«المپياد»، آموزشوپرورش و تناقضنماها

يك. پاسخ پرسش اول متاسفانه نگرانكننده است. بيش از نيمي از آنها (بنابر بعضي بررسيها تا حدود 70-60درصد) مهاجرت ميكنند. برابر برخي گزارشها اغلب المپياديهاي ايران كه رتبه جهاني آوردهاند، در خارجاند(1). چرا چنين ميشود؟ اين، «علم» است كه ميتواند «چرايي» امور را تبيين بكند اما وقتي ما اصرار داريم علوم اجتماعي را نيز اهلي بكنيم چگونه متوجه خواهيم شد كه مسير زندگي بچههاي باهوشمان در چه وضعي است؟ لابد انتخاب عقلاني، آنها را وسوسه ميكند كه بروند. مگر ما آنها را عاقلترينها اعلام نكردهايم؟ بيايند به اين دانشگاههايي كه ما هستيم، كه چي؟ آنها در دنيا رتبه آوردهاند، دانشگاههاي ما چه؟ بچههاي ما كنجكاوند و به نتايج رتبهبنديهاي جهاني مينگرند. بهفرض، اين رتبهبنديها نيز چندان معتبر نيستند، مشاهدات روزمره خودمان را چه بكنيم؟ در انبوهگي آموزش عالي ما پيدا كنيد كيفيت را. سيستمها و ساختارها و فضاها تا چه حدي اين اجازه را ميدهد و شرايط و زمينه لازم را فراهم ميآورد كه دانشگاهيان و گروههاي آموزشي ما بهطور درونزا، فكري براي ارزيابي و بهبود آموزش دانشگاهي بكنند. از سوي ديگر بهفرض كه بازي كيفيت در دانشگاههاي كشور درگرفت، پرسش بعدي پيش پاي اين بچهها سر بر ميآورد؛ با اين نرخ بيكاري دورقمي دانشآموختگان، بازار كار از چه قرار خواهد بود؟ تا چه حدي فرصت براي شكوفايي داريم؟گيريم كه كاري به هم زديم، با وضعيت فرهنگ و جامعه چه كنيم؟ كيفيت زندگيمان تا چه ميزان خواهد بود؟ شاخص موفقيت و مقدار شاديمان چقدر است؟ و انواع پرسشهاي ديگر: ديوانسالاري، مقررات دست و پاگير، غلبه سياست بر همه چيز، احساس نابرابريها، محدوديتهاي سبك زندگي، مساله ابراز وجود اجتماعي و فرهنگي، زمينههاي خودگرداني، خودتنظيمي، خودشكوفايي، تحقق ذات و مابقي قضايا. پس بار ديگر از خود بپرسيم قرار است المپياديها كجا باشند؟ دو. اكنون نوبت به پرسش دوم ميرسد: «ما با اين المپياديها ميخواهيم چه بكنيم؟» قلهها از دامنه سر ميكشند، گلها و ميوهها از شاخهها ميرويند و ريشه در خاكي دارند. آيا راه انداختن دوپينگ المپياد و آنگاه تبديلش به پروپاگانداي دولتي، صورتمساله در بنيانهاي آموزشوپرورش ما را پاك ميكند؟ سيستمهاي رسمي آموزشي ما قادر به ايجاد شوق آموختن و عطش دانستن در صاحبان آينده اين سرزمين نيستند بلكه مانع آن هم ميشوند. شواهد، سخت نگرانكننده است. ساختارها، فضاها و روشها، اصلا خلاقيتپرور نيستند، نظام آموزشي ما حافظهگرا، جزييكار و كميتبين است. بخش مهمي از قوانين مسلم ما براي آموختن فرزندانمان در مدارس اطراف كشور به زبان مادري همچنان با گذشت سه دهه معطل مانده است. تعليم و تربيت رسمي ما فاقد ظرفيت «پايديايي» لازم براي پرورش فرهيختگي از راه عقلانيت، علمآموزي، هنرورزي، پرسشگري و تفكر انتقادي با گفتوگو و بحث و همهپرسه در فضاي خودماني است. سايه سنگين