شنبه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - 20 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۹ / ۰۸:۲۵
کد مطلب: 52324
۲

چرا از من خوشش نمی‌آید؟

آلیسون کینی
چرا از من خوشش نمی‌آید؟
یک روز بهاری در لانگ آیلند، صد‌ها عکس از مردان مجرد مناسبِ رابطه را به دقت روی کامپیوتر بررسی کردم. یکی از آن‌ها موی بلند پرپشت و سیاهی داشت -آرایشگری بود در کُریاتاونِ منهتن- و سگ پاگِ خندانی را در آغوش گرفته بود. آیا از او خوشم آمده؟ امممم... روی به احتمال زیاد بله کلیک کردم. مرد دیگری کارمند بانک بود: قطعاً نه. شرمندۀ کارمندان خدوم بانک. دیگری مرد سیوچندسال‌های بود با چهر‌های که اجزای خوشتراشی داشت و شال چهارخانۀ نارنجیرنگی را باحالتی خودمانی دور گردنش بسته بود، شخصی که اسمش را بهدلیل شباهتش به مککانِهِی جوان، متیو میگذارم. لعنتی. قطعاً بله.
                                                                                      
ده دقیقه بعد، پاسخی از متیو روی مانیتور چشمک زد. تصاویر پروفایل هر دو نفرمان در کنار هم، با این متن، ظاهر شد: «آیا این شخص از شما خوشش آمده؟ به احتمال زیاد نه».

در آن لحظه، اگر همه‌چیز درون من به‌درستی کار خودش را انجام می‌داد، دستگاه عصبی پاراسمپاتیک من باید ضربان قلبم را آهسته و معده و مجاری تنفسی‌ام را منقبض کرده باشد؛ و دستگاه اُپیوئیدِ درون‌زادِ مغزم شروع به ترشح مسکن کرده باشد. اگر پیش‌ازآن، به من پرتوپی‌یاب‌های جایگزین‌شونده‌ای تزریق شده بود که به پذیرنده‌های درد در مغزم می‌چسبیدند، پِت اسکن۱ آن‌ها را نشان می‌داد که ضربه‌فنی شده‌اند؛ و همزمان با آن، اُپیوئید‌های خودم دارند جای آن‌ها را می‌گیرند؛ اُپیوئید‌هایی که برای تخفیف درد طردشدن وادار به عمل شده‌اند.

دانشمندان می‌دانند که بدنِ سالم با این سازوکار به طرد اجتماعی واکنش نشان می‌دهد. اما شخص متیو هیچ بدنی نداشت؛ شخصی واقعی نبود؛ و ضربه‌ای که «او» به من زد طردی خودکار، کامپیوتری و غیرشخصی بود. متیو یک پروفایلِ دوست‌یابیِ شبیه‌سازی‌شده در آزمایشگاه بود که برای سنجش «بازخورد اجتماعی» ۲ توسط دکتر دیوید تی. شو، استاد روان‌پزشکی در دانشگاه استونی بروک، طراحی شده بود.

عصب‌شناس‌ها کشف کرده‌اند که آدم‌ها از درد طردشدن، همانند فرایند درد جسمانی، رنج می‌برند و بهبود می‌یابند. کارِ شو ملهم است از مقالۀ دکتر نایومی آیزنبرگر با عنوان «آیا طردشدن درد دارد؟» که در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و احساسات مرتبط با درد عاطفی‌ای را بررسی می‌کند که افراد هنگامی که دچار طرد اجتماعی می‌شوند احساس می‌کنند. درد عاطفی و جسمانی چنان هم‌پوشانی تنگاتنگی دارند که یکی می‌تواند دیگری را تشدید کند؛ همچنین به‌نحوی ترسناک، می‌توانند به شیوه‌ای یکسان تسکین یابند: در مطالعه‌ای در سال ۲۰۱۰، تیم تحقیقاتی دکتر سی. نیتن دی‌وال در دانشگاه کنتاکی نشان داد که خوردن قرص استامینوفن می‌تواند درد یک تجربۀ اجتماعی منفی را فرو بنشاند.

