پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - 18 Apr 2024
تاریخ انتشار :
يکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰ / ۱۲:۲۲
کد مطلب: 57206
۲
۲

ماهیت هوش و آزمون های آن

فاطمه فرج زاده
ماهیت هوش و  آزمون های آن
به گزارش میگنا هوش انسان را می توان همچون یک سازه روانشناختی تلفیقی یا "چتر مانند" در حجم وسیعی از نظریه ها و تحقیقات روانشناختی دانست. هوش ظرفیت یادگیری از تجربه، استفاده از فرایندهای فراشناختی، به منظور تقویت یادگیری و توانایی و تطبیق با محیط پیرامونی است. هوش ممکن است به سازگاری با بافت های مختلف اجتماعی و فرهنگی نیاز داشته باشد.

افرادی که باهوش تر هستند در فرایند هایی مانند توجه توزیع شده و توجه انتخابی، حافظه کاری، استدلال، حل مسئله، تصمیم گیری و مفهوم سازی سرآمد تر هستند. بنابراین اگر ما فرایندهای ذهنی درگیر در هریک از این کارکردهای شناختی را درک کنیم بهتر می توانیم پایه تفاوت های فردی در هوش را بشناسیم.

هوش مفهومی است که همه ابعاد روانشناسی شناختی را به هم پیوند می دهد.۰۷ تعریف از هوش شده است اما همه آنها به طور کلی۲موضوع را در بر میگیرند: اول، هوش شامل ظرفیت یادگیری از طریق تجربه هست. دوم، هوش شامل توانایی سازگاری با محیط پیرامونی است. :مقدمه در کل هوش ظرفیت یادگیری از تجربه، استفاده از فرایند های فراشناخت به منظور تقویت یادگیری و توانایی سازگاری با محیط پیرامونی است.

هوش ممکن است به سازگاری های متفاوت در بافت های فرهنگی و اجتماعی مختلف نیاز داشته باشد. اکثر ما درباره معنای باهوش بودن، نظریه های ضمنی خودمان را داریم و در بسیاری از موقعیت های اجتماعی از آنها استفاده میکنیم. همچنین در توصیف افراد دیگری که آنهارا باهوش یا کم هوش میدانیم استفاده میکنیم. در تعریف هوش چندین تفاوت فرهنگی وجود دارد. این تفاوت ها به یک حوزه مطالعاتی در تحقیقات مربوط به هوش منجر شده است که به بررسی تفاوت های فرهنگی در تعریف هوش میپردازد. این حوزه کاوش را هوش فرهنگی یا CQ می نامند. از این اصطلاح برای توصیف توانایی یک فرد در سازگاری با چالش های متنوع در فرهنگ های مختلف استفاده می شود.

تعدادی از روانشناسان هوش را چیزی تعریف می کنند که آزمونهای هوش اندازه گیری میکنند اما متاسفانه این تعریف چندان درست نیست زیرا بر اساس این تعریف ماهیت هوش آن چیزی است که مورد آزمون قرار میگیرد اما آنچه که اندازه گیری می شود باید توسط ماهیت هوش تعیین شود. علاوه بر این آنچه آزمونهای مختلف هوش اندازه می گیرند همیشه یک چیز نیست.

آزمونهای مختلف نوعی سازه های متفاوت را می سنجند. بنابراین امکان تعریف هوش توسط آنچه آزمونها اندازه گیری میکنند وجود ندارد، حتي اگر همه یک چیز را اندازه بگیرند.

ماهیت هوش
بر اساس تعاریف موجود از هوش، روان شناسان نظریه های مختلفی در مورد ماهیت هوش دارند. عده ای آن را "عامل عمومی" تلقی می کنند که نوع رفتار فرد را در موقعیتهای مختلف مشخص میکند. گروهی معتقد هستند هوش از تعدادی عوامل مستقل تشکیل شده است که در افراد مختلف به نسبت های متفاوت وجود دارد.

  اسپیرمن و عامل g
شهرت اسپیر من به دلیل ابداع عامل "g" است. او با استفاده از مطالعات تحلیل عامل، نتیجه گرفت که هوش را می توان در قالب دو نوع عامل درک کرد. یک عامل واحد کلی که بر عملکرد فرد در تمام آزمونهای توانش ذهنی تاثیر دارد.

