جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۱۳ فروردين ۱۴۰۱ / ۱۵:۳۷
کد مطلب: 58307
۰
نظریه ملانی کلاین: موضع پارانویید- اسکیزویید و موضع افسرده

بخش سوم گفتارهایی در مورد رواندرمانی تحلیلی

روابط اوبژه
بخش سوم گفتارهایی در مورد رواندرمانی تحلیلی
دکتر حسین اسد بیگی متخصص روانشناسی بالینی در یادداشتی اختصاصی برای میگنا نوشت :مفهوم «موضع پارانویید- اسکیزویید»( paranoid-schizoid position) برای درمانگری که با نظریه روابط اوبژه ناآشنا است ممکن است مفهوم گیج کننده ای باشد. اما دانستن آن مفید است زیرا بسیاری از بیماران، مدت زمان بسیاری را در این موضع سپری می کنند.
کلاین (1946) اولین بار این اصطلاح را برای توصیف وضعیت کودکانه پانیک و وحشتی به کار برد که نیازهای نوزاد، برآورده نمی شوند. نوزاد، این شرایط را حمله ای به زندگی خود تلقی می کند. وقتی می خواهیم «موضع پارانویید- اسکیزویید» را بفهمیم، خوب است این اصطلاح را به اجزای سازنده اش تقسیم کنیم. منظور از قسمت «پارانویید» اضطراب و وحشتی است که از آزار و حمله دنیای بیرون ادراک می شود. بخش «اسکیزویید»، اشاره به جداسازی بین «همه خوب» (all good) (یعنی خوبی در درون فرد») و «همه بد» (all bad) (یعنی شرارت سرچشمه گرفته از دنیای بیرون) دارد.
   ملانی کلاین در کار با کودکان به این نتیجه رسید که مفهوم مراحل رشد که فروید می گفت کودکان درمسیر رشد خود به ترتیب از آنها عبور می کنند، مفهوم محدودی است. البته کلاین نیز مانند فروید، می پنداشت که تمایلات اولیه کودک از موضوعات دهانی به مقعدی و سپس نواحی جنسی منتقل می شوند اما وی دریافت که رفت و برگشت مداومی از یکی به دیگری و بالعکس وجود دارد. او همچنین متوجه شد که منظومه های مشخصی از نگرش ها و مکانیسم ها وجود دارند که همزمان با هم عمل می کنند و به این دغدغه ها می پردازند.
کلاین، «موضع پارانویید- اسکیزویید» و «موضع افسرده» را راههای مختلفی برای برطرف کردن اضطراب توصیف کرد.
   فرق «موضع» کلاین با «مراحل» فروید این بود که کلاین نمی گفت ما برای رشد باید از این دو موضع عبور کنیم. بلکه او بر این باور بود که تنش مداومی میان مکانیسم های پارانویید- اسکیزویید و مکانیسم های افسرده وار وجود دارد و انسانها پیوسته از یکی به دیگری و برعکس در تحرکند. در طول زندگی مکانیسم ها و خیالپردازی های پارانویید- اسکیزویید در دسترس هستند و یحتمل در هنگام استرس به کار می افتند.
     بر طبق توضیحات بخش دوم در مورد نظریات کلاین، در اولین دوران رشد، تحت تأثیر خیالپردازی های نابود شدن که در آن خود زندگی مورد تهدید قرار گرفته است، لازم است خوب و بد ها از هم جدا نگه داشته شوند (جدا سازی Splitting). در این مرحله حایز اهمیت است که خوب و بد از هم جدا شود و خطر زمانی است که این دو درهم و برهم شوند.
    برای نمونه خیالپردازی از پستانی که عشق دهنده، مغذی، خلاق و خوب است (در زمانی ادراک می شود که نوزاد احساس راحتی و امنیت می کند)، در ابتدا مستلزم این است که کاملا مجزا از خیالپردازی های پستانی باشد که گازگیرنده، آسیب زننده و رعب آور است (مثلا زمانی که به خاطر درد معده ادراک می شود). بدون این جداسازی ممکن است نوزاد توانایی تمایز قایل شدن کامل میان عشق و ظلم و تغدیه کردن معتمدانه را نداشته باشد. در شرایط خوب، اطرافیان آنگونه نرمال رفتار می کنند که باعث تقویت این باور می شود که غذا دادن عاشقانه و خوب، با لذت همراه هستند و درد، عمدا توسط مادر ظالم تحمیل نمی گردد بلکه این مادر می کوشد کودک را یاری دهد تا از آن خلاص شود یا تحملش کند.