شو و دیگر دانشمندان مجموعۀ خنده‌داری از تمرین‌های آزمایشگاهی را طراحی کردند تا واکنش‌های افراد به طردشدن را شبیه‌سازی کنند. یکی از این الگوها، سایبربال نام دارد که در آن بازیکن‌های شبیه‌سازی‌شدۀ کامپیوتریْ شرکت‌کننده را از پیوستن به آن‌ها در بازی محروم می‌کنند. تمرین دیگری شرکت‌کنندگان را درمعرض تصاویری از آدم‌هایی قرار می‌دهد که به آن‌ها اخم می‌کنند، آن هم نه فقط افراد واقعی، بلکه افرادی در نقاشی‌های رنوآر و هاپر. محبوب‌ترین تمرین برای من این یکی است: الگوی «تن‌ها در آینده». آزمایشگر از شرکت‌کننده یک آزمون شخصیتی می‌گیرد و سپس خبر بدی به او می‌دهد: «شما از آن دسته افرادی هستید که بعد‌ها در زندگی تنها خواهید ماند». پس از انجام تمرین‌هایی مثل این، پژوهشگران واکنش‌های شرکت‌کننده را ثبت می‌کنند؛ این واکنش‌ها طیف وسیعی را در بر می‌گیرد، از تکان‌های ناگهانی تا تنظیم عاطفی خود، افسردگی یا خشم. شو گفت «آزمایشی بود که در آن، در اتاق انتظار، کلوچه گذاشته بودند. اگر اطلاعات منفی می‌گرفتید، احتمال داشت کلوچه‌های بیشتری بخورید».

استادِ شو نحوۀ واکنشِ دستگاه‌های اُپیوئیدِ طبیعی یا درون‌زادِ بدن به درد جسمانی را مطالعه کرده بود و شو، مهلم از او، این فرضیه را مطرح کرد که بدن ممکن است به درد اجتماعی نیز به شیوه‌ای یکسان واکنش نشان دهد. یافتۀ پژوهش شو این بود که بدن درحالت‌مطلوب، به طرد با سِیلی از اُپیوئید‌هایی پاسخ خواهد داد که به پذیرنده‌های درد می‌چسبند و از شدت احساسات منفی می‌کاهند. اما این فقط آغاز راه بود: شو در ادامه دریافت که مغز بیمارانی که دچار افسردگی‌اند اُپیوئید‌های به‌مراتب کمتری ترشح می‌کند و این به‌نوبۀخود، به احساسات ماندگار افسردگی و درد پس از تجربه‌های اجتماعی منفی دامن می‌زند. برخی از ما واقعاً طردشدن را سخت‌تر و طولانی‌تر احساس می‌کنیم. درواقع، بیماری روانی نه تنها ممکن است احساس طردشدگی را تشدید کند، بلکه می‌تواند مولود همان طردشدن‌ها باشد.

شو در تازه‌ترین کارش بررسی می‌کند که چرا افراد به طرد اجتماعی به شیوه‌های مختلفی پاسخ می‌دهند. یکی منزوی می‌شود، دیگری افسرده، آن یکی به الکل و موادمخدر رو می‌آورد و دیگری خشونت پیشه می‌کند. هدف پژوهش او یافتن راهبرد‌های مستقیمی است که بتواند بیمارانی را درمان کند که بیرون از آزمایشگاه، قدم به محیط‌های اجتماعی روزمره‌ای می‌گذارند که لزوماً به درمان یا بهبودشان منجر نمی‌شود. «اگر کسی، چون تازه از یار عزیزش جدا افتاده افسرده شد و به دیدن روان‌پزشک رفت، هنوز در این فضای تنها و جداافتاده بودن است. این حال را نباید اتفاقی منفرد و منقطع دانست: ’خب من تازه از دوست‌پسر یا دوست‌دخترم جدا شده‌ام، حالا افسرده‌ام، حالا این چیزی که به آن می‌گویند افسردگی را دارم و باید آن را پشت سر بگذارم. ‘ آن‌ها کماکان، جدای از تشخیص پزشکی‌شان، با آن رویداد روبه‌رو می‌شوند».

اما برای اینکه شو بتواند واکنش انسان‌ها به طردشدن را مطالعه کند، نخست باید کاری می‌کرد که طردشدنی اتفاق بیفتد. تمرین‌های آزمایشگاهی‌ای که او طراحی کرد، برای نیاز‌های پژوهشی مختلف قابل دستکاری است، اما برای سناریوی نمونه‌ای و خارج‌ازپرونده‌ای که برای من آماده کرده بود، تمرین از من می‌خواست تا پروفایل دوستیابی شبیه‌سازی‌شده‌ای بنویسم و پروفایل‌های شبیه‌سازی‌شدۀ کسانی را «لایک» کنم که به صورت بالقوه امکان داشت با آن‌ها «قرار» بگذارم. بعد به دست همان کسانی که با آن‌ها قرار می‌گذاشتم، محبوب یا مطرود می‌شدم.

