کودکانی که فرصت کودکی ندارند!
به گزارش میگنا زهرا نژادبهرام- جامعه شناس، در روزنامه شرق نوشت: ویژگیهای برجسته دوره کودکی را میتوان در قالب سه مبحث احترام، کسب مهارت و نشاط تبیین کرد. احترام نخستین و ارزشمندترین عامل برای طی دوره کودکی است. کودکی که با مفهوم احترام به خود و شخصیتش دچار چالش شود، قادر نیست مفهوم احترامگذاشتن را درک کند و آموزههای احترام برای او حکم فرمولهای شیمی و ریاضی را دارد که باید به ذهن بسپارد اما کاربرد آن را شاید هیچوقت تجربه نکند.
احترام به کودک که امروزه در کنوانسیون حقوق کودک بهجدیت بر آن تأمل شده و کشور ما نیز در سالهای اخیر به آن پیوسته است، نخستین سند برای هویتبخشی به کودکان در میان میثاقنامههای بینالمللی است. این مهم به این معناست که جامعه بشری به آن درجه از رشد و بلوغ رسیده است که کودک را فارغ از صغر سنی بهعنوان یک انسان موردتکریم قرار دهد و به هویت و شخصیت او حرمت گذارد.
جامعه بشری با درک این مهم بر مبنای حرمت حقوق انسان، به این باور رسیده که کودک صرفنظر از محدودیتهای آموزشی و تجربههای زندگی انسانی است که باید جامعه را بسازد بنابراین ضروری است با مفهومی به بلندای احترام، حقوق او محترم شمرده و تکالیف جدی از سوی جامعه برای پاسداشت این حقوق برای او در نظر گرفته شود.
اگر کودکی را به سه بخش زیر تقسیم کنیم؛
کودکی نخست (از تولد تا حدود دوسالگی)
کودکی میانه (از دوسالگی تا ششسالگی)
کودکی پایانی (از ششسالگی تا 12سالگی)
گستره مفهوم کودکی بیش از هر چیز نمایان میشود. کودک که برگرفته از عاطفه و تشخیص است، در طول این سه دوره در تلاش است همه مبناهای هویتی خود را جستوجو و برای آنها فرصتهای بروز ایجاد کند. کودک در این دورهها به فراخور شرایط سنی و آموزشهای اجتماعی که برگرفته از خانواده، جامعه و نظام آموزشی است، مانند یک ناظر، ابعاد این رویکردها را مشاهده میکند تا زیربناهای هویتی خویش را بنا کند. حال اگر مبنای همه این آموزشها احترام به انسان و کودک بهطور اخص باشد، طبیعتا مفهوم کودکی بر فرازی بلند از اعتماد تکیه میکند و شخصیت کودک بر این اساس شکل میگیرد.
ازاینروست که جوامع بشری به این درک رسیدهاند که کودک موجودی حقیر و بیمفهوم نیست بلکه سرشتی دقیق و حسابشده دارد که هر نوع آموزهای را قادر به نشر است و باید برای کودکی هویت قائل شد و مبانی رفتار با او را بازنگری کرد.
کودکی، مفهومی حاشیهای در نظام آموزشوپرورش ما
در نظام آموزشی کشور، موضوع احترام به کودک به حاشیه رانده شده و آنچه بیش از هر چیز مطمع نظر مسئولان و برنامهریزان این نظام است، نمرات درسی فارغ از هویت و شخصیت کودک است.
به کودک فرصت کودکی داده نمیشود چراکه حجم برنامهریزیهای درسی آنچنان است که به جز نظم و مقررات سنگین برای حضور در کلاسهای درس برای کسب نمرات و تشویق بهواسطه کسب رتبههای رنگارنگ که هویت و موجودیت نظام آموزشی و مراکز آموزشی را تقویت کند، قابلمشاهده نیست. در برابر این نظام، اگر تابع آن نباشی یا در مسیری دیگر حرکت کنی، چیزی جز تحقیر از سوی مسئولان مراکز آموزشی برای احتمالا عدم دریافت نمرات مناسب مقیاس دیگری برای سنجش انسانی و موفقیت تبینن وجود ندارد.
کودکی در آموزشوپرورش به حاشیه رفته است؛ آنچه مهم و اساسی جلوه میکند، درسهای بههمپیچیده غیرقابلاستفاده است. کودک از جنبوجوش و شور در کلاس درس محروم است، کودک از نیازهایش بهدور است، کودک از حس بازی بهدور است، کودک از حس دوستداشتن بهدور است، کودک از شیطنت بهدور است. این، همه آموزشها به کودکان است و انتظار داریم کودکی را در این کلاسها تجربه کنیم!؟
کارشناسان آموزشوپرورش معتقدند آموزشهای دوره کودکی باید با حفظ شرایط و ویژگیهای این دوره طراحی شود و در قالب بازی و تمرین گروهی مفاهیم انتقال داده شود نه به صورت صورتکهایی از انسانی به آنها نگاه شود تا برخی مفاهیم را با فشار در ذهن جا دهند؛ پس کودکی و حالوهوای آن کجاست!!