مجموعه ای از عوامل خاص نیز فقط در عملکرد فرد در نوع خاصی از آزمون توانش ذهنی مثل محاسبه حساب درگیرند. از نظر اسپیرمن عوامل خاص فقط برای علیت مفید هستند ، زیرا این عوامل کاربرد پذیری محدودی دارند. از نظر اسپیرمن عامل عمومی که آن را عامل"g"می خواند کلید درک هوش است. اسیپیرمن معتقد بود که "g" نتیجه انرژی ذهنی است.

ترستون: توانایی های ذهنی اولیه
بر خلاف اسپیرمن، لویس ترستون نتیجه گرفت که هسته اصلی هوش نه در یک عامل واحد بلکه در هفت عامل خلاصه می شود. او به آنها تحت عنوان توانایی های ذهنی اولیه اشاره کرد.

بر اساس نظریه ترستون، توانایی های ذهنی اولیه عبارتند از: درک کلامی، روانی کلامی، استدلال استقرایی،تجسم فضایی، عدد، حافظه، سرعت ادراک.

این مؤلفه ها ابزار های مستقیمی را برای اندازه گیری هوش آن طور که ترستون تعریف کرده است فراهم می سازند.

حافظه کاری:
حافظه کاری یکی از مؤلفه های حیاتی هوش هست.در واقع برخی از پژوهشگران ادعا کرده اند که هوش ممکن است کمی فراتر از حافظه کاری باشد. در مطالعه ای آزمودنی ها مجموعه ای از عبارات را خواندند و سپس سعی کردند آخرین کلمه هر عبارت را به یاد بیاورند.یادآوری با توانش کلامی همبستگی بالایی داشت.

مبانی زیست شناختی هوش:
روشن است که مغز انسان پایه زیست شناختی هوش انسان است. در پژوهشی به رابطه اندازه مغز با هوش توجه کرده است. شواهد نشان می دهند که رابطه آماری ناچیزی میان اندازه مغز و هوش انسان وجود دارد.
به هرحال، دشوار است که بدانیم این رابطه چه فایده ای دارد. اندازه بزرگتر مغز ممکن است موجب هوش بیشتر، هوش بیشتر ممکن است علت بزرگتر بودن اندازه مغز باشد، یا هردو ممکن است وابسته به عامل سومی باشند.به علاوه ، نحوه استفاده کارآمد از مغز احتمالا حداقل به اندازه حجم مغز اهمیت دارد. برای مثال مغز مردان به طور متوسط بزرگتر از زنان است. اما زنان به طور متوسط از طریق جسم پینه ای از پیوندهای بهتری بین دو نیم کره مغز خود برخوردارند. بنابراین مشخص نیست کدام جنس به طور متوسط مزیت بیشتری دارد. احتمالا هیچ کدام.

این نکته مهم است که رابطه بین اندازه مغز و هوش درمیان تیره های متخلف صادق نیست. بلکه به نظر می رسد رابطه ای که میان هوش و اندازه مغز برقرار است، با اندازه تقریبی کلی موجود زنده تناسب داشته باشد. برخی از پژوهش های عصب روانشناختی پیشنهاد می کنند که عملکرد در آزمونهای هوشممکن است نشانه کاملی از بعد حیاتی هوش نباشد. این بعد حیاتی توانایی فرد در هدف گذاری ، برنامه ریزی برای رسیدن به آن اهداف و اجرای آن برنامه ها است. به طور خاص افرادی که دچار ضایعه در قطعه پیشانی مغز خود هستند، غالبا عملکرد بسیار خوبی در آزمونهای استانداردهوش دارند. هوش شامل توانش یادگیری از طریق تجربه و سازگاری با محیط پیرامونی است.

کشف اهمیت نقش مناطق پیشانی و آهیانه ای در تکالیف هوش به توسعه یک نظریه یکپارچه در مورد هوش منجر شده است که بر اهمیت این نواحی تکید دارد. این نظریه تلفیق آهیانه ای-پیشانی نامیده می شود و بر اهمیت مناطق متصل به هم مناطق مغز در تعیین تفاوت های هوشی تاکید دارد.