جالب‌ترین قسمت ماجرا، یافته‌های فرعی منتج از کار شو است: در گروه‌های آزمایشی او اغلب کسانی که دچار بیماری‌های روانی هستند نیز حضور دارند، همانطور که در گروه‌های کنترلش آدم‌های سالم
حاضرند. به همین خاطر، او در روش پژوهشی‌اش برای محترم‌شمردن سلامت همگان، بر افشای کامل و شفافیت با تمام شرکت‌کنندگان تأکید دارد. شو و تیم پژوهشی او همیشه شرکت‌کنندگان را به‌نحوی واضح و مفصل آماده می‌کنند تا انتظار طردشدن‌هایی تصادفی، کامپیوتری و شبیه‌سازی‌شده را از «افرادی» داشته باشند که، همان‌طور که شرکت‌کننده‌ها به یقین می‌دانند، وجود خارجی ندارند. با‌وجوداین، و علی‌رغم اینکه شرکت‌کنندگان در آزمایش به‌خوبی آماده و مطلع شده‌اند، و فارغ از سلامت روانشان، باز هم طردشدن‌های شبیه‌سازی‌شده به سرریزِ
من ترجیحات و ناامنی‌های شخصی و خصوصی‌ام را افشا کرده بودم. داشتم با عزت نفسم که خیلی هم خدشه‌ناپذیر نیست روبه‌رو می‌شدم.

محسوس و سنجش‌پذیرِ مصائب طردشدگی می‌انجامد. شرکت‌کنندگان در واکنش‌های خود نشان می‌دهند که آسیب دیده و ناراحت‌اند؛ و شو می‌تواند این را ثبت کند که وقتی بدن‌های آن‌ها تلاش می‌کند تا پادزهری دریافت کند، پرتوپی‌یاب‌ها از پذیرندگانشان جدا می‌شوند.

شو گفت «اگر این آزمایشی براساس زندگی واقعی می‌بود، یعنی از فریب استفاده می‌کردم، شکی نیست که موجب واکنش‌های شدیدتری می‌شدم. اما من، همان‌طور که دیگران هم نشان داده‌اند، نشان دادم که حتی اگر افراد بدانند که این آزمایش‌های محرومیتِ اجتماعی واقعی نیست، باز هم واکنش شدیدی نشان می‌دهند... بااینکه می‌دانید، باز هم واکنش نشان می‌دهید. هنوز نسبت به آن حساس هستید. اما من حتی قدمی پیش‌تر می‌گذارم و می‌گویم باور دارم که انسان‌ها فی‌نفسه طوری سیم‌کشی شده‌اند که نسبت به نشانه‌های طرد یا محرومیت حساس باشند، زیرا نیاز به احساس تعلق انگیزه و غریزه‌ای بسیار نیرومند است».

همان‌طور که پژوهش شو دربارۀ اُپیوئید‌ها آن را اثبات کرده، همین واقعیت دربارۀ طردشدن است که بیش‌ازهمه مرا مجذوب و مضطرب می‌کند. اهمیتی ندارد که چطور می‌اندیشیم یا عمل می‌کنیم، مهم نیست که می‌دانیم تاچه‌حد ساختگی است، باز هم طردشدن دردناک است. نمی‌توانیم به آن اهمیت ندهیم؛ نمی‌توانیم آن را کنترل کنیم؛ نمی‌توانیم خود را از آن جدا کنیم و هیچ احساسی نداشته باشیم: همیشه قرار است دردناک باشد. مغز و بدن ما آن را می‌داند، و برخی از ما این درد را به نسبت دیگران، بسیار شدیدتر و برای مدت طولانی‌تری احساس می‌کنیم. اگر این قضیه دربارۀ طردشدن‌هایی که حتی واقعی نیستند صادق است، قرار است چگونه با درد طردشدن‌هایی کنار بیاییم که به شکلی خردکننده و ویرانگر، بسیار واقعی هستند؟

•••

صراحت کامل با شرکت‌کننده‌ها برای شو یک استلزام اخلاقی است، اما به‌منظور برانگیختن نتایج سودمند، او باید تعادل را به‌وسیلۀ خلق طردشدن‌هایی برقرار کند که احساس واقعی‌بودن دارند و درگیری احساسی می‌طلبند؛ این یکی از بایسته‌های آزمایش است. تمرین‌های آزمایشگاهی او شامل ویژگی‌های است مشابه با برنامه‌های دوست‌یابی واقعی: شرکت‌کننده‌ها پروفایل خود را می‌سازند و تصویر خود را می‌گذارند. بعد دوست‌های شبیه‌سازی‌شده ظاهراً آن‌ها را قضاوت خواهند کرد. شو گفت «اکثر افراد احتمالاً از این کار لذت ببرند».

برای شروع، دانشجوی دکترای آن زمان و دکتر اشلی ایتِردال کنونی، تصویری قدیمی از من را که زمانی به‌عنوان عکس پرسنلی از آن استفاده کرده بودم، ازطریق جست‌وجوی گوگل پیدا کرد. با دیدن آن بر روی نمایشگر کامپیوتر او، اولین فکرم این بود که خدایا، چرا صورتم این شکلی است؟ تمام کسانی که در دفتر بودند با دلسوزی به من نگاه کردند. ایتِردال گفت «ببخشید اگر عجیب است که عکست را آنلاین پیدا کردم».

