دیدگاه ستیر در خانوادهای درمانی
*نظريه ستير
مقدمه:
نظريه ستير افزايش اعتماد به نفس افراد در خانواده به منظور ايجاد تغيير در نظام ميان فردي آنهاست او بين عزت نفس و ارتباط يك همبستگر مستقيم يافته است و عزت نفس پايين را با ارتباط ضعيف همخوان و هم پيوند ميداند. او خانواده را يك نظام كلرنگي ميداند. نقشها اثرهاي عمدهاي بر كارايي موثر خانواده از طريق نفوذ قواعد فرايندهاي ارتباطي و پاسخ به فشارهاي رواني دارند.
مفاهيم نظريه سيستم (درمان)
1- نشانههاي بيماري و توازن خانواده: سيستم خانواده را يك نظام متوازن ميدانست مخصوصاً او مايل بود بهايي را كه هر عضو نظام براي حفظ توازن كلي آن واحد «ميپردازد» تعيين كندستير ميگويد نشانههاي شخصي پريشان حال در حقيقت ميتواند علامتي باشد مبني بر اينكه او دارد در برابر عدم تعادل خانواده واكنش نشان ميدهد و به خاطر آنكه ميكوشد درد و ناراحتي خانوادهاش را كاهش دهد و در خود مستحيل كند رشد و نمو خويش را مخدوش ميسازد يعني نشانههاي IP را ميتوان تدابير تحكيم كنندهاي تلقي كرد كه به قصد كاهش فشارهاي رواني خانوادگي و بازگرداندن خانواده به دامنه بهنجار رفتار رايج آن پديدار ميشوند.
2- رشد و كمال فردي: ستير معتقد است كه انسانها همگي در پي رشد و كمال هستند و هر يك از ما تمامي منابع مورد نياز براي شكوفايي توان خويشتن را در اختيار داريم، البته در صورتي كه بتوانيم به اين منابع دست يافته و آنها را بپرورانيم. ستير سه دسته عوامل موثر بر رشد و تحول را معرفي ميكند. (1) ميراث ارثي تغييرناپذيري كه توان بدني، عاطفي و خلق و خوي ما را تعيين ميكنند.
(2) عوامل طولي كه ماحصل يادگيريهاي ما در طي فرايند رشد و كمال است.
(3) تعامل هميشگي ذهن و بدن
3- نقشهاي خانوادگي و سبكهاي پيام رساني
شيوه پيام رساني خانواده بيانگر احساس ارزش شخصي اعضاي آن است. پيام رساني به كار يا ناكارآمد شاخص نظام خانوادگي بدكار به شمار ميآيند.
4- الگوي بذرافشاني يا بسترسازي
ستير دو جهانبيني متضاد را معرفي ميكرد كه به آنها الگوي «تهديد و پاداش» و الگوي «بذرافشاني با بسترسازي» ميگفت. در الگوي اول روابط بيانگر نوعي سلسله مراتب است كه در آن عدهاي قواعد را تعيين ميكنند و ديگران بايد آنها را بدون چون و چرا اجرا كنند.
اين سلسله مراتب مبتني بر نقش هايي است كه افراد در زندگي ايفا ميكنند. در حالي كه افراد موجود در رأس الزاماً اشخاصي بدخواهي نيستند، رفتارشان موجب خلق كساني ميشود كه احساس ضعف كرده و عزت نفس پاييني دارند. در الگوي تهديد و پاداش انتظار همرنگي وجود دارد.
در الگوي بسترسازي انسانيت هويت را تعيين ميكند نه نقشها و تغيير به منزله فرايندي دايمي در طول حيات و فرصتي براي رشد و كمال است. هر كس با توان بالقوهاي به دنيا آمده كه ميتواند آن را شكوفا سازد.
از نظر ستير نيروهاي واحدي در همه خانوادهها در كارند و اين نيروها خانواده را به دو نوع آشفته و بالنده تقسيم ميكند. اين نيروها چهار تا هستند.
1- ارزش خود
2- ارتباط
3- قواعد
4- پيوند با اجتماع
خانوادههاي بالنده و آشفته
هر خانواده را ميتوان در مقياسي بين بيمار بالقوه تا بسيار آشفته قرار داد. خانواده بالنده خانوادههاي فردي هستند . با وجود اين شباهتهاي زيادي در نحوه عملكرد اين خانوادهها ميبينيم. در خانوادههاي آشفته و ناراحت جو منفي را خيلي سريع ميتوان احساس كرد گاهي محيط آن چنان سرد است كه گويي يخ زدهاند. فضا فوقالعاده مودبانه است و بي حوصلگي به وضوح مشهود است. در خانوادههاي آشفته وضع چهره و بدن افراد بيان كننده وضع ناخوشايند آنان است. بدنها سفت يا دولا و خميده چهرهها عبوس و غمگين يا مانند صورتكي بي احساس به نظر ميرسد چشمها فروافتاده است و نگاهها از مردم ميگريزند. نشانه دوستي در ميان افراد خانواده كم است و شادي از وجود يكديگر ناچيز گويي همبستگي خانوادگي نوعي وظيفه است و افراد صرفاً تلاش ميكنند يكديگر را تحمل كنند.
