خسرو معتضد:
سینه چاکان بیماری «میز طلبی»!

دسک فوبیا در ایران از حدود صد سال پیش که ادارات درصدر مشروطه میزنشینی را به جای روی زمین و پشت میز کوتاه منشی گری و مستوفیگری نشستن برگزیدند متداول شد. میز کوچولوهای دارای ارتفاع نیم متری، جا میزی و کشو نداشت و حق و حساب گرفتن از ارباب رجوع مشکل بود! بخصوص که در یک تالار مثلاً عمارت با دلنشین سی چهل تا میزچه میگذاشتند و همه همدیگر را میدیدند و امکان نداشت، ارباب رجوع را تلکه کرد، اما با میز پایه بلند که کشورهای ششگانه داشت این محظور رفع شد. هر ارباب رجوعی مراجعه میکرد، کشو اول سمت چپ آماده پذیرش هدایا و تحفهها بود و در یک چشم به هم زدن بدون اینکه دست به دست شود، ارباب رجوع اسکناسهای خوشرنگ چاپ بانک شاهنشاهی انگلیس با تصویر پرابهت ناصرالدین شاه را داخل کشو میانداخت و معامله انجام میگرفت.
خوشبختانه به مرور و با افزایش عایدات نفتی و مالیاتی کشور و در روزگاران بعد و بعدتر با مالیات و عوارض بستن به همه چیز این مشکل حل شد، ولی در عوض بیماری میز اشاعه یافته است.
امروزه میز جاذبه عجیبی یافته است. هر جوانی در این مملکت میخواهد پشت میزنشین شود. خدا پدر افغانها را بیامرزد که دو به دست و در به چنگال، مشاغل سخت در ایران را گرفته اند و رهایمان نمیکنند و اگر بروند تمام کارهای شاق بدنی در ایران خواهد خوابید.
دسک فوبیا تظاهراتی هم دارد که بیمار و اطرافیانش متوجه آن میشوند. به محض صدور یک ابلاغ، حکم، فرمان، شخص بیمار خود را در حد فرعون یا نمرود انگاشته، سعی میکند با قیافه گرفته و پرابهت و سیمای طلبکار در جامعه ظاهر شود. عدهای بیکار و چاپلوس اطراف او را میگیرند و سعی میکنند کسی به ارباب نزدیک نشود. واژه آقا یا حضرت اشرف یا حضرت اجل یا حاجی آقا یا آقای دکتر یا جناب مهندس به ناف طرف بسته میشود.
آدمی که تا دیروز راحت و آسوده در خیابان راه میرفته، در صف تاکسی و اتوبوس میایستاده از بقالی و سوپر و میوه فروشی و قصابی و لبنیاتی برای منزل خرید میکرده ناگهان خود را در موقعیت مرحوم آقاخان محلاتی میلیاردر معروف یا فیلد مارشال هرمان گورنیگ معاون هیتلر میبیند. هر جا میرود یک عده مردم را پس و پیش میکنند و دورباش کورباش میگویند (عیناً فراشهای سرخ پوش زمان ناصرالدین شاه!). ته ریشی میگذارد. شیوه حرف زدنش عوض میشود. دربان و یساول پیدا میکند. دیگر مانند مردم فکر نمیکند، میچسبد به افراد دولتمند توانگر حقیقی حقوقی. یک چشمش به آمریکاست یک چشمش به لندن! به هر دو تا ظاهراً فحش میدهد ولی بدکش نمیآید به بهانه مطالعات علمی و تحقیقی سری به هر دو قبله گاه بزند و از اوضاع سردرآورد و به هر کلکی که هست یک عنوان دکترا به ناف خود میبندد و حتی از طریق مکاتبه با دانشگاه مرموزی در نیجریه و بوگوتا یاهاوایی و شاید هم سیلان و سراندیب، صاحب اتومبیلهای متعدد میشود. وامهایی از قبیل همان وامهایی که هشتاد هزار میلیارد هشتاد هزار میلیاردش معوقه مانده و کسی زورش نمیرسد از وام گیران گردن کلفت مطالبه کند به حسابش میریزند.
عضو هیأت مدیره یکی از شرکتهایی که پوست ملت را قلفتی میکنند، میشود که آخر سال پاداش چهارصد میلیون تومانی بگیرد. به عقلش نمیرسد که آخر پدر حسابی، مادر حسابی پاداش هم حد و حدودی دارد! وقتی به میلیونها حقوق بگیر سرکار و بازنشسته دولت زورشان میآید سیصد چهارصد هزار تومان عیدی بدهند تو مگر بحرین و قفقاز را بر گرداندهای یا قله کلیمانجارو را فتح کردهای که چهارصد میلیون تومان عیدی و پاداش میگیری؟
ملت قیام کرد شاه و درباریانش بروند این خاصه خرجیها قطع بشود، اما عدهای قبح را از قباحت بردهاند. حرفهای بیماران مبتلا به میزنشینی که در عین حال با ترس و احترام زیاد به میز و مقام همراه است همه خالص و یکدست و تکراری است. اولاً دورانی دور وعده داده میشود. مردم به مقامی که برای سفر استانی رفته عرض حال میدهند دستور فرمایید تکریم ارباب رجوع فراموش نشود و ادارهجاتیها جواب مردم را بدهند.
جواب میشنوند: شما خیال میکنید تمام مشکلات اسلام یکشبه حل میشود؟ من نفهمیدم مشکلات اسلام چه ربطی به تکریم مردم و بیاحترامی نکردن به آنان دارد؟! به هر حال امید سبد سبد به مردم داده میشود. وعده حل تمام مشکلات داده میشود. مردم هم مدتی دلشان خوش میگردد و زمانه میگذرد و باز روز از نو روزی از نو! پسرها در آرزوی زن گرفتن مویشان سفید شده و دخترها از چشم به آمدن خواستگار دوختن احساس خستگی می کنند. چرخ زمانه میگردد. میز را از آدم میگیرند به دیگری میدهند، همه آن باد و بروتها و جبروتها ناگهان میخوابد و طرف خود را تنها و بیکاره میبیند با کوله بار سنگینی از حق الناس که باید پس مرگش جواب بدهد!
فوبيا معرف ترس است. بحث هم از "ميزترسي" كه نيست. شايد اگر عبارت "ميزوفيل" رو خلق مي كرديد، قشنگتر به نظر مي رسيديد