ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 21 فروردين 1400 ساعت 10:00 https://www.migna.ir/news/52951/انتقال-متقابل -------------------------------------------------- عنوان : انتقال و انتقال متقابل -------------------------------------------------- انتقال در بحث روان‌درمانی زمانی اتفاق می‌افتد که احساسات، خیالپردازی‌ها، باورها و پیش‌فرض‌های مراجع نسبت به شخص مهمی در زندگیش به سمت درمانگر جابجا می‌شود. در اکثر موارد، این اتفاق به صورت ناخودآگاه رخ می‌دهد و مراجع خودش از آن باخبر نیست. متن : انتقال (transference) انتقال وقتی اتفاق می‌افتد که درمانگر از جنبه‌ای شبیه به فرد مهم قبلی باشد، مثلاً چهره‌اش، تن صدایش، طرز لباس پوشیدنش و… این احساسات می‌توانند مثبت یا منفی باشند و در هر صورت، اتفاقی رایج در جلسات درمانی هستند. اما باید مورد توجه قرار گیرند، چرا که فاش کننده‌ مسائلی ناهشیار درمورد احساسات پنهان و روابط مهم مراجع هستند. مثال: مراجع خواسته‌های غیرواقع بینانه و نامعقول از درمانگر دارد. مدام درمانگر را تحسین می‌کند و او را بهترین دوست خودش می‌داند. وقتی درمورد والدین سوء استفاده گرش صحبت می‌کند، نشانه‌هایی از خشم را نسبت به درمانگر نشان می‌دهد.   فروید در مطالعات خود درباره هیستری ابتدا در حین گزارش تلاش‌های خود برای استخراج تداعی‌های کلامی بیمارانش اصطلاح “انتقال” را به کار برده است (۱۸۹۵). هدف روش درمان کشف ارتباط بین علائم و احساسات فعلی و تجربه‌های گذشته بیمار بود و ابزار کار، تداعی آزاد و پاسخ‌های هیجانی بیمار بوده است.   او اظهار داشت “بیمار از این که بفهمد ایده‌های مضطرب‌کننده‌ای را، که از محتوای تحلیل ناشی می‌شود، به روانکاو منتقل می‌سازد وحشت می‌کند. این موضوعی شایع و در واقع در برخی تحلیل‌ها رخدادی عادی است”. این احساسات که انتقال نامیده می‌شوند متعاقب چیزی، که فروید آن را “اتصال غلط” بین شخصی که ابژه آرزوهای اولیه (معمولا جنسی) بوده و روانکاو نامید، اتفاق می‌افتد. احساسات مرتبط با آروزهای گذشته که از هوشیاری بیرون نگاه داشته شده‌اند در حال حاضر در نتیجه این اتصال غلط پدیدار شده و تجربه می‌شود. در این راستا فروید موضوع تمایل طبیعی تحلیل‌شوندگان برای ایجاد وابستگی‌های نورتیک با دکترشان را مطرح ساخت. درواقع ایده اولیه فروید این بود که انتقال یک “قالب کلیشه‌ای” است. فروید چنین فرض می‌کرد که امیال لیبیدویی یا جنسی دوران کودکی مستقیماً به شخص روانکاو انتقال داده می‌شوند.     فروید سعی فراوانی در درک مفهوم انتقال به خرج داد. روانکاوی معاصر بر این باور است که موسس روانکاوی مفهوم انتقال را به عنوان بخشی از تمامی ارتباطهای انسانی می دید. نه تنها در روانکاوی و روان درمانی، بلکه در همه جا از دید فروید، انسانها روابط خود را در پرتو بازتولید جنبه های مهم روابط گذشته خود سازمان می دهند. در انتقال، خاطرات روابط گوناگون ما همانند تصاویر یک کتاب شفاف آناتومی که لایه به لایه قسمتهای مختلف بدن را از سطح به عمق نشان می دهد بر روی هم می افتند و آنچه در سطح و در نگاه اول به چشم می خورد تحت تاثیر لایه های زیرینی قرار دارد که از دید چشم خودآگاه پنهان هستند. این مجموعه سازمان یافته از خاطرات را در روانکاوی به عنوان " تجلیات ابژه" (Object Representationd) می نامند و هر زمانی که ما فردی جدید را ملاقات می کنیم، وی شروع به شکل دادن تجلی تازه ای در ذهن ما می نماید. روشن است که این روند تا آنجایی ادامه می یابد که این فرد تازه برای فرد مشاهده گردارای اهمیتی باشد اما هر زمان که این روند رخ دهد، مشاهده گر در کوشش برای درک این آشنا، خاطرات خود را مرور کرده و این فرد تازه را در پرتو آنها می بیند. به زودی، تجلیات تازه و کهن از نظر روانشناختی با یکدیگردر پاسخ به نیاز مشاهده گر برای اشنایی و دیگر نیازهای روانشناختی اش پیوند می خورند. فرد تازه، دریافت کننده ایده ها، افکار و احساساتی می شود که زمانی به سوی دوستان قدیمی، آشنایان، اقوام و یا دشمنان متوجه بود. آنچه که ما در زمان مشاهده مکالمه و آشنایی افراد می بینیم و سخنانی که آنها درمورد زندگی کنونی و روابط فعلی خود می گویند تنها سطح و لایه بیرونی زندگی روانشناختی آنها را نشان می دهد. در زیر آن، خاطراتی قرار دارند که متعلق به روابط مهم گذشته اند که همانند عضلات، اعصاب و استخوانهایی که در زیر پوست قرار دارند تشکیل دهنده بخشهای حیاتی از یک تمامیت زنده هستند. اما ما، تنها روابط کنونی خود را به عنوان تمامیت روانشناختی خویش به رسمیت می شناسیم. رابطه میان روابط کنونی و کهن و شیوه ای که وضعیت فعلی ما به عنوان محملی برای زنده شدن دوباره روابط کهن عمل می کند از حوزه آگاهی فرد بیرون است. بنابراین، درمانگر می تواند انتقال را در رابطه درمانی به شکل فشاری از سوی بیمار در جهت انجام رفتاری ببیند که یادآور روابط کودکی بیمار باشد. نیاز به تکرار گذشته انسانها در تمامی روابط خود، انتقال را نشان می دهند. این به آن دلیل است که ما گذشته را به عنوان الگویی برای درک زمان حال مورد استفاده قرار می دهیم و همه انسانها کم و بیش تمایلی روانشناختی برای تکرار گذشته به منظور فایق آمدن بر آنچه که در زمان خود بار احساسی دردناکی داشته است دارند. از آنجا که تکوین روانشناختی به شکلی اجتناب ناپذیر با سختی و درد همراه است، این تمایل به تکرار جز لاینفک تجارب انسانی است. در رابطه میان روانکاو و بیمار در روانکاوی کلاسیک شکلی غیرمعمول و شدید از انتقال- روان نژندی انتقالی- می تواند رخ دهد. در این موقعیت، مراجع به تجلی ذهنی درمانگر خاطرات، احساسات، افکار و تکانه ها و تعارضات مهم زندگی خود را پیوند می دهد که هسته مرکزی اختلال روحی وی را می سازند. در رابطه با درمانگر، بیمار جزییات تعارضات خود را به تصویر می کشد. درهمان حال، افراد درجریان روانکاوی الگوهای شخصیتی دیگر خود را نیز بازی می کنند. الگوهایی که بازتاب ساختار شخصیتی بیمار است. این ساختار، البته، تا حدی در پاسخ به تعارضات زمان کودکی شکل گرفته است. تمامی این فرایند به شکلی شدید در روانکاوی خود را نشان می دهد. بیمار بر روی کاناپه خوابیده و به چهره روانکاوی که بیشتر اوقات ساکت است نگاه نمی کند. این تکنیک ها احساس بودن بیمار در وضعیت " اینجا و اکنون" را به حداقل می رسانند. علاوه بر این بیمار با تداعی آزاد مواد ناخودآگاه خود را به آگاهی می رساند. درمجموع روانکاوی زمینه را برای تکرار گذشته فراهم می کند. در روان درمانی تحلیلی، درمانگر به شکلی مشابه ساکت بوده و از تعبیر و تفسیر بهره می گیرد این فضایی را به وجود می آورد که پاسخهای انتقالی شکلی شدیدتر از روابط عادی به خود می کیرند اما شدت این پاسخها از روان نژندی انتقالی کمتر است. انتقال چطور اتفاق می‌افتد؟ تجارب مراجع از روابط اولیه‌اش در کودکی، چارچوبی برای برقراری روابط بعدی او فراهم می‌کند. این روابط در گذشته شکل گرفته‌اند اما به صورتی تغییر یافته در روابط فعلی، خود را نشان می‌دهند. وقتی فردی به درمانگر مراجعه می‌کند، به دنبال آن است که تجربه‌ی جدیدی را در رابطه‌اش با درمانگر داشته باشد. اما آنچه که انتظار دارد تکرار تجارب قبلی‌اش در این رابطه است. به عنوان مثال ممکن است فرد در دوران کودکیش وقتی هیجاناتش را نشان می‌داده، والدین از او فاصله می‌گرفته‌اند. در نتیجه کودک سعی می‌کند تا با عدم ابراز و یا سرکوب هیجانش، ارتباطش را با آن‌ها حفظ کند. همین راهی می‌شود برای اینکه فرد در روابط آینده‌اش نیز برای پیشگیری از طرد، هیجاناتش را ابراز نکند. در رابطه با درمانگر هم ممکن است او درمانگر را همانند والدینش ببیند و هیجاناتش را از او مخفی کند. اما اگر در ارتباط با درمانگر احساس امنیت کند، می‌تواند همه‌ی هیجاناتش را نسبت به او نشان دهد. انتقال به عنوان عامل درمانی(۱۹۰۹) چندین سال بعد (۱۹۰۹) فروید اظهار داشت که” انتقال همواره مانعی برای تحلیل محسوب نمی‌شود، بلکه ممکن است نه تنها در متقاعد ساختن بیمار بلکه برای روانکاو نیز نقش تعیین‌کننده‌ای ایفا کند”. این نخستین اشاره به انتقال به عنوان عامل درمانی است. باید یادآور شد که فروید پیوسته تحلیل انتقال به عنوان ابزار تکنیکی را از اصطلاح “شفای انتقال[۶]” متمایز می‌ساخت که در آن بیمار در نتیجه احساس عشق و یا آرزوی خشنود ساختن روانکاو تمام علائمش را از دست می‌دهد (۱۹۱۵). فروید (۱۹۱۷-۱۹۱۶) اشاره کرد که “از آغاز درمان انتقال در بیمار وجود دارد و در طی دوره‌های درمانی، قوی‌ترین انگیزه پیشرفت درمان است”. تا این زمان فروید این اصطلاح را برای تعدادی از پدیده‌های نسبتا متفاوت به کار می‌برد با این وجود ویژگی همه آنها تکرار احساسات و نگرش‌های گذشته در زمان حال بود. انتقال مثبت و منفی فروید در سال ۱۹۱۲ در مورد انتقال‌های “مثبت” در مقابل انواع منفی آن بحث کرده و انتقال‌های مثبت را به دو دسته تقسیم کرده بود: آنهایی که به کار درمانی کمک می‌کردند و آنهایی که مانع درمان بودند. انتقال‌های منفی به صورت انتقال احساسات خصمانه به روانکاو در نظر گرفته شدند که نوع افراطی آن در پارانوییا دیده می‌شود، در حالی که انواع خفیف‌تر احساسات منفی در تمام تحلیل‌شوندگان می‌تواند همزمان با انتقال‌های مثبت وجود داشته باشند. این حضور همزمان، بیمار را قادر می‌سازد که از جنبه‌ای از انتقالش برای حافظت خود در برابر ظهور مخل جنبه‌های دیگر استفاده کند. بنابراین بیماری ممکن است از خصومتی که به روانکاو منتقل کرده است به عنوان وسیله‌ای برای جلوگیری از نزدیک شدن به احساسات مثبت استفاده کند. در اینجا بیمار جنبه خصمانه‌ی دوسوگرایی اش را برای حافظت خود در برابر ظهور و تهدید آرزوهای مثبت (معمولا شهوانی) معطوف به روانکاو به کار می‌گیرد. به علاوه، جنبه‌ای از انتقال مثبت که از آغاز درمان وجود دارد از ابتدای درمان از نظر کیفیت متفاوت از انتقال‌های شهوانی است که در طی دوره درمان به وجود می‌آیند. مورد اول را می‌توان به عنوان مولفه‌هایی از اتحاد درمانی در نظر گرفت. اگر بیمار احساسی منفی مانند خشم را به درمانگر نشان دهد که نشأت گرفته از روابط قبلی اوست، در این صورت انتقال منفی اتفاق افتاده است. اما انتقال همیشه شامل یادآور رابطه‌ای منفی در گذشته نیست. گاهی اوقات در فرایند انتقال، فرد فعلی یادآوری کننده‌ی رابطه‌ای مثبت در گذشته است که در این صورت، انتقال مثبت اتفاق می‌افتد، چرا که دربردارنده احساساتی مثبت نسبت به درمانگر است و نه احساسات منفی. مثلاً فرد در همان جلسه اول به درمانگر می‌گوید تا به حال با هیچ درمانگری انقدر احساس راحتی و صمیمیت نمی‌کردم. این اتفاق به خصوص در افرادی با اختلال شخصیت مرزی رخ می‌دهد. در اینجا نیز درمانگر به بیمار اجازه می‌دهد تا در بستر این رابطه بتواند به ابراز احساسات منفی‌اش نیز بپردازد. چرا درمورد انتقال، بحث زیادی وجود دارد؟ انتقال در طول جلسات روان‌درمانی می‌تواند مزایایی داشته باشد. مراجع می‌تواند به آرامش برسد و خود واقعی‌اش را در طول جلسه نشان دهد و به خودش اجازه دهد تا از این طریق رشد کند. انتقال، ابزار خوبی برای درمانگر است تا به فرد کمک کند که نسبت به مسائلش در زندگی واقعی، بینش پیدا کند. اما اگر درمانگر، واکنش منفی نسبت به انتقال مراجع نشان دهد یا از خودش در برابر آن، دفاع کند، مسیر رشد را برای وی مسدود می‌کند. مثلاً اگر مراجع نسبت به شما خشم را نشان می‌دهد و شما آن را به خودتان نسبت دهید، بدون اینکه آن را ناشی از خشمش نسبت به والدینش بدانید، فرصت کمک به مراجع را از او و خودتان سلب کرده‌اید. انتقال در روان درمانی تحلیلی در روان درمانی تحلیلی، تکوین و درک انتقال یکی از مهمترین ابزارهای درمانگر است. این محملی است که بواسطه آن مشکلات بیمار خود را در اتاق مشاوره به نمایش می گذارد. این فرایندی است که بیش از هرچیز دیگر، روان درمانی تحلیلی را از دیگر درمانها جدا می کند. از طریق انتقال، بیمار به این درک می رسد که چه تجاربی در گذشته داشته و چگونه این تجارب در زندگی کنونی وی خود را نشان می دهند. در روانکاوی نگرش‌های درمانجو نسبت به درمانگر، بخش مهمی از جریان درمان به‌شمار می‌آید. درمانجو دیر یا زود پاسخ‌های عاطفی نیرومندی نسبت به روانکاو پیدا می‌کند. این پاسخ‌ها گاه مثبت و دوستانه است و گاه منفی و خصمانه. این واکنش‌ها غالباً مناسبتی با آنچه که در نشست‌های درمانی روی می‌دهد، ندارد. این گرایش درمانجو به اینکه درمانگر را هدف پاسخ‌های عاطفی خود قرار دهد انتقال نام گرفته است: نگرش‌هائی که درمانجو نسبت به روانکاو نشان می‌دهد در واقع نگرش‌های او نسبت به کسانی است که در زندگی وی پراهمیت هستند. فروید بر این گمان بود که انتقال نموداری است از بازمانده‌های واکنش‌های دوران کودکی نسبت به والدین. نمونه‌ای از انتقال در مثال زیر دیده می‌شود: خانم جوانی که توسط یک خانم روانکاو درمان می‌شد روزی هنگام ورود به دفتر کار روانکاو اظهار داشت: خوشحالم که امروز آن یقه