ميگنا : پايگاه خبری روانشناسی و بهداشت روان 2 خرداد 1393 ساعت 13:47 https://www.migna.ir/news/24917/دعای-خالصانه-تاثیر-جهان-هستی-داستانک -------------------------------------------------- عنوان : دعای خالصانه و تاثیر آن بر جهان هستی / داستانک دعای مادر -------------------------------------------------- *داستان واقعی و خیلی زیبا که در پاکستان اتفاق افتاده.خیلی قشنگ و جذاب و عجیبه* متن : پزشک و جراح مشهور (د. ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد، با عجله به فرودگاه رفت.. بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه، که باعث از کار افتادن یکی از موتورهای هواپیما شده، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم.. دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت: من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانهاست و شما می خواهید من 16 ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم؟ یکی از کارکنان گفت جناب دکتر، اگر خیلی عجله دارید می‏توانید یک ماشین دربست بگیرید تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است.. دکتر ایشان" با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوریکه ادامه دادن برایش مقدور نبود ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه را گم کرده خسته و کوفته و درمانده و با ناامیدی براهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد.. کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد، صدای پیرزنی را شنید. بفرما داخل هر که هستی.. در باز است... دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین‏گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند، پیرزن خندید و گفت: کدام تلفن فرزندم؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی... ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تا خستگی بدرکنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری. دکتر از پیرزن تشکر کرد و مشغول خوردن شد، در حالیکه پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود.. که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد. پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر رو به او گفت: بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی تو شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود. پیرزن گفت: و اما شما،..رهگذری هستیدکه خداوند به ما سفارش شما را کرده است.. ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا... دکتر ایشان" گفت: چه دعایی؟ گفت: این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من هست که نه پدر داره و نه مادر، به یک بیماری مزمنی دچارشده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند. به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر "ایشان" هست که او قادر به درمانش هست ،..ولی او خیلی از ما دور هست و دسترسی به او مشکل هست و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم. می ترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود.. پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند..! دکتر ایشان در حالیکه گریه میکرد گفت: به والله که دعای تو، هواپیماها را از کار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت..تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند.. و بسوی آنها روانه میکند. وقتی که دست ها ازهمه اسباب کوتاه میشود، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان بجا می‏ماند. آنجا که درهای زمین بسته می شوند ناامید مشو، چون درهای آسمان باز است...