پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 25 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲ / ۱۶:۲۲
کد مطلب: 22702
۱

حمله گداها به تهران!

حمله گداها به تهران!
عابران، بدون توجه به او که روی زمین، رها شده، می گذرند. هیچ کس توجهی نمی کند، حتی پلیسی که کنار پیاده رو ایستاده و به موتورسیکلتش تکیه داده و همه چیز را می بیند. آیا با یک وضعیت اورژانسی روبرو هستیم؟ پاسخ مشخص است: نه! این زن یک گداست.
این را به سادگی می توان از تکه مقوایی که رویش دراز کشیده و کاسه ای که چند اسکناس چروکیده و سکه های نیکلی در آن افتاده، تشخیص داد. مردم به همین خاطر، توجهی به او ندارند، چون این متکدیان این روزها، همه جای شهر دیده می شوند. آنها شکل و صورت متفاوتی دارند، ولی یک چیز در تمام رفتارشان، یکسان است: سعی می کنند با جلب ترحم شما، جیب تان را خالی کنند.

حضور گداها، در ماه پایانی سال، بیش از همه زمانی در تهران به چشم می خورد. آنها از تکنیکهای مختلفی استفاده می کنند تا قطره قطره با جمع کردن صدقه از دست این و آن، به نان و نوایی برسند. برخی از این گداها، از شگردهایی استفاده می کنند که قرن هاست در این کشور، جواب داده: معلول نشان دادن اعضای بدن.

یکی از این متکدیان، در کنار محور اصلی شرقی-غربی پایتخت، در ورودی یکی ایستگاه های مترو، اقامت کاری دارد. او، مردی است لاغر اندام و حدود 40 ساله، پاچه های شلوار را تا زانو بالا زده و یکی از پاهایش را از پایین ران، برهنه کرده، پایی که دنباله آن به مچ و پنجه ای سالم نمی رسد، بلکه با قطع ناگهانی از زیر زانو، بیننده را دچار بهت و دل آشوب می کند. این متکدی، سالهاست در اطراف این نقطه، با دستهایی که با قطعه ای پلاستیک، عایق شده، راه می رود و از مردم، کمک می خواهد. ولی برخی از متکدیانی که مانند این شگرد، را استفاده می کنند، به واقع معلول نیستند. برخی از آنان، با کوبیدن گرد زغال و آلوده کردن زانوهای خود، نمایی هولناک به پاهای خود می دهند که بیننده در نگاه اول، تصور می کند با پاهایی معلول روبروست، تعدادی از متکدیان نیز با ریختن اسید رقیق شده روی بخشهایی از بدن خود، به خصوص پاها، باعث تحریک شدید پوست و سرخی بیش از اندازه می شوند، انگار که آن بخش از بدنشان، پوست ندارد. آنها نیز با برهنه کردن اندام خود، سعی در جلب توجه مردم و گدایی دارند.

 

درراه ماندگان و نسخه به دستها

با نزدیک شدن به فصل بهار، بازار مسافرت هم گرم می شود. ترمینالهای مسافربری، از آدمهای کوله به دوش و ساک به دست، پر و خالی می شود. مسافرانی که مجبورند برای راه افتادن اتوبوس شان، چند دقیقه ای روی صندلی بنشینند و انتظار خوابیدن ترمز دستی خودروشان را بکشند. اینجاست که آنها طعمه گداهای در راه مانده می شوند.

گدای در راه مانده، نقش خود را خوب بلد است، کلماتی را از بر دارد که اتوماتیک با صدایی لرزان و اندوهناک زمزمه می کند. جوانی که سالهاست روزهای نزدیک عید، سر و کله اش در ترمینال جنوب تهران (خزانه)، پیدا می شود، یکی از نمونه های بارز این نوع از متکدیان است.

او، سوار اتوبوسهایی می شود که مسافرانش در انتظار راننده مانده اند، درست یکی دو دقیقه پیش از اینکه راننده سر برسد، این جوان، خود را لنگ لنگان از پله های اتوبوس بالا می کشد. میان دو ردیف اتوبوس می ایستد و با صدایی که انگار از بن چاه در می آید، قصه اش را شروع می کند: خواهرا، برادرا، من گدا نیستم، منم مثل شما خانواده و کار دارم، اومده بودم تهران، کیفمو زدن، میخوام برگردم شهر و خونه م، ولی پول ندارم، هر کسی می تونه، برای رضای خدا، یه پول بلیط کمکم کنه."

بعد، بی توجه به خنده های زیر لب و زمزمه های

 درگوشی مسافران، این کلمات را چند بار تکرار می کند و همزمان در طول اتوبوس به راه می افتد، بالاخره، تا آخر اتوبوس که می رسد، کسی پیدا

می شود از سر نوع دوستی، اسکناسی، کف دست او بگذارد. این گدا هم، راننده نرسیده، جیم می شود.