با کمی صمیمیت بیش از حد جواب دادم «ابداً عجیب نیست!» قرار نبود این چیز‌ها برایم عجیب باشد؛ قرار نبود خجالتی باشم؛ پایه بودم؛ داشتم کار می‌کردم.

مرا در دفتری خالی با کامپیوتری تنها گذاشتند تا پروفایلم را کامل کنم. این‌طور نوشتم که زنی چهل‌و‌چند ساله هستم. به مرد‌ها گرایش دارم. چطور خودم را توصیف کنم؟ «اُپرا دوست دارم. پرنده‌نگری دوست دارم». قدم ۱۶۷ سانتی‌متر است، اما به‌جای‌اینکه بگویم قدم ۱۶۶.۵ است، ادعا کردم ۱۶۷.۵ است. وزنی را نوشتم که صبح همان روز پیش از خوردن صبحانه بودم. یا مریم مقدس. در تنهاییِ کاملِ آن اتاق، زدم زیر خنده. وقتی ایتِردال برای بار دوم در اتاق را باز کرد تا ببیند که کارم تمام شده یا نه، فهمیدم که تظاهر به خجالتی‌نبودن می‌تواند چقدر جانکاه باشد.

مرحلۀ بعدی مفرح بود: روی نمایشگر میان چند دوجین پروفایل مردانه اسکرول و شانزده نفر از آن‌ها را انتخاب کردم. برخلاف یک برنامۀ دوست‌یابی واقعی، مجبور بودم بیان کنم که احساسم نسبت به هر کدام «قطعاً بله»، «به احتمال زیاد بله»، «به احتمال زیاد نه» و «قطعاً نه» است؛ و پس‌ازآن... شو به من گفت «ما سؤال دوم را مطرح می‌کنیم: ’آیا فکر می‌کنم این شخص مرا بپسندد؟ ‘ دلیل پرسیدن این سوال، ارتباطی است که به انتظارِ علاقه‌مندیِ متقابل دارد، تا هنگامی‌که شما پذیرفته یا طرد می‌شوید، این عمل اثرگذاری بیشتری داشته باشد. بنابراین، اگر شما تصویر فردی را دیدید که به‌نحو شگفت‌انگیزی زیباست، ممکن است بگویید که او را می‌پسندید، اما انتظار ندارید که او هم متقابلاً شما را بپسندد، بنابراین اگر این شخص شما را طرد کند، ممکن است آن‌قدر‌ها به آن اهمیت ندهید، یا خیلی ساده برای آن دلیل‌تراشی کنید».

پس‌ازآنکه سوگلی‌هایم را انتخاب کردم، امتیازدهی‌هایم توسط نرم‌افزار جمع می‌شد تا جفت‌های بالقوه‌ام بتوانند بازخورد (شبیه‌سازی‌شدۀ!) خودشان از من را ارائه کنند: آن‌ها نیز قرار بود قطعاً یا به احتمال زیاد از من خوششان بیاید یا نیاید. شو گفت «ما از سطوح علاقه‌مندی مختلف استفاده می‌کنیم تا به غیرمنتظره‌بودنِ بازخورد‌ها اضافه کنیم. اگر همه بگویند ’قطعاً از شما خوششان نمی‌آید‘، پس از مدتی ممکن است واقعی به نظر نرسد. یا به‌عبارتی کمتر واقع‌گرایانه به‌نظر می‌رسد».

برای این نمونۀ آزمایشی، مغز من با پرتوپی‌یاب‌ها ردگیری نمی‌شد و این باعث شد کنجکاوی‌ام گل کند: وقتی طرد می‌شوم، آیا واقعاً رنج خواهم کشید؟ چطور می‌توانم مطمئن باشم؟ چاره‌ای نداشتم جز اینکه فکر کنم در مقام نویسنده‌ای که مطالعات پس‌زمینه‌ای را انجام داده و یک ساعت وقت صرف گفتگو با شو دربارۀ راز‌های نه‌چندان پنهانِ پژوهشِ او کرده است، احساساتم به خاطرِ فراآگاهی‌ام از مصنوعی‌بودن این تمرین، فروکش کرده و بیشتر از من محافظت خواهند کرد. اما چرا باید فرض می‌کردم که تفاوتی با سایر شرکت‌کنندگان این آزمایش دارم؟ همۀ ما واقعیت‌ها را از پیش می‌دانستیم. اگر به پژوهش شو باور داشتم، آنگاه مجبور بودم این امکان را بپذیرم که، حتی اگر فکر نمی‌کردم که احساس طردشدن یا افسردگی می‌کنم، یک اسکن مغزی نشان
می‌دهد که اُپیوئید‌های من درست مثل سایرین، فعال شده‌اند و از شدت واکنش‌هایم می‌کاهند. آگاهی پیشینی از ساختگی‌بودنِ تمرین و اینکه روی خودم حساب می‌کردم، قرار نبود نه برای من و نه برای سایر شرکت‌کنندگان کافی باشد تا جلوی مغز‌های میمونی‌مان را بگیرد که ضربۀ طردشدن را احساس نکنند و برای تسکینِ آن به تکاپو نیفتند.

