گئورگ زیمل، یکی از بنیانگذاران رشته نسبتاً نوپای جامعه شناسی، علی رغم تلاش مستمر و تأثیرگذار خویش برای مرزبندی جامعه شناسی با رشته هایی چون تاریخ و روانشناسی و فلسفه و زیباشناسی، پیوسته به هر یک از این حوزه های فکری سرک کشید. به یک معنا، او هیچ گاه مرز قاطعی برای هیچ یک از رشته های مورد علاقه خویش نکشید و در اکثر آثارش از بصیرت های هر یک از این رشته ها استفاده کرد. خصلت ویژه و منحصربه فرد تفکر زیمل، تنوع گسترده گرایش ها و علایق او، کشش شدید او به مقاله نویسی، فرم قطعه وار بسیاری از آثار او، همه و همه بسیاری از متفکران و منتقدان هم دوره او را نسبت به آثارش بدگمان کرده بود.

«فلسفه پول» در میان مجموعه آثار زیمل از اهمیتی محوری برخوردار است، چندان که از خلال این کتاب به خوبی می توان با خصلت چندوجهی و همه جانبه تفکر او آشنا شد. به طور کلی، جامعه شناسی زیمل هیچ حد و مرز مضمونی ای نمی شناسد، اما به گواه خود زیمل، چیزی که عامل وحدت پژوهش های «فلسفه پول» می شود، و آن را از سایر آثار او ممتاز و متمایز می کند، نه محتوای خاصی از معرفت یا یک روش معرفت شناختی دقیق، بلکه «امکانِ یافتن کلیت معنای حیات در هر یک از جزئیات آن» است. از این حیث، پول پدیده ای منحصربه فرد به شمار می آید که تا ژرفای همه پدیده ها، روابط، و نهادها رخنه کرده است. به تعبیری، پول رنگ و بوی خود را به همه چیز و همه کس می بخشد. به قول فریزبی، پول عنکبوتی است که تار جامعه را می تند.

پول گویاترین ابژه برای تجسم بخشیدن به کلیت رابطه ای (relational) جامعه در مقام منظومه ای از روابط سیال است، برای همین است که زیمل در «فلسفه پول» بیش از هریک از آثار دیگر خود موفق به ضبط و مهار کلیت سیال زندگی مدرن می شود. به همین دلیل، تحلیل انواع و اقسام پدیده های ظاهراً بی ربط در «فلسفه پول» به هیچ وجه به معنای بازیگوشی نظری و بی توجهی او به انسجام مفهومی آثارش نیست (چیزی که نظریه پردازان پست مدرن را این چنین شیفته زیمل کرده است، تا حدی که برخی او را نیای پست مدرنیسم می نامند). اما برخلاف هیات ظاهری بسیاری از آثار دیگر او، به اذعان اکثر منتقدان، «فلسفه پول» نظام مندترین اثر زیمل است، تا حدی که آن را به لحاظ اهمیت و تاثیرگذاری با کتاب «سرمایه» مارکس و «تقسیم کار اجتماعی» دورکیم قیاس کرده اند.
تقلیل این کتاب به هریک از رشته های جامعه شناسی، اقتصاد، فلسفه، تاریخ و روانشناسی، سرآغاز سوءتعبیر نظریات زیمل است. در این کتاب پول به منزله پدیده ای منحصربه فرد که از اصلی ترین میانجی های شکل گیری و استمرار زندگی اجتماعی است، در مقام میانجی، وسیله و هدف تحلیل می شود. در قطعه ای که در زیر ارائه می شود، زیمل به تحلیل نقش پول در ازدواج هایی دست می زند که هدف و انگیزه اصلی شان چیزی جز پول نیست، پدیده ای با قدمت تاریخی طولانی که اینک در جامعه مدرن شکل های بسیار پیچیده تری به خود گرفته است. کتاب حجیم «فلسفه پول» از سوی نگارنده در دست ترجمه است (یاداشت مترجم).

از میان طیف وسیع عقایدی که راجع به موضوع «ازدواج به خاطر پول» وجود دارد، سه مورد زیر با توجه به رشد و گسترش اهمیت پول مهم اند.