توری چند جلسه گذشته را به گردن ندارید. دوست ندارم آن را به گردن شما ببینم . در خلال همین نشست، روانکاو به درمانجو خاطرنشان می‌کند که هیچ‌گاه لباسی با یقه توری نمی‌پوشیده است. واقعیت این بود که در جلسات قبل در مورد تجربه‌های فشارزای دوران کودکی با درمانجو گفتگو شده بود و درمانجو با گذاردن درمانگر در نقش مادر خود، وی را به خطا در پوشاک مادر خود دیده بود. گرچه درمانجو از این خطای ادراکی خود دچار شگفتی شد، اما این تفسیر را پذیرفت و به این ترتیب فهمید که انتقال در کار بوده است. انتقال همیشه به‌صورت خطاهای ادراکی ظاهر نمی‌شود، بلکه غالباً به این‌صورت است که بیمار فقط احساساتی را نسبت به روانکاو نشان می‌دهد که نسبت به مردمان با اهمیت دوران کودکی خود احساس می‌کرده است. روانکاو بر پایه همین‌گونه احساساتی که آشکار می‌شود، می‌تواند ماهیت تکانه‌های جابه‌جا شده درمانجو را تفسیر نماید. برای نمونه، مردی که همواره برای برادر بزرگترش احترام قائل می‌شده اینک نیز در نگرش‌های روانکاو به جستجوی نکته‌هائی می‌پردازد که برادرش را به یادش بیندازد. آنگاه یک برخورد خشم‌آلود با روانکاو، منجر به کشف احساسات خصمانه‌ای می‌شود که نسبت به برادرش داشته و هیچ‌گاه از آن آگاه نبوده است روانکاوان با بررسی احساسات درمانجو نسبت به خودشان، به وی یاری می‌دهند تا شناخت بهتری نسبت به رفتار خود با دیگران پیدا کند. اشکال انتقال علاوه بر احساس سرخوردگی که اولین علامت انتقال است به تدریج که انتقال عمیقتر می شود بستگی به شکل رابطه میان درمانگر و بیمار که برای هر زوج درمانی شکل ویژه و منحصر به فردی دارد، انتقال اشکال گوناگون به خود می گیرد. درمانگران مبتدی، تجربه احساسات شدیدی از قبیل عشق، تمایل جنسی، احساس نفرت و یا ناامیدی از درمانگررا نداشته اند. هر چه باشد بیمار همانند دیگر بیماران حوزه پزشکی برای درمان و کاهش درد و رنج خود آمده است. اگر درمانگر مبتدی به تفاوت میان نقش روانپزشک و دیگر متخصصین توجه نکرده باشد، اینجا زمانی است که باید به این امر واقف شود. هیچ شکل دیگری از درمان پزشکی وجود ندارد که در آن پزشک خود را به عنوان ابژه شدید ترین احساسات بیمار وسط یگذارد و به بیمار اجازه دهد او را به عنوان علت درد و رنج خود درک کند تا به این وسیله به وی کمک نماید. احساسات متقابل و ضد انتقالی درمانگر نسبت به این احساسات شدید بیمار نیز می توانند از شدت قابل توجهی برخوردار باشند. کار با انتقال پس از آنکه سرخوردگیهای اولیه انتقالی از سوی بیمار و درمانگر مطرح شدند و تفاهم درمانی شکل گرفت، درمانگر باید نسبت به تعاملاتی که از سوی بیمار شکل می گیرند حساس باشد. این تعاملات می توانند نمایانگر تمایل بیمار برای شکل دادن زمان حال همانند گذشته و کوشش برای تکرار تجارب گذشته باشد. اغلب در این زمان، بیمار شروع به کنجکاوی در مورد درمانگر و یا شکایت درمورد اینکه درمانگر در مقایسه با مشکلات فراوان بیمار به اندازه کافی سعی و تلاش نمی کند می نماید. گاهی نیز بیمار می تواند به کوششهای درمانگر توجهی نشان نداده و حتی بیان کند که درمان به نتیجه رسیده و می توان آنرا ختم کرد. هرگونه واکنشی محتمل است. درمانگر برای کار با این احساسات انتقالی همواره باید از خود بپرسد که بیمار درمورد وی چه فکر و احساس می کند و نباید به خود اجازه دهد که سخنان بیمار را به عنوان جملاتی خنثی درمورد تجاربی انتزاعی در نظر گیرد. برای کمک به بیمار در درک انتقال و شروع کار با آن، روانپزشک باید توجه بیمار را به این بعد از احساسات و افکارش جلب کند. بنابراین، درمانگر می تواند از بیمار بخواهد که احساسات و افکار خود درمورد وی را توصیف کند. انتقال متقابل چیست؟ انتقال متقابل مشابه انتقال است اما زمانی رخ می‌دهد که درمانگر، احساساتش نسبت به افراد مهم زندگیش را به مراجع انتقال دهد. در این صورت، شرایط پیچیده‌تر می‌شود، چرا که درمانگر معمولاً از وقوع چنین اتفاقی در خودش بی خبر است. این در حالی است که چنین احساساتی در درمانگر می‌تواند بر نتیجه‌ی درمان اثر بگذارد. بنابراین شناسایی آن، مهم است و گاهی درمانگر نیاز دارد که با کمک سوپروایزر به این احساسات پی ببرد. مثال: درمانگر به جای گوش دادن به صحبت‌های بیمار، به او توصیه و پیشنهاد ارائه می‌کند. به طرز نامناسبی در طول جلسه درمورد تجارب خودش صحبت می‌کند و خودافشایی می‌نماید. مرزهای لازم را در ارتباط با مراجع، رعایت نمی‌کند. مثلاً از اصطلاحات یا رفتارهای رمانتیک در رابطه با مراجع استفاده‌ می‌کند. عبارت انتقال متقابل دارای معانی متفاوتی است. اوتو کرنبرگ (۱۹۶۵)، انتقال متقابل را به‌طورکلی برای همه احساساتی که درمانگر در مورد بیمار خودش تجربه می‌کند، مطرح کرد. او سه نوع انتقال متقابل متفاوت را ارائه کرد که همگی با آی اس تی دی پی مرتبط هستند: انتقال متقابل عینی: بیمار واکنش‌های هیجانی را که بیشتر افراد دارند به درمانگر برمی‌گرداند. برای مثال، اگر بیمار دائماً دشنام بدهد، بیشتر درمانگران و دیگران به‌صورت عینی در چنین برخوردهایی خشمگین می‌شوند. انتقالات معکوس ذهنی: بیمار با گفتن مطلبی در مورد زندگی درونی خود، احساس کشش را به درمانگر برمی‌گرداند. کرنبرگ (۱۹۶۵) دو نوع انتقال متقابل ذهنی را توضیح می‌دهد: انتقال متقابل هماهنگ که در آن درمانگر با تجربه بیمار آشنا می‌شود. این روند، نتیجه هم سویی تلقینی است که منجر به این می‌شود که درمانگر آنچه را که بیمار احساس می‌کند، حس کند. ما به‌عنوان افرادی اجتماعی، می‌توانیم هیجانات افراد دیگر را حس کنیم و می‌توانیم همان تجربیات درونی فرد را به شکل مشابهی و به‌طور مفصل، تجربه کنیم. برای مثال، اگر شما درمانگر هستید، ممکن است حس کنید چیزی در شکمتان به شما می‌گوید که اضطراب بیمار وارد عضله صاف شکمش می‌شود. ممکن است احساس کنید خشم به قفسه سینه شما می‌رسد و به شما می‌گوید که خشم بیمار در حال بیرون آمدن است. انتقال متقابل مکمل زمانی اتفاق می‌افتد که درمانگر بنا به مقاومت بیمار در برابر، احساسات بیمار را حس کند. برای مثال، بیمار شمارا پس می‌زند، چون خود پس‌زده شده است و شما احساس خشم می‌کنید، زیرا او درگذشته به خاطر پس‌زده شدن، احساس خشم کرده است. انتقال متقابل عصبی: درمانگر بنا به ضربه روحی حل‌نشده ناشی از دل‌بستگی بیمار، نسبت به او احساساتی پیدا می‌کند. به‌ویژه وقتی‌که احساسات حل‌نشده گذشته درمانگر نیز به هنگام ارتباط با بیمار فعال شوند و به‌صورت ترکیبی از حالت دفاعی و اضطراب ناخودآگاه، دربیایند. چرا بحث زیادی درمورد انتقال متقابل وجود دارد؟ انتقال متقابل می‌تواند به شیوه‌های مختلفی اتفاق بیفتد و تأثیرات زیان باری را به بار آورد. این بحث به خصوص زمانی مطرح می‌شود که درمانگر جذب مراجع شود، عاشقش شود یا میل جنسی به او پیدا کند. در چنین مواردی، کمک گرفتن از یک سوپروایزر بسیار اهمیت دارد. اما به هرحال، انتقال متقابل برای هردرمانگری حتی درمانگران مجرب نیز اتفاق می‌افتد و مانند انتقال، پدیده‌ای رایج است. فروید انتقال را تکنیک بسیار مهمی برای کشف می‌دانست، درحالیکه درباره انتقال متقابل هشدار می‌‌داد و آن را برای درمان تهدیدکننده می‌دانست. مفهوم انتقال را تنها می‌توان در قالب تحول تاریخی آن به طور کامل درک کرد و در حال حاضر مکاتب مختلف در روانکاوی بر جنبه‌های متفاوتی از آنچه از این اصطلاح درک می‌شود تاکید می‌کنند. روان‌درمانگران تحلیلی پدیده انتقال را محور اصلی تکنیک درمانی در نظر می‌گیرند و در خارج از حوزه تحلیل در تلاش برای فهم روابط انسانی به طور گسترده‌ای از این مفهوم استفاده می‌شود. جهت در نظر گرفتن کاربردهای رایج و بالقوه این اصطلاح، تشریح معنای مختلفی که به این اصطلاح نسبت داده شده ضروری به نظر می‌رسد. نوروز انتقال(۱۹۱۴) فروید پیشنهاد کرد که مشخصه‌های منحصر به فرد انتقال بیمار از ویژگی‌های خاص نوروز آن بیمار ناشی می‌شوند. این ویژگی‌ها صرفاً پیامد فرایند تحلیل نیستند. این پدیده در تمام تحلیل‌شوندگان رخ می‌دهد. زمانی که مفهوم “نوروز انتقال” مطرح شد (۱۹۱۴) معانی بیشتری به ویژگی خاص انتقال بیمار داده شد. این موضوع بر مسیری تاکید داشت که در آن روابط اولیه‌تری که مولفه‌های اصلی نوروز بودند به شکل الگوی غالب احساسات بیمار نسبت به روانکاو در می‌آیند. فروید (۱۹۱۴) می‌گوید: “تنها در صورتی که بیمار انقدر همکاری داشته باشد که به شرایط لازم برای تحلیل احترام بگذارد ما موفق خواهیم شد که به همه علایم بیماری یک معنای جدید انتقالی بدهیم و نووز انتقال را جایگزین نوروز معمول بیمار کنیم که می تواند از طریق کار تحلیلی بهبود یابد. بنابراین انتقال بین بیماری و زندگی واقعی فضایی واسطه‌ای فراهم می‌سازد که از طریق آن گذار از یکی به دیگری امکان پذیر می‌شود. وضعیت جدید واجد تمام ویژگی‌های بیماری است؛ اما یک بیماری ساختگی ارایه می‌دهد که در هر نقطه‌ای قابل دسترس برای مداخله ماست. آن بخشی از تجربه واقعی است، اما تجربه ای که با شرایط خاص مساعدی امکان پذیر شده است و ماهیت موقتی دارد”. فروید مفهوم انتقال را در طی سال‌هایی شرح و بسط داد که وی و همکارانش کارکرد روانی را عمدتاً در چهارچوب نوسانات رانه‌های غریزی و انرژی‌های سوق دهنده آنها در نظر می‌گرفتند. فروید آرزوهای جنسی نسبت به شخص مهمی در گذشته را به صورت سرمایه‌گذاری لیبیدویی در تصویر شخص مورد نظر (ابژه لیبیدنال) مفهوم‌سازی کرد. انتقال طی فرایندی که تحلیل‌شونده از آن نآاگاه بود به صورت جا به جایی لبیدو از خاطره ابژه اصلی به روانکاو در نظر گرفته شد، فردی که به ابژه جدید آرزوهای جنسی تحلیل‌شونده تبدیل می‌شد. انتقال به عنوان مقاومت اغلب بیماران در جریان روان درمانی از شناخت و کاوش در احساس انتقالی طفره می روند. آنها یا بیان می کنند که احساساتشان درمورد درمانگر موجه بوده و نیاز به کنکاش بیشتری ندارد و یا آنکه این احساسات، ناپایدار و گذرا بوده و ارزش پرداختن ندارند. درهر دو صورت، درمانگر بهتر است برای بیمارمدلی از انتقال را توضیح دهد که به عنوان قدم اول بیمار را با توجه به مشکلش به کنکاش در این موضوع ترغیب کند. این مدل باید حاوی این ایده باشد که روان درمانی یک موقعیت خاص است. نوعی صحنه که در آن فرایند طبیعی رویدادها به شکلی درماتیک خود رانشان می دهند. اگرچه این درست است که هر آنچه بیمار تجربه می کند با درجه ای از اغراق همراه است، اما موقعیت انتقالی از همان قوانین روانشناختی انسانی تبعیت می کند. همگی ما، احساسات و ایده هایی را از گذشته به زمان حال منتقل می کنیم. این احساسات در حوزه روانشناختی کاملا واقعی اند. صرف نظر از محرکی که آنرا به وجود آورده اند، شامل رفتار واقعی درمانگر، لازم است که این احساسات در روان درمانی تحت بررسی قرار گیرند چرا که می توان از طریق آن بر ماهیت مشکلات بیمار نور تاباند. انتقال فرایندی پیچیده است. فراتر از جنسیت عمل می کند و احساسات منشا گرفته از رابطه بیمار با افراد مختلف از هر دوجنس را دربرمی گیرد و شامل احساسات مثبت و منفی هر دو است. انتقال خصمانه و اروتیک زمانی که انتقال شدید است، احساسات عاشقانه مثبت شکل تمایلات اروتیک به خود می گیرند و احساسات منفی به شکل تمایلات ویرانگر توام با نفرت خود را نشان می دهند. این احساسات بیانگر تجربه دوباره آنچه که بیمار به عنوان یک کودک در ارتباط با والدینش، خواهر و برادرهایش و دیگر افراد مهم تجربه کرده است هستند. اشتغال فکری با احساسات شدید انتقالی می تواند از سوی بیمار به عنوان دفاعی برای احتراز از شناخت مشکلات و تعارضاتی که وی را برای درمان آورده اند به خدمت گرفته شوند. اما بیشر اوقات یک انتقال شدید فرصتی است برای درک و دست و پنجه نرم کردن با تجارب اولیه ای است که اهمیتی خاص برای بیمار دارند. در بسیاری از روان نژندیها چنین تجارب محوری شامل احساسات اودیپی عشق و نفرت نسبت به والدین هستند. دراین موارد درمانگر به بیمار کمک می کند تا تمایلات و تکانه های خود را بشناسد و بر آنها تسلط یابد. زمانی که آنها به آگاهی رسیدند بیمار درمی یابد که این تمایلات دیگر خواسته های کودک کوچولویی نیستند که به هر قیمتی باید برآورده می شدند. اما هنوز پس از آنکه فرایند دست و پنجه نرم کردن با این تمایلات رخ داد، تکانه های کودکی می توانند پناهگاهی در ناخودآگاه پیدا کرده و موجب تعارض و درد شوند. بنابراین درمان موفقیت آمیزباید به بیمار کمک کند تا به موازات رسیدن درمان به انتهای خود مسلح به خودکاوی شود تا از مشکلات بعدی جلوگیری شود. اجرای نمایش و همانند سازی فرافکنانه (Enactment and Projective Identification) یکی از داغ ترین موضوعات مورد مناقشه در سالهای اخیر پرسش درمورد نقش درمانگر در خلق و یا جلوگیری از انتقال است. برخی درمانگران بر این باورند که برای شکوفا شدن انتقال، درمانگر باید دریافت کننده مشتاق هرآنچه بیمار به اتاق درمانی می آورد باشد. درمانگر از سوی بیمار به عنوان کاریکاتوری دیده می شود که در وجود وی به شکلی اغراق آمیز چیزهایی را