در سطور قبلی به نشاط اشاره داشتیم که از ویژگیهای کودکی است اما اگر مفهوم نشاط و زمینه بروز آن برای مربیان و برنامهریزان به شلوغکردن و بههمریختن نظم کلاس تعبیر شود، آن موقع میتوان آن را تسری داد و فرصت بروز آن را برای کودک فراهم کرد؟ نشاط و شیطنتهای دوره کودکی و میل به عبور از خطوط نظمآفرین، خاصه کودکی است و کودکی که این دوره را طی نکند، همواره به دنبال کسب این موارد در آینده که به انسانی جامعهساز بدل میشود، خواهد بود!
ازاینروست که نشاط و سرزندگی و فعالیت غیرقابلانکار و انرژی گسترده کودک را با ارائه روشهای متناسب باید احترام گذاشت و مانع بروز آن نشد اما آن را مدیریت کرد.
در نظام آموزشی کشور، مفهوم کودکی در لابهلای نظمهای پیشساخته ذهنی کارشناسان جا مانده و آنها به عنوان عناصری که فقط باید بخوانند و بنویسند، درنظر گرفته شدهاند. نگاهی به تعاریف آموزشوپرورش در میان نویسندگان و فیلسوفان، تفاوت مفهومی آنچه اتفاق میافتد با آنچه باید باشد، بهروشنی قابلدرک است.
ژان ژاک روسو، نویسنده کتاب ایمل میگوید آموزشوپرورش، هنر یا فنی است که به صورت راهنمایی یا حمایت نیروهای طبیعی و استعدادهای فراگیر (متربی) و با رعایت قوانین رشد طبیعی و با همکاری خود او برای زیستن تحقق میپذیرد.
جان دیویی معتقد است آموزشوپرورش دوبارهساختن یا سازماندادن تجربه است، به منظور اینکه معنای تجربه گسترش پیدا کند و فرد را برای هدایت و کنترل تجربیات بعدی، بهتر قادر کند.
امیرحسین آریانپور، آموزشوپرورش را فرایند هدایت و جهتدهی عمدی تجارب انسانی میداند و در آموزههای دینی اسلامی بهروشنی بر مفهوم تعلیم و تعلم تأکید شده و حتی نخستین آیه قرآن، قسم به قلم است و بزرگان دینی ضمن پاسداشت مفهوم کودکی، مفاهیم و آموزههای تربیتی را بهروشنی موردتوجه قرار دادهاند. رفتار پیامبر بهعنوان رسول خدا با کودکان یا ائمه اطهار با آنها، جملگی بیانگر وجود نگرشهای منطبق بر خصوصیات دوره کودکی برای آموزشوپرورش بوده است. داستان معروف رطبنخوردن پیامبر در انتقال آموزه منع رطب برای کودک یا نمازخواندن درحالیکه فرزندانشان بر گردن ایشان نشستهاند، مفاهیمی صرف برای شنیدن نیست بلکه مؤید رویکرد اسلام و آموزههای دینی در عمل و گفتار نسبت به کودک و مفهوم کودکی است. پذیرفتن این رویکرد نیازمند بازخوانی مجدد نظام آموزشی کشور در جدانیفتادن از کار ویژه آموزش برای کودکان است.
در این میان، کسب مهارت بهعنوان سومین ویژگی قابلتوجه است. آموزش کودک در کنار دو مفهوم قبلی، بنایی برای کسب مهارتهای زندگی جمعی برای ورود به جامعه است و این مهارتها در بستر تعامل و گفتوگو با کودک شکل میگیرد.
مهارتهایی نظیر پذیرفتن دیگری، اعتماد، احترامگذاشتن و غیره از مهمترین آموزههایی است که باید نقش اصلی آن در دوره کودکی در عین پذیرش نشاط و احترام حاصل شود. در نظامهای آموزشی نظیر کشور ما انتظار از کودک، اطاعت است، مفهومی که ضمن تسری تحقیر، فرصت نوآوری و شکلگیری شخصیت متناسب با تواناییهای فردی و مهارتهای اکتسابی را از کودک میگیرد. به اعتقاد دکتر فکوهی، نظامهای آموزشی از کودکان و نوجوانان «اطاعت» و «سربهزیری» و «آموختن» آنچه به آنها آموزش داده میشود را میخواهند، کودکان نیز چنین کاری را بهظاهر انجام میدهند، اما درواقع هیچیک از این موارد را در خود درونی نمیکنند. بنابراین در سطح گفتمانی و در سطح رفتارهای قابلکنترل مستقیم میتوانند خود را کاملا مطیع نظام آموزشی نشان دهند، درحالیکه درون خود به شیوههای بیشماری، گفتمان و رفتارهای دیگری را رشد میدهند.