ازدواج هایی که منحصراً استوار بر انگیزه های اقتصادی اند، نه فقط در همه دوره ها و در همه مراحل تحول و پیشرفت [جامعه] وجود داشته اند، بلکه به ویژه در میان گروه ها و وضعیت های بدوی متداول اند، جایی که این ازدواج ها ابداً موجب هیچ نوع بی حرمتی یا تعرضی نمی شوند. اهانت به شأن شخصی افراد که امروزه روز هر ازدواجی که ریشه در عواطف شخصی ندارد با آن دست به گریبان است ــ چندان که برای مراعات ادب و نزاکت باید انگیزه های اقتصادی را پنهان کرد ــ در فرهنگ های ساده تر محلی از اعراب ندارد. دلیل این تحول آن است که فرایند روبه گسترش تمایز یا فردیت یافتن (individualization)، موجب می شود تا درگیرشدن در روابط کاملاً فردی بنا به دلایلی غیر از دلایل کاملاً فردی، هر روز بیش از پیش متناقض تر و رسوایی آمیزتر شود. زیرا امروزه انتخاب شریک زندگی دیگر بر اساس انگیزه های اجتماعی تعیین نمی شود (گرچه احترام قایل شدن به رأی فرزندان را می توان از زمره همین انگیزه ها دانست)، بلکه این انتخاب، مادام که جامعه بر برابری جایگاه اجتماعی زوجین تأکید نکند، بیشتر وابسته است به عنصر شخصی و درونی رابطه ــ گواینکه، این وضعیت امکان آزادی عمل فراوانی ایجاد می کند و فقط در معدود مواردی به تضاد و نزاع میان فرد و منافع اجتماعی می انجامد.

در جامعه ای که به راستی تفکیک نشده (undifferentiated) است، این که چه کسی با چه کسی ازدواج می کند احتمالاً موضوعی نسبتاً بی اهمیت و بی ربط است، آن هم بی ربط نه فقط به رابطه متقابل زوجین بلکه درعین حال بی ربط به فرزندان. علت اش این است که وقتی ساخت ها و ترکیب ها، وضعیت سلامتی، خلق و خو، صور بیرونی و درونی زندگی و جهت گیری ها، عمدتاً در گروه یکسان باشند، در قیاس با جامعه ای که دارای حد بالایی از تفکیک است، این احتمال که فرزندان وضعیت مطلوبی پیدا کنند کمتر وابسته است به این که والدین با هم توافق داشته باشند و همدیگر را تکمیل کنند. بنابراین کاملاً طبیعی و مصلحت آمیز به نظر می رسد که انتخاب شریک [زندگی] باید بنا به دلایلی غیر از عواطف و تاثرات کاملاً فردی تعیین شود. بااین همه، جذابیت شخصی در جامعه ای با حد بالایی از تفکیک شدگی، که در آن رابطه هماهنگ و سازگار بین دو فرد روزبه روز نادرتر می شود، نقش تعیین کننده ای دارد. بسامد روبه کاهش ازدواج، که در هرجایی با اوضاع فرهنگی متمدنانه به چشم می خورد، بی شک، تا حدی، معلول این واقعیت است که مردمانی که در جامعه ای پیچیده و تفکیک شده می زیند یافتن همدم و مکملی کاملاً باب طبع خویش را دشوار می یابند. بااین حال، ما به جز جذابیت غریزی متقابل، هیچ معیار یا شاخصی برای سنجش عاقلانه یا به صلاح بودن ازدواج در دست نداریم.

اما خوشبختی موضوعی کاملاً شخصی است، که تکلیف آن تماماً به دست خود زوجین تعیین می شود و، اگر جامعه در خصوص به صلاح بودن ازدواج برای نسل های بعدی منفعتی نداشته باشد، هیچ دلیل الزام آوری در دست نداریم تا بر عشق به عنوان یگانه انگیزه اروتیک ازدواج، رسماً تاکید ورزیم. صرف نظر از اینکه عشق تا چه پایه می تواند گمراه کننده باشد ــ به ویژه در اقشار بالاتر، که اوضاع پیچیده آن ها غالباً رشد ناب ترین غرایز را به تعویق می اندازد ــ و صرف نظر از اینکه شرایط دیگر [غیر از عشق] تا چه حد می توانند در تعیین نتیجه نهایی تاثیرگذار باشند، تغییری در صحت این امر ایجاد نمی شود که، با توجه به مساله تولید مثل، یقیناً عشق در مقام عامل انتخاب [شریک زندگی] برتر از پول است. در واقع، از این حیث، عشق یگانه عامل به جا و درست است. ازدواج به خاطر پول مستقیماً باعث ایجاد وضعیت هرج و مرج و همه آمیزی (panmixia) ــ جفت یابی بی تمیز صرف نظر از خصوصیات فردی ــ می شود، وضعیتی که زیست شناسی آن را به عنوان مستقیم ترین و مضرترین عامل انحطاط نوع بشر نشان داده است. در مورد ازدواج به خاطر پول، وحدت زوجین را عاملی تعیین می کند که مطلقاً هیچ ربطی به تناسب (appropriateness) نژادی میان آنها ندارد ــ درست همان طور که توجه به پول اغلب اوقات به جدایی آن زوجی منجر می شود که واقعاً متعلق به یکدیگرند ــ و باید آن را به عنوان عاملی موثر در انحطاط در نظر گرفت، آن هم تا حدی که تفکیک قاطع افراد موجب می شود تا انتخاب بر اساس جذابیت شخصی روز به روز اهمیت بیشتری پیدا کند. این مورد نیز بار دیگر نشان می دهد که فرایند روبه رشد فردیت و تمایزیافتن در چارچوب جامعه، پول را در مقام واسطه ای برای روابط کاملاً فردی بیش از پیش نامناسب می سازد.