افرادی که توسط بزرگسالانی پرورش یافته اند که رفتارشان ترکیبی از هم ستمگری و هم مراقبت از آنان بوده، ممکن است در جدا سازی خوب و بد مشکل داشته باشند. اثرات این برخوردها ممکن است غیرقابل پیش بینی باشد. برای نمونه این افراد ممکن است به طور مکرر خود را در ارتباط با بزرگسالان بدرفتار قراردهند و از حفاظت خود در برابر کسانی که به آنان صدمه می زنند و یا از رفتاری که خودشان به خودشان آسیب می رسانند، عاجز باشند.
    کلاین فهمید فرایند جداسازی اوبژه ها به صورت اوبژه خوب و بد و ابژه آرمانی و اوبژه وحشتناک آزاردهنده، پس از مدتی خودش یک تهدید می شود. جداکردن خوب و بد مهم است اما جداسازی عمیق یک مادر به صورت مادرخوب فرشته و زن بابای بدطینت، نوعی تحریف واقعیت است. جداسازی (Splitting) اقدامی است که در خیالپردازی انجام می شود و می تواند برای جداکردن چیزهایی به کار رود که به یکدیگر تعلق دارند. مثلا یک پدر یا مادر ممکن است به دو شکل دیده شود: از یک طرف شخصی ضعیف و مهربان و از طرف دیگر شخصی قدرتمند، مهلک و خطرناک. هر یک از این دو، دیدگاهی تکه تکه از یک فرد کامل را ارائه می دهد. ممکن است هیچوقت معلوم نشود که این دو ادراک، مربوط به یک فرد واحد هستند.
    جداسازی، در هنگام جنگ نیز به کار می آید. دیدن کسی که انسانی است زخمی و در رنج، جداسازی می شود به صورت دیدن او به عنوان دشمنی که مستحق کشته شدن است. اما پس از جنگ این سربازان باید با این واقعیت بعدی کنار بیایند که فردی مانند خودشان را کشته اند نه فقط چیزی را که عاری از انسانیت بوده. انسانها نمی توانند به راحتی در وضعیت پایدار عملکرد اسکیزویید- پارانویید زندگی کنند.

   هنگامی که مجموعه ای از ادراکات و خیالپردازی ها از هم جدا نگه داشته می شوند، کودک (یا بزرگسال) نه تنها اوبژه بلکه خویشتن را هم جداسازی می کند. نوزاد خوبی که مادر یا پستان خوب را دوست دارد و نوزاد بدی که از مادر یا پستان بد منزجر است، ممکن است در ادراک کودک، دو آدم کاملا متفاوت باشند. بزرگسالان، اغلب ادراکاتی از خودشان دارند که بیشتر از یک «خود» است. آنها وقتی کاری می کنند که خودشان تعجب می کنند، ممکن است بگویند «خودم را امروز حسّ نمی کنم» یا «انگار این من نبودم». کودکی که از برادرش بدش می آید، کودکی است پر از نفرت و مستعد حمله خشمگینانه و همین کودک که برادرش را دوست دارد، کودکی است پر از عشق که می تواند فراموش یا انکار کند که یک وقتی می خواست به برادرش آسیب بزند.
    مکانیسم ها و ارتباطات پارانویید- اسکیزویید ممکن است در هر موقعیتی که اضطراب های مرگ و زندگی زیاد می شوند به کار گرفته شوند.
موضع افسرده (Depressive Position)
     کلاین، موضع افسرده را به عنوان منظومه ای از نگرشها و خیالپردازی هایی مشخص کرد که نحستین بار زمانی پیدا می شوند که نوزاد حدودا سه ماهه است. تُن صدای گریه کودک وقتی به سه ماهگی می رسد از یک صدای جیغِ تیز به یک صدای انسان وارتر تبدیل می شود و می توان دیدکه کودک با مادر و دنیای بیرونی جور دیگری ارتباط برقرار می کند. در این سن نوزاد می تواند انتظار برای توجه یا غذا را به طریقی تحمل کند که در ابتدای تولد نمی توانست. در این سن آنچنان هم لازم نیست که طفل برای درد و ناراحتی گریه کند.