می بیند که یاد آور گذشته بیمار هستند. درمانگرباید این نقش را بپذیرد و در عین حال آگاه باشد که در واقع این احساسات به وی تعلق ندارند. با پذیرش این نقش از سوی درمانگر، گاهی رفتارهایی از سوی زوج درمانی شکل می گیرد که بازتاب ماهیت انتقالی احساسات بیمار هستند. چنین احساساتی و رفتارهایی متعاقب آن گاهی به عنوان اجرای انتقالی- ضد انتقالی و یا همانند سازی فرافکنانه پذیرفته شده نامیده می شود. کار کردن با فقدان انتقال گاهی شناسایی یک تم انتقالی در رابطه با بیمار مشکل است. انتقال همه جا حاضر است و زمانی که در روند درمانی شناخته شود عمیق تر شده و به بیمار برای درک خودش کمک می کند. یک نقطه شروع در این موارد این است که فرض کنیم نبود انتقال خود نوعی انتقال است. در فقدان هر احساس واضحی در بیمار نسبت به درمانگر پیامی درمورد روابط بین فردی بیمار نهفته است. ضد انتقال ضد انتقال واکنش احساسی درمانگر به بیمار است. همانند تمامی انتقالها این نوع انتقال نیز ناشی از تعارضات ناخودآگاه است. این احساسات می تواند برروی قضاوت درمانگر درهدایت روند درمان تاثیر بگذارد. واکنشهای ضد انتقالی متنوعند. اغلب آنها ناشی از رویدادهایی در زندگی درمانگر هستند که او را نسبت به برخی موضوعها در تداعی هایی که بیمار به میان می آورد حساس می کند. واکنشهای انتقالی شدید از هر نوع شامل احساسات اروتیک، خصمانه، ایده آلی و تحقیر کننده به عنوان محرکهایی برای بیدار کردن عناصر زندگی گذشته درمانگر عمل می کنند. امروزه، اصطلاح ضد انتقال برای توصیف تمامی واکنشهای احساسی درمانگر نسبت به بیمار به کار می روند. این واکنشها می توانند سد راه درمان باشند و یا برعکس به درک بیمار کمک نمایند. درمانگر در ابتدا باید به هسته محوری تعارض بیمار از طریق واکنشهای هیجانی ظریفی که در وی ایجاد می کنند توجه کند. او سپس این احساسات را تحلیل کرده و به آنها به عنوان بازتاب دنیای ناخودآگاه بیمار می نگرد که در گفتار، رفتار و تخیلات بیمار پنهان شده بودند. " یک معلم میان سال گوشه گیر و منزوی با لحنی تصنعی و سرد از واکنش انتقادی همکاران و بعد عدم کفایت درمانگر شکایت می کند. " من مایل نیستم با تو حرف بزنم". " احساس می کنم از من خیلی دوری و هیچ توجهی به من نداری". در پاسخ، درمانگر احساس کسالت، خستگی و رنجش از این انتقادات می نماید و نسبت به کار خود حالتی تدافعی می گیرد. کمی بعد، بیمار احساسش را به احساس خود نسبت به فاصله ای که میان وی و اعضای خانواده بوده مرتبط می کند. او احساس دوست نداشتنی بودن، بی توجهی و مورد انتقاد واقع شدن می کرده است به ویژه از سوی مادرش. او بیان می کند که در نتیجه این فضا به سوی یک انزوای احساسی در طول زندگی کشیده شد. او از این امر ناامید شده بود که بتواند یک رابطه دوستانه، نزدیک و گرم و صمیمانه با کسی شکل دهد چرا که خود را دوست داشتنی نمی یافت. درمانگر فکر کرد که چگونه بیمار در نقش انتقادگر و سرد مادر خود به منظور دفاعی بر علیه نیازش به توجه و ارزش داده شدن فرو رفته است. اکنون، با دیدن این مطلب، درمانگر دانست که احساس آسیب دیدگی خود وی و دوری کردنش نوع کم رنگی از احساس مزمن آسیب دیدگی بیمار و شیوه سازگاری اش از طریق فاصله گرفتن از مردم بوده است". احساس ضد انتقالی در این شرح حال می تواند یک فرصت باشد. درمانگران مبتدی نسبت به بی ارزش شدنشان از سوی بیماران متخاصم و پرکینه حساسند. گاهی همانند داستان فوق، تجربه درمانگر بازتاب موقعیت احساسی است که بیمار در طول عمر داشته است. ویران شده به وسیله ایرادها و انتقادات خانواده و با داشتن احساس بی ارزشی و دوست نداشتنی، بیماردرکودکی به سوی انزوا و گوشه گیری سوق داده شده ودر آینده نقشی سرد و منتقد و بهانه جو در پیش می گیرد تا احساس جریحه دار شده اش و تمایلش برای نزدیکی و صمیمیت را پنهان کند. ضد انتقال همساز و ضد انتقال مکمل (Concordant and Complementary Countertransference) این واکنشهای ضد انتقالی برابرند با همانند سازی با موقعیت احساسی بیمار و یا با فردی در گذشته بیمار( معمولا یک والد). در شرح حال بالا، موقعیت آسیب دیده و بی ارزش شده که در درمانگر القا شد نمونه ای از یک ضد انتقال همساز است. درمانگر با این موقعیت بیمار احساس همدلی می کند. اگر درمانگر درمقابل این همانند سازی مقاومت کرده و با واکنشی خصمانه و دفاعی با بیمار مواجه شود دچار ضد انتقال مکمل شده است. در این حالت وی موقعیت فردی مهم در زندگی گذشته بیمار را اخذ کرده است. در مورد بالا می توان چنین گفت که درمانگر در قالب مادر بیمار فرو می رود. به اجرا درآوردن (Enacting) یک احساس ضد انتقالی مکمل می تواند به موقعیت خنثی درمانگر لطمه یزند و به تکرار یک روند کهن در روان درمانی منجر شود به جای آنکه بتواند تعارضات کودکی بیمار را به شکلی مناسب حل و فصل کند. در مقابل استفاده از ضد انتقال به منظور شکل دادن تثبیت تعبیر و تفسیرهای مناسب قدرتمندترین ابزار درمانی است. " ماهها بعد، معلم منزوی و سردی که قبلا از وی سخن به میان آمد به شکلی غمگین و تلخ از این شکایت می کند که هرگز موفق به ازدواج نمی شود. همگی مردها سلطه جو و سوء استفاده گرند. در واقع، تمامی آشنایی های وی به حس نومیدی و استثمارشدگی انجامیده بود. پس از کشمکش فراوان، او بالاخره از فانتزی های جنسی خود برای درمانگر پرده برداشت که شامل بدرفتاری از سوی مردی قوی و منتقد بود. درمانگر سپس اشاره کرد که بیمار در واقع در حال محقق کردن پیش بینی های خود است. درگیر در ایده های جنسی سادومازوخیستیک، بیمار به شکلی ناخودآگاه در جستجوی مردانی بود که در ابتدا او را اغوا کرده و سپس به او خیانت کند. سناریویی که بارها در زندگی وی تکرار شده بود. بیمار در برابر این سخن درمانگر به شدت خشمگین شد و به وی برای تعبیر تحقیر کننده اش حمله کرد. درمانگر از شدت حمله ای که به او شده بود احساس رنجش کرد. او عصبانی و دفاعی شد و تا اندازه ای هم احساس گناه کرد و به این فکر افتاد که شاید تعبیرش واقعا ماهرانه نبوده است. درمانگر تمامی این احساسات را در سکوت خویش حمل کرد. او سپس توانست بگوید که می فهمد که چقدر برای بیمار دشوار بوده که به شکلی آشکار درمورد تمایلات جنسی خود سخن بگوید و شاید به علت حساسیت زیادش، بیمار چنین پنداشته که درمانگر نیز از قبیل همین مردان اغواگر ولی تحقیر کننده است که به نزدیکی و صمیمیت دعوت می کنند و سپس ماهیت واقعی خود را نشان می دهند. بیمار با این صورت بندی موافقت می کند و همچنین بعدا با تعبیر اولیه نیز همراهی خود را نشان می دهد. بیمار به این ایده افسرده کننده چسبیده بود که تمامی مردها سوء استفاده گرند چرا که برایش امری دردناکتر بود که فانتزیهای خود را درمورد چنین روابط تحقیر کننده ای بپذیرد. درمانگر با خود فکر کرد که چگونه اولین تعبیرش هم از تکانه های همدلانه برای آگاه کردن و آزاد کردن بیمار منشا گرفته بوده و هم از تحریک و رنجشش از سوی افسردگی شدید بیمار، آیه یاس بودنش و رسم تصویری سیاه از انسانها. چسبیدن بیش از حد به احساس گناه برخاسته از پرخاشگری خود، دامی است برای درمانگر و از روشن شدن تعارضات در جریان روان درمانی جلوگیری می کند.