جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ - 29 Mar 2024
تاریخ انتشار :
چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۹ / ۲۲:۲۰
کد مطلب: 2107
۳
۲

ازخود بیگانگی و بحران هویت درجوانان (با رویکرد دینی)

  ... در رشته هاى گوناگون علوم انسانى از جمله جامعه شناسى، روان شناسى، فلسفه و حتى روان پزشكى مورد توجه قرار گرفته است. مفهوم از خودبيگانگى
واژه «alienation» كه در زبان فارسى غالبا به «از خودبيگانگى» ترجمه شده است، در فلسفه غرب سابقه طولانى دارد. ريشه اين اصطلاح كلمه لاتينى «alius» به معناى «ديگر» است. پسوندen در زبان لاتينى صفت ساز است. بنابراين، «alien» به معناى منسوب به ديگرى است. از صفت alienفعل alienate ساخته شده است، به معناى «از آنِ شخص ديگر كردن» يا به عبارت واضح تر، «انتقال به غير». سپس از اين كلمه، اسم فعل alienationبه معناى «انتقال به غير» (اليناسيون) ساخته شده است. مورد استعمال اصلى آن مناسبات حقوقى است به معناى سلب حقى از يك شخص و انتقال آن به شخصى ديگر. اما با گذشت زمان، اين مفهوم آن قدر توسعه پيدا كرده، كه در جامعه شناسى، روان شناسى، فلسفه و حتى روان پزشكى كاربرد دارد. در روان شناسى و روان پزشكى، اليناسيون عبارت است از حالت ناشى از اختلال روانى يا به اصطلاح، «روانى» بودن. البته اين معنا نيز با مفهوم حقوقى كلمه ارتباط دارد؛ زيرا از يك سو بيمار روانى، شخصى است كه سلامت عقل خود را از دست داده است (عقل از او سلب شده است)، و از سوى ديگر، قانون پاره اى از حقوق چنين شخصى را سلب مى كند و به ولىّ يا وارث او انتقال مى دهد. اين همان مفهوم قضايى «حجر» است. بنابراين، «فرد الينه» از جهت قضايى معادل «محجور» خواهد بود.
مقدمه :
    ازویژگی های عصرجدید، جریان سریع ودرعین حال پیچیده تحولات می باشد. این سرعت وپیچیدگی دربعضی موارد موجب محدود شدن قدرت تحلیل وبازشناسی رویدادها می گردد. یکی ازمشکلات جدید ونیمه پنهان بشردردوران پیشرفت تکنولوژی وبه تبع آن ارتباطات، بحران هویت است . به عقیده محققان علوم اجتماعی، انسان نوین درمیان شهرهای بزرگ وانبوه ارتباطات ، بخشی ازحقیقت وجودی خویش را ازدست داده است واحساس تعلق به جایی نداشته ودرخود نمی بیند ؛ به عبارتی دچار«ازخود بیگانگی» یا «بی هویتی» شده است. توجه به این نکته که آغازاین بحران ازدوره نوجوانی وجوانی بوده واهمیت ندادن به آن، باعث تا ثریا کج رفتن شخصیت فرد می گردد، ضرورت بررسی مسئله هویت در نوجوانان وجوانان را بیش ازپیش روشن می سازد. در ميان موجودات ملموس و محسوس جهان ما، اين فقط انسان است که مي تواند هويت واقعي خود را دگرگون سازد، تعالي ببخشد و يا آن را به رکود و سقوط مبتلا سازد. همچنين اين فقط انسان است که مي تواند هويت واقعي خويش را با علم آگاهانه ي حضوري بيابد يا از خود غافل شود، خود را فراموش کند، هويت واقعي خود يعني روح انساني خود را بفروشد و از خود بيگانه شود.
ريشه هاي اوليه ي مسأله ي «از خود بيگانگي» را بايد در تعاليم اديان آسماني جستجو کرد؛ اين اديان آسماني هستند که بيش تر و پيش از هر متفکر و مکتبي، مسأله را با بيانهاي گوناگون مطرح کرده، نسبت به آن هشدار داده، نمودهاي آن را بيان کرده و براي پيشگيري و درمان آن راه حلهاي عملي ارائه کرده اند. با اين همه، در مباحث علوم انساني و اجتماعي نوعا طرح و تبيين مفهوم از خود بيگانگي به صورت فني و علمي به برخي از دانشمندان سده ي هيجدهم و نوزدهم ميلادي به ويژه هگل، فوئر باخ و مارکس نسبت داده شده است. وجه مشترک اين سه متفکر در زمينه رابطه ي دين و از خود بيگانگي، آن است که هر سه، دين را موجب از خود بيگانگي بشر مي دانند و معتقدند که فقط زماني بشر خويشتن خويش را باز مي يابد که دين را کنار نهد؛ و دست کم تا دين بر انديشه ي بشري حاکم است، از خود بيگانگي گريبانگير آدمي است؛  و اين سخن دقيقا نقطه ي مقابل بينش اديان آسماني و به ويژه اسلام و قرآن در مسأله ي از خود بيگانگي است.   قرآن و مسأله ي از خود بيگانگي
پيش از ورود به بحث، يادآوري اين نکته ضروري است که طرح مسأله ي از خود بيگانگي بستگي تام به تصويري دارد که در مکتبهاي مختلف نسبت به انسان و حقيقت و هويت او ارائه مي شود و بررسي اين تصوير در مکاتب مختلف، از حوصله ي اين نوشتار بيرون است. از اين رو، فقط اشاره مي شود که در بينش قرآني حقيقت انسان را روح جاودانه او تشکيل مي دهد که از خدا نشأت گرفته و به سوي او باز مي گردد و انسان هويت «از اويي» و «به سوي اويي» (انا لله و انا اليه راجعون) دارد. از سوي ديگر، زندگي واقعي انسان در سراي آخرت است که با تلاش مخلصانه و همراه با ايمان خود در اين دنيا، آن را بنا مي نهد. بنابراين، مسأله ي از خود بيگانگي از ديدگاه قرآن را بايد در اين چارچوب مورد توجه قرار داد.
دومين نکته شايان توجه در اين خصوص آن است که نامگذاران مسأله ي از خود بيگانگي، انسان و زندگي وي را در زندگي دنيوي و نيازهاي مادي و احيانا نيازهاي معنوي وي در چارچوب زندگي دنيوي خلاصه کرده اند و به همه ي ابعاد اين مسأله از منظر دنيوي نگريسته اند. علاوه بر آن که برخي از آنها با پذيرش مباني فلسفي ماده گرايانه، به تناقضي آشکار دچار شده و با وجود نفي هرگونه امر غير مادي، بر هويت انساني و ارزشهاي معنوي و ايده آلهاي انساني تأکيد کرده اند؛ افزون بر آن ابعاد معنوي و روحي انسان را تا حد اموري مادي تقليل داده و به کلي صورت مسأله را نادرست و وارونه مطرح کرده اند و در چنين فضايي آنچه مورد غفلت واقع شده است هويت واقعي انسان است و در واقع تئوري از خود بيگانگي آنان خود مصداق و نيز علت از خود بيگانگي است.
قرآن مجيد، بارها نسبت به غفلت از خود و سرسپردگي انسان نسبت به غير خدا، هشدار داده است و از بت پرستي، پيروي از شيطان و هواي نفس و تقليد کورکورانه از نياکان و بزرگان، نکوهش کرده است.سلطه ي شيطان بر انسان و هشدار نسبت به آن نيز بارها و بارها در قرآن مجيد مطرح گرديده و بر خطر انحراف انسان در اثر وسوسه ي شياطين انس و جن تأکيد شده است. مفاهيم ياد شده در فرهنگ بشري و بينش اسلامي، مفاهيمي آشنا و قابل هضم و درک هستند، هر چند اگر به آنها از زاويه ي مسأله ي از خود بيگانگي نگريسته شود، جلوه اي تازه مي يابند. ولي مفاهيمي از قبيل خود فراموشي، خود فروشي و خود زياني که در برخي از آيات شريفه آمده است، مفاهيم مهم ديگري هستند که تأمل بيش تري را مي طلبند و دقت انسان را بر مي انگيزند. مگر مي شود انسان از خود غافل شود و خود را فراموش کند يا آن که خود را بفروشد؟! مگر خود زياني هم ممکن است؟ انسان زيان مي کند و زيان او به معني از دست دادن امکاناتي است که در اختيار دارد؛ اما خود زياني چه مفهومي مي تواند داشته باشد و چگونه انسان در ذات خويش دچار زيان مي شود؟! قرآن مجيد در اين زمينه مي فرمايد:
«و لا تکونوا کالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم»و همانند آنان نباشيد که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشي کرد.
و در جاي ديگر مي فرمايد:
«بئسما اشتروا به انفسهم» آنچه که خود را به آن فروختند بد چيزي است.
همچنين در آيه دوازدهم و بيستم از سوره ي انعام مي فرمايد:
«الذين خسروا أنفسهم فهم لا يومنون»
آنان که دچار خود زياني شدند پس آنان ايمان نمي آورند.
نکته ي شايان توجه، تفاوت اساسي مسأله ي از خود بيگانگي در بينش قرآن با بينش بنيانگذاران اين نظريه (هگل، فوئرباخ و مارکس) است. همان طور که گذشت، در اين سه نظريه، دين يکي از عوامل از خود بيگانگي به شمار مي آيد و راه نجات بشر از مسأله ي از خود بيگانگي، زدودن دين از زندگاني انسان دانسته مي شود. ولي در بينش قرآني، مسأله دقيقا بر عکس اين قضيه است؛ انسان تا به سوي خدا حرکت نکند خود را نيافته و گرفتار از خود بيگانگي است. در ادامه ي بحث، بار ديگر به اين موضوع باز خواهيم گشت و به گونه اي ديگر به اين مسأله خواهيم نگريست.
به هر حال، از خود بيگانگي در منظر قرآن يک حالت رواني و فکري است که داراي لوازم، نمودها و آثاري است. انسان از خود بيگانه که ديگري را خود مي پندارد، به طور طبيعي، هويت ديگري را هويت خود مي پندارد و اين هويت ديگر هر چه باشد، انسان از خود بيگانه، تصويري متناسب با آن، از خود خواهد داشت. اين هويت و تصوير ديگر، در اغلب موارد، هويت و تصويري است که بر اساس جهان بيني انسان از خود بيگانه شکل گرفته است. (6) خسران نفس
مقوله «از خود بيگانگي»، پديده جديدي نيست كه توسط دانشمندان غربي شناخته شده باشد، بلكه قرآن كريم در بيش از هزار سال پيش به اين موضوع اشاره كرده و در موارد متعددي به آن پرداخته است. در قرآن مي خوانيم:
«الذين خسروا انفسهم فهم لايؤمنون» (انعام- 20)
كساني كه «خود» شان را زيان كرده اند، ايمان نمي آورند.
در آيه شريفه ديگري، خداوند در توصيف حال كساني كه در برابر دعوت انبياء و فرستادگان الهي، طريق انكار و عصيان را برگزيدند مي فرمايد:
«قد خسروا انفسهم.» (اعراف- 53)
«خود» شان را زيان (ضرر) كردند.
علامه طباطبايي (ره) در ذيل اين آيه و توضيح اين عبارت چنين اظهارنظر مي كنند:
«به قيمت جان و گوهر ذات خود ضرر كردند، چون دين خود را لهو و لعب گرفته؛ انكار حق را بر تسليم در برابر حق ترجيح دادند...» (ترجمه الميزان، ج 8، ص 168)
البته قرآن كريم به اين اندازه نيز اكتفا نمي كند و در آيات ديگر، «خسران نفس» (يا همان «ازخود بيگانگي») را بزرگ ترين خسران ها و زيانكاري ها معرفي مي فرمايد:
«قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم.» (زمر-15)
بگو به راستي زيانكاران واقعي كساني هستند كه «خود» را باخته اند.
علامه طباطبايي(ره) در الميزان، توضيحات زير را در تبيين اين آيه كريمه ارائه نموده اند:
«كلمه «خسر» و «خسران» هر دو به معناي از دست دادن سرمايه است، يا همه اش و يا بعضي از آن.»
«خسران نفس» به معني آن است كه آدمي نفس خود را در معرض هلاكت و بدبختي قرار دهد، به طوري كه استعداد كمالش از بين برود و سعادت به كلي از او فوت شود.
«... كفر و شرك همان خسران حقيقي است.»
بنابراين، خسران حقيقي آن است كه انسان، «سرمايه انساني» خويش را از دست بدهد و با آن بيگانه بشود. عالي ترين سرمايه انسان نيز چيزي جز اعتقاد به «توحيد» نيست.
تا اينجا مي توان دريافت كه حكومت «خود» طبيعي بر «خود» ملكوتي، همان خسران نفس و آشكارترين خود فراموشي است. انسان دراين حال، «ناخود» («خود» طبيعي) را خود مي پندارد، به گفته مولوي: اي كه در پيكار «خود» را باخته
ديگران را تو ز «خود» نشناخته
استاد مطهري دراين خصوص اشاره مي كنند:
«... انسان احياناً «خود» را با «ناخود» اشتباه مي كند و «ناخود» را «خود» مي پندارد و چون «ناخود» را «خود» مي پندارد، آنچه به خيال خود براي خود» مي كند، در حقيقت براي «ناخود» مي كند و «خود» واقعي را متروك و مهجور و احياناً منسوخ مي سازد.» (سيري در نهج البلاغه، ص308)
تشبيه و تفسير مولوي در ابيات زير با كلام وي مطابقت دارد: در زمين ديگران خانه مكن
كار خود كن كار بيگانه مكن
كيست بيگانه، تن خاكي تو
كز براي اوست غمناكي تو
تا تو تن را چرب و شيرين مي دهي
گوهرجان را نيابي فربهي
گرميان مشك، تن را جا شود
وقت مردن گند آن پيدا شود
مشك را بر جان بزن بر تن ممال
مشك چه بود نام پاك ذوالجلال 

 نظراسلام درباره ازخود بیگانگی چیست
خودباختگی از بدترین دردهایی است که گریبانگیر انسان می شود. اگر انسان قدر خود را نداند،ارزش ندارد. به تعبیر قرآن اگر انسان خود را ببازد، مانند قمار بازی است که تمام اموالش را باخته است و دیگر هیچ ندارد و در مرحلهء آخر خود را هم می بازد:
خود را باختند>.
خود باختگی در دوری از خدا است . انسانی که از خدا غافل است ، در خسران به سر می برد.