مناطقی از نظریه برودمن که این نظریه بر آن تمرکز دارد عبارتند از : قشرپیش پیشانی، ریز قطعات آهیانه ای تحتانی و فوقانی، قشر کمربندی قدامی و بخش هایی از قطعات گیجگاهی و پس سری.

نظریه تلفیق آهیانه ای-پیشانی الگو های فعالیت مغز افرادی را که سطوح متفاوتی از هوش دادند توصیف می کند ؛ به هر صورت این نظریه نمی تواند توضیح دهد که چه چیز یک فردا را باهوش می سازد یا هوش چیست.


نقش وراثت و محیط در هوش:
روانشناسان به این نتیجه رسیده اند که اهمیت عوامل محیطی و وراثتی ممکن است از فردی به فردی دیگر یا از خصوصیتی به خصوصیت دیگر متفاوت باشد. اهمیت عوامل ارثی معمولا در ویژگی هایی مثل هوشو خلق و خو بیشتر است تادر شکل گیری ارزشها و باور ها. نتایج نشان میدهد که اگرچه وراثت امکان بروز رفتارهای خاصی را مشخص میکند اما سرانجام این محیط است که به این رفتارها عینیت می بخشد. به عبارت دیگر وراثت حدودی را تعیین میکند که در درون آن رشد بیشتر ویژگیهای شخصیت در محیط امکان پذیر می باشد.

البته رابطه وراثت و محیط احتمالا از این هم پیچیده تر از زیرا خصوصیاتی که تحت تاثیر وراثت است می تواند جهت خاصی به کنش فرد در محیط بدهد و به شکلی تحت تاثیر همان محیط قرار بگیرد. برای مثال کودک بیش فعال در مقایسه با کودکی که آرام است پاسخهای متفاوتی از طرق والدین دریافت میکند. بنابر این به جای یک رابطه ساده علت و معلول، تعاملی مداوم یا فرایندی دو جانبه بین وراثت و محیط برقرار است.


استرنبرگ و هوش موفق:
مفهومی که استرنبرگ در سالهای اخیر مورد توجه قرار داده ، مفهوم هوش موفق است. از نظر وی هوش موفق توانایی کسب موفقیت با توجه به معیارهای های فردی در بافت فرهنگی- اجتماعی زندگی هر شخص است. توانایی کسب موفقیت به تشخیص نقاط قوت و ارتقای آنها و تشخیص هم زمان نقاط ضعف و یافتن راه هایی برای جبران و اصلاح مربوط است. هوش موفق تعادلیاست که میان انطباق و تغییر محیط برقرار می شود. به عبارت دیگر، کسی که همیشه بت پجیط انطباق دارد و هرگز برای تغییر تلاشی نمیکند، به شدت با محیط هم نوا است. افرادی همیشه دست به تغییر محیط می زنند غالبا به سرعت موانع را از سر راه خود برمیدارند. بنابراین افرادبا هوش موفق تصمیم میگیرند که برای آنچه ارزش تلاش کردن دارد تلاش کنند، در غیر این صورت با محیط انطباق پیدا میکنند. به این ترتیب افراد با انتخاب آگاهانه هم از تغییر محیط و هم انطباق با محیطشان اعلام رضایت میکنند. هوش موفق باز هم چیزی بیشتر از انطباق با محیط و تغییر محیط است.

گاهی اوقات بهترین گزینه انتخاب محیطی دیگر است.ممکن است فردی متوجه شود که یک شغل ، یک ارتباط ، یک مکان برای زندگی یا هرچیز دیگری در طولانی مدت مفید و موثر نیست. در این موارد ممکن است فرد محیط دیگری را انتخاب کند. هوش موفق میان انطباق، تغییر و انتخاب محیط تعادل برقرار میکند.در اکثر موارد افراد در ابتدا می کوشند تا با محیط منطبق شوند یا آن را تغییر دهند، اما چنانچه تلاششان بی فایده باشد و شکست بخورند، محیط جدیدی را انتخاب میکنند که ممکن است بهترین گزینه برای آنها باشد.