نظارتهای رسمی و خطر بالارفتن انحرافات
با این رویکرد به نظر میرسد کارکرد نظام آموزشی برای پذیرش و حفظ شرایط طبیعی کودکی در هالهای از ابهام گرفتار آمده و نهتنها نتوانسته با نگاه اصلی خود که هژمونی اطاعت و سیطرهپذیری را به کودک حفظ کند بلکه با چالشی بنیانی که تفاوتها را روزبهروز بیشتر میکند، روبهرو شده است.
ناصر فکوهی مردمشناس در همین راستا معتقد است «نظام آموزشی تلاش میکند این دوگانگی را از میان بردارد. اما این کار را با توسل به ابزارهای هژمونیک و الزامآوری انجام میدهد که تنها در کوتاهمدت، آن هم به شرط افزایش میزان الزام بهطور دائم، مؤثرند. اما اگر میزان الزام ثابت بماند یا کاهش یابد یا دیدگاهی میان یا درازمدت را در نظر بگیریم، میزان کارایی آموزش رسمی نهتنها به نزدیک صفر میرسد، بلکه به نظر من حتی به صورت منفی عمل میکند؛ به این معنا که گفتمانهای درونیشده و رفتارهای واقعی در واکنش به گفتمان و رفتار «توصیهشده» به صورتی تصنعی، واکنش منفی نشان میدهند. به عبارت دیگر در بسیاری موارد اگر الزامهای آموزشی وجود نداشته باشد، ما با «انحراف»های کمتری در سطح نظام اجتماعی برخورد خواهیم کرد، زیرا نظام اجتماعی دارای نظامهای آموزش غیررسمی، عرف و اخلاق عمومی و دینی است که گفتمانها و رفتارها را اصلاح میکند، اما با گسترش دامنه نظارت و قدرت آموزش رسمی، این ابزارهای سنتی از کار افتاده یا کاراییشان کاهش یافته و بنابراین خطر بالارفتن «انحرافات» بیشتر میشود».[1]
در نهایت برای حفظ کودکی، نیازمند عدالت آموزشی و پرورشی برای کودکان هستیم تا تصویر انسانی آنها را فارغ از تمام مفاهیم ازپیشساخته برای ذهن مدیران و برنامهریزان در فضایی متعادل نظاره کنیم که وارثان اصلی جوامع، آنها هستند. ازاینروست که مفهوم احترام به کودک و کنوانسیون حقوق کودک معنادار میشود. کودک باید حس کودکی را انتقال دهد و کلیه آموزشها باید بر مبنای حفظ این دوره برای او تبیین شود. نگاهی به تجارب آموزشی در نظامهای مختلف، مؤید این نکته است که آموزههای بهکارگرفتهشده در متون دینی برای حرمت کودکان و آموزش مهارتها به آنها که بهروشنی در منابع دینی اسلام وجود دارد، در آنها عملیاتی شده، هرچند که در بزرگسالی همچون همه جوامع، آنها نیز با افرادی متهم و مجرم روبهرو هستند. در بیشتر جوامع توسعهیافته، تلاش برای ایجاد درک درست از دوره کودکی در نظام اجتماعی و انتظار برای تربیت انسانهای توسعهیافته که فرصتهای تازهای برای جامعه و خود خلق کنند، دور از ذهن نیست.
تجربه توسعهیافتگی جوامع با تکیه بر فرصت پذیرش کودکی بهعنوان یک اصل اجتنابناپذیر در زندگی اجتماعی قابلتأمل است. طی دوره کودکی با همه ابعاد آن نظیر فرهنگ کودکی، اقدام کودکی و... که در مفاهیم انسانشناسانه به آن توجه شده، مؤید این نکته است که اگر مسیر طبیعی رشد انسان طی شود، امکان دسترسی درست به مفاهیم اصلی انسانی وجود دارد. تجربه کشورهایی که به کودکان و کودکی به مفهوم یک واقعیت انکارناپذیر و قابلتوجه نگریستهاند، مؤید این واقعیت است که امید به توسعه و رشد برای آن کودکان، مفاهیمی دور از ذهن نیست و همه چیز در خدمت حس خوب زندگی برای آنان است، نه همهچیز برای حس خوب موفقیت احتمالی در بزرگسالی. ازاینرو لازم است دستاندرکاران نظام آموزشی در زمانی کوتاه، مفاهیم کلیدی را استخراج کنند و فضای سرد و کسلآور آموزش را در پیوند با پذیرش مفاهیم اصلی هویتساز انسانی نظیر کودکی، امنیت، نشاط و غیره تغییر دهند.
[١] http://www.anthropology.ir/node/٨٥٧١