ایرانیان به چه دلیل «یالوم» میخوانند
دکتر شروین وکیلی
میگنا: «اروین د. یالوم» روانشناسی از پیروان «مکتب اصالت وجود» است. او در رشته پزشکی تحصیل کرده و در همین رشته، استاد دانشگاه شد و بعد به روانپزشکی گرایش پیدا کرد و با تأثیری که از ژان پل سارتر گرفته بود، سبک خاص خود در روانشناسی اگزیستانسیالیستی را بنا نهاد؛ سبکی که چالشهای اصلی روانی آدمیان را در چهار رکنِ «تنهایی»، «پوچی»، «مرگ» و «آزادی» خلاصه میکند. اوج این سبک ادبی بیشک کتاب «و آنگاه نیچه گریست» است که مایه شهرت و اعتبار یالوم شد.
نخستین کتابی که از اروین یالوم خواندم «و آنگاه نیچه گریست» نام داشت؛ رمانی تاریخی بود که بعدتر (در ۱۳۸۶/ ۲۰۰۷.م) فیلمی هم بر مبنای آن ساخته شد. از طرفی از دیرباز دوستدار اندیشه نیچه بودم و در بسیاری از زوایا با او همداستان، و از سوی دیگر، تاریخ ظهور اندیشههای فلسفی و روانشناسانه مدرن در اواخر قرن نوزدهم برایم جذاب بود و دربارهاش مطالعاتی داشتم. کتاب را با توجه به این پیشزمینه، همچون متنی در دست گرفتم که چیزهایی آشنا را به شکلی تکراری روایت خواهد کرد. با این حال از همان ابتدای کار، متن مرا شیفته خود کرد؛ متنی که داستانگونه بود، اما دقت تاریخیاش چشمگیر بود و تکاندهنده.
پس از آن هر اثری که از یالوم انتشار مییافت را میگرفتم و میخواندم، و به ندرت کاری از او میدیدم که انتظار بالای اولیهام را برآورده نکند. آنچه در اینجا در پی توضیح دادناش هستم، نخست آن است که چرا کتابهای یالوم خواندنی و جذاب است، و دوم آنکه چرا مخاطبان ایرانی چنین استقبال پرشوری از او کردهاند؟
1. «اروین د. یالوم» روانشناسی از پیروان «مکتب اصالت وجود» است که امسال هشتاد و هشت ساله میشود. پدر و مادرش مهاجرانی بودند که از روسیه به آمریکا کوچ کردند، و خودش همچون یک آمریکایی پرورده شد و هویت یافت. در رشته پزشکی تحصیل کرد و در همین رشته، استاد دانشگاه شد، و بعد به روانپزشکی گرایش یافت و با تأثیری که از ژان پل سارتر گرفته بود، سبک خاص خود در روانشناسی اگزیستانسیالیستی را بنا نهاد؛ سبکی که چالشهای اصلی روانی آدمیان را در چهار رکنِ «تنهایی»، «پوچی»، «مرگ» و «آزادی» خلاصه میکرد، و زندگی اجتماعی را روشی برای غلبه بر این مسائل و پاسخگویی به این معماها قلمداد میکرد. او به همین خاطر در زمینه روانشناسی، آثار بانفوذی از خود بجا گذاشت، بویژه در «گروهدرمانی» صاحب سبک شناخته میشود.
پس از آن هر اثری که از یالوم انتشار مییافت را میگرفتم و میخواندم، و به ندرت کاری از او میدیدم که انتظار بالای اولیهام را برآورده نکند. آنچه در اینجا در پی توضیح دادناش هستم، نخست آن است که چرا کتابهای یالوم خواندنی و جذاب است، و دوم آنکه چرا مخاطبان ایرانی چنین استقبال پرشوری از او کردهاند؟
1. «اروین د. یالوم» روانشناسی از پیروان «مکتب اصالت وجود» است که امسال هشتاد و هشت ساله میشود. پدر و مادرش مهاجرانی بودند که از روسیه به آمریکا کوچ کردند، و خودش همچون یک آمریکایی پرورده شد و هویت یافت. در رشته پزشکی تحصیل کرد و در همین رشته، استاد دانشگاه شد، و بعد به روانپزشکی گرایش یافت و با تأثیری که از ژان پل سارتر گرفته بود، سبک خاص خود در روانشناسی اگزیستانسیالیستی را بنا نهاد؛ سبکی که چالشهای اصلی روانی آدمیان را در چهار رکنِ «تنهایی»، «پوچی»، «مرگ» و «آزادی» خلاصه میکرد، و زندگی اجتماعی را روشی برای غلبه بر این مسائل و پاسخگویی به این معماها قلمداد میکرد. او به همین خاطر در زمینه روانشناسی، آثار بانفوذی از خود بجا گذاشت، بویژه در «گروهدرمانی» صاحب سبک شناخته میشود.
