یک دنیا دعا توشه راه کنکوریها
از خیابان دماوند که عبور میکنم، قبل از میدان امام حسین و نزدیکی واحد تهران مرکزی دانشگاه آزاد، ترافیک شروع میشود. دیدن ترافیک صبحگاهی در تهران اتفاق عجیبی نیست اما امروز خیابانها حالوهوای دیگری دارد. با کمی دقت در ماشینها میتوان سرنشینانی را شناسایی کرد که نگرانی در چهرههایشان موج میزند.
کنکوریها این روزها نتیجه یک سال تلاششان را محک میزنند. نرسیده به دانشگاه امیرکبیر، تجمع خانوادهها و ماشینهای پشتسر هم پارک شده جلب توجه میکنند. آدمهایی که پشت در هستند متفاوتند اما همه آنها یک دغدغه مشترک دارند. آرزوی قبولی فرزندانشان در کنکور 92!
داوطلب تاخیری و در بسته
ساعت چند دقیقهای از 7:30 گذشته که یکی از داوطلبان به همراه پدر و مادرش هراسان و باعجله از وسط جمعیت میگذرد و خودش را به در دانشگاه میرساند. با اینکه بعد از بسته شدن در دانشگاه به محل آزمون رسیده، انتظامات دانشگاه سختگیری چندانی برای ورود او نمیکند و بعد از مشاهده کارت ورود به امتحان او از پشت نردهها، در را برایش باز میکند. داوطلب هنوز پایش را داخل نگذاشته که مادرش او را دوباره صدا میزند و از او میخواهد دوباره بیرون بیاید. مادر با تسبیح آبی رنگی که در دست دارد، جلوتر از پسرش میایستد و قرآن را بالای سر او میگیرد. پسر قرآن را میبوسد و از زیر آن عبور میکند. حالا قلب مادر آرامتر میتپد.
پیدا کردن سرگرمی برای فراموش کردن استرس
اینجا استرس و نگرانی وجه مشترک همه آدمهاست اما هر کسی به دنبال پیدا کردن یک سرگرمی برای پشت سر گذاشتن این چهار ساعت پر استرس است. کمتر مادری به چشممیخورد که قرآن و مفاتیح و تسبیح در دستش نباشد اما پدرها به اشکال مختلف سر خودشان را گرم کردهاند. یکی صندلی ماشینش را خوابانده و دراز کشیده، دیگری سرش را با جدول حل کردن گرم کرده و بعضیهای دیگر با هم دوست شدهاند و در مورد مسائل مختلف صحبت میکنند. دوربینهای صداوسیما هم برای ثبت تصاویر کنکور، جلوی در دانشگاه امیرکبیر حاضر هستند. بعضی از خانوادهها با دیدن یکی از گزارشگران معروف صداوسیما با او مشغول صحبت شدهاند و حتی برادر کوچک یکی از داوطلبان با او عکس یادگاری میگیرد! اینجا بازار بحثهای سیاسی مربوط به انتخابات هم در بین پدرها داغ است! هر چه باشد سوژه خوبی برای فراموش کردن این ساعات پر از نگرانی است.
دلداری به سبک مشاوره
چند نفر از پدرها دور هم جمع شدهاند و هر کدام به شکلی اطلاعاتشان درباره کنکور را در اختیار یکدیگر میگذارند. یکی از پدرها رو به پدر دیگری که نگران به نظر میرسد میگوید: انتقالی گرفتن کار سختی نیست. انشاءالله وقتی پسرت دانشگاه قبول شد انتقالیاش را میگیری و او را به تهران میآوری. پدر دیگری هم اطلاعاتش درباره انتخاب رشته را در اختیار پدرهای دیگر میگذارد.
پسرها استرسشان را بروز نمیدهند
یکی از مادرها چشمانش را بسته و زیر لب ذکر میگوید. نزدیکش میشوم. تا دستم را روی شانهاش میگذارم چشمانش را باز میکند. از او میپرسم خیلی استرس دارید؟ میگوید: مگر میشود استرس نداشت. میدانم دعاهایم کمکش میکند و به او قول دادهام که تا لحظهای سر جلسه آزمون است، برایش دعا کنم.
میگویم: پسرها مدعیاند که استرس نمیگیرند. لبخند میزند و میگوید: خودشان میگویند اما باید ببینی در دلشان چه خبر است. دخترها استرسشان را بروز میدهند اما در دل پسرها غوغاست.
