بیگانگی با خود
شاید یکی از مهم ترین علل عقلانی، فردی و اجتماعی این اقدام، درگیری و بیگانگی افرادی که خویش را می کُشند با چهار چیز یا چهار موضوع و مقوله ی زیر باشد: با دنیا، با دیگران، با کارشان و با خودشان.
نخست آن که اشخاصی که خود را از میان برمی دارند دنیا و جهان را آن گونه که «هست» درک نمی کنند یا نمی پذیرند و دنیا و طبیعت نیز آنان را آن گونه که «هستند» تحمل نمی کند. هنگامی که یکی از آدم ها می میرد یا خود را می میراند، بقیه و دنیا به زندگی و راه خود ادامه می دهند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
دوم آن که ارتباط و صمیمیت و اعتماد متقابل میان آنان با دیگران از بین می رود. مردم، احساسات وعواطفشان را درک نمی کنند و فقط قضاوتشان می کنند. ما آدم ها خیلی شتاب زده در مورد دیگران قضاوت و داوری می کنیم حال آن که اهل معرفت و خردمندان گفته اند «اگر بخواهید از آدم ها حرف بزنید باید خودتان را جای آن ها بگذارید».
سوم آن که افرادی که خودکشی می کنند یا بیکارند یا کار مداوم و مستمری ندارند یا اگر دارند از کاری که می کنند خوششان نمی آید و هیچ معنایی برایشان ندارد. به بیان دیگر، با کارِشان بیگانه اند.
چهارم و مهم تر از همه، درگیری با خود و بیگانگی از خود است. آنان بتدریج از خودِ واقعی شان جدا می شوند و احساس فقدان معنا یا حس بی معنایی یا گم شدگی دارند. بدیهی است که بیماری و بی مسوولیتی برخی از افرادِ جامعه و حکومت، انسان را به این مرحله از احساس می رسانَد.
بیگانگی، جدایی و غریبه شدن با این چهار موضوع و مقوله، بیماری های جسمی و روحی به ویژه نگرانی و افسردگی را افزایش می دهد، گرفتاری های بُغرنج را گریبانگیر خودکُش ها می کند. آن بیگانگی، از قدرتشان برای زندگی کردن و امیدوار بودن یا اعتراض کردن به وضع بدِ موجود، می کاهد و آنان را کم کم و سپس یکجا می میرانَد.
چاره کار، گردش و سیر در طبیعت، تعمق و تفکر کردن در احوال خود و جامعه، مبارزه و مطالعه مداوم، اصلاح و تزکیه خویش، تقویت ارتباط، عشق ورزیدن و کمک بی چشمداشت به دیگران، مدفون شدن در گدازه های رنج زندگی و صبوری و خَم به ابرو نیاوردن است و در این اوقات و در این وضعیت است که انسان اثبات می کند چند مَرده حَلّاج است!
عاقلان و عارفان باور دارند که انسان برای زندگی کردن، عبادت ورزیدن، رو به سوی نور و روشنایی رفتن و برای نیکی و احسان کردن به دیگران، خلق شده است و لازم است اندکی شادی در زندگی کسانی که به اندازه ی خود او شاد و سعادتمند نیستند، بدمَد. به لبخند دیگران پاسخ دهد تا زندگی نیز همیشه به او لبخند بزند. به همین اعتبار و روش، حساسیت ما نسبت به صداهای همنوعان و هموطنان، افزایش می یابد و حیات، معنادار می شود.
نخست آن که اشخاصی که خود را از میان برمی دارند دنیا و جهان را آن گونه که «هست» درک نمی کنند یا نمی پذیرند و دنیا و طبیعت نیز آنان را آن گونه که «هستند» تحمل نمی کند. هنگامی که یکی از آدم ها می میرد یا خود را می میراند، بقیه و دنیا به زندگی و راه خود ادامه می دهند، گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است.
دوم آن که ارتباط و صمیمیت و اعتماد متقابل میان آنان با دیگران از بین می رود. مردم، احساسات وعواطفشان را درک نمی کنند و فقط قضاوتشان می کنند. ما آدم ها خیلی شتاب زده در مورد دیگران قضاوت و داوری می کنیم حال آن که اهل معرفت و خردمندان گفته اند «اگر بخواهید از آدم ها حرف بزنید باید خودتان را جای آن ها بگذارید».
سوم آن که افرادی که خودکشی می کنند یا بیکارند یا کار مداوم و مستمری ندارند یا اگر دارند از کاری که می کنند خوششان نمی آید و هیچ معنایی برایشان ندارد. به بیان دیگر، با کارِشان بیگانه اند.
چهارم و مهم تر از همه، درگیری با خود و بیگانگی از خود است. آنان بتدریج از خودِ واقعی شان جدا می شوند و احساس فقدان معنا یا حس بی معنایی یا گم شدگی دارند. بدیهی است که بیماری و بی مسوولیتی برخی از افرادِ جامعه و حکومت، انسان را به این مرحله از احساس می رسانَد.
بیگانگی، جدایی و غریبه شدن با این چهار موضوع و مقوله، بیماری های جسمی و روحی به ویژه نگرانی و افسردگی را افزایش می دهد، گرفتاری های بُغرنج را گریبانگیر خودکُش ها می کند. آن بیگانگی، از قدرتشان برای زندگی کردن و امیدوار بودن یا اعتراض کردن به وضع بدِ موجود، می کاهد و آنان را کم کم و سپس یکجا می میرانَد.
چاره کار، گردش و سیر در طبیعت، تعمق و تفکر کردن در احوال خود و جامعه، مبارزه و مطالعه مداوم، اصلاح و تزکیه خویش، تقویت ارتباط، عشق ورزیدن و کمک بی چشمداشت به دیگران، مدفون شدن در گدازه های رنج زندگی و صبوری و خَم به ابرو نیاوردن است و در این اوقات و در این وضعیت است که انسان اثبات می کند چند مَرده حَلّاج است!
عاقلان و عارفان باور دارند که انسان برای زندگی کردن، عبادت ورزیدن، رو به سوی نور و روشنایی رفتن و برای نیکی و احسان کردن به دیگران، خلق شده است و لازم است اندکی شادی در زندگی کسانی که به اندازه ی خود او شاد و سعادتمند نیستند، بدمَد. به لبخند دیگران پاسخ دهد تا زندگی نیز همیشه به او لبخند بزند. به همین اعتبار و روش، حساسیت ما نسبت به صداهای همنوعان و هموطنان، افزایش می یابد و حیات، معنادار می شود.
مرجع : خبرگزاری ایرنا