2. از اواخر دهه ۱۳۶۰ (۱۹۸۰.م) یالوم شروع به نوشتن داستانهایی کرد که مضمونی روانکاوانه داشتند، و اینها به نظرم اثرگذارترین متونی هستند که پدید آورده است. هرچند در حوزه روانشناسی از زاویه رویکرد سیستمی و چارچوب شناختی به مسائل مینگرم و منتقد روششناسی و نتیجهگیریهای روانکاوانه هستم، اما همیشه نکتهسنجی و ژرفنگری روانکاوان را ستودهام و از مطالعه ادبیاتی که پدید آوردهاند لذت برده و آموختهام، ولو آنکه در روش و اصول موضوعه و تفسیرها همداستانی نداشته باشیم.
یالوم در این میان، یکی از نمونههایی است که ترکیب ژرفنگری و نکتهسنجی روانکاوانه را به خوبی نمایش میدهد. او البته با بهرهگیری از آرای اگزیستانسیالیستها تا حدودی از جریان اصلی روانکاوی خروج کرده است، با این همه، دلبستگیاش به آثار فروید و تفسیرهای شاگردان وی از روان انسانی را در آثارش به روشنی میتوان بازیافت.
یالوم در این میان، یکی از نمونههایی است که ترکیب ژرفنگری و نکتهسنجی روانکاوانه را به خوبی نمایش میدهد. او البته با بهرهگیری از آرای اگزیستانسیالیستها تا حدودی از جریان اصلی روانکاوی خروج کرده است، با این همه، دلبستگیاش به آثار فروید و تفسیرهای شاگردان وی از روان انسانی را در آثارش به روشنی میتوان بازیافت.
3. به نظر من، موفقترین آثار یالوم آنهایی هستند که در آن شخصیتی تاریخی –اغلب از فیلسوفان اروپایی- را گرفته و زندگینامهای تخیلی دربارهشان نگاشته است. اوج این سبک ادبی بیشک همان کتاب «و آنگاه نیچه گریست» است که در سال ۱۳۷۱ (۱۹۹۲.م) نوشته شده و مایه شهرت و اعتبار یالوم در این حوزه ادبی شد. «درمان شوپنهاور» (۱۳۸۴/ ۲۰۰۵.م) و کتاب اخیرش «معمای اسپینوزا» (۱۳۹۱/ ۲۰۱۲.م) نمونههایی از این آثار یالوم هستند و سهگانهای را میسازند که یک سر و گردن از آثار دیگرش سرفرازترند، و در ضمن بافت فلسفی سایر آثارش و دلبستگیاش به فیلسوفان جسور ژرمنی-هلندی را هم نشان میدهد.
وجه مشترک این آثار مهم یالوم، آن است که روایتی شخصی از مسأله کلیدی فیلسوفان نامدار به دست داده، و با مرور دقیق زندگینامهشان کوشیده تا روند شکلگیری آن مسأله را نزدشان ردیابی کند. مسائل کلیدی مورد نظر او البته به پیشداشتهای خودش باز میگردد و در مربع «آزادی-مرگ-پوچی-تنهایی» چرخش میکند، و خوانشی که از زندگی این اندیشمندان دارد هم، جای چون و چرای بسیار دارد و با افزودههای تخیلی فراوان همراه است. گاه این افزودهها رنگ کلیشههای سیاسی حاکم بر ادبیات عامیانه را به خود میگیرند. چنانکه مثلا در «معمای اسپینوزا» دلایلی برای دلبستگی روزنبرگ (نظریهپرداز نازیسم) به اسپینوزای یهودی به دست داده، که به کلی غیرتاریخی و پرت است و نشان میدهد آنقدر که برای خواندن اسپینوزا وقت صرف کرده، آثار روزنبرگ را نخوانده است.