در خانواده بالنده حركت بدنها مليح و حالت چهرهها آرميده است، افراد روشن صحبت ميكنند و در روابطشان با هم رواني و هماهنگي وجود دارد. حتي وقتي خردسالند به نظر گشاده رو و مهربان ميآيند و بقيه افراد خانواده هم با آنها مثل آدمهاي بزرگ رفتار ميكنند. به سخنان هم گوش ميدهند، رعايت حال و خواستههاي هم را مي كنند آشكارا صحبت خود را ابراز ميكنند با يكديگر همدردي ميكنند. از خطر كردن ميترسند چون احساس ميكنند اشتباهات احتمالي از طرف افراد خانواده پذيرفتني است، همه احساس ميكنند كه ديگران براي او ارزش قائل هستند و او را دوست دارند.
2- نيروها
2-1- ارزش خود: ستير افراد خانواده را تشويق ميكنند تا از «ديگ» خود صحبت كنند و ببينند كه محتواي آن احساس ارزش است يا گناه شرم يا بي ثمري
مثلاً بگويد: ديگ من امروز پر است...
منظور از ديگ «ارزش خود» يا «احترام به خود است» عامل قاطعي كه در درون مردم و در بين مردم وجود دارد تصويري از ارزش خودي است كه هر كس هميشه با خود دارد يعني «ديگ» او كمال، درستي، مسئوليت، عشق و شفقت همه از افرادي تراوش ميكنند كه ديگش پر است و احساس ميكند براي خودش كسي است به شاتيگر خود ايمان دارد. اما بسياري از مردم بيشتر زندگي خود را در شرايط ديگ سرخالي ميگذرانند احساس «ديگ»سر خالي بدين معني است كه در حال حاضر فرد احساس نامطلوبي را تحمل ميكند و سعي دارد طوري رفتار كند كه گويي چنين احساسي وجود ندارد.
از نظر ستير احساس ارزش احساسي است كه آموخته ميشود و خانواده محلي است كه چنين احساسي را ميآموزاند. احساس ارزش داشتن فقط در محيطي ميتواند شكوفا شود كه در آن به تفاوتهاي فردي ارزش داده شود. اشتباهات اغماض ميشوند، تبادل نظر آشكار است و قوانين قابل انعطافند.
2-2- ارتباط
از نظر ستير ارتباط مانند چتر بزرگي است كه تمام آنچه را بين آدميان ميگذرد در بر ميگيرد و بر آن اثر ميگذارد. زماني كه كودكي به دنيا ميآيد ارتباط بزرگتر يك عاملي است كه نوع رفار او با ديگران و حوادثي را كه در جهان اطراف او برايش اتفاق ميافتد تعيين ميكند. چگونه زندگيش را اداره كند؟ چگونه نزديكي با ديگران را گسترش ميدهد؟ چگونه با خداي خود ارتباط برقرار ميكند؟ و ... همه اينها به مقدار زياد به مهارت او در ارتباط بستگي دارد.
ارتباط شامل رشته كامل راههاي رد و بدل كردن اطلاعات بين مردم است. و يا اطلاعاتي را كه ميدهند و ميگيرند و نيز راههاي استفاده از اين اطلاعات را در بر دارد. ارتباط نحوه معني بخشيدن به اين اطلاعات بوسيله مردم است. ارتباط آموخته ميشود و همين كه انسان دريافت كه همه ارتباط خود را از راه ياد گفتن به دست آورده است اگر مايل باشد ميتواند باي تغيير آن دست به كار شود.
اولين مرحله تغيير (هم آهنگر) يا صادق بودن با احساسات است. مسئله ناراحت كننده اين است كه اكثر مردم احساساتشان را به طور نادرستي به كار ميبرند و نميدانند كه نوع ديگري هم ميتواند باشد در حقيقت فكر ميكنند كاري را كه بايد انجام داد انجام ميدهند. در نتيجه چنين تفكري رنج بي فايده ميكشند.
گاهي اوقات تغييري كه ميخواهيم انجام دهيم ريشهاي و اساسي است و در مرحله تغيير به چهار نكته بايد توجه كنيم.