اگر انسان از خدا غافل بشود، از خود هم غافل می شود؛ مثلاً انسانی که دزدی می کند و داخل خانهء مردم می شودو اموال را به غارت می برد، خود را می بازد و جانش را در خطر می اندازد و هویت خود را از دست می دهد و همه ءگناهان همین پیامد را دارند و هویت انسان را عوض می کنند. به ظاهر او را انسان می بینی ، اما در باطن درنده و حیوان خطرناکی است که باید از او پرهیز کنند. علی 7تعبیر جالبی دربارهء معاویه دارد:
پاک کنم تا ناخالصی ها بیرون آید>.
انسان در اثر غفلت از خدا و دوری از معنویات و فرورفتنی در گناهان ، هویت خویش را از دست می دهد و لذادر روایات آمده است که پیامبر فرمود:
در مقابل خود فراموشی و غفلت از خدا، ذکر است . ذکر یعنی توجه قلبی به خدا، و چون نماز بهترین یاد خدا است ، انسان در نمازی که با حضور قلب و معرفت باشد، خود را پیدا کرده و به خود واقعی دست می یابد ووقتی خود را یافت و به حقیقت خود توجه کرد، هویت انسانی خود را پیدا می نماید و به تمام معنا انسان می شود، اماانسان هایی که در گناه و شهوت و غفلت غوطه ور هستند، گرچه به ظاهر انسان اند، ولی در حقیقت همان گونه که درروایت پیامبر6آمده بود، از انسانیت به دورند.
(پـاورقی 1.بحارالانوار، ج 7 ص 89)
در اين قسمت به بررسي برخي از نمودهاي از خود بيگانگي مي پردازيم: نمودهاي از خود بيگانگي
برهم خوردن تعادل روحي
اگر انسان از خود بيگانه شد و عنان اختيار خويش را در دست ديگري نهاد، به دو دليل تعادل خويش را از دست مي دهد:
نخست آن که، حرکتهاي آن ديگري چون با مقتضاي ساختار وجودي او سازگار نيست، دچار عدم تعادل مي شود. ديگر آن که، آن ديگري، موجودهاي متعدد و متنوعي را در بر مي گيرد. آن ديگري حتي اگر نوع خاصي از موجودات باشد و به عنوان مثال، انسانهاي ديگر باشند، افراد متعدد و متنوعي دارد. اين موجودات مختلف يا افراد متعدد، خواستهاي متضاد و دست کم مختلف دارند و تعادل انسان از خود بيگانه را به هم مي زنند. قرآن مجيد که انسان مشرک را از خود بيگانه، مي داند، مي فرمايد:
«ءأرباب متفرقون خير أم الله الواحد القهار» (7)
آيا خداوندان پراکنده بهترند يا خداي يگانه ي چيره بر همه.
و نيز مي فرمايد: «ضرب الله مثلا رجلا فيه شرکاء متشاکسون و رجلا سلما لرجل هل يستويان مثلا...»  خداوند مثلي زده است: مردي که چند (خواجه) بدخو و ناسازگار در او شريک باشند و مردي که از آن يک مرد است، آيا اين دو در مثل برابرند؟ و نيز مي فرمايد: «لا تتبعوا السبل فتفرق بکم عن سبيله»  به دنبال راههاي ديگر [به جز راه توحيد که راه مستقيم است] نرويد که شما را از راه خدا جدا و پراکنده سازد.   بي هدفي و بي معياري
بنابر آنچه گذشت، انسان از خود بيگانه دچار بي هدفي مي شود. در واقع، او خود به صورت معقول و حساب شده هدفي را بر نمي گزيند و در زندگي و رفتار خود سرگردان است. از ديدگاه قرآن، منافقان، که جمعي از خود بيگانه اند، اين گونه توصيف مي شوند:
«مذبذين بين ذلک لا الي هؤلاء و لا الي هؤلاء و من يضلل الله فلن تجد له سبيلا»
بين خدا و غير خدا سرگردان اند نه با گروه مؤمنان و نه با گروه کافران (يکسو و يکدل) اند و هر که را خدا گمراه کند برايش راهي نيابي.
چنين انساني به بيان حضرت علي - عليه السلام - مصداق و مورد «يميلون مع کل ريح» (به هر سو که باد مي وزد ميل مي کنند) هستند و جز آن ديگري - که گفته شد متعدد و متشتت است - معياري ندارند و تعدد آن بيگانه ها، بي معياري و بي هدفي را برايشان به ارمغان مي آورد. عدم آمادگي و قدرت بر تغيير وضعيت
انسان از خود بيگانه، که خود را ديگري پنداشته و از خود واقعيش غافل است، يا در اثر مطلوب پنداشتن وضيعت فعلي اش حاضر به هيچ گونه تغيير در وضعيت خويش نيست و در برابر آن مقاومت مي کند و يا به دليل غفلت از خود و وضعيت مطلوب، در انديشه ي تغيير وضعيت نيست و در نتيجه، قدرت بر تغيير وضعيت ندارد؛ و چون همه اينها در اثر انتخاب و اختيار آگاهانه اوست، مورد نکوهش قرار مي گيرد. آيات فراواني که ضمن نکوهش از کفار و منافقان راه هدايت آنان را بسته شده و تداوم گمراهي شان را حتمي مي داند - مانند: «و من يضلل الله فما له من هاد» و هر کس را که خدا گمراه سازد هيچ هدايتگري برايش نيست - گوياي همين حقيقت است.
و در جاي ديگر مي فرمايد:
«ومن أظلم ممن ذکر بآيات ربه فأعرض عنها و نسي ما قدمت يداه انا جعلناه علي قلوبهم أکنه أن يفقهوه و في آذانهم وقرا وان تدعهم الي الهدي فلن يهتدوا اذا أبدا»
و چه کسي ستمکارتر از آن است که به آيات خداوندگارش پند داده شود، پس، از آن روي گرداند و آنچه را انجام داده (از کارهاي زشت) فراموش کند. به راستي که ما بر دلهاشان پوششهايي نهاديم تا آن (قرآن) را در نيابند و در گوشهاشان گراني نهاديم (تا آن را نشنوند) و اگر آنان را به راه راست و رهنمود خدا بخواني هرگز هدايت نشوند.
در ادامه خواهيم گفت که فراموش کردن اعمال گذشته و عدم بازنگري نسبت به آنها، عامل مهمي براي از خود بيگانگي است. در اين آيه نيز ناتواني اصلاح وضعيت و عدم قدرت بر تغيير، به عنوان نمودي براي از خود بيگانگي مطرح شده است. اصالت ماده و ماديات
چنان که گذشت، هويت واقعي انسان را بعد روحاني و فراحيواني او تشکيل مي دهد؛ ولي اگر انسان خود را ديگري پنداشت، طبيعي است که هويت آن ديگري را، هويت خود مي پندارد. به بيان قرآن، انسانهاي از خود بيگانه، همواره حيوانيت را به جاي خود واقعي خويش مي نشانند و چون حيوانيت به جاي انسانيت نشست ديگر چنين پنداشته مي شود که هر چه هست همين جسم و تنعمات مادي است. پس انسان چيزي نيست جز همين جسم مادي و غرايز حيواني، و جهان وي نيز چيزي جز جهان مادي نيست. در چنين شرايطي، انسان از خود بيگانه مي گويد: «ما أظن الساعه قائمه»  گمان نمي کنم قيامتي در کار باشد. و مي گويد: «ما هي الا حياتنا الدنيا نموت و نحيي و ما يهلکنا الا الدهر» زندگي جز همين دنيا نيست، که مي ميريم و زنده مي شويم و چيزي جز روزگار، ما را هلاک نمي کند.
در اثر چنين بينشي، نيازهاي چنين انساني نيز نيازهاي حيواني مي شود: خوراک، پوشاک و بهره مندي از ديگر لذايذ دنيوي: «والذين کفروا يتمتعون و يأکلون کما تأکل الانعام»  (آنان که کافر شدند همانند چارپايان مي خورند و از لذائذ دنيوي بهره مي گيرند). چنانکه کمال او همين بهره وريهاي مادي و کمالات دنيوي مي شود و با رسيدن به همين لذايذ دنيوي فرحناک مي شود: «و فرحوا بالحياه الدنيا» عدم بهره گيري از عقل و دل
کسي که دچار از خود بيگانگي مي شود گاه شيطان، گاه حيوان، گاه موجود ديگري را خود مي پندارد و تسليم او مي شود و خود را در همين دنيا و لذات آن خلاصه مي کند. در نتيجه، ابزارهاي شناخت عقلاني و قلبي انساني خود را، مهر کرده و راههاي شناخت حقيقت را بر خود مي بندد.
«ذلک بأنهم استحبوا الحياه الدنيا علي الآخره و أن الله لا يهدي القوم الکافرين * أولئک الذين طبع الله علي قلوبهم و سمعهم و أبصارهم و أولئک هم الغافلون»
زيرا آنان زندگي دنيا را بر آخرت ترجيح داده و برگزيدند و خدا گروه کافران را هدايت نمي کند. آنان کساني هستند که خدا بر دلها و گوش و چشمهايشان مهر نهاده و آنان خود، غافلانند.
اين مهر بر قلب و گوش و چشمان نهادن، با انتخاب زندگي حيواني و حرکت در آن مسير حاصل مي شود و اينها همه نتيجه ي انتخاب زندگي حيواني است و به همين دليل، چنين انساني از حيوان پست تر است: «أولئک کالأنعام بل هم أضل أولئک هم الغافلون»؛ زيرا حيوانات، حيوانيت را انتخاب نکرده اند بلکه حيوان خلق شده اند؛ حرکت آنها در مسير حيوانيت، از خود بيگانگي نيست ولي انسان، که انسان خلق شده است، اگر حيوانيت را برگزيد از خود بيگانه شده است: از خود بيگانگي و توحيد ناب
ممکن است گفته شود انسان مؤمن نيز خدا را بر خود حاکم مي داند، خواست او را خواست خود مي داند و هر چه او مي گويد عمل مي کند و نقطه ي اوج توحيد و ايمان، سراپا تسليم خدا شدن و به کلي خود را فراموش کردن است. پس انسان موحد هم از خود بيگانه است. ولي چنانکه قبلا اشاره شد انسان هويتي خدايي دارد که از او نشأت گرفته و به سوي او باز مي گردد، حقيقت و هويت او عين ربط به خداست، و تسليم خدا شدن عين باز يافتن خويش است. خدا اصل ماست و ما با تسليم خدا شدن، اصل خويش را باز مي يابيم.
هر کسي کو دور ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
«انا لله و انا اليه راجعون» ما از آن خدائيم و به سوي خدا رهسپاريم. اگر خود را بيابيم خدا را مي يابيم، اگر تسليم او شديم و خدا را يافتيم خود را يافته ايم. «در دو چشم من نشستي که از من من تري»
با اين ديد، حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هر کس خود را شناخت خدا را شناخت و آيه شريفه: «ولا تکونوا کالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم» معني و مفهوم جديدي نيز مي يابد.
اين نکته نيز شايان اهميت است که در برخي از آيات، از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است؛ که مقصود، اهتمام به خود حيواني و غفلت از آخرت و بد گماني نسبت به وعده هاي خداوند است؛ مانند آيه شريفه:
«و طائفه قد أهتمهم أنفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه» و گروهي در انديشه (زندگي دنيوي و جان) خويشتن بودند و به خداوند گمان ناروا، گماني متناسب با دوران جاهليت داشتند. از خود بيگانگي فرهنگي - اجتماعي (فقدان هويت اجتماعي)
از خود بيگانگي، هم فردي است و هم اجتماعي. آنچه گذشت، مربوط به از خود بيگانگي فردي بود، ولي گاه جامعه اي از خود بيگانه مي شود و جامعه اي ديگر را خود مي پندارد. در اينجا نيز، هويت جامعه ي ديگر را هويت خود مي پندارد و جامعه ي ديگر را اصل قرار مي دهد. تز کساني (مانند تقي زاده) که مي گفتند: راه پيشرفت جامعه ي ايراني ما، آن است که سراپا فرنگي شويم؛ آن بود که جامعه ي ما را از خود بيگانه کنند. امثال او که به جامعه ي غرب اصالت مي دهند، درد غرب را، درد جامعه خود و درمان غرب را درمان جامعه ي خود مي پندارند. وقتي غرب مسأله اي را درد به شمار نياورد، آنها مي گويند اين مهم نيست، زيرا در غرب هم چنين است بلکه بايد چنين باشد و مقتضاي يک جامعه ي پيشرفته اين است و چنين مسأله اي نشان پيشرفت تلقي مي شود.
وقتي سخن از مشکلات و مسائل اجتماعي و فرهنگي مي رود، آنچه را در غرب به عنوان مشکل اجتماعي مطرح کرده اند، مشکل جامعه خود مي پندارد و وقتي مي خواهد معظلي را حل کند، به دنبال راه حلهاي غربي مي رود و آنها را دربست مي پذيرد و ارائه مي دهد. حتي اگر گفته شود شايد جامعه ي ما با جامعه ي غرب متفاوت باشد، مي گويد: تاريخ را تکرار نکنيد، آنها تجربه و خطا را انجام داده اند. نقش ارزشها، باور داشتها، سنت ديني و حتي سنت ملي را در شناخت جامعه، مسائل اجتماعي، بحرانها و راه حلها ناديده مي گيرد.
جوامعي که ديگري را به جاي خود مي نشانند، در فرهنگ آن جامعه ي ديگر هضم مي شوند؛ انتخاب و اقتباس نمي کنند، کپي مي گيرند، فعال نيستند، منفعل محض هستند. اقتباس، جايي است که خودي فرض شود، فرهنگ خودي مطرح باشد، مقايسه اي صورت گيرد و بهترين انتخاب شود. ولي اگر جامعه اي از خود بيگانه شد، به فرهنگ خودي پشت پا مي زند، همه را ناديده مي گيرد و خود باخته مي شود. يکي از کارهايي که جوامع استکباري مي کنند همين است که يک جامعه را از خود بيگانه مي کنند. وقتي جامعه اي از خود بيگانه شد، نياز به تهاجم فرهنگي نيست. در حالت تفاهم فرهنگي هم، فرهنگ بيگانه کپي مي شود.  
