به بهانه انتشار کتاب بهای زندگی
معرفی کتاب بهای زندگی اثر بری شوارتز
دکتر کیوان شعبانی مقدم
این کتاب در 443 صفحه توسط انتشارات طرح نقد با ترجمه کیوان شعبانی مقدم منتشر و در اختیار علاقه مندان قرار گرفته است .
به گزارش میگنا دکتر کیوان شعبانی مقدم مترجم کتاب بهای زندگی اثر بری شوارتز در یادداشتی اختصاصی بر گزفته از همین کتاب اضافه میکند که :شوارتس با مطالعهٔ پیوند میان اقتصاد و روانشناسی،دیدی شگفتانگیز از زندگی امروزی ارائه میکند بِری شوارتس روانشناس آمریکایی و استاد کالج سوارثمور است او بیش از چهل سال در کالج سوارثمور روانشناسی تدریس کردهاست. شوارتس نویسندهٔ چندین کتاب از جمله، تناقض انتخاب و چرا کار میکنیم میباشد.
ما در رابطه با سایر انسانها و جامعهای که در آن زندگی میکنیم چقدر مسئولیت داریم؟ رفتار شایستۀ انسانی کدام است و چگونه باید آن را به افراد القا کرد؟ آزادیِ فردی انسانها چقدر باید محدود شود، و از چه راههایی؟
این سؤالات و سؤالهای دیگری نظیر اینها، موضوع داغ بحثهای این روزهای بسیاری از ما هستند.
اکنون میدانیم این سؤالها قرنهاست که دغدغۀ مردم اند.
بری شوارتز در کتاب «بهای زندگی»همچون اثر دیگرش «تناقض انتخاب»، طرزفکر غالبِ باشندگانِ دنیای مدرن را واکاوی میکند و تسلط اقتصاد بر تمام شئون زندگی ما را به چالش میکشد.
شوارتز با حرکت از تجارت به پزشکی، حقوق، ورزش، تحصیلات، ازدواج، دموکراسی و دین، نشان میدهد که چگونه چیزهایی که در زندگی بیش از همه برایشان ارزش قائلیم، اکنون بهشدت بازاری شده و از معنا تهی گشتهاند.
او اشاره میکند که چگونه ما با رقابت بر سر جایگاه اجتماعی، ارتباط خود را با خویشتنِ خویش، و با یکدیگر از دست دادهایم:
«من این کتاب را بهعنوان شخصی نوشتهام که سنی از او گذشته است و با خوشبینی افسارگسیختۀ طبقۀ متوسطِ پس از جنگ جهانی دوم بزرگ شده است.
من این کتاب را بهعنوان شخصی نوشتهام که آموخته است که هیچیک از چیزهایی که در زندگی خودم، دوستانم، فرزندانم، و دانشجویانم دیدهام و با اعتقاد به آنها بزرگ شدهام، صددرصد درست نیستند.
من میدانم که برخی مواردی در زندگیِ من محوری هستند و درباره شان صحبت میکنم، برای همه مهماند. من دربارۀ عشق، دوستی و خانواده نوشتهام و چیزهایی که مردم برایشان ارزش قائلاند و اینکه چگونه آنها تبدیل به چیزی میشوند که اکنون هستند.
من دربارۀ تلاش برای ایجاد نوع جدیدی از جامعۀ مذهبی که تعهدات معنویِ آن در دنیای مدرن، سکولار و مادیگرای کنونی، منطقی و قابلپذیرش باشد نوشتهام، زیرا خود من هم در تلاش هستم تا در این دنیای مدرن، سکولار و مادیگرا، به تعهدات مذهبی خودم پایبند بمانم.
من دربارۀ مشاغلی همچون پزشکی و حقوق نوشتهام، زیرا وقتی فرزندان خانوادهام بزرگ شدند متوجه شدند که این حرفهها هم میتوانند همانند کارهای کوچک و سطح پایینی که والدینشان آنها را از آن دور نگه میداشتند، پست و تحقیرآمیز باشند.
من این کتاب را بهعنوان فردی نوشته ام که این امتیاز را داشته است که عضوی از طبقه متوسط و سفیدپوست آمریکایی باشد.
افراد زیادی در جامعۀ آمریکا وجود دارند که از این امتیازات برخوردار نیستند.
این افراد همیشه میدانند که رؤیای آمریکایی، تمام آن چیزی نیست که به نظر میرسد، دستکم برای همه اینگونه نیست. و دغدغه ها و نگرانیهای آنها احتمالاً با من متفاوت است.
در شرایطی که من نگرانم مبادا همهچیز را نداشته باشم، آنها نگراناند که مبادا هیچچیز نداشته باشند.
درحالیکه من نگران آزادی بیشازحد انتخابها هستم، آنها نگران آزادی ناچیز انتخابها هستند.
درحالیکه من نگران انزوا از جامعه هستم، آنها نگران گرفتار شدن در جوامع هستند.
برای من آسان است که تصور کنم که افرادیکه این کتاب را میخوانند و کاملاً از رؤیای آمریکایی کنار گذاشته شدهاند، چقدر خوشحال میشوند که مشکلاتشان را با مشکلات من عوض کنند. بااینوجود، من باور دارم که نیروهای اجتماعی ای که مشکلاتی را برای افرادی در موقعیت من ایجاد کردهاند، مشکلاتی را نیز برای افرادیکه در موقعیت آنها قرار دارند ایجاد کردهاند و من معتقدم که تغییرات اجتماعی ای که بتوانند مشکلات مرا حل کنند، مشکلات آنها را نیز حل خواهند کرد.»