اما بدون پرتوپی‌یاب‌ها، چطور قرار بود بدانم که دارم چیزی احساس می‌کنم؟

آنگاه، درست موقعی که وقتم داشت تمام می‌شد -همچنین فرصتم برای انتخاب مردی که قرار است «قطعاً» مرا بپسندد، تا تکلیف به پایان برسد- چهرۀ خندان متیوی شال‌نارنجی روی نمایشگرم ظاهر شد. خیره به نمایشگر نشسته بودم، با لپ‌تاپ، خودکار و ضبط‌صوت در دست، و تلاش می‌کردم تا به وضعیت احساسی خودم کاملاً آگاه باشم.

کلیک کردم که متیو قطعاً قرار است من را بپسندد. دوباره به خودم خندیدم.

مچ خودم را در میان خنده، روی ضبط‌صوت گرفتم: این‌گونه بود که فهمیدم ازلحاظ احساسی در فرایند این طردشدن سرمایه‌گذاری کرده بودم. زیرا همان لحظه‌ای که روی آن کلیک می‌کردم که او قرار است «قطعاً» مرا بپسندد، چون تمرین آن را خواسته بود، به این نیز فکر کردم که عمراً اگه این مرد سر سوزنی از من خوشش بیاد. یعنی اگر او مردی واقعی روی یک سایت دوست‌یابی می‌بود؛ که نبود. من داشتم نکوهشِ خود، شوخ‌طبعی، فاصله‌گذاری و تمرکز روی عمل
به‌نظر نمی‌رسد که انتخاب طبیعی به ما کمکی کرده باشد تا در سیر تکاملمان از واکنش‌های منفی از قبیل اندوه، شرم، احساس ناکافی‌بودن، غیظ و خشم فاصله بگیریم
مستندسازی را به صف می‌کردم تا از من دربرابر عمل «پسندیدن» او، و این انتظار که او نیز مرا بپسندد، محافظت کنند. اما آنچه واقعاً لازم بود مشاهده کنم، خودم بود که دستکاری شده‌ام. کنار می‌آیم. سازوکار‌های دفاعی‌ام را در انتظارِ طردشدنیْ فعال می‌کنم که کاملاً باور نکرده‌ام که قرار است جدی‌اش بگیرم.

این فرایند، فارغ‌ازاینکه تاچه‌حد بی‌احساس و مصنوعی بود، مرا درگیر خودش کرد. من ترجیحات و ناامنی‌های شخصی و خصوصی‌ام را افشا کرده بودم. داشتم با عزت نفسم که خیلی هم خدشه‌ناپذیر نیست روبه‌رو می‌شدم. ترکیب‌کردن تخیل و واقعیت در آزمایشگاه همخوانی بیش‌اندازه تنگاتنگی داشت با دانش محرمانۀ من از اینکه قرار است برای اولین بار طی پانزده سال، مبادرت به دوست‌یابی آنلاین واقعی کنم. دودلی من نسبت به متیو مجبورم کرد تا با خصوصی‌ترین تردیدهایم دربارۀ پتانسیل خودم در مقامِ سوژۀ دوستی رمانتیک رویارو شوم؛ همچنین با الگوی «تو در آینده تنها خواهی ماند»، که به‌نحوی دردناک واقعی و چشم‌انداز پیش‌روی مجرد‌های شهر نیویورک است؛ و سپس طردشدن از راه رسید: متیو مرا به چشم یک «به احتمال زیاد نه» نگاه می‌کرد. به خودم گفتم خب، البته که این حروم‌زاده که شبیهِ مک‌کانِهِی قرار نبود ازم خوشش بیاد، خودم می‌دونستم...

•••

زندگیْ خود آزمایشگاه طردی است که به‌تمامی تحت کنترلمان نیست، جایی‌که طردکننده یک برنامۀ رایانه‌ایِ تصادفی نیست و نمی‌توانیم با این علم از آنجا قدم بیرون بگذاریم که تمام این‌ها صرفاً یک آزمایش بوده است. شو دارد گزینه‌های عملی درمان را مطالعه می‌کند. بااین‌حال کار او پرسش‌هایی اگزیستانسیالیستی را دربارۀ درد، آگاهی، وقفۀ فکری و دگرگونی پیش می‌کشد، دربارۀ اینکه انعطاف‌پذیری «طبیعی»، «سالم» و «پخته» درمواجهه‌با طردشدنِ واقعی چه شکلی است و معنای بهبودیافتن، قوی‌شدن و دوباره روی پا ایستادن واقعاً چیست.