مسئله بحران هویت :
    یکی ازمسائل عمده ای که درسال های پس ازانقلاب شکوهمند اسلامی بویژه درسال های اخیرتوسط مسئولان وسیاست گذاران فرهنگی مطرح بوده، مسئله بحران هویت می باشد. این بحران، چالش ها وآسیب های جدی را درشکلگیری هویت اصیل اسلامی وایرانی جوانان به وجود آورده است. تقابل زندگی مدرن با سنتها، آن چنان روند شتاب آلودی به خود گرفته است که فرصت جایگزینی فرهنگی وشکل گرفتن ساختارها ونهادهای منطبق برمقتضیات زمانی وفرهنگ بومی را سلب کرده است. به گونه ای که افراد جامعه وبخصوص نوجوانان وجوانان، شرایط دشواری را ازلحاظ اجتماعی شدن و فرهنگ پذیری تحمل می نمایند وبا نوعی نابهنجاری )Abnormality( ویا حتی بی هنجاری)Anomie( دست به گریبان هستند که نتیجه آن بروز بحران هویت است . گرایش به مدهای غربی، مصرف مواد مخدر، منفعل بودن، کم توجهی وکم علاقگی به مسائل دینی، ازخود بیگانگی نسبت به خود وپیرامون وهزاران مورد دیگر، ازمظاهرازخود بیگانگی ووجود بحران هویت دربین جوانان است. تمام این مسائل، مصداقی ازبحران هویت درمیان افراد جامعه وبه ویژه جوانان می باشد که می توان یکی ازدلایل به وجود آمدن چنین شرایطی را افزایش وبسط ارتباطات فراملی توسط وسایل ارتباط جمعی وبه وجود آمدن نوعی تضاد وتعارض درفرآیند فرهنگ پذیری وایجاد تعارض نقشها درافراد دانست. به نظراریکسون محقق اسکاندیناویایی، حل بحران هویت دربرابرسردرگمی نقش، عمده ترین تکلیف یک نوجوان است؛ زیرا زمانی که سایه یاس وناامیدی ازآینده ای مبهم برزندگی جوان گسترانیده شده باشد، بروز هررفتاری ازطرف وی قابل پیش بینی خواهد بود. نتیجه نهایی آن نیزغوطه ورشدن جوان دربحرانی است که ازآن به بحران هویت یاد می کنیم. شاید درگذشته با توجه با ساختارجوامع سنتی، هویت افراد به قبیله یا روستایی که درآن به دنیا آمده بودند، وابستگی بسیار داشت ، ولی با پیدایش آثار صنعتی شدن و نیز پیشرفت در عرصه ارتباطات ، نیازها و انتظارت جدیدی شکل گرفت که فرآیند شکل گیری هویت در جوانان را دگرگون ساخت . ناهماهنگی بین شتاب پیشرفت فناوری و تطابق افراد با تحولات جدید ، تعارض و در نتیجه بحران را در پی داشته است. متاسفانه عده کثیری ازجوانان بدون توجه به ارزشهای فکری و فرهنگی، دچارسردرگمی شده، خود وهویت اصیل خود را فراموش کرده اند. نشانه ها وشاخصه هایی که درزندگی فردی واجتماعی انسان نقش محوری داشته وارزشهای جوامع انسانی براساس آن تعریف وشناسایی می شوند را ازدست داده اند، اموری را به عنوان شاخصه ومعرف شخصیت وهویت خویش، اتخاذ کرده ومی کنند که ثبات واستقرارنداشته وهرروزرنگ عوض کرده، حالت تغییرودگرگونی دارند. متاسفانه برخی ازجوانانی که خود را فراموش کرده اند، فرهنگ بیگانه درتمام زوایای زندگی شان سایه افکنده است .
    هویت وبحران هویت
    هویت درلغت یعنی هستی، وجود وحقیقت شیء یا شخص که مشتمل برصفات جوهری است وآنچه که موجب شناسایی یک شیء یا شخص می شود. دراصطلاح عبارت است ازمجموعه ویژگی ها ومشخصات فردی واجتماعی واحساسات واندیشه های مرتبط که فرد آنها را ازطریق توانایی کنش متقابل با خود وبا یافتن تصوراتی ازخود به دست می آورد ودرجواب سوال«من کیستم ؟» ارائه می دهد. به طورکلی، آگاهی فرد ازوجود خود یکی ازمشخصه های مهم هویت است. با توجه به ابعاد گسترده هویت، میتوانیم موضوعات متعدد را ازیکدیگرتفکیک نماییم: «هویت فردی» به مشخصاتی اشاره دارد که فرد به عنوان یک شخص منحصربه فرد ومتفاوت ازسایر افراد جامعه، آنها را به خود منتسب می کند. درهویت فردی، «من» درمقابل دیگران قرارمی گیرد وتفاوت هایی که فرد با دیگران دارد، آشکار می شود وباعث احساسات وعلایق خاصی درفرد می گردد. درکنارآن «هویت جنسی» قراردارد. «هویت اجتماعی» یک فرد به ویژگی ها واندیشه هایی اشاره می کند که فرد آنها را ازطریق اشتراک اجتماعی وعضویت درگروه ها ومقولات اجتماعی کسب می کند. این گروه ها ومقوله ها شامل نژاد، مذهب، قومیت، ملیت، جنسیت وغیره می شود. «هویت ملی» به مشخصات وویژگی هایی گفته می شود که یک جامعه را ازجوامع دیگرمتمایزکرده ودر جامعه نوعی انسجام کلی ایجاد می نماید. ازنظرعلوم اجتماعی زبان مشترک ، دین مشترک وآداب وسنن مشترک، عناصراصلی هویت ملی را تشکیل می دهد. «هویت فرهنگی» احساس تعلق به جامعه است، به طوری که دررفتارتاثیرگذاشته واعضای یک گروه را ازاعضای دیگرگروه ها متمایزمی نماید. به عبارت دیگر، هویت فرهنگی احساس همبستگی به جامعه وفرهنگ آن است ،به طوری که دررفتاراعضا تاثیرگذارد. فرد درمقابل هنجارها وارزش های جامعه خود احساس تعهد وتکلیف کرده، درامورمختلف آن مشارکت جسته وانتظارات جامعه را ازخود پاسخ می دهد. درتوضیح «هویت دینی» باید گفت که هویت هر کسی که درهرکجای عالم خاکی زندگی می کند، درچارچوب مفاهیم والای مذهبی باید جستجووارزیابی شده ومعنی پیدا کند. جوان برای هویت یابی خود، حضورجهان بینی ونقش آن را درزندگی فردی واجتماعی خود، مد نظرقرارداده، درنتیجه مسیرترقی و تکامل به سوی اهداف متعالی را درسرلوحه عملکرد روزانه خود قراردهد.
    با توجه به اصول وارزشهای دینی، انواع هویت ها به دودسته مطلوب ومذموم ، تقسیم می شوند. ویژگی هایی که درتعامل مستقیم با ارزشهای دینی قرارداشته باشند، مورد تائید ومطلوب است وباید درصدد تقویت وگسترش آن برآمد. اما موضوعاتی مانند دامن زدن به مسائل قومی ونژادی که درتضاد وتقابل با ارزشهای دینی، قراردارند، اعتباری نداشته وباید ریشه کن شود. با توجه به شناختی که ازهویت به دست آوردیم، می توانیم بحران هویت را با این عبارات تبیین کنیم. بحران هویت عبارت است ازناتوانایی نوجوان وجوان درقبول نقشی که جامعه ازاوانتظاردارد. بحران هویت، بحران شخصیت وروحیات را به همراه خواهد داشت. این بحران غالبا با حس ازخود بیگانگی شدید، فقدان قدرت ونا امنی همراه است. بحران هویت نوعی اختلال وازخود بیگانگی است که فرد با خود، دیگران وجامعه دارد. بحران هویت شخص را درارتباطات فردی واجتماعی دچاربیگانگی می سازد. دراین هنگام فرد به شیئی تبدیل می شود که قدرت ارزیابی ازخویشتن خویش وارتباط متقابل با اجتماع را ازدست داده ودیگرنمی تواند جایگاه ومنزلت خود را دقیقا ارزیابی نماید ونمی داند چه پیوندهایی رشته ارتباطی اورا به خود وجهان خارج(جامعه) متعلق می سازد؟ نمی داند چه نقش ها ووظایفی درقبال خود وجامعه دارد؟ ودرنهایت نسبت خود را با گذشته، حال وآینده به درستی تشخیص نمی دهد ونمی شناسد. درجامعه شناسی، بحران هویت به معنای گسستن انسان ازجامعه، خانواده، قوم، تاریخ، فرهنگ، واحد اجتماعی مربوطه وبسیاری ازمولفه ها وشاخص های هویتی است. درروان شناسی، بیگانه شدن انسان با خویشتن خویش را معنی می دهد ودرسطح ملی به معنای بیگانه شدن انسان با واحد اجتماعی مربوطه می باشد. دردین که هویت واقعی ومحور اصیل زندگی درست را قرارگرفتن درصراط الهی می داند ، بحران هویت به معنای بیگانه شدن وغفلت ازخداوند است .
    دوره نوجوانی :
    ازآنجا که بحران هویت ازسال های نوجوانی آغاز می شود، لذا شناخت شاخصه های اساسی این دوره بسیاربا اهمیت است. برخی دوره جوانی را دوران پختگی یا مرحله ای که استعدادها وتوانایی های بالقوه آدمی به رشد کامل می رسند، می نامند و معتقدند فرآیندهای اساسی که درحصول پختگی هیجانی دخالت دارد، عبارتند از: حصول عدم وابستگی واعتماد به نفس، هدایت نیازهای زیست ساختاری وتظاهرات هیجانی به راه های قابل قبول ازنظرجامعه، دارا بودن برداشت روشنی ازواقعیت ها ومخدوش نکردن آن با خیال پروری یا تفکرات رویایی درضمن داشتن تخیلات، دستیابی به تعادلی بین دادن وگرفتن، کنترل پرخاشگری، مشخصشدن اهداف معقول درمحدوده فرصت ها و ظرفیت های فرد، برخورداری ازقابلیت انعطاف وانطباق لازم جهت برخورد با الزامات موقعیت های جدید، داشتن برداشت صحیح ازتوانایی ها وناتوانی های خود، درنظرگرفتن وارضای صحیح نیازهای لذت جویانه هرزمان درارتباط با نیازهای آینده. با تغییرات زیست ساختاری درسنین نوجوانی، حس کنجکاوی و ارزیابی پیرامون درافراد وارد مرحله جدیدی گردیده ودرواقع توام با تحول جسمی، درمسائل شناختی وروانی نوجوان نیزشاهد تحولات پیچیده ای هستیم . درهریک ازمراحل رشد، تغییراتی درابعاد جسمی، عاطفی، ادراکی واجتماعی پدید می آید. ولی این تغییرات دردوره نوجوانی اساسی بوده وویژگی های خاص خود را دارد. علاوه برآن منجربه پدید آمدن شکل خاصی ازآگاهی فرد نسبت به خویشتن می گردد. چون این تحولات دردوره نوجوانی به ظرفیت نهایی خود می رسد، شناخت فرد ازخویشتن نیزدرقالب نقطه نظرات، اعتقادات، ارزشها ، عکس العمل ها ونحوه یکپارچه شدن با جامعه، ماهیتی می سازد که به هویت تعبیر می شود. رسیدن به هویت دردوره نوجوانی، به نحوه حل تضادهای نوجوانی بستگی دارد. دراوایل نوجوانی، تعارضات وتضادهای نوجوان درعالم تخیل ودورازواقعیت حل وفصل می شود، اما نوجوان خیلی زود می فهمد که این راه چندان مفید نیست، لذا به سازوکارهای دیگری همچون همانندسازی وگرایش به سوی همسالان متمایل می گردد. عدم موفقیت نوجوان در کسب یک هویت فردی وایفای نقشهای متفاوت، اعم ازاینکه دراثرتجارب نامطلوب کودکی یا شرایط نامناسب فعلی اوباشد، بحرانی ایجاد می کند که اریک اریکسون درسال1902 ، آن را بحران هویت )Identity Crisis( نامید . نوجوان دراین بحران ممکن است به هویتی برسد که با آنچه والدین وجامعه برای وی درنظرگرفته اند، متفاوت است. بحران هویت ناشی ازعوامل متعدد درگذشته فرد است. این عوامل ازابتدای کودکی تا دوره نجوانی را دربرمی گیرد. ازبین عوامل متعدد می توان به عوامل محبت، نیازبه امنیت، کیفیت همانندسازی وتاثیرخرده فرهنگ ها اشاره کرد. درمقابل این عوامل، برخی هم به شرایط نامناسب زندگی نوجوان اشاره می کنند. بویژه درزمینه نابسامانی های فعلی نسل نوجوان معتقدند که نوجوانان این نسل ازجهات گوناگون با نوجوانان نسل پیش متفاوتند. طبیعی است که این تفاوت ناشی ازتغییردرپدیده های ارثی وژنتیکی نیست ، بلکه تحت تاثیرفرهنگ وتحولات جامعه می باشد. یکی ازتفاوتهای فرهنگی کاملامشخص دونسل، تغییردرسطح دانش، مهارتها وفناوری است. نوجوان امروزی ازدانش ومهارت های بیشتری برخورداراست تا نسلهای پیشین، اما متقابلاوضع آنها بهترازنسل پیش نیست. دوران نوجوانی دوران هویت یابی افراد است. اگرنهادهای جامعه پذیری مانند خانواده ومدرسه بتوانند بیش ازپیش کارکرد خود را به درستی ایفا کنند وبسترمناسب را برای هویت بخشی به نوجوانان مهیا کنند، فرد دچاربحران هویت نخواهد شد.
    شاخص های بحران هویت :
    بحران هویت دارای شاخص های متعددی است که عبارتند از: فقدان تعادل روحی وروانی - کسانی که دچار بحران هویت شده و ازخود بیگانه می گردند، ثبات وتعادل روحی وروانی خویش را ازدست می دهند، چرا که اولافرهنگ وهویتی که انسان خود باخته ازدیگران تقلید می نماید، ممکن است با ساختاروجودی اوسازگاری نداشته باشد ویا درجامعه بین دوستان وآشنایان منفورواقع شده وازاین ناحیه آسیبهای روحی وروانی متوجه اوشده وتعادل اورا برهم زند. ثانیا با توجه به تنوع فرهنگ ها، انسانی که ثبات نداشته ودچارخود باختگی شود، هرچند وقت یک باررنگ عوض کرده وهویت جدیدی به خود می گیرد. احساس بی قدرتی - حالتی که فرد احساس بی اختیاری نموده وقادربه تحت تاثیرقراردادن محیط اجتماعی خود نیست.
