اُبژه و روابط ابژه ای چیست؟ و چه کاربرد هایی دارد؟
در لغت: براخت یا آویژه یا اُبژه (به فرانسوی: objet) یک اصطلاح در فلسفه نوین است که معمولاً در برابر سوبژه(ذهن) به کار برده میشود. سوبژه مشاهدهکننده و اُبژه آنچه که مشاهده میگردد.
این واژه نخستین بار توسط بنیانگذار روانکاوی یعنی زیگموند فروید در سال 1905 وضع شد. و برای بیان این حقیقت به کار می رود که برخی اوقات افراد دیگران را آن طور که واقعاً هستند ادراک نمی کنند بلکه آنان را بر مبنای تصورات خود ادراک می کنند. این امر به گونه ای است که انگار آن ها با یک شخصیت خیالی دو بعدی در ذهنشان رابطه دارند تا با یک شخص واقعی چند بعدی این شخص واقعی دارای آمیزهای از خصلت ها و ویژگی های مطلوب و نامطلوب است. و به چیزی اشاره داشت که وظیفه آن ارضا غرایز بود. برای مثال مادری که نیازهای اولیه کودک را برآورده میکند برای کودک در نقش یک آبجکت است. که البته بعد ها معنای وسیع تری پیدا کرد.
فروید هم در ابتدا تاکیدش روی ناکامی بود و در مرحله دوم تاکیدش بر روی درونی نمودن ابژه Internalization Object بود. در بزرگسالی هم زمانی که object هایمان را در دنیای واقعی از دست می دهیم بطور کوتاه مدت و موقتی و شاید همیشگی ناچاریم یک تصویری از آن را به درون ببریم برای مثال فیلم گاو داریوش مهرجویی و مش حسن.
همه ما بازنمایی های ذهنی از ابژه هایی داریم که حالا خوب یا بد، محروم کننده،ناکام کننده و یا تنبیه کننده هستیم و بار عاطفی است که یونیت Object relation و بازنمایی ابژه را به هم پیوند می دهد.
همه ما بازنمایی های ذهنی از ابژه هایی داریم که حالا خوب یا بد، محروم کننده،ناکام کننده و یا تنبیه کننده هستیم و بار عاطفی است که یونیت Object relation و بازنمایی ابژه را به هم پیوند می دهد.
واژه موضوع(ابژه) در اصطلاح روابط موضوعی(Object Relations) در متون روانکاوی، واژه ای تخصصی است و مرجع معمولش نه شیئی غیر انسانی بلکه بیشتر کسی ست که هدف فعالیت یا میلی قرار گرفته است. موضوع چیزی ست که سوژه ای با آن مرتبط می شود. احساسات و عواطف موضوع هایی دارند. مثلا من عاشق فرزندانم هستم، از مار می ترسم و یا از دست دوستم عصبانی ام.
در سالهای اخیر، نظریههای روابط ابژه به عنوان نظریههای روانتحلیلی، بهطور گستردهای مورد مطالعه و بحث قرار گرفتهاند. نظریهپردازان روابط ابژه متخصصین بالینیای بودند که روانتحلیلی کلاسیک را به چالش کشیدند و به طرز فزایندهای نظریههای روابط ابژه را در جهت گسترش روانتحلیلی و حتی جایگزین نمودن آن با درک نظری و بالینی خود پیش میبردند. با این وجود سردرگمیهای زیادی در مورد ماهیت تعدادی ازین نظریههای ارتباطی ابژه و کاربرد بالینی آنها وجود دارد.
اصطلاح روابط ابژه مربوط به روابط بیمار با خود و دیگران است اما چرا به جای اینکه صرفا روابط انسانی نامیده شود روابط ابژه نامیده می شود؟
فرضیه ارتباط ابژه ای در انگلستان به عنوان یک مکتب مستقل روانکاوی شکل گرفت. انجمن روانکاوی بریتانیا بواسطه اختلاف نظرهایی که میان اعضاء در قبل و در حین جنگ جهانی دوم بوجود آمد به سه شاخه تقسیم شد که تا به امروز نیز تداوم یافته است. گروه A را پیروان ملانی کلاین تشکیل دادند و گروه B از دنباله روان آنا فروید تشکیل شد. گروه مستقل و میانه ای(c) نیز شکل گرفت که شامل روانکاوان بنامی چون فایربرن، وینکات، مایکل بالینت، مارگارت لیتل و جان سوترلند بود و در حقیقت آنچه امروزه به عنوان فرضیه ارتباط ابژه ایی شناخته می شود محصول کار این محققین است.
آنها سعی در حفظ فاصله خود از کلاین و آنا فروید داشتند اما دور از انصاف است که نقش کلاین را بر این گروه انکار کرد. اینها همانند کلاین درگیر درمان اختلالات شدیدتر روانی در مقایسه با روانکاوان کلاسیک شدند و به همین دلیل توجه بیشتری به مشکلات قبل از اودیپی بیماران نشان دادند که در زمینه یک رابطه دو جانبه با مادر بوجود می آید، در حالی که روانکاوی کلاسیک بر رابطه مثلثی اودیپی تأکید داشت. اما برخلاف کلاین که به طور عمده به تجلیات ذهنی یک رابطه در دنیای درونی کودک (و بیمار) می پرداخت، این روانکاوان به روابط واقعی میان مادر و کودک توجه نشان دادند.