در دیدگاه دوم می توان ازدواج به خاطر پول را شکل دیگری از مساله روسپی گری دانست، که در قالبی متفاوت لیکن پیرو همان مشاهدات و نظریات مطرح شده در خصوص روسپی گری بروز می یابد. بنا بر این دیدگاه، ازدواج به خاطر پول درست به همان اندازه ممکن است شکلی چندشوهری (polyandric) بیابد که چندزنی (polygamic)، لیکن به خاطر برتری اجتماعی مردان فقط پیامدهای شکل چندزنی ازدواج، یا تنزل شأن زنان، است که در ازدواج به خاطر پول اثربخش اند. از این رو، این گونه به نظر می رسد که ازدواج به خاطر پول، به عنوان وسیله ای برای خودفروشی دائمی شخص، موجب می شود شأن هر یک از طرفین ازدواج که انگیزه ای جز پول ندارد تنزل یابد؛ صرف نظر از این که مرد باشد یا زن. گواین که، معمولاً اوضاع بدین قرار نیست. زن، با ازدواج کردن، اغلب اوقات کل منافع و علایق و انرژی های خود را وقف این رابطه می کند و شخصیت خویش، هم مرکز و هم حاشیه آن، را دربست در طبَق اخلاص می گذارد. در مقابل، مرد متأهل معمولاً از همان ابتدا آزادی حرکت بسیار بیشتری را تجربه می کند، و به علاوه از هزینه کردن جزء اساسی شخصیت خویش که به منافع حرفه ای اش اختصاص یافته دریغ می کند. طبق رابطه موجود میان دو جنس مخالف در فرهنگ ما، مردی که به خاطر پول ازدواج می کند به اندازه زنی که به همین دلیل ازدواج می کند چندان چیزی از دست نمی دهد.

از آنجا که تعلق زن به شوهر بیشتر است تا تعلق شوهر به زن، درگیرشدن در رابطه ازدواج بدون وجود عشق برای زن مخرب تر است. گرایش من بیشتر به این باور است ــ و در اینجا باید مواد خام تجربی جای خود را به تفسیر روانشناختی بدهد ــ که ازدواج به خاطر پول واجد پیامدهای تراژیک بیشتری است، به ویژه وقتی پای طبایع حساس در میان باشد، آن هم اگر طرف خریداری شده زن باشد. در اینجا، همچون در بسیاری موارد دیگر، می توان خصیصه سرشت نمای روابط پولی را به وضوح ملاحظه کرد، یعنی این که برتری بالقوه یکی از طرفین منجر می شود به استثمار و حتی آزار دیگری. در واقع، چنین گرایشی در هر رابطه ای از این دست وجود دارد. ... به طور خلاصه، موقعیت های برتر معمولاً به شکلی تصاعدی بسط می یابند، و «انباشت سرمایه» به عنوان یکی از ابزارهای قدرت چیزی نیست جز یک مورد از هنجاری بسیار عام که در بسیاری دیگر از حوزه های غیراقتصادی قدرت، اعتبار دارد. اما، ملاحظات و نیروهای توازن بخشی و خنثی کننده ای در کارند که، همچون، برای مثال، سنت، حرمت، قانون و محدودیت های درونی بسط قدرت، بر رشد قارچ گونه قدرت برتر حد می نهند. ولی پول، با انعطاف پذیری مطلق و فقدان کیفیت اش، نامناسب ترین چیز برای متوقف ساختن این روند است. جایی که رابطه مبتنی بر منافع پولی در کار باشد، جایی که در آن از همان ابتدا یک طرف رابطه بر طرف دیگر برتری دارد، این گرایش ها ممکن است بیشتر رشد کنند، و به شکلی ریشه ای تر و کامل تر در این راستا بسط یابند، چندان که گویی این انگیزه های دیگرِ حاصل از یک سرشت عینی و عینی کننده ترند که مبنای این رابطه را شکل می دهند.