    احساس پوچی؛ احساسی که شخص تصورمیکند برای رفتارها وباورهای خود خطوط راهنمایی دراختیار ندارد. درواقع کسی که دچارپوچی شده، انتظارچندانی ازرضایت بخش بودن رفتارآینده ندارد . احساس بی معیاری؛ دراین حالت فرد احساس می کند برای رسیدن به اهداف ارزنده خود به ابزارهای نامتعارف وحتی نامشروع نیازدارد وبرای رسیدن به اهداف وتامین نیازهایی که جامعه دراوبه وجود آورده است، دست به تلاش زده وراه هایی را برای رسیدن به اهدافش انتخاب می کند که جامعه آنها را تائید نمی کند. دراین حالت چون فرد نمی تواند ازطریق مشروع به خواسته هایش برسد، ممکن است مشکل را درخود ببیند ودست به خودکشی زده، یا به مواد مخدرپناه ببرد. جامعه گریزی ؛حالتی است که فرد احساس می کند با ارزش ها وهنجارهای جامعه بیگانه شده است. چنین فردی اعتقادی به شیوه کارکرد جامعه، روابط واهداف خرد وکلان حاکم برآن ندارد وچون فعالانه نمی تواند این روابط واهداف را نفی کند، با گوشه نشینی وانزوا، خود را ازگزند جامعه به حاشیه می کشاند. بسیاری ازمبتلایان به الکل ومواد مخدراین حالت را تجربه می نمایند.
    جدایی ازخویشتن؛ حالتی که فرد ازخود بیگانه شده ونسبت به احساس واقعی، علاقه وباورهای خویش بیگانه می شود. نداشتن هدف ومعیار؛ افرادی که گرفتارمعضل بحران هویت وخود باختگی می شوند، درزندگی فردی واجتماعی مقصد ومقصود را گم کرده اند. برای چنین انسان های سرگشته وحیرانی، سایرین متناسب با اهداف خاص خودشان شخصیت وهویت تعیین کرده وبه آنان الگووسرمشق می دهند واغلب استثمارش می نمایند. اصالت دادن به غیر؛ کسانی که هویت خود را ازدست داده، خود و ارزش های ملی ومکتبی خویش را فراموش می کنند درتحلیل وارزیابی ها وتشخیص واحساس درد وگرفتاری وتجویزنسخه و داروی درمان، بیگانگان را ملاک ومعیارقرارمی دهند وبرای رفع نابسامانی ها، توسعه، پیشرفت وآبادانی ، راه وروش ظاهری دیگران را تقلید کرده وازآن پیروی می کنند وبراساس آن قضاوت وداوری می نماید.
    پیامدهای بحران هویت :
    آسیب های فردی واجتماعی فراوانی ازبحران هویت درجوانان ناشی می شود. درصورتی که جوانی دچاراین بحران گردد، نسبت به قابلیت های خود نیزدچارتردید شده ویک احساس تحقیرنسبت به خود می یابد. ممکن است برای فرارازاین بحران به مواد مخدرویا روانگردان روی بیاورد. برای تشکیل خانواده وانتخاب همسر، ازمعیارهایی استفاده می کند که احتمالادرآینده ای نه چندان دوروی را دچارمشکل خواهد نمود. افزایش آمارطلاق درسال های نخست ازدواج ازهمین امرناشی می گردد. به تبع فروپاشیدن کانون خانواده، این بحران برای طرفین وخصوصا فرزندان طلاق بیشترشده ودرنتیجه آسیب پذیری نسل بعد را محتمل ترمی کند. چرا که فرزند قربانی طلاق درک کاملی ازنقش خانواده وکارکردهای آن نخواهد داشت. فوری ترین نتیجه بحران هویت وازخود بیگانگی، ازبین رفتن وسیع مشروعیت گروه های مرجع، نخبگان ونهادهای حاکم است. نوجوانان وجوانان به دلیل داشتن روحیات لطیفی که ازویژگی های این دوران است، درمعرض چنین حالاتی هستند. به طورکلی بحران هویت نه تنها خود یکی ازآسیب های اجتماعی است، بلکه دارای پیامدهای منفی بسیاری نیزمی باشد که عبارتند از: آسیب هایی ازقبیل اعتیاد، طلاق، بزهکاری وانواع انحرافات اجتماعی؛ ازاین جهت که سیستم کنترل درونی (فردی) وسیستم کنترل بیرونی (اجتماعی) دچاراضمحلال شده وفرد دچاریک نوع ناهنجاری ویا حتی بی هنجاری می گردد. همچنین بحران فرارمغزها، بیکاری ،مشکلات آموزشی (ازآن روی که شخص را به لحاظ درونی مضمحل کرده وبی هدفی، رخوت ،سستی وانزوا را براومستولی می سازد)، بحران مهاجرت وحتی مسائل زیست محیطی (ازآنجایی که محیط پیرامون افراد را با مشکل مواجه کرده، امنیت روانی شخص را دچاراضمحلال می نماید) ازآثاروعواقب بحران هویت می باشد.
    علل بحران هویت:
    به طورکلی می توان به مواردی همچون توسعه نامتوازن وتاخرفرهنگی نسبت به توسعه اقتصادی وپیشرفت فناوری؛ افزایش جمعیت؛ مهاجرت روستائیان به شهر؛ مسئله بیکاری؛ فقروثروت بدون تقوا وبه تبع آن نابرابری؛ وسع مالی درگروهی اقلیت و اجبارنداشتن برای کارکردن ودرنتیجه افزایش اوقات بیکاری عده ای خاص؛ تزاحم یا شکاف نسلی؛ بزرگ شدن حومه ها دراکثر شهرهای بزرگ که باعث آزادی وفضای بیشترودرنتیجه کاهش همنوایی میان انتظارات جامعه نسل قبل وبعد می گردد؛ فرد گرایی افراطی؛ ضعف سیستم های کنترل درونی وکنترل بیرونی؛ آموزش وپرورش ناکارآمد؛ مسائل خانوادگی مانند طلاق یا ازدواج مجدد ودر نتیجه ازهم پاشیدگی بنیان خانواده؛ ازدواج درسنین پایین که باعث می شود والدینی که خود به قدرکافی رشد ذهنی نیافته اند، مبادرت به پرورش نامطلوب کودک نمایند وحمایت درازمدت والدین ازنوجوانان به عنوان عوامل به وجود آورنده ویا دخیل دربه وجود آمدن بحران هویت اشاره کرد. اما درکنارتمام این عوامل، ازپذیرش اغلب خانواده ها درقبال کودکان به عنوان یکی ازمهمترین علت ها یاد می شود. چرا که والدین نسل جدید نسبت به والدین نسل قبلی، به بچه اجازه بیشتری می دهند که هر کاری دلش می خواهد انجام دهد ویا هرچه بخواهد بگوید تا مبادا سرخورده شود. علاوه برآن، استفاده ازاینترنت و گپ های اینترنتی، به مجازی شدن هویت می انجامد. گرایش روزافزون به ارتباطات مجازی، نوجوانان را ازدنیای واقعی به دنیای مجازی وهیجانی می کشاند. به همان میزان که افراد وقت خود را برای روابط مجازی صرف می کنند، ازتعامل آنها با دیگران درمحیط کاروخانواده کاسته شده ومسلما هنگامی ارتباط تعاملی به صورت مستقیم باشد، آسیبهای اجتماعی هم کمترمی شود. ولی روابط مجازی وفاصله دار، آسیب پذیرهم می شوند .
    بی توجهی به آموزه های دینی و بحران هویت :
    قرآن کریم به عنوان کتاب هدایتگرانسان ها ،دنیا را به عنوان محل آزمایش وامتحان معرفی می کند تا انسان دراین محل مدتی تعلیم دیده وامتحان پس داده وبا عملکرد خود، حیات جاویدان وزندگی بعد ازمرگ خود را رقم زند. با این نگاه ، آموزه های دینی هویت انسان واجتماع را درعبودیت و بندگی اوازخداوند ودوری ازبت وبت پرستی، پیروی ازشیطان وهوای نفس وخودداری از تقلید کورکورانه ازاجداد ونیاکان می داند وازغفلت وخود فراموشی به شدت نهی میکند. غفلت وخود فراموشی - با توجه به قرآن مجید وفرمایشات پیامبراعظم(ص) وائمه معصومین(ع) ،هنگامی که انسان ازنعمات وابزارارزشمندی همچون عقل وچشم استفاده بهینه نکند، هویت اصیل وگوهرانسانی خود را فراموش کرده وازدست خواهد داد، نتیجه اش همان مقام پست ترازحیوان است که قرآن می فرماید. چرا که انسان با داشتن گوهرعقل واختیار، اگرمنحصرا به امورمادی ودنیوی بیندیشد وبرای پرسش «ازکجا آمده ام؟ آمدنم بهرچه بود ؟» پاسخ مناسب وشایسته ای نداشته باشد، قطعا ازجایگاه واقعی خود سقوط وتنزل خواهد کرد ودرمرتبه ای پایین ترازحیوان قرارخواهد گرفت. بنابراین بحران هویت، یا خود گم کردن وبیگانه شدن انسان با نشانه ها، به این معناست که انسان نداند کیست؟ چه کاره است ؟ دینش، زبانش، جنسش و... کدام است؟ به عبارت دیگر، «من»ی که نمی داند جزء کدام «ما» است و«ما»یی که نمی داند جزء کدام «ما»ی بزرگتراست. «من» و«ما»یی بحران زده است واین بحران برحسب این که اصل وجوهررا چه بدانیم ،مصادیق متعدد می تواند داشته باشد. درروایات ائمه معصومین(ع) نیزآثارفراوانی برای غفلت و فراموشی ازجمله فقدان بصیرت وبینایی ذکرشده است. انسانهای غافل وازخود گریزان، ارزش وکرامت ذاتی وانسانی خود را فراموش کرده، ازفرهنگ، آداب وحتی اعتقاداتش فاصله می گیرد. زندگی برای چنین افرادی پوچ وبی معنی می شود ، تحت تاثیرتبلیغات دشمنان قرارگرفته، نسبت به ارزشهای ملی ومذهبی خویش، نه تنها بی تفاوت می شود، بلکه سایه آن را درزندگی فردی واجتماعی، مایه ننگ، شرمساری وعامل عقب ماندگی تلقی کرده وروزبه روزفاصله خود را با آن بیشترمی کند و«من» گمشده خود را گاه دربت وبت پرستی جستجوکرده ،زمانی به سنتهای نادرست اجداد ونیاکان خویش روی می آورد وبه آنها افتخارمی نماید تا به زعم خود ،خلافکری وفرهنگی خویش را پرنماید. گاه طعمه دشمنان فرصت طلب قرارگرفته، فرهنگ و هویت بیگانگان را می پذیرد وازآن خود تلقی می نماید. چنینانسان هایی دچاربحران هویت شده وازفرهنگ خود فاصله گرفته اند .
    محیط واطرافیان -انسان با ذهن پاک، خالی وآماده واستعدادهای به فعلیت نرسیده درخانواده به دنیا آمده ووارد محیط مدرسه ودر نهایت جامعه می شود. بنابراین سالم یا ناسالم بودن محیطی که انسان بدان جا پا می گذارد، به طورحتم بر وی تاثیر می گذارد.
    درقرآن کریم، شرح حال ستمگران درروزمحشر، روزی که حقایق آشکاروهویت واقعی انسانها نمایان می گردد، بیان شده است؛ «روزی را که ستمکار، دست خود را به دندان می گزد ومی گوید: ای کاش با رسول خدا راهی برگزیده بودم . ای وای برمن! کاش فلان شخص (گمراه) را دوست خود نگرفته بودم .» (آیات 27 و 28 سوره فرقان) این ندامت بیانگراین نکته است که همنشینی با افراد صالح ونیکوکار، رستگاری را به دنبال دارد وموجب تقویت تفکرات فرد می شود وبالعکس، همنشینی با افراد فرومایه، حضورشیطان را درپی خواهد داشت که نتیجه آن خود فراموشی وبحران هویت است.
راهکارها
    ازآنجایی که «جوانان» محوربحث هویت می باشند، بایستی با تاکید برویژگی ها، نیازها وگرایش های نسل جوان، راهکارهایی ارائه داده شود تا جوانان خود را که به برخی ازمظاهرغیردینی وغیرملی روی آورده اند، به مسیرصحیح ومطلوب هدایت نماییم . دراین میان علاوه برروحانیت واساتید دانشگاهها ومراکزعلمی وتحقیقاتی، اقشارمختلف مردم نیزوظیفه هویت بخشی به جوانان را برعهده دارند. ازآنجا که یکی ازدغدغه های اصلی جامعه، موضوع بحران هویت درجوانان می باشد، راهکارهایی که با جلب اعتماد جوانان بتواند آنان را به اصل خویش بازگرداند وبه سمت هویت اصلی وفرهنگ اصیل خود سوق دهد، بسیارارزنده خواهد بود. ازآنجایی که بحران هویت به دلیل شرایط خاص وجوان بودن جمعیت کشورمان بیشترگریبانگیراین نسل سرنوشت سازشده وبی انگیزگی وبی مسئولیتی را درآنها به وجود می آورد ومانع ازفعالیتهای مفید وسازنده آنها می شود، باید درصدد پیشگیری وحل این بحران درجامعه بود. راهکارهای زیردرراستای توجه به این موضوع پیشنهاد می گردد : به کارگیری شیوه های مختلف فرهنگی جهت احیای هویت اصیل مذهبی وملی ومعرفی صحیح آنها ازطریق ابزارهای مناسب ، بویژه رسانه های گروهی ووسایل ارتباط جمعی وهمچنین آموزش وپرورش؛ شناسایی دقیق ودرست نیازهای جوانان؛ ایجاد پل ارتباطی محکم ترمیان نسل جدید وقدیم با توجه به مقتضیات زمان؛ تلاش جهت جلوگیری ازافزایش جمعیت وحفظ تعادل درجامعه؛ جلوگیری ازسیاست های تهاجمی فرهنگ غرب درمقابل فرهنگ بومی؛ ایجاد حس اعتماد متقابل بین افراد ونظام ازطریق اجرای عدالت اجتماعی، فقرزدایی وزدودن شکاف های طبقاتی درراستای افزایش عدالت اجتماعی ودرنتیجه تحکیم پایبندی افراد جامعه وبخصوص جوانان به نظام وارزش ها؛ انجام اصلاحات اساسی درنظام آموزشی وایجاد هماهنگی میان نظام آموزشی کشوربا سایر نظام های جامعه پذیری مانند خانواده، برای جلوگیری ازبه وجود آمدن تضاد درفرد؛ جلوگیری ازمهاجرت حساب نشده روستائیان به شهرها، به منظورجلوگیری ازتداخل خرده فرهنگ ها وایجاد تضاد نقش ها وبرهم خوردن تعادل درجامعه؛ به کارگیری و مشارکت افراد جامعه، بویژه جوانان درمسائل وتشویق هرچه بیشتربه حضورفعال درصحنه های مختلف جامعه؛ ایجاد اوقات فراغت صحیح وسازنده برای جوانان وهدایت آنها به مسیرهای درست زندگی ازطریق آموزش مهارتهای زندگی توسط ایجاد پایگاه های فرهنگی وهمچنین مراکزمشاوره. محترم شمردن منزلت اجتماعی برای آنها وایجاد زمینه های لازم برای تجربه اندوزی ودسترسی به سایرمطالبات فرهنگی . برای جوانان باید این امکان فراهم باشد تا با وجود احتمال خطا واشتباه بتوانند دست به انتخاب بزنند. تلاش درجهت ریشه کن نمودن بیکاری وایجاد انگیزه انجام فعالیت و احساس مسئولیت پذیری درجوانان .