ابژه خیالی ممکن است به غلط در دو انتهای پیوستار خوب یا بد در نظر گرفته شود خوب و بد در معنای مطلق آن کاملا خوب و کاملا بد. حتی میتواند بسته به شرایط و محیط میان این دو به سرعت جا به جا شود. این ابژه خیالی ممکن است عاملی در نظر گرفته شود که میتواند همه خواسته ها و نیازهای بیمار را برآورده سازد که می تواند برای بیمار وسوسه انگیز یا دل فریب تصور شود اما در همان حال به گونه ای ظاهر می شود که این ویژگی مطلوب را از بیمار دریغ می کند.که می تواند طرد کننده برداشت شود.
بدین ترتیب این ابژه که اغلب ابژه بد نامیده می شود بیشتر وقت ها به طور همزمان هم وسوسه گر و هم طرد کننده برداشت میشود گونههای نخستین خیالی متعلق به ابژه خاص در هر شخص توسط بافته ای از تجارب خوب و بد شدید هیجانی که خیلی زود در زندگی رخ می دهند حتی در سال اول زندگی تاثیر می پذیرند.
سناریوی زیر که جذابیت رمانتیک را در نگاه اول به تصویر می کشد نمونه سودمندی از یک ابژه خیالی ارائه می دهد:
آقایی در یک مهماني خانم جذابی را از میان شلوغی در آن سوی اتاق میبیند او ظاهر و حرکات این خانم را از دور دست مشاهده و برداشتی آنی از وی در ذهنش شکل می دهد. تلقی او از این خانم همچون الهه زندگی که می تواند پنجره ای رو به سوی خوشبختی ابدی و کامروایی جنسی نامحدود به روی او باز کند. در نتیجه قهرمان داستان ما این خانم را لبریز از قدرتی عظیم ویژگی های دگرگون ساز در زندگی می کند این کیفیات به وضوح عجیب و غیر ممکن هستند، ما همه می دانیم که این خانم به احتمال زیاد درست مثل هر فرد دیگری آمیزه ای از ویژگیهای شخصیتی مطلوب و نامطلوب است اما برای قهرمان ما موجودی سحر آمیز و ماورایی است از این رو طبیعی است وقتی که پا پیش می گذارد تا خودش را معرفی کند بی قرار و مضطرب ناگهان سکندری می خورد در جلوی دیدگان الهه آرزوها نقش بر زمین می شود و خجالت زده فقط نگاه می کند این خانم هم کرکر به بدبیاری او می خندد. قهرمان در حالیکه از خجالت آب می شود یک پا دارد دوتای دیگر هم قرض میگیرد و فرار را بر قرار ترجیح می دهند و این جا است که احساس ناراحتی و طرد شدگی در او پدیدار می شود. این مثال هم نادرستی ابژه در ذهن قهرمان داستان ما را نشان می دهد و هم نادرستی ویژگی های وسوسه گر و طردکننده را که توسط قهرمان ما حمل بر این خانم شده بود. اضطراب او درنتیجه ادراک نادرست از آن زن بود. ادراکات نادرست میتوانند به طور ناهوشیار ارتباطات کلامی و غیرکلامی را تحت تاثیر قرار بدهند. تاثیر و سیر برخی تعاملات خاص و حتی کل روابط را متاثر سازند. همانطور که زمان سپری می شود قسمت های واقعی همسران آشکار و نادرستی تخیلات قابل رویت می شوند.بنابراین چهبسا تعجب آور نباشد شخصی که شاید سالیان دراز عاشقانه به کسی علاقمند بوده روزی چنین بگویند: “من اصلا فکر نمی کنم که حتی شادی را واقعا شناخته باشم انگار طی ۶ سال گذشته با یک غریبه زندگی می کردم”.
درمان این قابلیت را دارد تا به بیماران کمک کند خودشان و دیگران را به طور واقع بینانه ببینند و این فرصت را به آنها می دهد تا با دیگران آنطور که واقعاً هستند نه آن طور که تصور میکنند رابطه برقرار کنند.
این مشکلات چگونه به وجود می آید؟ اتو کرنبرگ یکی از پیشگامان نوین در نظریه روابط ابژه معتقد است که کودکان الگوهایی را در نگاه به خود و دیگران در پاسخ به تجارب عاطفی شدید اولیه شکل میدهند که نوعاً اولین مراقب را در بر می گیرد. این تجارب شدید شامل احساس عشق یا نفرت در واکنش به اشباع یا حرمان نیازهای کودک توسط مراقب است. چنین تصور می شود که این تجارب شدید اولیه الگوهای رو به رشد روابط کودک را از طریق نوعی نقش پذیری عاطفی/ تجربی متاثر می سازد.
اعتقاد بر این است که تجارب اغراق امیز و آکنده از هیجان ” کاملا خوب” یا کاملا بد می توانند در مفهوم سازی در حال رشد کودک از خود و دیگران بیش از حد بازنمایی شوند. آنها به جای آنکه زندگی عادی روزانه را منعکس کنند موقعیت ها و شرایط اغراق آمیز و غیر معمول را نشان می دهند وقتی نگاه های به خود و دیگران که پیوسته اغراق آمیز و قطبی شده هستند به روابط آینده منتقل می شوند در نتیجه برداشت ها و ادراک های فرد تحریف می شوند . با این کار شخص تمایلی را برای دیدن خود و یا دیگران به صورت کاملا خوب و یا کاملا بد شکل می دهد و عواطف مشابهی (عشق یا نفرت شدید) را که با تجارب تکوینی اولیه مرتبط بوده تجربه می کند.
روانکاوی در گذر زمان - دکتر علی فیروز آبادی
سی روان: درسا امیری