خوابهای آشفته، موهای ریخته
چند نفر از مادرها دور هم جمع شدهاند و از سختیهایی که خودشان و فرزاندانشان در طول این یک سال کشیدهاند صحبت میکنند. مادری میگوید: در این یک سال مدام در خانه بودیم و سعی میکردیم فضا را برای آرامش بیشتر فرزندم فراهم کنیم. مادر دیگری میگوید: چه فایده که کارهای ما فایدهای ندارد و آنها در دلشان مدام فکر و خیال کنکور را داشتند. پسرم در طول این یک سال انقدر ریزش موی عصبی داشت که فکر کنم تا اعلام نهایی نتیجه کنکور همه موهایش بریزد و کچل شود! مادری میگوید: دیشب میخواستم به پسرم گل گاو زبان بدهم تا آرامش داشته باشد اما ترسیدم بیخوابی بگیرد و امروز سرحال نباشد. آدم نمیداند این جور مواقع باید چه کار کند. مادر دیگری که سکوت کرده و کمتر صحبت میکند حرف بقیه را تکمیل کرده و میگوید: امیدوارم پسرم حداقل بعد از کنکور یک خواب آرام داشته باشد و با استرس از خواب نپرد.
امید به قبولی در تهران
یکی از مادرها برای خودش چهارپایهای آورده و در تنهایی مفاتیحی دست گرفته و دعا میخواند. به او میگویم خبرنگارم و میخواهم با او صحبت کنم. تا این جمله را میشوند، هول میشود و میگوید آنقدر استرس دارم که نمیتوانم صحبت کنم. میگویم من از آن خبرنگارهایی نیستم که دوربین داشته باشم! کل وسایل مربوط به کار خبریام همین چند برگه کاغذ و خودکارم است. میخندد و میگوید: آنقدر حالم بد است که اصلا نمیفهمم چه میگویم. به جای اینکه به پسرم آرامش بدهم، خودم بیشتر استرس دارم. کمی سکوت میکند اما بدون اینکه از او چیزی بپرسم دوباره میگوید: خیلی زحمت کشیده، خیلی اذیت شده. حتما قبول میشود اما دعا میکنم که حتما تهران قبول شود و نزدیکم باشد. از وی که خداحافظی میکنم مادر دیگری که سرش را به میلههای سبز رنگ بیرون دانشگاه تکیه داده و اشک میریزد، نظرم را جلب میکند. دوست دارم با جملهای آرامش کنم اما هیچ چیزی به ذهنم نمیآید. حرفی با او ندارم. این بار جدیتر از همیشه به این جمله مشاوران فکر میکنم:
کنکور پایان دنیا نیست!
فارس

داوطلب تاخیری و در بسته
ساعت چند دقیقهای از 7:30 گذشته که یکی از داوطلبان به همراه پدر و مادرش هراسان و باعجله از وسط جمعیت میگذرد و خودش را به در دانشگاه میرساند. با اینکه بعد از بسته شدن در دانشگاه به محل آزمون رسیده، انتظامات دانشگاه سختگیری چندانی برای ورود او نمیکند و بعد از مشاهده کارت ورود به امتحان او از پشت نردهها، در را برایش باز میکند. داوطلب هنوز پایش را داخل نگذاشته که مادرش او را دوباره صدا میزند و از او میخواهد دوباره بیرون بیاید. مادر با تسبیح آبی رنگی که در دست دارد، جلوتر از پسرش میایستد و قرآن را بالای سر او میگیرد. پسر قرآن را میبوسد و از زیر آن عبور میکند. حالا قلب مادر آرامتر میتپد.

اینجا استرس و نگرانی وجه مشترک همه آدمهاست اما هر کسی به دنبال پیدا کردن یک سرگرمی برای پشت سر گذاشتن این چهار ساعت پر استرس است. کمتر مادری به چشممیخورد که قرآن و مفاتیح و تسبیح در دستش نباشد اما پدرها به اشکال مختلف سر خودشان را گرم کردهاند. یکی صندلی ماشینش را خوابانده و دراز کشیده، دیگری سرش را با جدول حل کردن گرم کرده و بعضیهای دیگر با هم دوست شدهاند و در مورد مسائل مختلف صحبت میکنند. دوربینهای صداوسیما هم برای ثبت تصاویر کنکور، جلوی در دانشگاه امیرکبیر حاضر هستند. بعضی از خانوادهها با دیدن یکی از گزارشگران معروف صداوسیما با او مشغول صحبت شدهاند و حتی برادر کوچک یکی از داوطلبان با او عکس یادگاری میگیرد! اینجا بازار بحثهای سیاسی مربوط به انتخابات هم در بین پدرها داغ است! هر چه باشد سوژه خوبی برای فراموش کردن این ساعات پر از نگرانی است.