آموزش واحیای هویت :
    دین انسان سازاسلام ازتوانمندی لازم برای بازشناسایی هویت برخورداراست . دین الهی به بشرمی آموزد که کیست وانسانیت چیست؟ به این صورت که انسان را متوجه ارزش وکرامت ذاتی خود کرده وبا دورنمودن ازپوچ گرایی، وی را به ادامه زندگی امیدوارمی سازد. با این حال برای انتقال آموزه ها وارزشهای الهی ومفاهیم ارزشمند دینی، به نظام آموزشی وساختاررسانه ای قدرتمندی نیازمند هستیم . با تحولات گسترده فناوری ارتباطات درعصرحاضر، انتقال هرچه بیشتر، غنی تروقوی ترمفاهیم و ارزشها را درسطح وسیع شاهد می باشیم . بنابراین با برنامه ریزی دقیق وحساب شده برای برقراری یک ارتباط سالم ،می توان آموزه های دینی وملی را درذهن وضمیروروح جوانان نهادینه کرده، درنتیجه ضریب اعتماد واطمینان آنها را بالابرده وتوان شان را برای مقابله دربرابرتهاجم گسترده فرهنگی افزایش داد، درغیراین صورت درمواجهه با فرهنگ مهاجم وفناوری دیگران ،اعتمادشان را ازدست داده، دچاربحران هویت خواهند شد.   «بیگانگی و ازخود بیگانگی»، نگاهی از منظر روان‌شناسی اجتماعی
متفکران در تاریخ بیگانگی اختلاف‌نظر دارند. برخی نظیر آدورنو، اتزیونی، لاکس، و میلز معتقدند که الیناسیون پدیده‌ای خاص جوامع صنعتی و فوق‌صنعتی است. اتزیونی می‌گوید: «جامعه‌ی صنعتی نمونه‌ی بارزی از جامعه‌ی بیگانه است». لاکس معتقد است که «بیگانگی مرضی است مدرن و نوظهور که تا قبل از قرن ۱۹ ناشناخته بود». سی رایت میلز نیز معتقد است که «بیگانگی مهم‌ترین پدیده‌ی بارز و تم اصلی در متن جامعه‌ی معاصر است.»
گروهی دیگر از متفکران نیز چون فیوتر، فروم، مزاروش، مارکوس، پاپنهایم و کافمن آن را نه به عنوان ابداعی نو و واژه‌ای جدید که به‌صورت پدیده‌ای کهن و تاریخی فرض کرده‌اند. به نظر این متفکران ریشه‌های بیگانگی به نخستین دوره‌های تاریخ منظوم بر می‌گردد و آثار اولیه‌ی آن در بخش هایی از تاریخ فلسفی، مذهبی و اسطوره‌ای و ادبیات کهن مشهود است.
نخستین مسیحیان بیگانگی را به مفهوم جدایی انسان از معبود خود (یعنی خدا) می‌پنداشتند. انجیل با اشاره به قصه‌ی هبوط آدم ازبهشت و انفصال وی از درگاه الهی تصویری از بشر سرگردان و متعجب در سرزمینی غریب ترسیم می‌کند. چنین تصویری از انسان رانده‌شده از درگاه الهی را می‌توان در اکثر ادیان و مذاهب و نیز گرایش‌های عقیدتی نظیر یهودیت، اسلام و تصوف یافت.
اریش فروم معتقد است که تاریخ بیگانگی به دوره‌ی پیامبران عهد عتیق بر می‌گردد، دوره‌ای که در آن صحبت از پرستش بت‌هاست. انسان‌های بت‌پرست در مقابل چیزی کرنش می‌کنند که خود ساخته اند. بت (Idol) از دیدگاه فروم معرف نیروهای حیات فرد در شکلی بیگانه است.
در دوره‌های بعد از رنسانس نیز واژه‌ی الیناسیون مورد توجه و تأمل بسیاری از فلاسفه و متفکران اجتماعی، ادبا، شعرا و نویسندگان قرار گرفت. شاید گسترده‌ترین کاربرد این واژه از طرف فلاسفه‌ی قبل از هگل به وسیله واضعان مکتب قرارداد اجتماعی (Social Contract) یعنی توماس هابس، جان لاک و ژان ژاک روسو باشد. این فلاسفه به‌رغم اعتقاد راسخ فلاسفه‌ی عصر روشنگری به پیشرفت و تعالی و عقل‌گرایی و باورهای خوش‌بینانه، از جامعه و انسان به گونه‌ای دیگر یاد کردند. به نظر روسو، انسان در حالت طبیعی موجودی سلیم و پاک‌نهاد است و تنها از طریق جامعه سستی و کژی بر وی مستولی می‌شود.
روسو از فلاسفه‌ی قرارداد اجتماعی با اشاره به نیک‌طبعی سرشت انسان در حالت طبیعی سعی در نشان‌دادن نیروها و تأثیرات فاسدکننده و تباه‌گر مالکیت خصوصی، جامعه و تمدن داشت. روسو با روح تطبیق‌گرانه و سازگارانه‌ی (Confotmist) انسان مدنی و دیگرمحوری بشر متمدن مخالفت ورزید و آن را مغایر با اصل استقلال و آزادی انسان طبیعی دانست. به نظر این فلاسفه انسان بدون چشم‌پوشی از حق خود قادر به عمل و زندگی نیست. وی باید حقوق حقه‌ی خود را رها کند و به قرارداد اجتماعی تن دهد. چنین قراردادی به هرحال شرایطی را مهیا می‌سازد تا بیگانگی بر فرد مستولی شود. به عبارت دیگر، قرارداد اجتماعی فرد را از حقوق طبیعی خویش منفک و بیگانه ساخته تا منافع جامعه و نفع جامعه تأمین شود.
اصطلاح «الیناسیون» که از آن به «از خود بیگانگی» تعبیر شده، از قرن ۱۷ به بعد در حقوق، سپس در روان‌شناسی و فلسفه به کار رفته است. معادل آلمانی آن «Entausserung» است که به معنای «جدایی از خود» با رسیدن به «ناخود» (non, moi) است که ما مترادف آن را «بی‌خود» قرار می‌دهیم.
اما نخستین متفکری که مبحث «ازخود بیگانگی» Alienation انسان را در فلسفه‌ی غرب پیش آورده و تعریفی از آن ارائه داده «هگل» است. هر چه دیگران در غرب پس از هگل در این‌باره گرفته و نوشته‌اند یا تفسیری بر عقیده‌ی اوست و یا شکل پرداخته و پیچیده‌تر آن است.
هگل از خودبیگانگی یا به تعبیری بی‌خویشتنی را «عینیت یافتن اندیشه‌ی ازلی» در جهان جسمانی، یا تجسم روح متناهی در جهان متناهی تعریف می‌کند نماینده‌ی این را آگاهی انسان می‌داند، آن هم نه آگاهی یک فرد یا همه‌ی افراد در یک زمان، بلکه آگاهی همه‌ی افراد انسانی در سراسر زمان مد نظر هگل است.   دورنماى تاريخى از خودبيگانگى
واژه از خودبيگانگى در طول تاريخ گاهى مفهومى با بار ارزشى مثبت و گاهى نيز بار ارزشى منفى و ضد ارزش داشته است. آنچه در محافل علمى و فرهنگى مطرح و در اينجا مدّنظر است، كاربرد منفى آن است.
اليناسيون يا از خودبيگانگى به معناى مثبت يعنى وارستن از خود يا از خود بى خود شدن است. از اين رو، به معناى خَلْسه يا وجد و حال عرفانى است.(3) اگر اليناسيون را به اين معنا در نظر بگيريم، در واقع يك روش عرفانى (mystic) است براى رسيدن به دانش حقيقى. در اين صورت، در مقابل روش عقلانى قرار مى گيرد. در روش عقلانى انسان مى كوشد با تحليل و تركيب مفاهيم به حقايق جهان دست يابد، ولى در روش عرفانى، عارف براى رسيدن به حقيقت سعى مى كند از خويشتن خويش بيرون آيد و حقيقت را در خود حقيقت درك كند. بنابراين، تجربه عرفانى به معناى توضيح (explanation) رازهاى نهفته هستى نيست، بلكه به معناى رفتن در دل اين رازها و پذيرفتن آن ها به همان صورت سر بسته است. به همين دليل است كه در عرفان ايرانى، در ستايش بيخودى و بيهوشى و نكوهش عقل و هوش مطالب فراوانى بيان شده است.تاريخ اين نحوه تفكّر در غرب نيز از دير زمان وجود داشته است؛ هم در اديان بسيار كهن و هم در نظرات برخى از قديمى ترين فلاسفه غرب (يونان). در اينجا به عنوان شاهد، نمونه هايى را به اختصار ذكر مى كنيم:فيلون اسكندرانى (حدود 40 م) اين رگه عرفانى و شهودى را داخل در فلسفه و ديانت يهودى مى كند. در «سفر خروج» چنين آمده: «موسى به خدا گفت: اينكه چون نزد بنى اسرائيل برسم و بديشان گويم خداى پدران شما مرا نزد شما فرستاده است و از من بپرسند كه نام او چيست، بديشان چه بگويم كه خدا به موسى گفت: هستم آنكه هستم و گفت به بنى اسرائيل چنين بگو: اهيه (هستم) مرا نزد شما فرستاد.»(4) تعبير فيلون از اين عبارت آن است كه خدا مى گويد: ماهيت من هستى است و هستى قابل توصيف و بيان نيست؛ يعنى ذات خداوند را نه با انديشه تحليلى، بلكه با مراقبت عرفانى جذبه، با بيرون آمدن از خويشتن مى توان دريافت، و كسانى را كه نمى توانند اين حال بى خويشتنى را درك كنند، «ساكنان هميشگى تاريكى اند» و سخنان كسانى كه «در روشنايى زندگى مى كنند» باور ندارند.(5)در فلسفه نوافلاطونى قرن سوم نيز در آثار فلوطين (205ـ270 م) اين تعبير به كار برده شده است. او نيز راه دستيابى به دانش حقيقى را بيرون شدن از خود و جذب شدن به سوى مطلوب مى داند.(6) چنانكه مى بينيم در فلسفه اشراقى و در يهوديت و مسحيت قرون وسطايى و در عرفان ايران و به طور كلى در تفكر شهودى، بى خويشتنى يا از خود بيگانگى ارزش مثبتى است. اما در عصر جديد، بخصوص از زمان هگل (1770ـ1831) به اين سو، مفهوم از خودبيگانگى يا بى خويشتنى معناى منفى پيدا مى كند و تقريبا در همه حوزه هاى علوم انسانى، اعم از جامعه شناسى، روان شناسى، فلسفه و حتى روان پزشكى به عنوان يك آسيب و بحران كه هويت انسانى را هدف قرار داده و او را نه تنها از مسير كمال دور مى كند، بلكه سلامتى انسان را نيز تهديد مى نمايد به كار رفته است. هگل و از خودبيگانگى
در فلسفه هگل دست يافتن به دانش حقيقى (دانش مطلق) به معناى بازيافتن خويشتن است. هگل نيز مانند فلوطين معتقد است كه دانش به معناى يگانگى داننده و دانسته است، اما به اعتقاد او اين يگانگى با پيوستن انسان به خويشتن خويش حاصل مى شود، نه با بيرون آمدن از خويشتن. هگل بر اين بارو است كه انديشه بايد بر پاى خود بايستند و متعلق خود (دانسته عين) و در نتيجه، دانش مطلق، حاصل شود. اما جذب دانسته در داننده به اين معناست كه داننده ساختگار دانسته را بشناسد و از آنچه در درون آن مى گذرد سر در آورد. يعنى داننده دَرِ صندوقچه اسرار را باز كند و محتواى آن را بيرون ريزد. بدين ترتيب، اسرارى باقى نمى ماند؛ نتيجه روش فلسفى يا تحليلى توضيح اسرار است، و در نتيجه، نفى اسرار. اين محور مركزى اختلاف فلسفه هگل با تفكر شهودى است و گردش مفهوم بى خويشتنى از قديم به جديد و از مثبت به منفى بر اين محور صورت مى گيرد.بنابراين، مفهوم بى خويشتنى در عصر جديد و به ويژه در دست هگل وارونه مى شود. هگل مفهوم از خودبيگانگى را درحوزه هاى مختلف از جمله در حوزه دين به كار مى برد و از مجموعه سخنان وى بر مى آيد كه وى دين را يكى از عوامل از خودبيگانگى انسان به معناى منفى آن مى داند. هگل مى گويد: دو نوع قانون داريم: 1. قانون طبيعى؛ 2. قانون وضع شده. وى دين را مجموعه اى از قضايا مى داند كه از ناحيه مرجعى وضع شده و ما ملزم به تبعيت از آن هستيم و مبناى چنين دينى را اعتبار و اقتدار آن مرجع مى داند نه تشخيص عقل. به نظر هگل، يهوديت يك چنين دينى است. هگل مى گويد: پذيرفتن دين يعنى پذيرفتن قوانين وضعى و مقهور اراده غير شدن و بيرون آمدن از امتداد وجودى خود. هگل اين وضع را «بريدن» يا «فصل شدن» انسان از طبيعت خود مى داند؛ زيرا در اين حالت ديانت انسان كه تعيين كننده رفتار اوست از طبيعت او نمى جوشد، بلكه از بيرون بر او تحميل مى شود.(7) هگل جوهر از خودبيگانگى را در اين نكته نهفته مى بيند كه فرد انسان احساس مى كند حيات شخصيت فردى او خارج از ذات او، يعنى در جامعه و دولت وجود دارد. وى پايان از خودبيگانگى را عصر روشنگرى مى داند كه حقايق تقويت كننده بيگانگى كاهش مى يابد. انگيزه خارجى امرى عينى و صددرصد محسوس و ملموس مى شود و دولت و سازمان دينى ديگر حقايقى هراس انگيز و اضطراب آفرين نيستند، بلكه بخشى از عالم مادى هستند كه در معرض بررسى و تحقيق علمى قرار مى گيرند.(8)
هگل به از خودبيگانگى در حوزه اقتصاد نيز عنايت داشته و معتقد است تقسيم كار و تنوع آن انسان را از اينكه نيازهاى خود را تأمين كند و به آنچه توليد مى كند نيازمند باشد، دور مى سازد و سبب اعتماد انسان به غير خود (انسان هاى ديگر و صنعت و فن) و پيدايش نيرويى برتر از انسان و حاكم بر او مى شود كه از حيطه قدرت او خارج است و آن موجود بيگانه بر او مسلّط مى شود.(9) فوئرباخ و از خودبيگانگى
فوئرباخ، كه در حقيقت واسطه فكرى ميان هگل و ماركس است، از خودبيگانگى هگل را در دين مطرح كرده است. فوئر باخ، كه يك فيلسوف ماترياليست است، دين را عامل بزرگ از خودبيگانگى انسان مى شمارد.(10) وى معتقد بود كه آدمى حق، محبّت و خير را مى خواهد و چون نمى تواند آن ها را تحقق بخشد، آن ها را به موجودى برتر، يعنى نوع انسان كه آن را «اللّه» مى نامد، نسبت مى دهد و در وجود خدايى با اين صفات مجسّم مى سازد و به اين طريق از خود بيگانه مى شود. به همين دليل، وى دين را مانعى در راه پيشرفت مادى، معنوى و اجتماعى انسان تلقّى مى كند. وى معتقد است كه انسان در سير خود براى رهايى از دين و به تعبيرى از خودبيگانگى، سه مرحله را گذرانده يا بايد بگذراند: در مرحله نخست، خدا و انسان در دامن دين به هم آميخته بودند؛ در مرحله دوم، انسان از خدا كناره مى گيرد تا روى پاى خود بايستد و مرحله سوم، كه فوئرباخ همه را به سوى تحقق بخشيدن به آن فرا مى خواند، مرحله علم انسانى است كه انسان ماهيت خود را باز مى يابد، مالك جوهر خويش مى شود، نوع انسانى خداى انسان مى گردد و به جاى رابطه خدا و انسان، رابطه نوع انسانى و انسان مطرح مى شود.(11) ماركس و از خودبيگانگى
كارل ماركس براى «كار» بالاترين ارزش را قايل است و مى گويد: «انسان در روند كار، خود را مى سازد و سرشت نوعى خود را به جا مى آورد. بنابراين، زيستن يعنى كار كردن. به همين دليل، ماركس كار را «تجلّى زندگى» مى نامد.(12) اين تجلّى از زندگى ممكن است موجب «بيگانگى از زندگى» شود. اين مشكل زمانى پيش مى آيد كه انگيزه كار نه «نياز درونى»، بلكه «نياز بيرونى» و «اتفاقى» باشد؛(13) يعنى وقتى كه انسان ناچارباشد براى ادامه حيات خود، كار خود را و در واقع، خويشتن خود را مانند كالا بفروشد. كارل ماركس مى گويد: «انسان از طريق الوهيت و ايدئولوژى \"خود حقيقى اش\" را تحقق نمى بخشد، بلكه از طريق اتحاد با جهان به وسيله كار خلّاق، فعاليّت سازنده، و روابط اجتماعى عينى و هماهنگش، ذات خود را محقق مى سازد.»