    در موضع افسردگی، نوزاد (و بعدا کودک و بزرگسال) به جای جداسازی، شروع به یکی کردن تجارب می کند. در اینجا آگاهی از اوبژه به صورت کلّ (whole) تر با ویژگی های هم دوست داشتنی و هم نفرت انگیزآغاز می شود. این امر نتایج قابل ملاحظه ای به همراه دارد. یعنی آگاهی از «خویشتن» نیز به صورت وجودی کلّ (whole) تر با ویژگی های هم دوست داشتنی و هم نفرت انگیز شروع می شود.
در اینجا دیگر تعارض بین بخش های مختلف خود، با جداسازی و درافکندن آنها به چیزهای دیگر از قبیل اوبژه های خوب، حل نمی شود بلکه کودک مجبور است آنها را در «خود» نگاه دارد. در موضع پارانویید – اسکیزویید، نبود پستان یا مادر خوب به مثابه وجود مادر بد یا ترسناک تجربه می شود (همانطور که تاریکی به مثابه وجود چیزی محسوس و ترسناک تجربه می شود نه فقط نبودن نور). برای نمونه از دست دادن مادر در اولین ماههای زندگی می تواند به شکل درد شدید شکم احساس شود اما نمی تواند در ذهن به شکل یک فکر یا خاطره نگه داشته شود.
در این سنّ فکری که قابل اندیشیدن نیست می تواند به شکل یک درد بدنی تجربه شود. زمانی که کودک توانست موضع افسرده را داشته باشد، اندیشه ها و اندیشیدن، اسبابی برای بازنمایی ذهنی مادر غایب، به عنوان چیزی خوب فراهم می کند. مادامی که تمایز میان خوبی و بدی ایمن تر می شود، کودک می تواند شروع می کند به اینکه هر دو را در یک مادر یا پستان واحد ببیند بدون آنکه یکی آن دیگری و مادر و پستانی که با آن است را تخریب کند.
ناامید شدن از مادر، او را تبدیل به چیزی که کاملا بد و خطرناک است نمی کند: دیگر ترس از آسیب به عنوان ویرانی کامل وجود ندارد. یک تجربه خوب به معنی این نیست که ابدی است. و از دست دادن آن به معنی این نیست که دنیا به آخر رسیده است بلکه سوگی واقعی و قابل مدیریت است که با امید به تجربه خوب در آینده تسکین می یابد. اوبژه مادر درونی به صورت چیزی دیده می شود که تاب آوری حمله را دارد در عین حال که هم دوست داشتنی است و هم نفرت آور. به این ترتیب کودک به تدریج به احساس قدرت درونی می رسد؛ چنین اوبژه خوبی نهایتا در سراسر زندگی منبع حمایت است. این حسّ که مادر، بچه را در ذهن خود نگه می دارد با این حسّ رشد می یابد که بچه، مادر را در ذهن خود نگه می دارد. همه این مسایل با خودش آگاهی از ازدست دادن، سوگ، غم و ماتم را به همراه دارد که نشانه موضع افسرده است.

    در موضع افسرده وار، زمانی که کودک پی می برد مادر و پستانی که دوست دارد، همانی است که کودک به آن حمله می کند، احساس گناه نیز روی خود را نشان می دهد. در موضع پارانویید- اسکیزویید، اضطراب به زنده ماندن مرتبط است با ترس از آسیب، نابودی و خاموش شدن، به زیرافکنده شدن و بلعیده شدن. اما در موضع افسرده، منبع اضطراب، اوبژه است.کلاین عقیده داشت در ابتدای سه ماهگی ممکن است مراقبت و نگرانی واقعی برای پستان مورد علاقه، از بُعد «نَه من» (not me) آغاز شود.
کودک در لحظه تماس با واقعیت، آگاه است که به پستان و بعدا به مادر حمله کرده و آگاه است که اشتیاق وافری برای ترمیم این آسیب دارد. اما پستان برای کودک در آغاز ممکن است تمام دنیای کودک شود و کودک همچنین از این احساس آگاه است که کوچکتر و ناقص تر از آن است که به تنهایی بتواند آسیب به چنین پستان و مادر بزرگی را ترمیم کند. این نگرانی است که جستجوی یک پدر را برمی انگیزد: کسی که بتواند مادر را در برابر «حملات خود کودک» حمایت کند. چنین راه حلی برای این تعارض، درد حسادت را با خود به همراه دارد.
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
انسانهاي شاد دنياي درونشان را ميسازند، انسانهاي غمگين دنياي بيرونشان را سرزنش ميكنند.