دلداری به سبک مشاوره
چند نفر از پدرها دور هم جمع شدهاند و هر کدام به شکلی اطلاعاتشان درباره کنکور را در اختیار یکدیگر میگذارند. یکی از پدرها رو به پدر دیگری که نگران به نظر میرسد میگوید: انتقالی گرفتن کار سختی نیست. انشاءالله وقتی پسرت دانشگاه قبول شد انتقالیاش را میگیری و او را به تهران میآوری. پدر دیگری هم اطلاعاتش درباره انتخاب رشته را در اختیار پدرهای دیگر میگذارد.
پسرها استرسشان را بروز نمیدهند
یکی از مادرها چشمانش را بسته و زیر لب ذکر میگوید. نزدیکش میشوم. تا دستم را روی شانهاش میگذارم چشمانش را باز میکند. از او میپرسم خیلی استرس دارید؟ میگوید: مگر میشود استرس نداشت. میدانم دعاهایم کمکش میکند و به او قول دادهام که تا لحظهای سر جلسه آزمون است، برایش دعا کنم.
میگویم: پسرها مدعیاند که استرس نمیگیرند. لبخند میزند و میگوید: خودشان میگویند اما باید ببینی در دلشان چه خبر است. دخترها استرسشان را بروز میدهند اما در دل پسرها غوغاست.
خوابهای آشفته، موهای ریخته
چند نفر از مادرها دور هم جمع شدهاند و از سختیهایی که خودشان و فرزاندانشان در طول این یک سال کشیدهاند صحبت میکنند. مادری میگوید: در این یک سال مدام در خانه بودیم و سعی میکردیم فضا را برای آرامش بیشتر فرزندم فراهم کنیم. مادر دیگری میگوید: چه فایده که کارهای ما فایدهای ندارد و آنها در دلشان مدام فکر و خیال کنکور را داشتند. پسرم در طول این یک سال انقدر ریزش موی عصبی داشت که فکر کنم تا اعلام نهایی نتیجه کنکور همه موهایش بریزد و کچل شود! مادری میگوید: دیشب میخواستم به پسرم گل گاو زبان بدهم تا آرامش داشته باشد اما ترسیدم بیخوابی بگیرد و امروز سرحال نباشد. آدم نمیداند این جور مواقع باید چه کار کند. مادر دیگری که سکوت کرده و کمتر صحبت میکند حرف بقیه را تکمیل کرده و میگوید: امیدوارم پسرم حداقل بعد از کنکور یک خواب آرام داشته باشد و با استرس از خواب نپرد.

امید به قبولی در تهران
یکی از مادرها برای خودش چهارپایهای آورده و در تنهایی مفاتیحی دست گرفته و دعا میخواند. به او میگویم خبرنگارم و میخواهم با او صحبت کنم. تا این جمله را میشوند، هول میشود و میگوید آنقدر استرس دارم که نمیتوانم صحبت کنم. میگویم من از آن خبرنگارهایی نیستم که دوربین داشته باشم! کل وسایل مربوط به کار خبریام همین چند برگه کاغذ و خودکارم است. میخندد و میگوید: آنقدر حالم بد است که اصلا نمیفهمم چه میگویم. به جای اینکه به پسرم آرامش بدهم، خودم بیشتر استرس دارم. کمی سکوت میکند اما بدون اینکه از او چیزی بپرسم دوباره میگوید: خیلی زحمت کشیده، خیلی اذیت شده. حتما قبول میشود اما دعا میکنم که حتما تهران قبول شود و نزدیکم باشد. از وی که خداحافظی میکنم مادر دیگری که سرش را به میلههای سبز رنگ بیرون دانشگاه تکیه داده و اشک میریزد، نظرم را جلب میکند. دوست دارم با جملهای آرامش کنم اما هیچ چیزی به ذهنم نمیآید. حرفی با او ندارم. این بار جدیتر از همیشه به این جمله مشاوران فکر میکنم:
کنکور پایان دنیا نیست!
مرجع : خبرگزاری فارس