ماركس بر اين باور است كه دين و آموزه هاى دينى يكى از موانعى است كه در مسير خود شكوفايى كامل انسان قرار دارد و عامل از خودبيگانگى او مى شود؛ به اين بيان كه دين با دادن وعده و وعيدهاى اخروى جلوى حركت توده هاى مردمى را مى گيرد و نمى گذارد انسان ها در مقابل حكومت هاى استبدادى قيام كنند و از انسان يك موجود خيالى مى سازد و هيچ گاه انسان به هويت حقيقى خودش دست نمى يابد و به اين صورت از حقيقت خود فاصله مى گيرد و از خود بيگانه مى شود. ماركس راه نجات انسان ها را از خودبيگانگى، مقابله با دين و از بين بردن دين مى داند.علاوه بر سه متفكر مذكور، توماس هابز (Tomas habbes)، بنديك اسپينوزا (Bendict spinozsa)، جان لاك (John Locke)، ژان ژاك روسو (jean jacuess Rousseau)، ماكس شلر (Max scheler)، يوهان فيخته (Johann Fichte)، ولفونگ گوته (Wolfgang goethe)، ويلهلم ون هامبولت (Wilhelm von humboldt)، سورن كى ير كه گورد (Soern kier kegoard) و پل تيليخ (Paul Tilhich) از انديشمندانى هستند كه به مسئله از خودبيگانگى پرداخته اند.(14) بررسى و ارزيابى
تأمّلى كوتاه درباره سير تاريخى مفهوم از خودبيگانگى در فلسفه غرب و بدون ترديد، پرداختن به مسئله «از خودبيگانگى» توسط انديشمندان غربى به ويژه در سده هجدهم و نوزدهم ميلادى نشان مى دهد كه اين مسئله يكى از مهم ترين مسائل انسان شناختى است. در واقع، يكى از دردهاى مزمن و خطرناكى است كه انسانيت انسان را تهديد مى كند و حداقل فايده آن هشدارى است به همه انسان ها و رهبران فكرى و فرهنگى جامعه بشرى. اما تبيينى كه انديشمندان غربى از اين مسئله ارائه نموده اند، از نظر متفكّران ما به جدّ مورد نقد و بررسى است؛ زيرا ما دين را مانع از خودبيگانگى مى دانيم، در حالى كه آن ها دين را عامل از خودبيگانگى انسان مى دانند. وجه مشترك بيشتر اين متفكران، به ويژه هگل، فوئرباخ و ماركس در زمينه رابطه دين و از خودبيگانگى، آن است كه هر سه دين را به عنوان يكى از مهم ترين علل از خودبيگانگى بشر مى دانند و بر اين باورند كه تا بشر دين را كنار نگذارد، نمى تواند خويشتن خويش را بازيابد؛ زيرا آن ها دين را حاكم بر انديشه بشرى مى دانند و معتقدند پذيرش دين يعنى مقهور اراده غير شدن و بيرون آمدن از امتداد وجودى خود.نقد و بررسى اين ديدگاه ها به صورت تفصيلى از حوصله اين نوشتار خارج است، اما به برخى از اشكالات اساسى آن ها اشاره مى كنيم:
1. تقريبا در همه اين ديدگاه ها به ويژه در سه ديدگاهى كه بيان شد، اين مطلب به چشم مى خورد كه انسان را تنها در زندگى مادى اين جهانى خلاصه مى كنند و ديگر ساحت هاى وجودى انسان را ناديده مى گيرند. حال آنكه، انسان موجودى است چند ساحتى كه در جاى خود اين مسئله به صورت مستدل به اثبات رسيده است.(15)
2. بيشتر اين ديدگاه ها، خدا را موجودى ساخته ذهن خودآگاه يا ناخودآگاه بشر مى دانند. اين ادعا فاقد پشتوانه استدلالى و برهانى است و در جاى خود به اثبات رسيده كه خدا يك موجود خيالى ساخته ذهن بشر نيست، بلكه موجودى واقعى و حقيقى است كه همه عالم هستى مخلوق، نيازمند و عين ربط به او هستند. به نظر مى رسد، با فرو ريختن اين دو مبنا كليه تحليل هاى مبتنى بر آن از بين مى رود. به اعتقاد ما ريشه ها و عوامل پيدايش مسئله «از خودبيگانگى» به عنوان يك مشكل را بايد در تعاليم و اديان آسمانى جست وجو كرد و اديان الهى پيش از هر متفكرى به اين مسئله پرداخته اند و همواره با بيان هاى گوناگون به انسان ها هشدار داده اند كه از اين بيمارى خطرناكى كه انسانيت آن ها را تهديد مى كند، غفلت نورزند.   ● تعریف موضوع از خود بیگانگی از مقوله‌های مهم در مباحث جامعه‌شناختی، انسان‌شناختی، روانشناسی اجتماعی و فلسفی جهان امروز است که پیرامون آن عقاید گوناگون وجود دارد. از آن‌جا که این مفهوم دارای ابعاد‌ی گسترده و گوناگون است تعاریفی متعدد و متفاوت از آن ارائه شده است.
مفهوم از خودبیگانگی بعد از صنعتی‌شدن جوامع در محافل علمی مطرح شده و مورد توجه به‌خصوص جامعه‌شناسان و روانشناسان قرار گرفته است. هر کدام از این متفکران با توجه به دیدگاه‌های علمی و تخصصی خود و بر اساس مکاتب فکری که به آن وابستگی بیش‌تری داشته‌اند، به ارائه‌ی نظریه‌هایی درباره‌ی این مفهوم پرداخته‌اند.
تا دهه‌ی ۱۹۴۰ بیگانگی در سه معنا (۱- انتقال دادن، حواله کردن و واگذاری حقوق یا مایملک ۲- تنفر یا بیزاری در احساس و نیز احساس انفصال، جدایی و دور افتادن فرد از خود، دیگران، جامعه، کار،... ۳- جنون، بلاهت و دیوانگی، شیدایی و شوریدگی و اختلال و بی‌نظمی در قوای دماغی) به کار می‌رفت که به ترتیب در مفهوم حقوقی، مفهوم جامعه شناختی و مفهوم روانی و روان درمانی کاربرد داشت، لکن بعد از جنگ جهانی دوم این پدیده دستخوش تحول گردید به‌طوری‌که به‌عنوان مفهومی محوری مورد توجه فلاسفه، ادبا، شعرا، جامعه‌شناسان، روانشناسان و منتقدان اجتماعی قرار گرفت و به انحای مختلف تعریف و تفسیر شد و در طرق مختلف به‌کار رفت.
یکی از عواملی که سبب اشتهار از خودبیگانگی و جلب توجه صاحب‌نظرات بدان شد چاپ آرای فلسفی و اقتصادی مارکس جوان در سال ۱۹۳۲ بود. مارکس بر این باور بود که انسان در لحظه‌ای از جریان زندگی اجتماعی خویش استعداد‌ها و قابلیت‌های درونی خویش را به بیرون می‌تراود (فراگرد برون‌افکنی). این خود در لحظه‌ای دیگر منجر به پیدایش نهادها، ساختارها و نظام اجتماعی می‌گردد. این اشیا و اعیان خارجی پس از پیدایش و تکوین وجود خود به انسان تحمیل می‌شوند تا بدان جا که از آفرینندگان خویش بیگانه گشته و آفریننده‌ی خود را آفریده حس می‌کنند. از این رو برای مارکس بیگانگی بین انفصال و جدایی انسان از خود از کار و تولیدات خویش، از هم‌نوع، از جامعه و از طبیعت است.
در نزد دورکهایم از خود بیگانگی با کلمه «آنومی» مترادف گرفته شده است که به نوعی حالت فکری اطلاق می‌شود که در آن به‌واسطه‌ی اختلاف اجتماعی فرد دچار نوعی سردرگمی در انتخاب هنجارها، تبعیت از قواعد رفتاری و احساس فتور و پوچی است. مرتن نیز چون دورکیم این پدیده را مترادف با «آنومی» می‌گیرد و بر جنبه‌های اجتماعی آن تأکید می‌کند.به نظر مرتن بی‌هنجاری، رفتار منحرفانه، ‌آنومی یا از خودبیگانگی که در عین حال مبیین گسیختگی و عدم‌تجانس بین اهداف فرهنگی و وسایل نهادی شده، جهت نیل بدان اهداف است. اشاره به حالتی از رابطه‌ی فرد و جامعه دارد که در آن بین فرد و ساخت فرهنگی و ارزشی حاکم تضاد وجود دارد.
اریک فروم با دیدی عمدتاً روان‌شناختی، روان‌شناسی اجتماعی متوجه از خود بیگانگی است. او همانند مارکس بیگانگی از خود را حالتی از هستی می‌داند که در آن آدمی مقهور محصول کار تولیدات خویش از عینیت و شئییت یافته و به‌صورت نظام اجتماعی ـ اقتصادی درآمده‌اند، می‌گردد تا بدانجا که هر گونه اختیار، اراده و کنترل از او سلب و فرصت خودشناسی از او ساقط می‌شود. از این‌رو برای اریک فروم از خود بیگانگی، انفصال از مفهوم من واقعی یا ضمیر حقیقی است.
«فتلر» نیز از خودبیگانگی را مترادف با آنومیا یا آنومی روانی می‌گیرد و آن را از آنومی (که مرتن و دورکیم آن را با از خود بیگانگی مترداف می‌گیرند) متمایز می‌سازد. آنومیا در نزد فتلر به مفهوم اختلال، آشفتگی و بی‌سازمانی شخصیتی است و اشاره به وضعیت یا حالت روانی ـ اجتماعی دارد که در آن فرد نوعی احساس تنفر نسبت به برخی از جنبه‌های شخصی وجود اجتماعی خویش می‌کند.
