يکشنبه ۷ خرداد ۱۴۰۲ - 28 May 2023
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۸ / ۱۱:۴۷
کد مطلب: 47308
۱

دلتنگی یک معلم برای دانش‌آموزانش +عکس

دلتنگی یک معلم برای دانش‌آموزانش +عکس
تمام شد؛ سال تحصیلی را می‌گویم.
دیروز آخرین روز کلاس‌ها بود و یکسال دیگر هم گذشت.

آخرین زنگ با هشتم‌ها کلاس داشتم. شعری که باید هرکدام حفظ می‌کردند را برایم خواندند، شعرهایی با انتخاب خودشان.

زنگ را که زدند دلم گرفت، یکی در ذهنم گفت وقتت تمام شد خانم معلم، دیگر زمانی برای جبران نداری
انگار کسی سینه‌ام را می‌فشرد؛ نمیدانم چرا! حالی که داشتم برای خودم هم عجیب بود.

بچه‌ها خداحافظی کردند؛ در آغوششان کشیدم و حرف‌های روتین موقع خداحافظی را برایشان تکرار کردم که "امیدوارم امتحان‌ها را خوب بدهید و تابستان خوبی داشته باشید و شب‌های قدر دعا کنید و چه و چه" در دلم ولی آشوب بود. حال مادری را داشتم که دخترکانش را به خانه بخت می‌فرستد و هم خوشحال است و هم غمگین.

شعر قیصر را روی تخته‌شان نوشتم تا چهارشنبه که برای اولین امتحان می‌آیند بخوانند و بدانند "ناگهان چه زود دیر می‌شود"

به نیمکت‌های خالی نگاه کردم، آفتاب مهمان کلاس شده بود و نور بود و نور...
بچه‌ها رفته بودند و هیچ هیاهویی نبود. مدرسه آرام گرفته بود، دل من نه.

رفتم حیاط؛ خاک‌انداز هنوز بالای درخت بود! ظهر بود که صدای جیغ و خنده هفتمی‌ها حیاط را برداشته بود، تا من را دیدند شروع کردند به شرح واقعه که اول توپ را انداختیم و ماند بین شاخه‌ها، خواستیم با جارو بیاوریمش که جارو هم بین شاخه‌ها گیر کرد، بعد نوبت خاک‌انداز شده بود و بعد جارودستی؛ خنده‌دار بود واقعاً.

نردبان آورده بودند که بروند بالا و شاهکارهایشان را پایین بیاورند ولی ناظم اجازه نداده بود؛ دخترک درونم، همان که زمان مدرسه یکسره در حال بالا رفتن از درخت و دیوار و نردبان بود، بدون اینکه برایش مهم باشد حالا معلم مدرسه است نه دانش‌آموز از نردبان بالا رفت و غیر از خاک‌انداز که دستش نمی‌رسید، توپ و جاروها را پایین آورد و بچه‌ها ذوق‌زده تشویقش کردند؛ حالا خاک‌انداز مانده بود همان بالا

به حیاط خیس نگاه کردم. زنگ آخر را با آب‌بازی خاطره ساخته بودند. آنقدر که مانتوهایشان غرق آب شده بود و درآورده بودند و حالا گوشه و کنار حیاط چند مانتو خیس مانده بود! با چه رفته بودند خانه، نمیدانم:)

در حیاط راه رفتم؛ در راهروها راه رفتم، در اتاق معلم‌ها نشستم؛ آرام برای خودم چند بیت از حافظ را زیرلب زمزمه کردم و فکر می‌کردم.

به اینکه معلمی را از همه شغل‌هایی که در این دوازده سال داشته‌ام، بیشتر دوست دارم یا نه؟ چه شد که مسیرم را تغییر دادم؟ از جایگاهی که دارم راضی‌ام؟ نکند چند سال بعد پشیمان شوم؟

گمانم باید بیشتر با خودم بخوانم «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا»
 










مرجع : مشرق
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

چگونه مشاوره روانشناسی بگیریم ؟
چطوری در محل کار عذرخواهی کنیم؟
اختلالات شخصیت کلاستر B
نارسایی توجه /بیش فعالی اختلال رفتاری پیچده اما قابل مدیریت
کشف تاثیر استرس محل کار روی تایپ‌ کردن
اضطراب با بدن زنان چه می‌کند؟
روش‌های غلبه بر استرس امتحانات
نشانه های روابط عاشقانه ناکارآمد وسمی کدامست ؟
معنویت در حل مشکلات روانی بیرون‌زاد راهگشاست
تعریف و طبقه بندی کودکان استثنایی
اعلام ضوابط کارورزی، برگزاری کارگاه و دوره‌های توانمندسازی روانشناسی
افراد افسرده با ریسک ابتلا به ۲۹ بیماری دیگر روبرو هستند
مردم هرگز خوشبختی خود را نمیشناسند اما خوشبختی دیگران همیشه جلو دیدگان آنهاست به داشته هاي خود عميق تَر نگاه كنيم