دیدگاه سوم درباره ازدواج به خاطر پول را می توان به واسطه پدیده ای بسیار غریب به روشنی درک کرد ــ یعنی آگهی تبلیغی برای [جلب] شریک ازدواج. این واقعیت که این پدیده نقش بسیار کوچکی دارد و به طبقات متوسط منحصر می شود، ممکن است عجیب و رقت انگیز جلوه کند. چرا که علی رغم نقش فرایند فردیت یافتن در شخصیت مدرن که در فوق بدان اشاره شد، و علی رغم مشکلات حاصل از انتخاب شریکی برای زندگی، بی شک هر کسی ــ فرقی نمی کند که این فرد چقدر منحصربه فرد باشد ــ می تواند شریکی برای ازدواج بیابد، شریکی که برای طرف مقابلش نقشی مکمل دارد و در مجموع شریکی «مناسب» خواهد بود. اما، کل مساله عبارت از این است که دو فردی که، به تعبیری، سرنوشت شان به هم گره خورده چگونه موفق به یافتن یکدیگر می شوند. بیهودگی و بی معنایی تراژیک تقدیر بشر در هیچ جایی بهتر ترسیم نمی شود مگر در مجرد باقی ماندن یا در ازدواج نابجا و اسف انگیز دو فرد بیگانه ، که نمی توانند یکدیگر را شاد و خوشبخت سازند، چرا که راه تفاهم یافتن را نمی دانند.

چندان جای شک نیست که استفاده بجا از آگهی های تبلیغاتی ازدواج موجب عقلانی شدن این شرایطی خواهد شد که بر بخت و تصادف استوارند. تبلیغات به طور عام یکی از نیرومندترین عوامل فرهنگی است، زیرا بخت به غایت بیشتری برای رسیدن به کامروایی و رضایت خاطر را در اختیار فرد می گذارد، آن هم در قیاس با اینکه فرد بخواهد با اتکا به بخت و تصادف مستقیماً ابژه را بیابد. این همان میزان فزاینده تمایزیافتن خود نیازها است که تبلیغات را به عنوان وسیله ای برای وسعت بخشیدن به گستره خواستگاری ها و پیشنهادهای ازدواج ضروری می سازد. با این همه، به ویژه در اقشاری که در آن ها میزان تفکیک در میان افراد بیشتر است ــ که، به بیان کلی، به نظر می رسد بیش از همه به تبلیغات متکی اند ــ تبلیغات برای ازدواج به هیچ وجه قابل بحث و عملی نیست. این نوع استنکاف از این وسیله یافتن یک شریک، حتماً باید دلیلی ایجابی داشته باشد. اگر آگهی های تبلیغی منتشرشده ازدواج را تحلیل کنیم درمی یابیم که وضعیت مالی دو طرف ازدواج محور واقعی، هرچند گاه تغییر شکل یافته منافع [طرفین] است. این امری کاملاً منطقی است.

هیچ یک از دیگر کیفیات و خصوصیات شخص را نمی توان در یک آگهی تبلیغی، با هر میزانی از دقت و ظرافت، ذکر کرد. نه ظاهر فرد نه شخصیت، نه میزان خوش خُلقی، نه هوش و ذکاوت را نمی توان به چنان شیوه ای توصیف کرد که از آن تصویری روشن به دست آید، تصویری که نفع مستقیم فرد را موجب خواهد شد. یگانه عاملی را که می توان با دقت هر چه تمام تر در همه موارد به دست داد عبارت است از وضعیت مالی اشخاص ذی نفع، و این یکی از خصوصیات اساسی تخیل بشر است که [قادر است] در میان دیگر کیفیات ابژه آن کیفیتی را تعیین کننده ترین کیفیت بداند که بتوان آن را با بیشترین دقت و ظرافت بیان و تصدیق کرد. به تعبیری، این مزیت روش شناختی مالکیت پولی واقعاً آگهی تبلیغاتی برای ازدواج را دقیقاً برای آن قشرهای اجتماعی ای ناممکن می سازد که بیش از همه بدان نیاز دارند، زیرا این تبلیغات مستلزم تایید و پذیرش منافع پولی محض است.