تقریبا می توان گفت همه این گداها، به مواد مخدر معتادند و درآمد خود را صرف خرید این مواد می کنند. حتی گدایانی هم هستند که به صورت خانوادگی معتادند و البته با کمک همدیگر، یک تیم پر و پیمان گدایی، تشکیل داده اند. کافی است این روزها، گذرتان به خیابانهای اطراف یکی از بیمارستانهای تهران بیفتد، البته بیمارستانهای اصلی که همه نوع بیماری برای مداوا به آنجا مراجعه می کنند. بلافاصله، یکی از این تیمها را می بینید که سر راهتان سبز می شوند. بیشتر اوقات، الگوی کار آنها، ارائه نسخه پزشکی است. مرد خانواده، سخنگوی این تیم است، زن خانواده -که معلوم نیست همسر او باشد- به همراه یکی دو کودکان، دو سه قدم عقب تر می ایستد. بعد، مرد خانواده، با گردنی کج، روایت زندگی خود را برای شما آغاز می کند: خدا هیشکی رو شرمنده زن و بچه ش نکنه، بچه مریضه، مام بیمه نیستیم، دکتر گفته اگه این دوا رو نگیری واسه ش، حالش بدتر و بدتر می شه." بعد بدون اینکه بگذارد مخاطبش نسخه را به دقت ببیند، با نگاه سنگین، روی چهره مخاطب منتظر می ماند تا دستی، به جیب برود. پیش آمده که این تیم، روزانه تا سه بار، جلوی یک نفر را گرفته و طلب پول کرده اند.

آن مرد شاپو به سر داشت

در روزهای شلوغ اسفندماه، متروی تهران، از همیشه شلوغتر است. روزهای شلوغ پایان سال، در میان تن های به هم فشرده مردم در واگنهای متحرک، مردی با چهره ای خاص، به کسب و کار خود مشغول است. عاقله مردی، با موی سپید، سبیل سپید از بناگوش دررفته، کت و شلوار مشکی، شاپوی مخملی به سر، کفش مشکی پاشنه تخم مرغی به پا، دستمال یزدی به دستی و عکسی از جوانی خود در دستی دیگر. بله، او از شخصیتهای منقرض شده است، ولی از مردانگی و غیرت "داش مشدی ها" در اون نشانی باقی نمانده، چون او هم یک گداست.

او، سوار اتوبوسهایی می شود که مسافرانش در انتظار راننده مانده اند، درست یکی دو دقیقه پیش از اینکه راننده سر برسد، این جوان، خود را لنگ لنگان از پله های اتوبوس بالا می کشد. میان دو ردیف اتوبوس می ایستد و با صدایی که انگار از بن چاه در می آید، قصه اش را شروع می کند: خواهرا، برادرا، من گدا نیستم، منم مثل شما خانواده و کار دارم، اومده بودم تهران، کیفمو زدن، میخوام برگردم شهر و خونه م، ولی پول ندارم، هر کسی می تونه، برای رضای خدا، یه پول بلیط کمکم کنه."

تضاد پوسته به جا مانده از این شخصیت منحصر به فرد زمانی با کارش آشکار می شود که درست در مقابل او، دخترکی کوچک اندام و شیک پوش، مشغول فروختن عروسکهای دست ساز خود در مترو است. تفاوت بین تلاش برای کسب روزی از طریق فروش دست ساخته های این دخترک، با لحن این شخصیت "جاهل لوطی صفت" که دست نیاز به طرف مسافران مترو دراز کرده، حیرت انگیز است. گدای جاهل، با نشان دادن عکس روزهای جوانی خود، قصه اش را اینطور در هر واگن مترو، تکرار می کند: آقایون، خانوما، نگید این گداس، به مولا من گدا نیستم، منم مث شوما، جوون بودم، یال و کوپالی داشتم، برو و بیایی داشتم، راننده تریلی بودم، بار می زدم از تهرون تا بندر، بی ترمز می رفتم و می اومدم، تصادف کردم، جوونی کردم، خام بودم، بیمه نداشتم، خودم ناقص شدم افتادم مریض خونه، تریلی رو هم فروختم دادن پول خون اون بدبختی که زیر کفی تریلی، چرخ گوشت شده بود. حالا سر پیری، کارم شده از این و اون کمک بخوام. فکر نکنین گدام به مولا، بز آوردم، شدم ناقص و آواره، هر کسی هر چی می تونه، هر چی در توانشه، دست این پیرمرد آبرودارو بگیره. همین."

منبع : روزنامه خبر
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

ایجاد هر خاطره جدید به مغز آسیب می‌زند!
مطالعه نشانگر عصبی بالقوه برای آسیب اجتماعی در اختلالات روانی را نشان می دهد!
۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
هر وقت احساس حسادت کردیم ، یادمان باشد ، خاموش کردن شمع دیگری ، باعث نمیشود ، شمع ما درخشان تر نور افشانی کند