 
 تاریخچه پیدایش آزمونهای هوشی:
گرایش به اندازه گیری توانایی های انسان در قرن نوزدهم با مطالعات فرانسیس گالتون به وجود آمد. گالتون برای تشخیص افراد تیز هوش از کند هوش از دو ویژگی کلی استفاده کرده است: اولی انرژی یا ظرفیت فرد برای کار و تلاش و دومی حساسیت در تقابل محرکهای فیزیکی.

گالتون دریافت که قدرت تشخیص افراد کند ذهن در درک سرما، گرما و درد به میزان قابل توجهی کمتر از دیگران است. او از طریق آزمونهای حسی مختلف به اندازه گیری هوش افراد مبادرت ورزید.

جیمز مک کین کتل که تحصیلاتش را در زمینه تفاوتهای فردی زیر نظر وانت به پایان رسانیده بود ، ضمن ملاقات با گالتون و بهره گیری از آزمونهای او به مطالعه تفاوت های فردی ادامه داد. کتل همه این تجربیات را به آمریکا برد و برای تاسیس آزمایشگاه های روان شناسی و گسترش آزمونهای روانی کوشید. او اصطلاح"آزمون ذهنی" را برای اولین بار به کار برد. کتل سعی کرد آزمونهای گالتون را در تعلیم و تربیت به کار گیرد؛ بیشتر این آزمونها برای دانشجویان سالهای اول دانشگاه به کار گرفته شد. این آزمونها فرایندهای ساده روانی را اندازه گیری میکرد، ولی نمی توانست خصوصیات پیچیده روانشناختی را بسنجد.


آزمونهای هوشی و بینه:
آلفرد بینه و همکارش سیمون آزمونهای هوشی جدیدی در ابتدای قرن بیستم در اختیار آموزش و پرورش فرانسه قرار دادند. هدف بینه و سیمون از تدوین این آزمونها کمک به معلمان در شناسایی کودکان کم هوشی بود که توانایی چندانی برای استفاده از برنامه های عادی تعلیم و تربیت نداشتند؛ زیرا آنها معتقد بودند که اگر این کودکان به موقع و درست شناسایی شوند می توان آنهارا از بقیه جدا کرد و آموزش اثر بخش تری را به آنها ارائه داد.

بینه و سیمون اعتقاد داشتند که آزمون آنها به استدلال و داوری کودک نیاز دارد و متضمن مسائلی است که بدون ارتباط با یادگیریهای قبلی کودک حل شدنی است. با وجود این آزمون آنها فقط جنبه کاربردی داشت و هیچ گونه پشتوانه نظری دقیق یا تعریف مشخصی از هوش در آن به کار نرفته بود.

درسال1911 روانشناسان با تجدید نظر هایی در این آزمون تغییراتی جزئی در آن ایجاد کردند. این آزمون اکنون به زبانهای گوناگون ترجمه است، ولی ترجمه آن به انگلیسی که ترمن و همکارانش در دانشگاه استنفورد انجام دادند به نام آزمونهای استنفورد_بینه شهرت یافت و به سال 1916 منتشر شد.

ترمن اصطلاح هوشبهر "IQ" را برای اولین بار به کار برد. از آن تاریخ به بعد در سالهای 1985،1972،1969،1937 تجدیدنظرهایی در این آزمون شده است.

آزمونهای هوشی وکسلر:
آزمونهای هوشی وکسلر شامل سه آزمون برای اندازه گیری هوش بزرگسالان، خردسالان و کودکان قبل از دبستان است که از لحاظ ساخت کلی مشابه اند. آزمون هوشی وکسلر در قسمت خردسالان نمونه ای ساده تر از آزمون بزرگسالان است. این آزمون بسیار با ارزش است و اگر آن را معتبر تر از آزمون استنفورد- بینه ندانیم کمتر از آن نیست. یکی از مزیتهای این آزمون علاوه بر دریافت بهره هوشی، ارائه نمره های هوشی مختلف برای استعداد های غیر کلامی و کلامی است.