درمانگر هر دوی احساس همساز و مکمل را تجربه کرده است. هم با احساس افسردگی، بی پناهی و سرخوردگی بیمار همانند سازی کرده و هم از حالت خشمگین، تلخ و بهانه جوی وی ناراحت شده بود و ه همانند سازی با والدین تحقیرکننده و منتقد درونی شده بیمار دست زده بود. تحمل و تجزیه و تحلیل هردو این جنبه ها منجر به تعبیر و تفسیری سودمند شد. بیماران بدون استثنا به عقیم کردن کوششهای درمانگر به شکلی اشکار و پنهان اقدام می کنند. این راهی است که از طریق آن درمانگر می تواند به ناکامی های گذشته زندگی بیمار که او را برای درمان کشانده است پی ببرد. ناکام گذاشتن کوششهای درمانگر بیانگر حالتی رقابت جویانه نسبت به درمانگری است که به علت قوی تر بودن و کمتر مشکل داشتن مورد حسادت قرار می گیرد. بیماران مشکل دار و خشمگین می توانند اعتماد به نفس درمانگر را جریحه دار کنند که به نوبه خود به احساس ضدانتقالی نفرت منجر شود. معمولا این نفرت به وسیله ملالت و دوری کردن درمانگر و آرزوی اینکه بیمار درمان را رها کند پوشیده می شود. با بیماران مرزی، روان پریش و دارای افکار خودکشی، چنین تمایلی می تواند احتمال خودکشی بیمار را بالاتر ببرد چرا که به وجود آورنده گرایشی طردکننده و ترک کننده از سوی درمانگر است. درمانگران با تجربه رویکردی فروتنانه و تخفیف دهنده در پیش می گیرد که او را از خطر موقعیت انتقال- ضد انتقال نجات دهد. گرایشی توام با توجه آمیخته با شناسایی این امر که ماهرترین درمانگران نیز هرگز قادر به تضمین موفقیت درمان نیستند درمانگر را از این حمله انتقالی شایع محفوظ می دارد: " اگر درمان من شکست بخورد ثابت می کند که تو شکست خورده ای". هر درمانگری در طول تجربه درمانی خود بارها این جمله را می شنود و اغلب این از جانب بیمارانی است که درنهایت سرنوشت خوبی در درمان پیدا می کنند. در برگرفتن و تحلیل ضد انتقال ضرورتا شامل انشقاقی در عملکرد درمانگر است. نیمه ای از وجود وی نقش واکنش دهنده، احساس کننده داشته و نیمی دیگر از او خود مشاهده گری صادق و تحلیل گر است. مهم است که درمانگر به واکنشهای خود نسبت به رفتار بیمار توجه کند. او نباید زمانی که درگیر خشم می شود به بیمارش پاسخ دهد. یک تعبیر و تفسیر درست وقتی به شکلی خشمگینانه بیان شود می تواند از سوی بیمار به عنوان تکرار آسیبهای اولیه اش تلقی شود. توجه هشیارانه برای نگریستن به ضد انتقالهای همساز و مکمل اهمیت زیادی دارد. در اوج احساس انتقالی زمانی که بیمار درمانگر را در نقش یک شیطان می برد ( مشابه شیطانهای گذشته زندگی اش)، درمانگر با احساس ضدانتقالی مکمل دست و پنجه نرم می کند. او باید پس از این به دنبال احساسات همسازی بگردد که او را به سوی موقعیت احساسی بیمار رهنمون کند. معمولا این بخشی از وجود بیمار است که از سوی شیاطین درونی شده خود بیمار مورد حمله قرار گرفته است: " یک خانم باهوش و موفق با لحنی آرام چنین می گوید: " من از اینکه دوبار در هفته به اینجا می آیم و برای جلساتی که به خاطر نبودن در شهر از دست داده ام مجبور به پرداخت هزینه شده ام ناراحتم. فکر می کنم که دیگر نباید به اینجا بیایم و به دنبال درمانی دیگر باشم. من به اینجا آمدم چون هیچوفت رابطه صمیمانه ای نداشتم و ظاهرا هنوز هم چنین است". با همین لحن آرام و آهسته او بیان می کند که درمانگر استثمارگر، ناصادق و متکبر است چرا که همیشه در برابر نارضایتی های بیمارش ساکت و آرام می ماند. درمانگر موجی از خشم شدید را درخود احساس می کند. با این وجود وی واکنش بیمارش را یادآوری کننده توصیف او از مادرش می یابد و اینکه چه احساسی پس از دریافت نامه، تلفن و ملاقات با مادرش داشته است. مادر او به هر جنبه ای از وجودش ایراد می گرفته از وضعیت ظاهری گرفته تا دوستانش، آپارتمانش و طرز زندگی اش. با استفاده از این افکار، درمانگر توضیح می دهد که چگونه بیمار در تجارب گذشته اش که احساس ناچیزی و بی ارزشی می کرده دچار خشم می شده است. درمانگر توضیح می دهد که وی به شکلی غیرمستقیم با استفاده از یک صدای آرام و خنثی خشم خود را بروز می داده است. بیمار اعتراف می کند که اغلب نمی خواسته بپذیرد که تا چه اندازه خشمگین است. درمانگر از این تمهید استفاده می کند تا تصویری از تجارب بیمار در خانواده و اینکه چگونه خانواده با خشم برخورد می کرده است به دست دهد. در این مثال، درمانگر که جامه فردی شریر بر او پوشانده شده است خصومت شدیدی به واسطه احساس ضدانتقالی مکمل پیدا می کند. او موفق می شود که احساسش را در بر گرفته و آنرا تحلیل کند و به سوی موقعیتی همساز برگردد و با معضل بیمار همانند سازی کند. همانگونه که مثالها نشان می دهند به منظور تعبیر و حل و فصل انتقال منفی در ابتدا باید ضد انتقال منفی را حل و فصل کرد. در کوشش برای توضیح واکنش خصمانه بیمار، درمانگر باید راه خود را به سوی موقعیت بیمار پیدا کند تا به این فهم برسد که چه امری وی را برانگیخته کرده است. اشاره صرف به پرخاشگری بیمار بدون درک آن از سوی بیمار به عنوان انتقاد یا حمله ای که کمکی در بر ندارد تلقی می شود. ضد انتقال در کار با بیماران مرزی احساس ضد انتقالی به شکلی نمونه ای در برخی از مقوله های تشخیصی خود را نشان می دهد. به عنوان یک گروه، بیماران مرزی احساسات دوستانه و خصمانه شان شکلی منسجم نداشته و از هم جدا هستند. در طول درمان، آنها تصاویر مثبت و منفی خود و دیگران را به نمایش می گذارند. به فراوانی، این تصاویر به شکلی جدا جدا و متناوب متجلی می شوند نه به صورت مجموعه ای از احساسات پیچیده مختلط و دو سویه. حس ضد انتقالی درمانگر نیز از این توالی غیرمرتبط واکنشهای احساسی تبعیت می کند. " یک بیمار مرزی برای جلسات متعدد از انزوای احساسی، افسردگی، محرومیت و کمرویی جنسی خود شاکی است. بزرگ شده در یک محیط خشک و پوریتن مذهبی، وجدانی