روزنامه اطلاعات نوشت: دهه محرم امسال هم گذشت. یک جامعهشناس، یادش افتاد که باید دقیقا در همین دهه، به تحلیل زیرساختها(!) در واقعه عاشورا بپردازد. دیگری از جایگاه معلم روانشناسی، ناگهان به صرافت آمد، که باید به تحلیل روانشناختی و زیباییشناختی رنگ مشکی بپردازد و از قضا مضرات و پیامدهای سوء این رنگ را یادآور شود.
سومی از همه جالبتر، فیلسوفانه و منصفانه(!) یادش افتاد که در کنار بعضی پلیدیها و پلشتیهای روز عاشورا، باید نقاط روشن و نسبتاً تابناک زندگی جنایتکاران این واقعه را نیز دید و واقعبینانه هردوسوی ماجرا را واکاوی کرد! میزها ناگهان گرد شد در تحلیل و نقد و بررسی آسیبهای عاشورازدگی؛ و همه هم از قضا در یک توافق نانوشته، در همین ده روز!
تحلیل زیرساختها، رفت به سمت و سوی اختلافات تاریخی و دیرینهی دو قبیله، یکی بنیهاشم و دیگری بنیامیهی منشعب از قریش؛ و حرکت امامحسین فروکاسته شد به یک رقابت و حسادت تاریخی ناشی از اختلافات خودبرتربینی قبیلگی. تحلیل روانشناختی، رفت به سراغ افسردگیهای ناشی از رنگ مشکی، دقیقا در همین دهه و یادشان رفت که هر از گاهی، همین روانشناسها(!) رنگ مشکی را نماد عشق نامیدهاند و مینامند.
رهنمودهای تربیتی متمرکز شد بر دورکردن کودکان از دستههای سینه و زنجیرزنی و نیالودن روح لطیفشان به نقلهای تاریخیِ تداعی خشونت و صلاحدید حذف حرمله از تاریخ.
میزگردنشینان، هزار و یک معضل ناشی از کمکاریها و بیفکریهای طول سال و سالیان خود را فراموش کردند و ناگهان یادشان افتاد، که رسیدگی به تحریفات و آسیبشناسی مراسم و شعائر عاشورا، دقیقا در همین دهه از اوجب واجبات است و در این شرایط تحریم، حتی واجبتر از نان شب مردم.
«عوامْروشنفکران» کوچه بازاری هم در کلاسهای واتساپی و اینستاگرامی، ناگهان و دوباره نگران و دغدغهمند هزارچیز شدند؛ که از قضا فقط در همیندهه ظهور میکند؛ از محیطزیست و مضرات ظروف یکبار مصرف و آلودگی صوتی و ریختوپاش اسرافگونهی نذری و طبق معمول، غصه فقرا؛ تا تأکید فراوان بر تمرکز بر پیام عاشورا! و البته همهی این نگرانیها در همین دهه!
نه اینکه با سبک و سیاق عزاداریهای سالهای اخیر مشکل ندارم؛ اما سخنم در شکایت از روشنفکرزدگیهای عوامانه است، که آسیبش کمتر از رفتارهای آسیبزا به نام دین نیست.
در جامعهای که آنومیزدهاست، همهچیز یا از این سوی بام میافتد یا از آن سوی. حد وسط نایاب است. «شعائری»ها تا حد شعار «حسیناللهی» و «زینباللهی» به قیادت چند مداح کمسواد و معرکهگردان پیش میروند و از این سوی بام میافتند؛ و برخی متفکران و استاد دانشگاهها تا سرحد فروکاستن واقعه عاشورا به اتفاقی تاریخی و ناشی از جبر تاریخ فرو میآیند و در ژستهای اداآمیز و اطوارگونه، بیسوادی و یا بیمعرفتیشان را در بازی کلمات، لفافهپیچ میکنند و از آن سوی بام میغلتند. اولی، ریتم و آهنگ و عادیسازی سماع و ترقص در مجلس عزای حسینعلیهالسلام را در یک جمله مباح میسازد، که: «أنا مجنونالحسین»؛ و دومی، یکسره از همه ترقصهای سال، والنتاین و آنتالیا و جشن جوانه دندان نوزادش در هتل حیات(!) و خرج عمل دماغ و دندهاش فارغ میشود و یادش میرود که کجاها اُوِردوز کرده؛ دفعتاً دلنگران آن میشود، که مبادا در طبخ چندخروار برنج، پیام امامحسین مخفی بماند!
گروه اول، که عجالتاً گوش به حرف احدی از عالمان واقعی نمیدهد و کار خود میکند و بازارش به حمایتهای آشکار و نهان گرم است.
… اما گروه دوم؛ یعنی اندیشمندان و متفکران و جامعهشناسان و روانشناسان و همهیدلنگرانهای پیام امامحسین را به امام حسین قسم میدهم، از بعد از ماه صفر امسال، بحثهای کارشناسیشان را شروع کنند و تا ابتدای ماه محرم سال آینده به یک جایی برسانند؛ دهه اول ماه محرم آینده از اعصاب و روان ما فاصله بگیرند و ما را بگذارند و یک دهه عزاداریمان! دست همهشان درد نکند!