با توجه به مساله روسپی گری درمی یابیم که پول، ورای کمیتی معین، منزلت و توانایی اش برای همسنگ بودن با ارزش های فردی را از دست می دهد. هر چه حس انزجاری که جامعه «خوب» مدرن در مورد روسپی بدان بال و پر می دهد بیشتر اظهار شود بینوایی و بیچارگی روسپی بیشتر می شود، ولی با افزایش نرخ خدمات او این انزجار نیز نقصان می یابد، تا حدی که مثلاً حتی هنرپیشه زن بسیار معروفی را که تحت حمایت یک میلیونر قرار دارد، از نظر ایشان می توان در سالن ها و نمایشگاه ها عرضه کرد و نمایش داد، هرچند هیچ بعید نیست که این هنرپیشه معروف از بسیاری از زنان هرجایی یا بدکاره ها بسی گران قیمت تر، حقه بازتر و منحرف تر باشد. این امر در عین حال نتیجه نگرش عامی است که اجازه می دهد، فی المثل، سارقان و دزدان واقعاً بزرگ آزاد باشند و دزدان کوچک به دار آویخته شوند، و نیز نتیجه این واقعیت است که رسیدن به یک موفقیت بزرگ احترام خاصی ایجاد می کند که نسبتاً مستقل از حوزه و محتوای این موفقیت است. بااین همه، دلیل اصلی تر و بنیادی تر آن است که قیمت گزاف، شیءِ فروشی را از بی ارزش شدنی محفوظ می دارد که در غیر این صورت جزیی از واقعیتِ عرضه شدن برای فروش می بود. زولا، در یکی از قصه های خود درباره امپراطوری دوّم، از زن مردی صاحب منصب حکایت می کند که عموماً ارزش آن را چیزی معادل صد هزار تا دویست هزار فرانک می دانستند.

زولا رویدادی را روایت می کند ــ که باید بر مبنای فاکت های تاریخی قرار گیرد ــ که در آن نه تنها خود این زن به بالاترین محافل اجتماعی راه پیدا می کند، بلکه مردی که عاشق او است برای وی شهرتی قابل توجه را در این جامعه تضمین می کند. روسپی درباری که خود را به قیمتی گزاف می فروشد بدین وسیله به «ارزش نایابی» (scarcity value) دست می یابد. چراکه نه فقط ابژه ها و اشیاءِ نایاب، بلکه آن ابژه ها و اشیایی که ارزش شان به واسطه علت دیگری تعیین می شود نیز از قیمت بالایی برخوردارند، حتی اگر این علت هوسی زودگذر باشد. همچون بسیاری از کالاها، روسپی های درباری با خودفروشی و عرضه خود به دیگران ارج بسیار می بینند و خریداران بسیار می یابند، فقط بدین علت که آنان جسارت اش را دارند که قیمت هایی فوق العاده گران مطالبه کنند. در مورد قضاوت قانونی انگلیسی ها نیز باید همین مبنا در کار باشد، وقتی برای مردی که همسرش اغوا شده خسارت مالی پرداخت می شود. با این حال، این جرایم مالی فوق العاده سنگین اند. موردی را می شناسم که در آن زنی با چند مرد رابطه جنسی داشت و هر یک از آن ها محکوم شد تا جریمه ای بالغ بر پنجاه هزار مارک به شوهر آن زن پرداخت کند. چنین به نظر می رسد که در اینجا نیز آدم می کوشد از طریق مبلغ پول در پی جبران وقاحت این اصل بر آید که می توان چنین ارزش هایی را با پول اصلاح کرد. اگر بخواهیم مساله را به بیانی تقریباً ساده انگارانه تر بازگو کنیم باید گفت، ممکن است این گونه نیز به نظر رسد که آدم می خواهد به کمک مبلغ پول احترام به منزلت اجتماعی شوهر را بیان کند. بی تردید، نویسنده نامه های جونیوس(Junius) بدین خاطر یک قاضی را ملامت می کند که، در یک دادخواهی در مورد یک شاهزاده و زن یک لُرد، منزلت و جایگاه همسر رنجیده خاطر را هنگام ارزیابی غرامت مالی لحاظ نکرده است.

گئورگ زیمل

ترجمه: جواد گنجی

پی‌نوشت:

جونیوس نام مستعار یک نویسنده انگلیسی است که از تاریخ ۲۱ ژانویه ۱۷۶۹ تا ۲۱ ژانویه ۱۷۷۲سلسله‌نامه‌هایی را در نشریه پابلیک ادورتایزر به چاپ رساند. این نامه‌ها و نامه‌های شخصی پرشمار او (که در این نشریه چاپ نشد) بعدها در قالب مجموعه‌ای با عنوان «نامه‌های جونیوس» در سال ۱۷۷۲ منتشر شد.

آفتاب