سختگیر اخذ کرده که سرشار از آتش و داغ و ممانعتهای مذهبی مادرش است. پس از اینکه در طول چند جلسه از ترسش از انتقادهای مادرش سخن گفت، از رویایی حرف زد که در آن مادر در پشت میزی ایستاده و با انگشت اتهامش به او اشاره می کند و او در زیر آن از ترس می لرزیده است. در جلسه بعد از درمانگر می خواهد علائمش را برای او توصیف کند. او اصرار می کند که پس از دیدن وی در طول این ماهها، درمانگر باید توانسته باشد به درکی کامل از وی نائل شود. درمان خیلی طول کشیده و وی فکر می کند انواع دیگر درمان سریعتر و موثرترند. درمانگر ابتدا یک احساس گناه می نماید چرا که نمی تواند صورت بندی دقیقی از بیمارش به دست دهد. درمانگر آرزو می کند که کاش می توانست این کار را بکند تا از خشم بیمارش در امان بماند. ناگهان به این درک می رسد که او اکنون در موقعیت معمول بیمار قرار دارد که در رویایش بازتاب یافته بود. " لرزان و ترسان در زیر میز". بیمار به اجرای مجدد تصویر مادر تهدید کننده و مرعوب کننده دست زده بود". این بیمار مرزی به اجرای صحنه های مختلفی از روابط مهم گذشته خود در زمانهای مختلف دست زد. یک روز کودکی کوچک و تقصیرکار می شود و روز بعد مادری مرعوب کننده و تحریک کننده که تصویر کودک کوچک درونش را با تمام احساسات ترسناکش بر درمانگر منطبق می کرد. او به شکلی پشت سرهم قطعات نامرتبط انتقالی را به نمایش می گذاشت. با این نوع بیماران، فکر درمانگر باید از ورای زمان و از یک حالت به دیگر حالت احساسی برای تحلیل احساس ضد انتقالی حرکت کند. دیگر انواع ضد انتقال انواع دیگری از ضد انتقال علاوه بر آزردگی و حالت تدافعی نیز وجود دارند. وجود ملالت و خستگی در درمانگر معمولا علامتی ضد انتقالی از این است که بیمار با احساسات و تکانه های تعارض زای شدیدی که دفاعی سنگین در برابر آنها قرار داده دست و پنجه نرم می کند. مهمترین این احساسات خشم است. احساس حمایت نسبت به بیمار می تواند بیانگر یک احساس اصیل شکنندگی در بیمار باشد که مستلزم توجه و دقت است اما می تواند بخشی از واکنش انتقالی- ضد انتقالی نیز باشد که موجب می شود از حوزه های تعارض زایی در بیمار که نیازمند توجه هستند دوری شود. بیماران خود شیفته اغلب درمانگر را به درجه فوق انسانی رساندهاپ و ایده ال می کنند. درمانگر باید هم این تشویق اغراق شده را تحمل کند و دچار خجالت نشود و هم از اینکه زیاد دچار سرخوشی شود احتراز کند. ناتوانی در هر سو ازکاوش و رودرویی در حین درمان جلوگیری می کند. نظریه های دیگر درباره انتقال در روانکاوی میل زیادی به گسترش مفهوم انتقال وجود داشته است. بسیاری از روانکاوان در شکل‌گیری دیدگاه‌های جدید در مورد مفهوم انتقال سهم داشته‌اند. نظریه‌پردازان کلاینی و روبط ابژه مفهوم انتقال را با استفاده از همانندسازی فرافکانانه‌[۷] بسط داده‌اند. در همانندسازی فرافکنانه بیمار به طور ناآگاه یک بازنمایی خود یا ابژه را به درمانگر فرافکنی می‌کند و سپس با اعمال فشار بین فردی درمانگر را وادار می‌کند تا ویژگی‌های شبیه آن بازنمایی فرافکنی شده را در خود بپذیرد. بنابراین ممکن است بیمار رفتاری عصبانی‌کننده در پیش بگیرد تا جایی که درمانگر عصبانی شود و به طور ناآگاه با یک ابژه عصبانی از گذشته فرد تحلیل‌شونده همسان شود. روان شناسی “خود” مفهوم انتقال را با تاکید بر این امر گسترس می‌دهد که در انتقال “خود” ابژه‌ای درمانگر نقش کامل‌کننده “خود” بیمار را ایفا می‌کند. با توجه به اینکه در زوان شناسی “خود” “خود” در وضعیت کاستی در نظر گرفته می‌شود ابژه انتقالی باید عملکردهایی را انجام دهد که در نتیجه همدلی ناکافی والدین در درون فرد تحلیل‌شونده به وجود نیامده‌اند. بنابراین،تحلیل‌شونده ممکن است بکوشد تا درمانگر را تحسین‌گر یا اعتباردهنده به خود ببیند و به این ترتیب “خود” را تکمیل کند. استولورو (۱۹۹۵) تاکید می‌کند که انتقال اساساً دو بعد دارد: وجه تکرارشونده و وجه ترمیم‌کننده. همان طور که فروید گفته بود در انتقال یک وجه تکرار‌شونده وجود دارد، اما در عین حال وجه ترمیم کننده هم وجود دارد که در آن بیمار به دنبال تجربه تازه از ارتباط با ابژه است که برای او اثربخش خواهد بود. ادوارد گلاو (۱۹۳۷): در حالی که برخی نویسندگان معتبر در این دوره اولیه، مفهوم انتقال را در موقعیت روانکاوی بسط داده‌اند، سایر نویسنده‌ها (درحالی که نپذیرفتند که همه جوانب رابطه تحلیل‌شونده با تحلیلگرش باید به عنوان انتقال در نظر گرفته شوند) هم راستا با نظر فروید در مورد حضور تمام وقت انتقال این دیدگاه را اتخاذ کردند که انتقال باید به عنوان یک پدیده کلی روان شناختی در نظر گرفته شود. در این میان ادوارد گلاور (۱۹۳۷) باور داشت که ” ادراک مناسب انتقال باید بازتاب کلیت رشد فرد باشد. بیمار نه تنها عواطف و عقاید، بلکه همه آنچه را که تاکنون در سراسر رشد روانی خود آموخته یا فراموش کرده است به سمت تحلیلگر جا به جا می‌کند”. وائلدر و لونشتاین (۱۹۶۹ و ۱۹۵۶): به دلیل این باور که بسط مفهوم انتقال به جای شفافیت بیشتر به وضوح کمتر آن منجر شده بود، تعدادی از تحلیلگران طرفدار بازگشت به دیدگاهی محدودتر نسبت به آن بوده‌اند. برای مثال، وائلدر (۱۹۵۶) اظهار می‌کند که انتقال باید محدود به رخدادهایی باشد که درون موقعیت روانکاوی کلاسیک اتفاق می‌افتند. او می‌گوید :” شاید بتوان گفت که انتقال تلاش بیمار برای احیای و نمایش مجدد موقعیت‌ها و خیال‌پردازی‌های کودکی، در موقعیت روانکاوی و در رابطه با روانکاو می‌باشد. بنابراین انتقال یک فرایند واپس روانه است. انتقال در پی تجربه تحلیلی یا به عبارتی موقعیت تحلیلی و تکنیک تحلیلی شکل می‌گیرد”. و یا لونشتاین (۱۹۶۹) به صورت مشابهی نتیجه می‌گیرد که ” به وضوح نمی توان انتقال خارج از تحلیل را در چارچوب یکسان با انتقال‌هایی توصیف کرد که در طول فرایند تحلیل و ناشی از آن ظاهر می‌شوند”. او معتقد بود که “دو جنبه از انتقال در تحلیل دیده می‌شوند، انتقال به عنوان مقاومت و انتقال به عنوان وسیله‌ای برای کشف و بهبودی که منحصرا در موقعیت تحلیلی وجود دارند و هرگز خارج از آن مشاهده نمی‌شوند”. این دیدگاه محدود درباره انتقال که وائلدر و لوونشتاین مدافع آن بوده‌اند امروزه مورد پذیرش اغلب تحلیلگران نیست. این بحث که مفهوم انتقال باید تنها محدود به موقعیت روانکاوی باشد متقاعدکننده نیست. البته همان پدیده‌ای که در درمان روانکاوی رخ می‌دهد می‌تواند خارج از آن نیز روی دهد. در واقع فروید گفته بود (۱۹۱۲):” واقعیت ندارد