آنچه ازلحاظ هنجاری و اجتماعی سالم تلقی می‌شود، به‌گفتۀ شو «تمرکزکردن روی برقراری مجدد ارتباط با افرادی است که شما را طرد می‌کنند. این نقطۀ مقابل نابهنجاری است: پرخاشگری، خشونت یا انزوا». شو در حرف‌های بعدی‌اش، اول این نکته را گوشزد کرد که روان‌شناس تکاملی نیست، و در ادامه این نظریه را شرح داد که رفتار آشتی‌جویانه -ارزیابی خود، تعهد و تلاش برای برقراری مجدد ارتباط با اجتماع- از طرفِ فرد طردشده ممکن است واکنشی تکاملی و تطابقی تلقی شود.

«در طول تاریخ جهان، انزوا گزیدن یا اخراج‌شدن از اجتماع معادل حکم اعدام بوده است... شاید شما واقعاً دارید به کسی توهین می‌کنید یا به دلیل ناتوانی در تولید مثل احساس حقارت می‌کنید، و آنگاه واکنش شما این است که ’با مردم رفتار توهین‌آمیزی دارم و باید رفتارم را عوض کنم‘». اما شو استدلال می‌کند که اراده یا توانایی اِعمال تغییر مثبت در رفتار فرد همیشه دردسترس نیست و واکنش‌های منفی به طرد بسیار بسیار شایع‌اند. به‌نظر نمی‌رسد که انتخاب طبیعی به ما کمکی کرده باشد تا در سیر تکاملمان از واکنش‌های منفی از قبیل اندوه، شرم، احساس ناکافی‌بودن، غیظ و خشم فاصله بگیریم؛ بنابراین شو هنوز می‌خواهد این را بفهمد که چرا برخی پس می‌کشند، برخی افسرده می‌شوند، برخی دیگر به الکل و موادمخذر رو می‌آورند و دیگرانی نیز پرخاش می‌کنند.

همۀ انسان‌ها همچنان برای تصمیم‌گیری دربارۀ واکنش به طردشدن تقلا می‌کنند. «مطمئنم افرادی که طردشدن‌های زیادی را از سر گذرانده‌اند، با خود می‌گویند ’طوری نیست، همه‌چی درست می‌شه. ‘ و در پس ذهنشان، می‌دانند که فردا احساس بهتری خواهند داشت. افرادی که افسرده‌اند نمی‌توانند از حالت روحی فعلی‌شان قدم بیرون بگذارند و بدانند که آینده بهتر خواهد بود، زیرا احتمالاً فاقد آن حس امیدواری هستند». ما همه این درد را می‌کشیم؛ اما به اشکال مختلف، با شدتی کمتر یا بیشتر.

شو گفت «مطالعه‌ای هست که نشان می‌داد حتی اگر از سوی کسی محروم شوید که تحقیرش می‌کنید -اینجا محروم‌کننده‌ها اعضای کوکلوکس‌کلان بودند- باز هم موجب احساسات منفی می‌شود. اگر توسط کسی طرد شوید که از او خوشتان نمی‌آید، کسی که سرکوبگر است، همچنان حس بدی خواهد داشت. جالب است، چون شما به‌صورت عادی نمی‌خواهید کاری با آن گروه داشته باشید، بنابراین نباید احساس بدی داشته باشید، اما احساس بدی پیدا می‌کنید چون... بیرون‌ماندن دردناک است، مهم نیست از سوی چه گروهی باشد».

آزمایشگاه طردِ سرد و علمی شو و آزمایشگاه طرد آمریکای بزرگ بازتابی از یکدیگرند. نیازی نیست سری به آزمایشگاه شو بزنیم تا با طردشدن در روابطمان با دوستان، خانواده، همسایه‌ها و عشاق مواجه شویم. با معلمان، کارفرمایان، هیئت‌های گزینش، مأموران اعطای وام، نگهبان‌های مرزی، یا رؤسای جمهور. طردشدن دربارۀ این است که آیا می‌توانیم بزرگ شویم، بیاموزیم و کامیاب شویم؟ آیا می‌توانیم بر طردشدن‌هایی چیره شویم که بر امکان بقای ما درون -یا بیرون- از اجتماع اثر می‌گذارند؟ آزمایشگاهِ طردِ شو خُرده‌جهانی است از طردشدن‌های زندگی واقعی، و پرسش‌هایی پیش می‌کشد که دغدغۀ دنیای روان‌شناسی و زیست‌شناسی‌اند؛ اما همچنین دنیای قانون، حکومت‌داری، آموزش، اشتغال و هنر هم همین‌طورند.
آنچه فکر می‌کنیم دربارۀ انعطاف‌پذیری دربرابر طردشدن می‌دانیم، دغدغۀ گفتمان‌های سیاسی ایالات متحده دربارۀ فرصت، موفقیت، عدالت، نابرابری و احساس تعلق نیز هست؛ همانطور که موضوع بحث خودیاری است.