4. اما با همه این کاستیها، آثار یالوم سه نقطه قوت مهم دارند که باعث میشوند حتی همین روایتهای شخصی و گاه تحریفآمیزش هم خواندنی باشد. نخست آنکه او روایتگری چیرهدست است و داستانش را روان و دلکش تعریف میکند. حتی در آنجا که مثل «معمای اسپینوزا» مطالبی کلیشهای و به لحاظ تاریخی نادرست را پیش میکشد، هدفش جذاب کردن روایت است و افزودن ماجراهایی هیجانانگیز (مثل برنامههای مخفی رهبران نازی) به بدنه بحثش، که ممکن است مثل بافت نوشتارهای اسپینوزا برای مخاطبان عام خشک و جدی و ملالانگیز جلوه کند.
دومین نقطه قوت آثارش آن است که او پیش از نوشتن، مطالعات تاریخی پردامنهای انجام میدهد بنابراین بسیاری از گوشههای آثارش از نظر تاریخی دقیق و جذاب هستند و مخاطب را با خود به حال و هوای زمانهای میبرد که روایت میشود. شرح ریزهکاریهایی مثل نوع پیراشکیهایی که مردم وین در دوران زندگی نیچه در کافهها میخوردند، در نگاه اول اهمیتی ندارد، اما وقتی با شبکهای از عناصر مشابه چفت و بست میشود، فضایی باورپذیر و آشنا پدید میآورد که داستان را خواندنی و جذاب میکند. خواهناخواه عناصری تخیلی و غیرتاریخی هم در داستانها حضور دارند؛ به عنوان مثال ارتباط میان فروید و نیچه جای چون و چرا دارد، یا انگیزههای روزنبرگ از خواندن اسپینوزا، آشکارا نادرست است.
با این همه، این خروج از مسیر تاریخ در روایتی تاریخی ایرادی ندارد، به ویژه وقتی که هدف اصلی اشاره به مسألهای کلیدی و چالشی بنیادی در ساخت روانی انسان باشد، و این سومین نقطه قوت کارهای یالوم است. او مهارتی در تشخیص و جداسازی مسائلی دارد که ذهن آدمیان را به خود مشغول میکند و پرسشهای وجودی را با شفافیت مطرح میکند که مردمان اغلب آن را در ذهنشان پس میزنند، و با این حال با آن درگیر هستند.
میتوان بحث کرد و چون و چرا انگیخت که این مسائل در چهارگانه محبوب یالوم خلاصه نمیشوند، یا نمودهایی عمیقتر و مهمتر را نیز در بر میگیرند. با این حال، در اهمیت چهار رکنی که یالوم هدف گرفته و برجستگیاش در روندهای زندگینامهای، تردیدی وجود ندارد.
میتوان بحث کرد و چون و چرا انگیخت که این مسائل در چهارگانه محبوب یالوم خلاصه نمیشوند، یا نمودهایی عمیقتر و مهمتر را نیز در بر میگیرند. با این حال، در اهمیت چهار رکنی که یالوم هدف گرفته و برجستگیاش در روندهای زندگینامهای، تردیدی وجود ندارد.
5. به این ترتیب، تا حدودی میتوان دریافت که چرا داستانهای یالوم تا این اندازه در سطح جهانی از اقبال برخوردار شده است. او با مطالعه و مسلح به دادههایی ریزبینانه، با مهارتِ داستانسرایی بالایی به زندگینامههای افراد مینگرد و چهار مسأله بنیادی مورد نظرش را در آن ردیابی میکند، و این برای کسانی که در زندگینامههای شخصیشان با مسائل مشابهی دست به گریباناند، جذاب و آموزنده است. به این خاطر است که اروین یالوم نویسندهای چنین خوب و پرمخاطب است.