که انتقال در طی روانکاوی شدیدتر از موقعیت بیرونی ظاهر می‌شود. در موسساتی که بیماران اعصاب به صورت غیرتحلیلی درمان می‌شوند می‌توانیم مشاهده کنیم که انتقال با اوج شدت رخ می‌دهد”. با این وجود به نظر می‌رسد موقعیت تحلیلی کلاسیک شرایطی را فراهم می‌سازد که شکل‌گیری انتقال را تقویت می‌کند و وسیله‌ای فراهم می‌سازد که این پدیده به صورت نسبتا خالصی بررسی شود (استون ، ۱۹۶۱). گرینسون (۱۹۶۷): برای اینکه مفهوم انتقال جدی گرفته شود باید شرایط شناسایی داشته باشد. یعنی باید معیارهایی وجود داشته باشد که بتوان بوسیله آنها ویژگی‌های انتقال به صورت منظم و جامع از ویژگی های دیگر روابطی که انتقال محسوب نمی‌شوند تمیز داده شود. روان‌تحلیلگر امریکایی رالف گرینسون تلاش کرد تا این کار را انجام دهد. گرینسون(۱۹۶۷) معتقد بود که انتقال عبارت است از : الف) نوع متفاوتی از رابطه انسانی که ب) شامل تجربه آرزوها، احساسات، رانه‌ها، فانتزی‌ها، دفاع‌ها و نگرش‌هایی نسبت به شخص دیگری در زمان حال حاضر است ج) که درواقع تناسبی با آن شخص ندارد و تکرار و جا به جایی واکنش‌هایی است که در ارتباط با اشخاص مهم در دوران اولیه کودکی است. طبق نظر او انتقال دو ویژگی اساسی دارد: تکرار گذشته و نامتناسب بودن با زمان حال. رفتارهای بالغ و واقع‌گرایانه‌ای که مطابق با شرایط هستند مثال‌هایی از انتقال محسوب نمی‌شوند. منظور از نامتناسب بودن با زمان حال چیست؟ چگونه درمانگر به این نتیجه می‌رسد که یک رفتار یا حس نامتناسب با زمان حال است؟ او از چه معیاری استفاده می‌کند؟ بر اساس نظر گرینسون یک حالت متناسب حالتی است که به واکنشی منطقی به رفتار واقعی تحلیلگر باشد. برای مثال، اگر تحلیلگر مهربان و صبور است، اما بیمار او را به صورت فردی پرخاشگر و بی‌حوصله می‌بیند، واضح است که این نگرش تحلیل‌شونده با تحلیلگر مطابقت ندارد و طبق معیارهای روان‌تحلیلی پیشنهاد می‌شود که آن حالت متعلق به شخص دیگری در زندگی گذشته تحلیل‌شونده است. تحلیلگران “مناسب بودن” یا “یا نامتناسب بودن” حالت‌های تحلیل‌شوندگان نسبت به خودشان را دائماً می‌سنجند. برای مثال، اگر تحلیل‌شونده‌ای تحلیلگرش را متهم می‌کند که تحلیلگر از او چندشش می‌شود، آن تحلیلگر بعد از تامل درباره حسش نسبت به تحلیل‌شونده متوجه می‌شود که او هیچ حس چندش‌آوری نسبت به مراجعش ندارد، بنابراین نگرش بیمار اشتباه است و نتیجه یک انتقال است و احتمالا این حس تحلیل شونده ناشی از حسی نسبت به فردی در گذشته‌اش بوده است. همچنین، فروید گزارش کرده بود که هنگام درمان‌ با موش مرد، بیمارناگهان شروع کرد به زدن حرف‌های زشت به فروید و خانواده‌اش. او سرش را در دستانش قرار داده بود و چهره‌اش را با دست‌هایش پوشانده بود و سپس ناگهان از جایش بلند شد و در اتاق پرسه زد. مرد به نظر می‌رسید که وحشت زده بود و هیچ دلیل آشکاری برای این رفتار دیده نمی‌شد. در ابتدا موش مرد مدعی بود که علت این رفتارش به این دلیل بوده است که او احساس راحتی نمی‌کرد: او نتوانست گفتن چنین چیزهایی را در حالی که روی کوچ دراز کشیده است تحمل کند. تفسیر فروید این بوده است که دلیل اصلی این رفتار عجیب ترس ناآگاه موش مرد بوده است. درواقع او به صورت ناآگاه میترسید که فروید مثل پدرش در گذشته او را کتک بزند و این حس جا به جا شده از گذشته اش بوده است، که تناسبی با موقعیت حال نداشته است پس این رویداد یک انتقال است. کوپر(۱۹۷۱): طی سال های اخیر مفهوم انتقال پیشرفت‌های چشمگیری داشته است. به ویژه ایده اولیه انتقال به عنوان تکرار گذشته مورد چالش قرار گرفته است. کوپر می‌گوید (۱۹۷۱)”مفاهیم تاریخی و نسبتا ساده انتقال به عنوان باز تولید روابط معنی‌دار گذشته در زمان حال، به اندازه کافی جوابگوی مطالبات نظری و بالینی فعلی نیست”. او بین آنچه دیدگاه‌های ” تاریخی” و “نوین” انتقال می‌نامند تمایز قائل می‌شود. او می‌گوید :” انتقال نمایش رابطه اولیه‌تر است و و وظیفه تفسیرِ انتقال بینش پیدا کردن به روش‌هایی است که روابط اولیه کودکی رابطه با تحلیلگر را تحریف یا مختل کرده است، رابطه‌ای که به نوبه خود الگویی برای روابط زندگی تحلیل‌شونده است”. در مقابل تصویر امروزی انتقال را ” به جای آنکه نمایش تجربه قبلی بداند، به عنوان تجربه جدید در نظر می‌گیرد. هدف تفسیرِ انتقال آن است که تمام جوانب این تجربه جدید از جمله تحریفات گذشته را وارد آگاهی کند”. هافمن(۱۹۹۸): در زمان ها اخیرتر، دیدگاه های پسامدرن در روانکاوی معاصر مانند نظریه‌های رابطه‌ای، ساختار‌گرایانه[۸]، و بین فردی بر برداشت‌مان از انتقال تاثیر گذاشته‌اند. هافمن(۱۹۹۸) در مدل ساختارگرایانه تاکید می‌کند که رفتار واقعی تحلیلگر همواره بر تجربه‌ای که تحلیل‌شونده از تحلیلگر دارد تاثیر می‌گذارد. بر اساس این دیدگاه، همواره جنبه های واقعی از تعامل تحلیلگر و تحلیل‌شونده وجود دارد که مبتنی بر ویژگی های واقعی تحلیلگر است و با بازآفرینی رابطه با ابژه قدیمی که متعلق به گذشته تحلیل‌شونده است تعامل دارد. تقریبا تمام دیدگاه های معاصر درباره انتقال بر این امر اتفاق نظر دارند که درک تحلیل‌شونده از تحلیلگر همیشه مخلوطی است از ویژگی‌های واقعی و جنبه‌هایی از نمودگارهایی[۹] از گذشته-در واقع ترکیبی از رابطه های قدیمی و جدید. گابارد (۲۰۱۲): تعریف گابارد از انتقال” مدل جهانی[۱۰] از ارتباطات انسانی است که در آن تجارب گذشته با افراد مهم و پیچیدگی‌های روانی مربوط به آن همانند طرز تفکر و احساسات قدیمی حفظ و به روابط انسانی زندگی امروزی منتقل و تبدیل می‌شود. انتقال مفهومی است که به بعدهای گذشته و حال، آگاه و ناآگاه، درون فردی و بین فردی، و اکتشافی و خلاقانه[۱۱] پیوند می‌خورد. از طریق انتقال ،گذشته، در ایجاد تجربه حال نقش دارد و همچنین زمان حال تجربه‌مان از زمان گذشته را تغییر می‌دهد. انتقال بیشتر به صورت ناآگاه بر روابط انسانی تاثیر می‌گذارد”. آگدن (۲۰۰۴): آگدن انتقال را به صورت شکلی از فکر کردن و تجربه کردن می‌بیند که در آن حالت‌های فکر کردن و حس کردن گذشته در لحظات حال و تجربه تحلیلی زنده می‌شوند. از نظر آگدن انتقال-انتقال متقابل با این دیدگاه مترادف است که هم تحلیلگر و هم تحلیل‌شونده هر دو درگیر[۱۲] کار تحلیلی می‌شوند و در آنجا اضطراب‌های ناآگاه و امید هر دو شرکت کننده زنده است و به طور متقابل یکدیگر را خلق و تعریف می‌کنند. منابع: -ویستا -وبلاگ علی درخشنده- درمانگر اعتیاد -عاصفه احمدی ، عضو گروه تألیف و ترجمه ساتیا -پرسونالوژی