چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴ - 21 May 2025
تاریخ انتشار :
پنجشنبه ۱۰ تير ۱۳۸۹ / ۱۵:۱۸
کد مطلب: 529
۲
۵

معلم محبت

معلم محبت
تقدیم به همه آموزگاران مهربان و دوست داشتنی. و با ذکر این جمله از ارد بزرگ که: آموزگاری، عشق است چنین جایگاهی هیچ‌گاه به دست غیر مباد.

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن‌ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آن‌ها قائل نیست.البته او دروغ می‌گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استو دارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس‌هاى کثیف به تن داشت، با بچه‌هاى دیگر نمی‌جوشید و به درسش هم نمی‌رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد. 

امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند. معلّم کلاس اول تدى در پرونده‌اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می‌دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل". معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق‌العاده اى است. همکلاسی‌هایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان‌ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است. معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می‌کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد. معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه‌اى به مدرسه نشان نمی‌دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده‌هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد.
تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه‌ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود.

خانم تامپسون هدیه‌ها را سرکلاس باز کرد. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه‌هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه‌ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد.

تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه‌ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می‌کرد. پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می‌کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش‌ترین بچه‌هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوب‌ترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام. شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام. چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می‌شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است. چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی‌تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می‌خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می‌شود بنشیند.

خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین‌ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد. تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمام‌تر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می‌توانم تغییر کنم از شما متشکرم. خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می‌کنى. این تو بودى که به من آموختى که می‌توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

Iran, Islamic Republic of
داستان نکان دهنده ای بود من دبیر روانشناسی هستم وهمیشه ارزو میکردم وضعیت اموزش وپرورش ما به شکلی بود که نه تنها همه معلمین با شاگردانبه راحتی ارتباط برقرار میکردند که در سورت نیاز نسبت به حل مشکلات بچه هااقدام میکردند
Iran, Islamic Republic of
خیلی قشنگ بود میتوان اشکهای جاری شده رابه اشکهای کودکان منتظر پیوند داد.
Iran, Islamic Republic of
kheili tasir gozar bood
خیلی داستان قشنگی بود من معلم عربی در یکی از روستاهای بسیار فقیر هستم به امید روزی که سیستم آموزشی کشور ما بتواند الگویی برای دیگر کشورها باشد
فاطمه
Iran, Islamic Republic of
معلمی عشق است و باید مثل شمع نورانی راهگشا و چراغ راه باشی. من معلم هستم و بیشترین انرژی زندگی ام را از بجه ها میگیرم. با اینکه سال 32 کاری ام هست و شاید برای بچه ها از سن مامان هاشون هم بزرگتر بنظر بیام ولی حرف هاشون به من انرژی میده.مثلا همین امروز یک دانش آموز کلاس سوم همانطور که در آغوش من بود به من گفت خانم مدیر چقدر شما قشنگ هستید بهش گفتم تو خیلی قشنگی عزیزم و دوباره حلما گفت ولی شما از همه قشنگترید و این یعنی انرژی...یادمه قبلا که معلم کلاس بودم عقیده داشتم معلم باید بسیار آراسته و مرتب وارد کلاس بشه و یک بوی معطری هم داشته باشه به همین خاطر با یک عطر ملایم خودم را خوشبو میکردم. بچه ها تو کلاس خیلی به من نزدیک میشدن گاهی بهشون می گفتم بچه ها برای سلامتیمون هم که شده باید فاصله را رعایت کنیم .بچه ها اعتراض کردند و بهم گفتن که شما بوی بهشت میدین و ما میخواهیم کنار شما باشیم. من همیشه از این عطر استفاده می کنم چون دریافتم که واقعا بچه ها لذت میبرن و حالشون خوب میشه.الان هم که چندسالی هست مدیر مدرسه هستم وقتی تو سالن و بین بجه ها قدم میزنم می شنوم که میگن خانم مدیر شما بوی بهشت میدین وقتی ازشون میپرسم مگه شماها بوی بهشت را بلدید میگن از شما بوی بهشت را فهمیدیم و هزاران دیالوگ بچه ها که برای من مثل بمب انرژی هست و در هیاهوی سختی های مدیریت و مدرسه مثل نسیم بهاری برتن خسته من میوزه و دوباره شکوفا میشم.
عادت‌هایی که افراد موفق برای سلامت روان‌شان دارند
چگونه افراد میانسال به زوال عقل مبتلا می‌شوند؟
۸ عادت شبانه که افراد موفق هیچوقت فراموش نمی‌کنند
چالش سلیمان چیست؟
رواج «جراح مُهر زن»؛ جراح بیمار می‌بیند، تکنسین عمل می‌کند!!
چگونه معنی خواب‌‌هایمان را بفهمیم؟
چطور دلخوری‌‌ها رو بدون دعوا حل کنیم؟
آغاز ثبت نام در کلاس کنکور روانشناسی و مشاوره دکتر محمدی (نگاره)
شرط ضروری شرکت در آزمون صلاحیت حرفه ای
این ۱۱ ویژگی رفتاری یعنی شما نابغه هستید
به بهانه روز جهانی زن در ریاضیات: زندگی پروفسور مریم میرزاخانی
۷ نوع آدمی که نباید از آن‌ها در زندگی خودتان مشاوره بگیرید!
برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جریان آب حرکت کند.