6. اما درباره آثار یالوم یک نکته جالب توجه دیگر هم در کار است، و آن، به استقبال ایرانیان از آثارش مربوط میشود. انتشار «و آنگاه نیچه گریست» در ایران با موجی از اقبال و توجه به یالوم همراه بود که به ترجمه تدریجی بخش عمده آثار داستانیاش به پارسی دنبال شد و دامنه این توجه و علاقه را گستردهتر نیز کرد. اما به راستی چرا مردم ایران به داستانهایی که یک روانپزشک آمریکایی درباره زندگینامههای اندیشمندان اروپایی نوشته، تا این اندازه علاقه نشان میدهند؟
6. اما درباره آثار یالوم یک نکته جالب توجه دیگر هم در کار است، و آن، به استقبال ایرانیان از آثارش مربوط میشود. انتشار «و آنگاه نیچه گریست» در ایران با موجی از اقبال و توجه به یالوم همراه بود که به ترجمه تدریجی بخش عمده آثار داستانیاش به پارسی دنبال شد و دامنه این توجه و علاقه را گستردهتر نیز کرد. اما به راستی چرا مردم ایران به داستانهایی که یک روانپزشک آمریکایی درباره زندگینامههای اندیشمندان اروپایی نوشته، تا این اندازه علاقه نشان میدهند؟
یک نکته که پیشاپیش باید دریافت، آن است که ایرانیان در کل ذوق و سلیقهای برای تشخیص داستانهای خوب دارند، و حتی داستانهای ساده و پیش پا افتاده را هم موقع ترجمه کردن به روایتهایی دلکش و جذابتر از اصل متن تبدیل میکنند. این اقتداری است فرهنگی، و مهارتی است شخصی؛ که از پیشینه پنج هزار ساله تمدن ایرانی ناشی میشود، و انباشت لایههایی پیاپی و پیچیده از روایتهای داستانی که دامنهاش از گیلگمش شروع میشود و از یادگار زریران گذر میکند و تا صادق هدایت و گلشیری تداوم مییابد.
ایرانیان ملتی قصهگو هستند و در فراز و فرود تاریخ خود، در بسیاری از گذارهای مرگبار مانند شهرزاد قصهگو با روایت کردن داستان خویش توانستهاند بر مرگ غلبه کنند. از این رو است که میلی عمومی به داستان خواندن در مردمان ما هست، که مشابهش در همه جای دنیا یافت میشود، و ذوقی و سلیقهای با آن آمیخته است، که لزوما در همه جا دیده نمیشود و برکتی است برخاسته از این فرهنگ دیرینه. از این رو، نفس این حقیقت که یالوم سخن خود را در قالب داستان –و آن هم داستانی جذاب- روایت میکند، کافی است تا مقبول طبع صاحبنظران قرار گیرد.
ایرانیان ملتی قصهگو هستند و در فراز و فرود تاریخ خود، در بسیاری از گذارهای مرگبار مانند شهرزاد قصهگو با روایت کردن داستان خویش توانستهاند بر مرگ غلبه کنند. از این رو است که میلی عمومی به داستان خواندن در مردمان ما هست، که مشابهش در همه جای دنیا یافت میشود، و ذوقی و سلیقهای با آن آمیخته است، که لزوما در همه جا دیده نمیشود و برکتی است برخاسته از این فرهنگ دیرینه. از این رو، نفس این حقیقت که یالوم سخن خود را در قالب داستان –و آن هم داستانی جذاب- روایت میکند، کافی است تا مقبول طبع صاحبنظران قرار گیرد.
7. اما ماجرای ما و یالوم به اینجا ختم نمیشود. چهار معمای بنیادین روان که مورد نظر یالوم است، هرچند به نظر من فهرستی ناقص و تفسیری ویژه مینماید، اما موشکافانه و دقیق است. اگر بخواهم این چهار را در چارچوب رویکرد سیستمی خودم (دیدگاه زُروان) بازخوانی کنم، هریک را چالشی در برابر یکی از متغیرهای مرکزی سیستمهای تکاملی انسانی میبینیم.
در دستگاه نظری که پیشنهاد کردهام و با نام «زُروان» شهرت یافته، امر انسانی امری سلسله مراتبی است که در چهار لایه پیچیدگی جریان مییابد که عبارتند از «زیستی» و «روانی» و «اجتماعی» و «فرهنگی». در هریک از این لایهها یک سیستم تکاملی خودسازمانده و خودزاینده وجود دارد که به ترتیب عبارتند از «بدن زنده»، «نظام شخصیتی»، «نهاد اجتماعی» و «منشها» که عناصر فرهنگی هستند. هریک از این سیستمها، متغیری مرکزی دارند که برای بیشینه کردن آن، رفتار خود را سازماندهی میکنند، و این متغیرها به ترتیب عبارتند از «بقا» و «لذت» و «قدرت» و «معنا»؛ که با سرواژه «قلبم» برچسب خورده است.