احتمالاً آزمایشِ دموکراتیکِ آمریکاییْ یکی از زورچپانی‌ترین تبلیغات برای ایدۀ رشد شخصی را فراهم کرده است: بخش زیادی از سیاست‌ها و فرهنگ ما از زندگی‌نامۀ خودنوشتِ بنجامین فرانکلین نشئت گرفته، متنی که کمال مطلوب مرد خودساختۀ جمهوری تازه‌تأسیس را مدون کرد: کسی که خود را با بند پوتین‌هایش بالا می‌کشد۳، انعطاف‌پذیر، سخت‌کوش، منظم و خشن است، شکست می‌خورد و تلاش را از سر می‌گیرد و موفقیت را در آغوش می‌کشد. هرچند از همان ابتدا، حتی اگر ایدۀ رقابت به‌طور خودکار جهان را به برندگان و بازندگان، طردکنندگان و طردشوندگان تقسیم نمی‌کرد، این سؤال که اصلاً چه کسی مجاز به رقابت است همچنان باقی بود. تامس جفرسون، هموطن فرانکلین، کسی که حق «حیات، آزادی و جست‌وجوی خوشبختی» را رسماً اعلام کرد، منکر مدعای همین حق‌ها برای ۶۰۰ آدمی بود که به بردگی کشیده بود. با دور تند به سال ۲۰۰۲ می‌رویم، زمانی‌که انجمن مانتیچلو، شامل نوادگان سفیدپوست جفرسون، امتیازات خاص اعضا ازجمله تدفین در گورستان مانتیچلو را برای نوادگان سلی همینگز۴ رد کردند. شی بنکس-یانگ، یکی از نوادگان همینگز، پاسخ داد: «از زشتی این رفتار احساس حقارت می‌کنم... من نمی‌خواهم هیچ کاری با انجمن آن‌ها داشته باشم. هیچ علاقه‌ای به دفن‌شدن در گورستان آن‌ها ندارم».

اسطوره‌شناسی سیاسی ایالات متحده متکی بر این باور است که مردم ازطریق طردشدن و مرارت‌دیدن قوی‌تر و انعطاف‌پذیرتر می‌شوند. اما آن نوع انعطاف‌پذیری دربرابر طردشدن که پدران بنیان‌گذارْ هواخواهش بودند پیوندی ناگسستنی با اشکال نهادینۀ تبعیضی دارند که فرد طردشده را معادل تنبل، بی‌صلاحیت، انعطاف‌ناپذیر و ناسالم می‌داند. بندِ پوتینْ گفتمانی سیاسی از کار در می‌آید که در آن رشد شخصیِ تماماً انفرادی، به‌عنوان واکنشی دربرابر طردشدن‌هایی بسیار شایع از سوی نهاد‌های ستمگر با معایب سیستمی، جزء لاینفکی از بوطیقا شده است: تلاش کن، دوباره تلاش کن. مهارت‌های بیشتری یاد بگیر و سال بعد دوباره اقدام کن. عیب از تو نیست، از من است۵. جدا، اما برابر. گورستان خودت را
گفته می‌شود طردشدن جهانی است، اما نیست. انعطاف‌پذیری، تلافی‌کردن و بهبودیافتن هم جهانی نیستند
پیدا کن. بااین‌حال همان‌طور که مارتین لوتر کینگ گفت «اشکالی ندارد اگر به مردی بگویید که باید خودش را با بند پوتینش بالا بکشد، اما این شوخی بی‌رحمانه‌ای است اگر به مردی که پوتین ندارد بگویید که باید خود را با بند پوتینش بالا بکشد».

دستورالعمل‌های خودیاری، روان‌درمانی، تعلیم‌وتربیت و تمام قوانین و هنجار‌های فرهنگی ما تعیین می‌کنند که آیا واکنش‌های ما به طردشدن مناسب‌اند یا افراطی، معقول‌اند یا دیوانه‌وار؛ بنابراین استانداردها، توانایی ما در کنارآمدن با طرد بستگی دارد به پختگی، انعطاف‌پذیری و کار دشوار رشد شخصی: [طرد را]پشت سر می‌گذاریم، خودمان را از شرش خلاص می‌کنیم، مدیریتش می‌کنیم، از آن عبور می‌کنیم و علی‌رغم آن، دوام می‌آوریم. اما آنچه ما انعطاف‌پذیری می‌نامیم، برای آن‌هایی که، بدون اینکه خطایی مرتکب شده باشند، به‌ندرت می‌توانند، یا هرگز نمی‌توانند بر سیستمی چیره شونده که در مقابلشان قد علم کرده است، بهای مادی، اقتصادی و روان‌شناختی گزافی دارد.