میچل معتقد است بیگانگی در تعریفی وسیع و عام به معنای احساس انفصال، جدایی و عدم پیوند ذهنی و عینی بین فرد و محیط پیرامون او (یعنی جامعه، انسان‌های دیگر و خود) است. کنت کئیستون از خود بیگانگی را نوعی پاسخ یا واکنش از سوی خود به فشارها، تنش‌ها،‌ ناملایمات و نیز اختلاف دیدگاه‌های فردی و اجتماعی و ضررهای تاریخی تعریف می‌کند. در کل، از خود بیگانگی حالتی است که در آن شخصیت واقعی انسان زایل می‌گردد و شخصیت بیگانه‌ای ( انسان یا شئی) در آن حلول می‌کند و انسان «غیر» را «خود» احساس می‌کند. ● قلمرو روان‌شناسی اجتماعی از «ازخود بیگانگی» در این قلمرو، چند تن از روان‌شناسان اجتماعی و روان‌شناسی بنام، که در زمینه‌ی بیگانگی و از خودبیگانگی نظریه‌پردازی کرده‌اند مورد بررسی قرار می‌گیرد. این گروه بیگانگی را در سطح فردی مطالعه می‌کنند و عمدتاً متوجه آنومی اجتماعی یا آنومیا هستند. در آنومی روانی بر خلاف آنومی اجتماعی احساسات فرد در قبال خود سنجیده می‌شود. از این‌رو بحث روان‌شناسان اجتماعی و روانکاوان از بیگانگی «خود» انسان است و عوامل بیگانه‌زا.
اریک فروم. اریک فروم (Erich Fromm) مثل هورکهایمر، هابرماس و مارکوزه، از نظریه‌‌پردازان مکتب فرانکفورت است که در بررسی‌های خود، اسپینوزا، مارکس، فروید، هر سه را در نظر دارد. او معتقد است که انسان دارای طبیعتی است که در ارتباط با جهان و کنش متقابل با دیگران شکل می‌گیرد. از نظر وی، در طبیعت انسان تنها از کنش‌های ثابت مانند گرسنگی و تشنگی و کنش‌های نسبی که با شرایط تاریخی وجوه تولیدی زمان دگرگون می‌شوند و مورد توجه مارکس هستند تشکیل نشده بلکه کنش‌های روانی و وجودی در طبیعت او سهم به‌سزایی دارند.
اریک فروم علاوه بر این‌که به تجزیه و تحلیل دقیق مفهوم بیگانگی در آثار مارکس می‌پردازد، از آن در مطالعات فلسفی و جامعه‌شناسی خود وسیعاً سود می‌برد.
فروم معتقد است که «بیگانگی تعریفی است از وضعیت انسان در جامعه‌ی صنعتی». او در تفسیر خود از بیگانگی انسان نسبت به خویش، شخصی را مورد مطالعه قرار می‌دهد که از خود دور می‌شود، اعمال او به‌جای آن‌که تحت کنترل او باشد بر او مسلط‌ است و او خودرا مرکز اعمال فردی خویش نمی‌یابد. به جای این‌که اعمال طبق خواست و اراده‌ی او انجام گیرد. او از اعمالش اطاعت می‌کند،‌ او خود را نظیر همه‌ی مردمی می‌یابد که به عنوان اشیا درک می‌شوند. با احساس‌ها و خواسته‌های مشترک، اما در عین حال در همان زمان او هیچ‌گونه وابستگی و ارتباطی با جهان خارج ندارند. به نظر اریک فروم اعضای جامعه‌ی‌ صنعتی همگی الینه شده ـ فسخ شده ـ هستند و بیگانگی مختص گروه و طبقه‌‌ی خاصی نیست، او می‌گوید: «انسان امروزین در جامعه‌ی صنعتی شکل و شدت بت‌زدگی را، دگرگون ساخته است. او در دست نیروهای اقتصادی کور حاکم، شیئی شده است. او دستکارهای خود را می‌پرستد و به «شئی» بدل می‌شود. در جهانی از این دست‌ تنها کارگر بیگانه نیست... که همگان بیگانه‌اند.»
فروم انواع مختلف از خود بیگانگی را که زاییده‌ی شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری است، مشخص می‌کند. شرایط کار، کارگران را از خود بیگانه می‌کند، تأمین معاش آنان بستگی به این دارد که سرمایه‌داران و مدیران بتوانند از استخدام آنان سود برند و بدین ترتیب کارگران تنها به عنوان وسیله‌ای در نظر گرفته می‌شوند و نه به عنوان غایت و هدف. کارگر «ذره‌‌ی اقتصادی است که به آهنگ مدیریت ذره‌ای می‌رقصد». مدیران «حق کارگر برای تفکر و تحرک آزاد را از او سلب می‌کنند. حق زندگی از کارگر سلب می‌شود، نیاز به تسلط، خلاقیت، کنجکاوی و تفکر آزاد در آنان با محدودیت روبرو می‌شود در نتیجه، نتیجه‌ی گریز ناپذیر، فرار یا مقابله، بی‌تفاوتی یا تخریب، یا انزوای روانی از سوی کارگر است».
با این‌حال، فروم استدلال می‌کند که «نقش مدیر نیز با از خود بیگانگی همراه است»، او نیز تحت تسلط نیروهای مقاومت‌ناپذیر سرمایه‌داری است و آزادی بسیار محدودی دارد. او باید «با غول‌های غیرشخصی با شرکت‌های بزرگ رقیب با بازارهای غول‌پیکر غیرشخصی، با اتحادیه‌ها و حکومت، سروکار داشته باشد.» مرتبه‌ی او، مقام او، درآمد او به طور خلاصه تمامی موجودیت اجتماعی او ـ به این بستگی دارد که میزان سودهایش پیوسته رو به افزایش باشد. لیکن باید این‌کار را در دنیایی انجام دهد که در آن از کم‌ترین نفوذ شخصی بر غول‌هایی که با آن‌ها سروکار دارد، برخوردار نیست.
اریک فروم از جدایی و انزوای انسانی در جوامع صنعتی معاصر به عنوان رنج لاعلاج بشری یاد می‌کند. به اعتقاد او: جامعه ـ جامعه‌ی صنعتی ـ خالق «آدمک تشکیلاتی» است، موجودی تهی از آگاهی و اعتقاد که بزرگ‌ترین افتخارش این است که در یک ماشین عظیم و مقتدر، دندانه‌ای، هر چند کوچک و خرد است. شعار این است؛ پرسش ممنوع، تفکر ممنوع، دلبستگی و علاقمندی ممنوع، مبادا که کارکرد بی دغدغه و قرین آرامش تشکیلات بر هم خورد. اما آدمی برای شیء بودن و خاموش نشستن ساخته نشده است.
به زعم کسانی که برای فرد اولویت قایل می‌شوند، عدم انطباق فرد با جامعه، نشانه‌ای از بیگانگی او تلقی می‌شود. اما افرادی از قبیل اریک فروم معتقدند که ممکن است جامعه آن‌چنان بیمار یا بیگانه باشد که فرد توانایی تطبیق خود را با آن نداشته و لذا دچار ازخودبیگانگی می‌شود.
اریک فروم با دیدی عمدتاً روان‌شناختی متوجه از خود بیگانگی است. او بیگانگی از خود را حالتی از هستی می‌داند که در آن آدمی مقهور محصول کار و تولیدات خویش که عینیت و شیئیت یافته و به صورت نظام اجتماعی ـ اقتصادی در آمده‌اند، می‌گردد تا بدان‌جا که هر گونه اختیار‌، اراده و کنترل از او سلب و فرصت خودشناسی از او ساقط می‌شود. از این رو برای اریک فروم از خودبیگانگی به مفهوم انفضال شناختی از مفهوم من واقعی (Real Self) یا ضمیر حقیقی (Troe Ego) است.
فروم اعتقاد دارد که ریشه‌های بیگانگی آدمی را می‌توان در جریان توسعه‌ی تکاملی او جست‌وجو کرد. برخلاف حیوانات پست‌تر که با غرایز به رفتار و فعالیت واداشته می‌شوند انسان به قابلیت روانی منحصر به فردی مجهز است که او را قادر می‌سازد بر جهان طبیعت فایق آید. زندگی او دیگر تابعی از نیروهای قهار و سلطه‌گر طبیعت نیست بلکه براساس خودآگاهی، برهان، تحلیل و تفهیم، قوام و نظام دارد. از این رو انسان و طبیعت به عنوان دو واقعیت مستقل نمود یافته و عدم وحدت و یگانگی این دو سبب گردیده که بشر خود را در محیطی بیگانه که در آن جدای از طبیعت، هستی دارد ببیند و بیابد. مسأله‌ی هستی آدمی و حیات او در جهان طبیعت مسأله‌ای نادر و منحصر به فرد است. به قول فروم «انسان با آن‌که از طبیعت جدا و منفک است با طبیعت هستی دارد، با طبیعت قرین است. بخشی از او از عالم بالاست. خدایی است. الهی است نامتناهی است و بخشی دیگر از جهان خاکی است، حیوانی است، متناهی است.»
درنتیجه، انسان می‌باید خود را با این شرایط محیطی جدید تطبیق و سازگاری دهد. در چنین محیطی او همچنین با انبوهی از خواسته‌ها و نیازها روبروست. در بین این نیازها می‌توان نیاز به ایجاد ارتباط و اتحاد و یگانگی با طبیعت، با خود و دیگر انسان‌ها، نیاز به خلاق‌بودن، نیاز به تعلق و وابستگی، نیاز به خودیابی و خودشناسی و بالاخره نیاز به داشتن عقیده و مرام و مسلک اشاره کرد. به نظر فروم در جامعه‌ی صنعتی و تحت روابط اجتماعی تولید نظام سرمایه‌داری انسان قادر به ایفا و تأمین رضامندانه‌ی بسیاری از این نیازها نیست. به جای آن‌که از یگانگی با طبیعت مسرور و شادمان باشد از بیگانگی با آن و از تنهایی و انزوا و پریشانی خاطر اندوهناک است. با آن‌که توانمند به تسخیر طبیعت است قادر به نمایش خلاقیت خود و ارضای این نیاز نیست، خود را نمی‌شناسد. از طبیعت خود جدا افتاده است به خویشتن خود او راهی نیست و نمی‌داند چه هست و باید باشد. او از بحران هویت رنج می‌برد؛ سرگشته‌ای است در وادی حیرت.
حوزه‌ی انتساب فروم روان‌شناسی اجتماعی و (روان‌کاوی) است. وی علل از خود بیگانگی را مالکیت خصوصی، روابط اجتماعی و نظام ارزش‌های سرمایه‌داری، فرهنگ صنعتی، بوروکراسی و عقلانیت می‌داند.
ملوین سمین: بی‌شک ملوین سمین (M. Seemon) در زمره‌ی نخستین روان‌شناسان اجتماعی است که کوشید، مفهوم بیگانگی روانی را در قالبی منظم و منسجم تدوین و تعریف کند. سمین برای پندار که بیگانگی معلول عقلی واحد است خط بطلان می‌کشد. سمین کوشید ضمن ارائه‌ی تعریفی مفهومی از بیگانگی و مشخص نمودن تیپولوژی الیناسیون، صور و انواع تظاهرات رفتار بیمارگونه را در پنج نوع قابل‌تمیز که به نظر وی رایج‌ترین و متداول‌ترین صور کاربرد مفهومی واژه در ادبیات، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی است نشان می‌دهد.
اشکال پنج گانه سمین از خود بیگانگی عبارتند از:
۱) بی‌هنجاری و یا ناهنجاری با بی‌روایی (Normlessness)
۲) بی‌توانی یا ناتوانی‌، بی‌قدرتی (Powerlessness)
۳) بی‌هودگی یا پوچی یا بی‌هدفی (احساس بی‌فعالیتی یا احساس بی‌محتوایی Meaninglessness).
۴) احساس بیگانگی از جامعه یا احساس انزوای اجتماعی (Social Isolation)
۵) احساس بیگانگی از خود یا احساس تنفر از خویشتن (Self estrangement).
چنانکه از این تقسیم‌بندی بر می‌آید «از خود بیگانگی» یکی از اشکال پیدایی «بی خود شدن» یا الیناسیون است نه تمام آن.
۱) احساس بی‌هنجاری: به عقیده‌ی سمین احساس بی‌هنجاری هم‌چون احساس بی‌قدرتی و بی‌معنایی، وضعیتی فکری و ذهنی است که در آن فرد این احتمال را به حد مفرطی بر خود مفروض و متصور می‌دارد که تنها کنش‌هایی را به حوزه‌های هدف نزدیک می‌سازد که مورد تأیید جامعه نیستند این بعد از خود بی‌خود شدن را سمین از دورکیم اقتباس کرده است. پایه گذار مکتب جامعه شناسی فرانسه «آنومی» را به هم خوردن هنجارهای اجتماعی مربوط به رفتار اخلاقی می‌داند.
۲) احساس بی توانی یا ناتوانی یا بی‌قدرتی: فرد توانایی کنترل نتایج فعالیت یا نیروهای جدید را ندارد. در جامعه‌ی صنعتی فرد خودرا ناتوان می‌بیند و در می‌یابد که در سرنوشت خویش نقشی ندارد و نیز در نظام اجتماعی فاقد کار و کاروری است. احساس بی‌قدرتی عبارت است از احتمال و یا انتظار متصوره از سوی فرد در قابل بی‌تأثیری عمل خویش و یا تصور این باور که رفتار او قادر به تحقیق و تعیین نتایج مورد انتظار نبوده. و وی را به هدفی که براساس آن کنش او تجهیز گردیده رهنمون نیست. به قول سمین این مفهوم از بیگانگی بیش از صور دیگر آن در ادبیات معاصر کاربرد دارد.
۳) احساس بی‌هودگی یا پوچی یا احساس بی‌معنایی: هنگامی که فرد نتواند نحوه‌ی کارکرد سازمان اجتماعی مسلط بر خود را درک کند و در نتیجه موفق به پیش‌بینی عاقبت اعمال خود نباشد و معنا و مفهوم آن را درنیابد دچار احساس بی‌هودگی و پوچی می‌شود. احساسی که بسیاری از کارکنان «کم‌کار» دولت می‌توانند داشته باشند.
۴) احساس بیگانگی از جامعه یا انزوای اجتماعی: فردی که از خود بی‌خود گردد و از جامعه کناره بگیرد به این معناست که او اعتقادی به نحوه‌ی کارکرد جامعه، روابط حاکم و هدف‌های خرد و کلان ندارد. چون فعالانه نمی‌تواند این روابط و اهداف را نفی و رد کند به طور منفصل با «گوشه‌نشینی» و عزلت‌گزینی خود را از گزند جامعه به حاشیه می‌کشد و احساس انزوای اجتماعی هم به معنای انفکاک فردی فرد از استانداردهای فرهنگی است.