هوش چند وجهی از نظر استرنبرگ:
بر اساس نظریه هوش استرنبرگ، مجموعه گسترده ای از فرایندهایی چون اکتساب دانش، فرا مؤلفه ها و مؤلفه های عملکردی زیر بنای همه جنبه های هوش یعنی هوش تحلیلی، خلاق و عملی است. این فرایند ها عبارتند از : اکتساب دانش، فرامولفه ها و مؤلفه های عملکردی که هر کدام عملکرد متفاوتی دارند:

مؤلفه های کسب دانش:
به نظر استرنبرگ سه مؤلفه عمده در پردازش اطلاعات برای کسب دانش مهم اند:
1. رمزگردانی
2. ترکیب انتخابی
3.مقایسه انتخابی
فرا مولفه ها: او معتقد بود که نه فرا مؤلفه در تکالیف هوشی به کار گرفته می شوند:
1. بازشناسی مسئله 2. انتخاب مؤلفه های سطح پایین تر 3. انتخاب راهبرد هایی برای ترکیب مؤلفه های سطح پایین تر 4. انتخاب یک یا چند بازنمایی ذهنی یا سازماندهی اطلاعات 5. تشخیص منابع مؤلفه ای. 6. باز بینی راه حل 7. درک پسخوراند 8.درک عملی که بر اساس پسخوراند ها باید انجام گیرد. 9.پاسخ بر اساس پسخوراند.

مؤلفه های عملکردی: به نظر استرنبرگ تعداد مؤلفه های عملکردی که در پردازش یک تکلیف دخیل اند بسیار زیاد است، ولی می توان مؤلفه هایی را مشخص کرد که در بخشهای وسیعی از تکالیف قابل اجرا هستند:
1. رمزگردانی اطلاعات
2. استنباط روابط
3. طرح ریزی روابط سطح بالاتر
4. به کار بستن روابط
5.مقیاس و تقابل
6.توجیه
7. پاسخ

هوش زمینه ای: شامل رفتار انطباقی در محیط در حال تغییر است، مانند کنار آمدن با دیگران، ارزیابی موقعیت، دستیابی به هدف و حل مشکلات عملی.

مفهومی مبتنی بر تجربه: شامل انتخاب کردن، کد گذاری، مقایسه و ترکیب اطلاعات به شیوه ای معنی دهر در جهت ایحاد بینش، نظریه و ایده های جدید است.


 
نتیجه گیری:
هوش به معنای ظرفیت یادگیری از تجربه، استفاده از فرایندهای فراشناخت به منظور تقویت یادگیری و توانایی سازگاری با محیط پیرامونی است.

درباره ماهیت هوش نظریات مختلفی وجود دارد، عده ای آن را به عنوان عامل عمومی و عده ای دیگر معتقد هستند هوش از تعدادی عوامل مستقل تشکیل شده است که در افراد مختلف به نسبت های متفاوت وجود دارد.

مغز انسان پایه زیست شناختی هوش انسان است. با توجه به تحقیقاتی که درباره نقش وراثت و محیط در هوش شده است، متوجه میشویم که اگرچه وراثت امکان بروز رفتارهای خاصی را مشخص میکند اما سرانجام این محیط است که به این رفتارها عینیت می بخشد. به عبارت دیگر وراثت حدودی را تعیین میکند که در درون آن رشد بیشتر ویژگیهای شخصیت در محیط امکان پذیر می باشد. البته رابطه وراثت و محیط احتمالا از این هم پیچیده تر از زیرا خصوصیاتی که تحت تاثیر وراثت است می تواند جهت خاصی به کنش فرد در محیط بدهد و به شکلی تحت تاثیر همان محیط قرار گیرد.

منابع:
1. کتاب روانشناسی شناختی، نویسنده : رابرت جی . استرنبرگ و کارین استرنبرگ؛ ترجمه: دکتر سید کمال خرازی و دکتر الهه حجازی.
2. کتاب روانشناسی تربیتی - نویسنده:دکتر پروین کدیور


تهیه و تنظیم: فاطمه فرج زاده دانشجوی روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران شمال
استاد یار: دکتر ابوالفضل رحمانی بادی
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

Iran, Islamic Republic of
آفرین بر این نویسنده مقاله
هومن
Iran, Islamic Republic of
اینکه سر و ته نداشت. از روی کتاب برداشتن مشق نوشتن. همین
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
چطور از فکر کردن بیش از حد به یک موضوع جلوگیری کنیم؟
هیچوقت برای تبدیل شدن به کسی که میخواستین باشین دیر نیست... فقط کافیست اولین قدم را بردارید.