همۀ طردشدن‌ها هم‌سان نیستند. برخی از ما از دسترسی به حقوق بنیادین بشر محروم می‌شویم؛ برخی از ما را هم‌دبیرستانی‌های سابقمان طرد می‌کنند. گاهی فرد طردشده احساس می‌کند مستحق چیزی است که استحقاق آن را ندارد، یا حقِ خواستنش را هم ندارد. از عاملین کشتار جمعی سال ۱۹۹۹ در کلمباین به‌صورت گسترده‌ای، حتی در یک مطالعۀ روان‌شناختی، نقل می‌شود که گفته‌اند «خوبه که برامون احترامی را قائل هستن که استحقاقش رو داشتیم»؛ آن‌ها را به‌مثابۀ نمونه‌هایی از وازده‌های اجتماعی که احساس طردشان منجر به خشونت شده است علم کرده‌اند. اما همان‌طور که اِدن چونگ در یک توییت پرخواننده پس از تیراندازی‌های پارکلندِ فلوریدا، بنتونِ کنتاکی و لکزینگتون پارکِ مری‌لند گفت: «اگر قلدری دلیل تیراندازی در مدارس بود، باید تیرانداز‌های تراجنسیتی، تیرانداز‌های دگرباش، تیرانداز‌های مؤنث، تیرانداز‌های رنگین‌پوست می‌دیدیم. قلدری باعث تیراندازی در مدرسه نمی‌شود؛ احساس محق‌بودن باعث آن می‌شود؛ و پسران سفیدپوست بااختلاف خودمحق‌پندارترین گروه جمعیتی‌اند». گفته می‌شود طردشدن جهانی است، اما نیست. انعطاف‌پذیری، تلافی‌کردن و بهبودیافتن هم جهانی نیستند.

•••

شو و من همچنین دربارۀ دشواریِ صورت‌بندیِ واکنش‌هایِ «سالم» یا «مناسب» به طردشدن‌های غیرمنصفانه و نظام‌مند بحث کردیم. چنین واکنش‌هایی کاملاً به زمینه وابسته است: هیچ‌کس نباید مجبور به «پشت‌سرگذاشتن» طردی همچون تبعیض نژادی باشد. در چنین موقعیت‌هایی واکنش درست ممکن است اعتراض باشد. یا یک جنبش. یا راه‌انداختن جنگ داخلی. به‌غیر از یاری‌رساندن به سیستم ازطریق تغییر خودمان برای همخوانی با استاندارد‌های قراردادی و غیرمنصفانه، راه‌های دیگری هم برای انعطاف‌پذیری وجود دارد. روش‌های دارویی و درمانی برای تقویت خودمان دربرابر طردشدن با تغییردادن فرهنگی که از طرد همچون انگیزه‌ای برای کامیابی یا توجیهی برای تبعیض استفاده می‌کند، یکسان نیست.

این کارِ حوزۀ تاریخ فرهنگی است تا هم به‌مثابۀ آزمایشگاه و هم به‌عنوان دفترچۀ راهنمای خودیاری عمل کرده و خوب و بد طردشدن را بفهمد. طردشدن متشکل است از برآوردی روانی و احساسی از خویشتنی که به جهان بیرونی می‌نگرد و باید جوابگوی این باشد که، خوب یا بد، چرا فاقد چیز‌هایی است که نیاز دارد. همچنین طرد اغلب نوعی رویارویی با محاسبات غیرشخصی -یا تماماً شخصی‌ای- است که هیچ اهمیتی به احساساتمان نمی‌دهند. شاید بشود تجربۀ طردشدن را مثلِ گیرافتادن در دو ماشین هولناک دانست: یکی ماشین بدن خودمان، امواج مغزی، هورمون‌ها و واکنش‌های به‌شدت شخصی و پیش‌بینی‌پذیر به طردشدن؛ و ماشین بیرونیِ ویرانگر بدنه، نهاد یا سیستمی که ما را قضاوت می‌کند. توانایی ما در کنترل‌کردن یا پاسخ‌دادن به این ماشین‌ها گاهی در اختیار خودمان است و گاهی به‌هیچ‌وجه در اختیارمان نیست: ما خود را درون ذهن و بدن خود جای می‌دهیم؛ اما همچنین درون تاریخی از عدالت، بی‌عدالتی و عزت نفس که به‌طرق گوناگون با زندگی‌هایمان درهم‌تنیده است، چه در آزمایشگاه، چه در سایت دوست‌یابی چه در جنبش حقوق مدنی.

طرد یک داستان عشق و نفرت همزمان است.

 
آلیسون کینی
ترجمۀ: علی امیــری
مرجع: GAY MAG
 

 
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

۱۰ شگرد رسانه‌ای برای اثرگذاری بر باورهای مخاطب
پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
سخت است حرفت را نفهمند سخت تر این است که حرفت را اشتباهی بفهمند حالا میفهمم که خدا چه زجری میکشد وقتی این همه آدم حرفش را که نفهمیده اند هیچ اشتباهی هم فهمیده اند. دکترعلی شریعتی