سيطره سياست مانع از اين معنا ميشود. ما در بحثهاي خود مفهومي داريم به نام «جرم بحراني» (critical mass). اين مفهوم ميگويد تا فرآيندي از رشد و توسعه در پايه كار اتفاق نيفتد، انتظار درخششهاي برجسته نداشته باشيد. آموزش، سرمايهگذاري در انسان است. اين امر براي كشوري كه مهمترين فرصت منطقهاي و بينالمللي او داشتن جمعيتي جوان، آموزشپذير و يادگيرنده است، يك نشان طلايي محسوب ميشود. اما آيا ما توانستهايم كف وظايف پايه خود را درباره متوسط رشد ذهني دانشآموزان انجام بدهيم؟ پاسخ بنده در جاي كارشناس حقير و كمبضاعت، با اطمينان و البته صد درد و دريغ، منفي است. يك شاهد، آزمونهاي«تيمز» و «پرلز» است. اين آزمونها را انجمن بينالمللي ارزشيابي پيشرفت تحصيلي (IEA) كه نهادي غيرانتفاعي و غيردولتي است از چند دهه پيش، چهار، پنج سال يكبار، در دنيا برگزار ميكند. هدايت علمي آزمونها با دانشگاه علوم تربيتي بوستون آمريكاست و در آن با روشهاي معتبر فني سنجيده ميشود كه دانشآموزان در مدارس تا چه حدي، خواندن و درك مطلب ياد ميگيرند و توانايي ساخت معنا به دست ميآورند (PIRLS) و چقدر در تحصيلات پايه رياضيات و علوم واقعا پيشرفت ميكنند؟ (TIMSS) ايران فقط از دهه 70 شمسي در اين آزمونها شركت ميكند و آخرين آن در بهار سال 90 اجرا شد. اما نتايج آزمونها پيوسته بسيار نگرانكننده بود(2). در همه آزمونها پايينتر از متوسط بينالمللي بوديم. دانشآموزان ايراني در آموزش پايه رياضي و نيز خواندن و درك مطلب، پيشرفت و كيفيت لازم را ندارند. به طور ميانگين فقط 40-30درصد پاسخهايشان به سوالات صحيح است. رتبه ايران مثلا در ميان ۴۵ كشور، چهل و دوم! يا در ميان ۳۵ كشور، سي و دوم! شده است. در اين خصوص نيز از همسايه ديوار به ديوارمان تركيه پس افتادهايم. حتي بررسي دورههاي مختلف آزمونها طي دو دهه اخير در موارد درخور توجهي نشاندهنده روند بدتر شدن نيز هست؛ در پسران، بيشتر. هربار كه گزارشهاي بينالمللي منتشر ميشود، آقايان برنامههايي براي آينده اعلام ميكنند كه چه و چه خواهند كرد، تا وضع بهبود پيدا بكند اما حكايت همچنان باقي است. وقتي وزارتمحوري به جاي مدرسهمحوري هست، وقتي حوزه عمومي راحتي براي نقد سياستها و عملكردها كمياب است، چه تضميني براي حرفها؟ به وعدهها عمل نميشود. در دنيا گزارش اين آزمونها ولوله به پا ميكند و دولتها به تغييرات جدي مبادرت ميورزند. اما در ايران گويا آب از آب تكان نخورده است. پس با اين پايبستها، در بند نقش كدام ايوان هستيم؟ آيا وقت آن رسيده است كه از خود بپرسيم «ما با اين المپياديها ميخواهيم چه بكنيم؟» مقصود فراستخواه / شرق : شماره 1542
پينوشتها:
* عضو هيات علمي موسسه پژوهش و برنامهريزي آموزش عالي و مدرس دانشگاه
1- براي تفصيل بنگريد به: بحث مشروح نويسنده در: ويژهنامه اعتماد، ش 2285؛ 23 مهر 1390، صص9-8
2- بنگريد به:
http://timss.bc.edu/TIMSS2007/idb_ug.html