۵) احساس بیگانگی از خود یا احساس تنفر از خویشتن: چنین پنداشته می‌شود که فرد مفهوم پیش‌ساخته‌ای از خود داراست. بنا به باور مارکس جوان، انسان در طبیعت در کانون کار و کنش قرار دارد و از طریق آن به وجود خود پی می‌برد. در جامعه‌ی سرمایه‌داری کار وسیله‌ای برای بقای هستی تلقی می‌شود. کارگزار از کار خود مایه می‌گذارد ولی هرگز از خلاقیت خود آگاه نمی‌شود و تنها در خدمت و جوار ماشین یک یا چند حرکت «اندامی» از خود بروز می‌دهد بدون این که نقش مهمی در تمامیت زنجیره‌ی تولید ایفا کند. کالایی‌شدن کار کارگر و اجیر شدن او برای بقا کنشی بین «جوهر» و «هستی» او پدید می‌آورد. در چنین وضعیتی فرد شانس و فرصت لازم را جهت خلق و تولید محصولی که او را راضی و خرسند سازد نیست و به‌نوعی به احساس انزجار از روابط اجتماعی تولید گرفتار است.
ملوین سمین به حوزه‌ی روان‌شناسی و روان‌شناسان اجتماعی تعلق دارد و علل بیگانگی را بوروکراسی و ساختار دیوان‌سالاری مدرن، عدم‌تجانس بین رفتار فرد و سیستم پاداش جامعه می‌داند. موضوع بیگانگی او مثل سایر روان‌شناسان «خود» است سمین در نهایت بیگانگی را خود انتخابی می‌داند.
دیوید رایزمن الگوهای اجتماعی‌کننده‌ی جامعه را مسئول از خود بیگانگی فرد می‌داند. در نظر وی الگوهای اجتماعی‌کننده‌ی جامعه‌ی مدرن به گونه‌ای‌ست که فرد را بیش از آن‌که متوجه خود کند تحت ارشادات دیگران در می‌آورد. یعنی به فرد همواره توصیه می‌شود که برای رفتار و کرداری معقول و مطلوب به دیگران بنگرد، در چنین شرایطی است که فرد ارتباط بنیادی را با خویشتن گم کردهو دچار نوعی «بحران هویت» می گردد.
دیوید رایزمن آمریکایی، نویسنده‌ی کتاب معروف «توده‌ی تنها» که خود از وضع‌کنندگان اصطلاح «جامعه‌ی مصرف» به شمار می‌رود، عقیده دارد که «در این نوع جوامع، افراد «پیرو دیگران» هستند. زیرا رفتار هرکس، همیشه تحت نفوذ افراد دیگر است و هر فرد می‌کوشد از رفتار دیگران اطلاع حاصل کرده، خود نیز این رفتار را دنبال کند. بدین سبب در چنین جوامعی وسایل ارتباط جمعی که منعکس‌کننده‌ی رفتار دیگران است، به کالاهایی مصرفی تبدیل می‌شوند. بدین طریق محتوای سیاسی و فرهنگی این وسایل نیز شکل مصرفی پیدا می‌کند و ماهیت رهبری‌کننده و آموزنده‌ی خود را از دست می‌دهد. در این شرایط انسان به موجودی تبدیل می‌شود که از هر گونه فعالیت در راه تحول سیاسی جامعه روگردان شده به امیال شخصی و مصرفی رو می‌کند.
زندگی افراد «پیرو دیگران» در جامعه‌ی مصرف، رفته‌رفته به جایی می‌رسد که همه دچار از خود بیگانگی می‌شوند. از هستی حقیقی تهی شده، شخصیت و ماهیت انسانی خود را از دست می‌دهند. بدین ترتیب، «افراد به جای آن‌که به گذشته و آینده‌ی خود با دیده‌ی بصیرت بنگرند و با روش های صحیح عقلی راه تعالی را برگزینند، فقط به پول، غذا، بازی و بی‌هودگی می‌اندیشند...».
در تبدیل میلیون‌ها انسان به یک توده‌ی «بی‌شخصیت و جاهل» که تحت تأثیر سودجویی‌ها و خودخواهی‌ها قرار گرفته خلاقیت علمی و فرهنگی را از دست داده، مقام سازنده‌ی انسانی را در تحولات سیاسی رها کرده و به سازشکاری پرداخته است، نقش منفی وسایل ارتباط جمعی را نمی‌توان انکار کرد. باید دانست که وسایل ارتباطی، خود به وجود آورنده‌ی «انبوه خلق تنها» می‌باشند. زیرا طرز کار وسایل ارتباط جمعی سبب می‌شود که گروه‌های طبیعی انسانی مانند خانواده، و گروه‌های متشکل انسانی، مانند گروه‌های مذهبی، سیاسی و فرهنگی متلاشی شوند و هر فرد جدا از دیگران در تنهایی زندگی می‌کند و می‌تواند به پیام‌های ارتباطی نیز جدا از دیگران دسترسی داشته باشد. طبیعی است که بدین ترتیب، تعداد فراوانی از اعضای تنهای این انبوه خلق در معرض تبلیغات فریبنده‌ی وسایل پرقدرت ارتباط جمعی، نیروی تفکر و پایداری را از دست می‌دهند و به قیدوبندهای تبلیغاتی گرفتار می‌شوند که این نیز باعث از خود بیگانگی انسان و بیگانگی انسان از دیگران و جامعه می‌شود.
آگاهی به «از خود بیگانگی» برای انسان‌ها که از طریق زندگی مادی و ظاهری خود جامعه‌ی صنعتی پیوستگی یافته‌اند و ارضای خود را در بر آوردن نیازهای موجود در این جامعه می‌دانند کار دشواری است.   درمان از خود بيگانگي
براي جلو گيري از سقوط در ورطه ي از خود بيگانگي و نيز نجات از آن، پس از تنبه و خارج شدن از غفلت، بازنگري نقادانه همراه با تقوا نسبت به گذشته ي سودمند است. اگر فرد يا جامعه اي در اعمالي که انجام مي دهد بازنگري نکند، در بعد فردي محاسبه ي نفس نداشته باشد، در بعد اجتماعي از فرهنگ خود و بيگانه اطلاع کافي نداشته باشد و در باب شيوه و ميزان نفوذ فرهنگ بيگانه در فرهنگ خودي بازنگري و بازشناسي نداشته باشد، امکان فاصله گرفتن از هويت واقعي بسيار زياد است و اين فاصله گرفتن مي تواند آن قدر پيش رود که به نسيان خود و فرهنگ خودي و از خود بيگانگي بيانجامد و راه نجاتي براي از خود بيگانگي او متصور نيست. قرآن مجيد در اين خصوص مي فرمايد:
«يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون * و لا تکونوا کالذين نسوا الله فأنساهم أنفسهم أولئک هم الفاسقون»
اي کساني که ايمان آورده ايد تقواي الهي پيشه کنيد و هر کسي در باب آنچه براي فرداي قيامت پيش فرستاده بينديشد و آن را بازنگري کند و تقواي الهي پيشه کنيد که خدا به آنچه انجام مي دهيد آگاه است و همانند کساني نباشيد که خدا را فراموش کردند و خداوند آنان را از خويشتن خويش فراموش ساخت.
دانشمندان علوم اجتماعي براي نجات انسان از معضله ي از خود بيگانگي گفته اند: انسان پس از توجه به اينکه دچار از خود بيگانگي شده، بايد گذشته ي خويش را بازنگري و بازسازي کند. او نمي تواند با تصميم بر توجه به خويش از هم اکنون، بدون توجه به گذشته، معضل خويش را حل کند. در اين آيه شريفه، مسأله بسيار دقيقتر و حساب شده تر مطرح است، نقطه ي شروع را تقوا مي داند: «يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله» تقواي الهي اگر مدار زندگي شد جز خدا کسي بر انسان حاکم نمي شود و انسان نسبت به ازخود بيگانگي از مصونيت لازم برخوردار مي شود. مرحله ي دوم، بازنگري نسبت به اعمالي است که براي سعادت خويش انجام داده است. انسان در همان زمان، که براي خدا هم کاري را انجام مي دهد، ممکن است ديگري به صورت مرموزي بر او حاکم شود؛ از اين رو، بايد حتي نسبت به اعمالي که آنها را خوب مي پندارد بازنگري داشته باشد، و گاه در همين بازنگري نيز، فرد دچار غفلت و خود فريبي مي شود. به همين دليل، بار ديگر قرآن مي فرمايد: «واتقوا الله» تقواي الهي پيشه کنيد.
نکته ي پاياني و مهم آن است که شايد در گذشته انسانها يا جوامع، خود براي خويش برنامه ريزي مي کردند و خود را از معضل از خود بيگانگي نجات مي دادند و يا دچار از خود بيگانگي مي ساختند، ولي امروزه در عين آن که انتخاب آزادانه انسانها به جاي خود محفوظ است، نوعا ديگران براي انسانها يا جوامع برنامه ريزي مي کنند، و اين مسأله همان مسأله تهاجم فرهنگي است که يکي از مسائل روز ماست. نبايد تصور شود که وقتي ما از خود غافليم و در جا مي زنيم، طرح توطئه اي در کار نيست. در دهکده ي جهاني ما همواره گروههاي اجتماعي، احزاب سياسي و عوامل استثمارگر و قدرت هاي سلطه خواه، به خاطر اهداف مادي خويش در انديشه ي طرح توطئه براي دستيابي به اهداف خويش و بهره گيري از افراد و جوامع مختلف در راستاي آن هستند و بسيار ساده انديشي است که تصور شود آنان به دليل آرمانهاي انساني و حقوق بشر و هدفهاي انسان دوستانه سر ستيز يا صلح با جوامع و انسانهاي ديگر را دارند. در چنين شرايطي، غفلت از اين توطئه ها و برنامه ريزيهاي بيگانه، خطر آفرين است و اگر بخواهيم از اين مهلکه نجات يابيم، بايد روش اميرالمؤمنين علي (ع) را در پيش گيريم که فرمود:
«فما خلقت ليشغلني اکل الطيبات کالبهيمه المربوطه همها علفها... و تلهو عما يزاد بها»
من آفريده نشده ام که بهره وري از تنعمات مادي مرا به خود مشغول سازد، چونان حيوان پرواري که آنچه برايش اهميت دارد علوفه اوست... و از آنچه برايش برنامه ريزي شده غافل است.
بنابراين، از خود بيگانگي گاه به دست خود و گاه با غفلت خود و طرح و برنامه ي ديگران صورت مي پذيرد. انسان گاه خود، موجود ديگري را به جاي خود مي نهد و از خود بيگانه مي شود و گاه از خود غافل مي شود و ديگران براي او خودي تعيين مي کنند و در فکر استثمار او بر مي آيند و براي او، خود متناسب با اهداف خودشان را تعيين مي کنند. در امور اجتماعي نيز جامعه اي که از خود غافل شود، استثمارگران در صدد تعيين هويت فرهنگي او بر مي آيند و به او الگو مي دهند. پس به همان ميزان که از خود بيگانگي فردي زيان بار است، بي هويتي فرهنگي و اجتماعي نيز زيان بار است و براي نجات از اين دو آسيب بزرگ، لازم است هويت واقعي فردي و جمعي خود را بشناسيم و همواره مراقب آن باشيم:
«يا أيها الذين آمنوا عليکم أنفسکم لا يضرکم من ضل اذا اهتديتم»
اي کساني که ايمان آورده ايد، به خودتان بپردازيد و مراقب خويشتن باشيد هرگاه شما هدايت يافتيد آن کس که گمراه شده است به شما زياني نرساند.   ------------------------------
    منابع :  
قرآن کریم   دریابندری،نجف(۱۳۶۹). درد بی خویشتنی؛ بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفه غرب، تهران: نشرکتاب پرواز
 شیخاوندی، داور(۱۳۷۳). جامعه شناسی انحرافات، چاپ سوم، گناباد، نشر مرندیز
عنایت، حمید(۱۳۴۹).جهانی از خودبیگانه (مجموعه مقالات)، تهران، فرمند
 فروم،اریک(۱۳۶۰).فراسوی زنجیرهای پندار،ترجمه بهزاد برکت، تهران، پای ژه
 محسنی تبریزی، علیرضا،،«بیگانگی»، نامه علوم اجتماعی، جلددوم، شماره دوم، دانشگاه نهران، تابستان ۱۳۷۰ 
مقدمه ای برآسیب شناسی مسائل اجتماعی درایران / الهام میری آشتیانی
هویت دردوره نوجوانی چگونه شکل می گیرد ؟ / هما رنجبر 
روان شناسی کودکی و نوجوانی / دکتر رضا شاپوریان
شناخت جوان ، تعامل با جوان / سید مسعود نور بخش
جوانان را دریابیم ، از شعار تا عمل / حبیب ساسانی 
روان شناسی رشد (2/ ) علی اکبر شعاری نژاد
جوانان و بحران هویت / محمد آصف عطایی 
روان شناسی نوجوانی / دکتر هادی بهرامی
روان شناسی رشد / نورالدین رحمانیان 
رشد شخصیت کودک / مهشید یاسایی 
فرهنگ فارسی / دکترمحمد معین   فلسفه شرق و غرب، به نقل از نجف دريابندرى، درد بى خويشتنى.
 راسل، تاريخ فلسفه غرب، ص 417.
 محمود رجبى، انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، ص 82.
على شريعتى، مجموعه آثار (بازگشت به خويشتن)، ش 27.
ماركس، انگلس، مجموعه آثار، سوم، ص 217.
مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1368، ج 1 / محمدتقى مصباح، معارف قرآن بخش انسان شناسى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (ره)، / احمد واعظى، انسان در اسلام، تهران، دفتر همكارى حوزه ودانشگاه، 1377 / محمود رجبى، پيشين.
فرهنگ تاریخ اندیشه ها، جلد اول، چاپ اول 1385 روزنامه كيهان - سایت های راسخون- البرز- فرهنگ توسعه- باشگاه اندیشه و ...    
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

Iran, Islamic Republic of
az saiteton ham mamnon kheyli ghashang va jalebe mer30o
Iran, Islamic Republic of
واقعا ممنونم. مقالتون خیلی کارایی داشت. کاش منابع رو هم مینوشتی :-(
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
نوجوانان آمریکایی بدون تلفن همراه احساس بهتری دارند
من با دروغ گفتن و آه وناله پول درمیارم
افراد کمال‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند؟
كودكان را قرباني حرف مردم نكنيد
خودبیمارانگاری از خود بیماری مرگبارتر است!
راه‌ درمان تب بالای تمایل به عمل‌های زیبایی چیست؟
نبود اضطراب مسئله ساز است،کمی اضطراب ارزش انطباقی دارد و اضطراب فراوان خرابی به بار می آورد.