کتاب توضیح میدهد که چگونه اهمیت جایگاه اجتماعی باعث میشود ما همیشه زیرچشمی به کسانیکه از ما بالاترند نگاه کنیم تا ببینیم که آنها چهکار میکنند؛ همچنین توضیح میدهد که چرا هرگز نمیتوانیم با اطمینان بگوییم که آنچه داریم کافی است و چرا هرگز ازآنچه داریم راضی نیستیم.
به باورِ شوارتز، اکثر قریب بهاتفاق مردم، آنقدر دغدغۀ جایگاه اجتماعی را دارند که بسیاری چیزها را (دستکم تاحدی) به این خاطر میخواهند که آن چیزها را بهعنوان نشانهای دال بر موفقیت خود، برای دیگران نمایش دهند، هرچند اینکه کسی دغدغۀ جایگاه اجتماعی را دارد، آشکارا نشاندهندۀ جایگاه پایین اجتماعی اوست.
او از کتاب رابرت_فرانک عنوان« انتخاب برکۀ مناسب» یاد میکند که اشاره دارد که زندگی اجتماعی تا چه میزان در میل و اشتیاق ما برای اینکه یک ماهی بزرگ در برکۀ خودمان باشیم نقش دارد.
اگر تمام افراد فقط در یک برکۀ باشند و هرکس جایگاهش را با افراد دیگر مقایسه کند، بیشتر افراد بهنوعی بازنده هستند.
در برکه ای که در آن والها حضور دارند، حتی کوسهها هم کوچک به نظر میرسند. بنابراین، بجای اینکه خودمان را با کسان دیگری مقایسه کنیم، باید برکۀ «خودمان» را خلق کنیم و در مقایسه با گروه مرجع «خودمان» موفق باشیم.
این نگرش به ما میگوید که بهتر است وکیلی در یک شرکت کوچک باشیم که سالانه 120 هزار دلار حقوق میگیرد، ولی نفر سوم شرکت است، تااینکه وکیلی با حقوق سالانۀ 150 هزار دلار در یک شرکت عظیم باشیم، ولی نفر صدم آن شرکت باشیم.
روش شاد و خوشبخت بودن (یا به عبارتی، روش موفقیت در جستجوی جایگاه اجتماعی) این است که برکۀ مناسب خودمان را پیدا کنیم و در آن بمانیم.
همۀ ما توافق داریم که اگر رقابت بر سر موقعیت کمتر باشد، آسایش و راحتی ما بیشتر میشود، زیرا این رقابتی پراسترس و بیفایده است که باعث خراب شدن زندگی ما میشود.
والدینی که فقط بهترینها را برای فرزندانشان میخواهند، آنها را ترغیب میکنند که سخت درس بخوانند تا به دانشگاه خوبی بروند، ولی دیگران هم چنین کاری میکنند. والدین فشارشان را بیشتر میکنند، ولی والدین دیگر هم همین کار را میکنند.
آنها فرزندانشان را به کلاسهای تقویتی میفرستند و تابستانشان را هم با درس خواندن پر میکنند، ولی والدین دیگر هم همین کار را میکنند.
آنها تصمیم میگیرند که وام بگیرند یا قرض کنند تا فرزندانشان را به مدرسۀ خصوصی بفرستند، ولی والدین دیگر هم همین کار را میکنند.
آنها مرتب به فرزند نوجوانشان توصیه میکنند که باید تبدیل به یک نابغه، موسیقیدان، قهرمان یا فردی برتر و متمایز شود و برایش معلم خصوصی و مربی استخدام میکنند، ولی والدین دیگر هم همین کار را میکنند.
در این میان، کودک بیچاره چنان تحتتأثیر خواستهها و آرزوهای والدینش (که قصد خیررسانی دارند) شکنجه میشود که علاقهاش را به همۀ چیزهایی که پدر و مادر برای آیندهاش خوب میدانند ازدست میدهد.
چه غمگین! دانشآموزان تلاش میکنند که نمرات خوبی بگیرند، حتی موقعیکه علاقهای به درسشان ندارند. کارمندان تلاش میکنند که ارتقای شغلی پیدا کنند، حتی اگر شغلی را که در حال حاضر دارند چندان دوست ندارند. این موضوع مثل تماشای یک مسابقۀ فوتبالِ جذاب در استادیوم است.
تماشاگرانِ ردیف جلو برمیخیزند تا صحنهها را بهتر ببینند و درپی آن، سایر مردم هم از جای خود برمیخیزند. پس از چند لحظه میبینیم که همه سرپا ایستادهاند، فقط به این خاطر که بتوانند بهخوبیِ قبل ببینند.
همه بجای اینکه بنشینند ایستادهاند، ولی موقعیت هیچکس بهبود نیافته است. حال اگر کسی بخواهد بهطور یکجانبه و از روی آگاهی، سر جای خود بنشیند و بلند نشود، نباید به تماشای بازی بیاید. هنگامیکه افراد به دنبال کالاهای موقعیتی هستند، نمیتوانند از این مسابقه فرار کنند و ناگزیر گرفتارش میشوند.
اگر آنها ندویدن را انتخاب کنند، بازنده میشوند. شرکت نکردن در این رقابت، بههیچوجه یک انتخاب نیست.