چهار مسأله بنیادی مورد نظر یالوم به گمانم شرحی از این چهار متغیر و شکننده بودنشان هستند. پوچی، آشکارا در برابر معنا، و مرگ در برابر بقا قرار میگیرد. دو تای دیگر اما قدری ابهام دارند و حدسم آن است که «آزادی» را در برابر «قدرت» و «تنهایی» را در برابر «لذت» قرار میدهد، که البته خوانشهایی بحثبرانگیز از متغیرهای مرکزی این لایهها هستند.
یالوم به دستگاه نظری منسجم و رسیدگیپذیری مسلح نیست که با رویکردهای سیستمی و دیدگاه «زُروان» یارای رقابت داشته باشد، با این همه به گمانم با هوشمندی و ژرفنگری همان چهار متغیر مرکزی سیستمهای انسانی را به شکلی تجربی تشخیص داده، و آنها را در بستر پیشداشتهای اگزیستانسیالیستی خود به این ترتیب تفسیر کرده است.
بر این مبنا یکی از دلایل دیگری که اقبال به آثار یالوم را رقم زده است، آن است که او در روایتهای داستانی خود از مسیر تحول روانی چهرههای نامدار یا شخصیتهای تخیلی، به گرانیگاههایی مهم و متغیرهایی کلیدی اشاره میکند، ولو آنکه پشتوانه نظری دقیقی برای صورتبندیشان نداشته باشد، یا با ابهام روایتشان کرده باشد. یالوم به این دلیل خواندنی است، و ایرانیان به این دلیل یالوم را میخوانند.
در دستگاه نظری که پیشنهاد کردهام و با نام «زُروان» شهرت یافته، امر انسانی امری سلسله مراتبی است که در چهار لایه پیچیدگی جریان مییابد که عبارتند از «زیستی» و «روانی» و «اجتماعی» و «فرهنگی». در هریک از این لایهها یک سیستم تکاملی خودسازمانده و خودزاینده وجود دارد که به ترتیب عبارتند از «بدن زنده»، «نظام شخصیتی»، «نهاد اجتماعی» و «منشها» که عناصر فرهنگی هستند. هریک از این سیستمها، متغیری مرکزی دارند که برای بیشینه کردن آن، رفتار خود را سازماندهی میکنند، و این متغیرها به ترتیب عبارتند از «بقا» و «لذت» و «قدرت» و «معنا»؛ که با سرواژه «قلبم» برچسب خورده است.
چهار مسأله بنیادی مورد نظر یالوم به گمانم شرحی از این چهار متغیر و شکننده بودنشان هستند. پوچی، آشکارا در برابر معنا، و مرگ در برابر بقا قرار میگیرد. دو تای دیگر اما قدری ابهام دارند و حدسم آن است که «آزادی» را در برابر «قدرت» و «تنهایی» را در برابر «لذت» قرار میدهد، که البته خوانشهایی بحثبرانگیز از متغیرهای مرکزی این لایهها هستند.
یالوم به دستگاه نظری منسجم و رسیدگیپذیری مسلح نیست که با رویکردهای سیستمی و دیدگاه «زُروان» یارای رقابت داشته باشد، با این همه به گمانم با هوشمندی و ژرفنگری همان چهار متغیر مرکزی سیستمهای انسانی را به شکلی تجربی تشخیص داده، و آنها را در بستر پیشداشتهای اگزیستانسیالیستی خود به این ترتیب تفسیر کرده است.
بر این مبنا یکی از دلایل دیگری که اقبال به آثار یالوم را رقم زده است، آن است که او در روایتهای داستانی خود از مسیر تحول روانی چهرههای نامدار یا شخصیتهای تخیلی، به گرانیگاههایی مهم و متغیرهایی کلیدی اشاره میکند، ولو آنکه پشتوانه نظری دقیقی برای صورتبندیشان نداشته باشد، یا با ابهام روایتشان کرده باشد. یالوم به این دلیل خواندنی است، و ایرانیان به این دلیل یالوم را میخوانند.
جامعهشناس
مرجع : ایران