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
یک رابطه خوب زمانی است که کسی پذیرای گذشته، پشتیبان امروز و مشوق فردایتان باشد.