1- چه احساسي در مورد خود داريم (احترام به خود)
2- چگونه منظورم را به ديگران ميفهمانم (ارتباط)
3- چگونه احساساتم را به كار ميگيرم (قوانين و دستورات)
4- چگونه به كارهاي جديد و متفاوت واكنش نشان ميدهم (خطر كردن)
· كنارگذاشتن موانع موجود براي تغيير دومين مرحله تغيير در ر وابطمان است ترس از تغيير
· سومين مرحله: كشف قوانين (بايدها و نبايدها) و دوباره نوشتن قوانين بر اساس آنچه خودمان به آن اعتقاد داريم
· گذشته: تغيير گذشته چهارمين مرحله است: تكرار كارهاي پوچ و بي معني گذشته فقط به اين دليل است كه چيز تازهاي ياد گرفتهايم.
· شناسايي واژههاي تحريك كننده: چنانچه استفاده از كلمات نامناسب فرصت برقراري يك رابطه خوب را يا از بين ميبرد يا مخدوش ميكند بايد آنها را بشناسيم و تغيير دهيم. همه ما يك سري واژهها هستند كه يك سري خاطره را برايمان زنده ميكنند و از شنيدنشان ناراحت يا تحقير و ... ميشويم. اغلب تشخيص اينكه اين واژهها از طرف افراد مختلف معاني متفاوتي دارد عاجزيم. پيامد اين عجز آسيب روحي و فيزيكي است.
ابزارهاي لازم ارتباط خوب (كاربرد حواس)
ابزارهاي انساني براي ارتباط خوب شامل: نيروي تنفس، امكانهاي جسمي، بيان احساس، صدا، حواس، حالتهاي جسمي، كلمات، احساسات، تجارب گذشته ، تواناييهاي حركتي و زمان، محيط و ديگران است.
حواس پنجگانه ابزارهاي ما براي گرفتن اطلاعات از محيط اطراف و درونمان هستند، تعداد كمي از افراد آموزش براي استفاده از حواس را فرا گرفتهاند.
ديدن: ديدن هر چيز به صورت طبيعي يكي از عوامل موثر است. وقتي نميخواهيم چيزي را ببينيم در واقع به جاي آن در ذهنمان تصور سازي ميكنيم. ديدنها اغلب بر اساس تجارب گذشته است و نتيجه گيريها بر اساس تصاويريست كه در ذهنمان ميسازيم نه بر اساس آنچه كه در حال حاضر وجود دارد و اين نديدن واقعيت در موجود روابط را خدشه دار ميكند چون اطلاعات غلط به ما ميرسد.
· شنيدن: شنيدن بايد با گوش دادن همراه باشد آيا متوجه شدهايد وقتي كسي در حال صحبت كردن است و شما هم حضور داريد گاهي متوجه صحبت كردن است و شما هم حضور داريد ديدگاهي متوجه صحبتهايش نميشويد زيرا در افكار خود غوطهور هستيد و فكر ميكنيم كه چه بايد بگوئيد يا به درست و غلط بودن آن شخص فكر ميكنيد در واقع ذهنتان مشغول است و فقط آخرين كلمات را ميشنويد و همين كلمات آخر ممكن است سبب سوء تفاهم شوند.
· نفس كشيدن: بسياري از مردم نامنظم و كم عمق متصل ميكشند. نفسي كه ميكشيد سبب ادامه حيات شماست و اكسيژن لازم براي بدن را فراهم ميكند و اين توجه كردن به تنفس سبب ميشود تا تمام بدن و ذهن ما پذيرنده اطلاعات باشد و سبب بهبود ارتباط
· چشايي (كلمات)
كلمات مهمترين ابزار در رابطهاند. چگونگي كاربرد كلمات در ارتباط بسيار حائز اهميت است. كلمات جداي از صداها و حركات و تماسهاي يك شخص نيستند آنها همه در يك قالبند.
توجه به ده كلمه و كاربرد صحيح آنها خبر از مشكلات را كه بر اثر سوء تفاهم ايجاد شده حل ميكند.
- من: كاربرد آن نشان ميدهد مسئوليت آنچه را كه ميگوئيد ميپذيريد
- تو: كاربرد مستقيم آن حائز اهميت و كمتر سوء تفاهم ايجاد ميكند تو كار را بدتر ميكني به جاي – من فكر ميكنم تو كار را بدتر ميكني
- آنها: يك روش منفي در شايعه پراكني آنها ميگويند ...) بايد مشخص كنيم آنها كيستند و واضح حرف زدند مبهم
- آن: لغتي است كه به راحتي ايجاد بد فهمي ميكند چون معلوم نيست مرجع آن كيست.
- اما: راهي است براي گرفتن بله و نه من به تو علاقهمندم اما اي كاش تو بيشتر به خودت توجه ميكرد اما به راحتي سبب گيج شدن شخص مقابل ميشود به جاي اما و به كاربرد
- بله، نه: وقتي بله و نه به طور واضح گفته شود و منظور از گفتن آنها فقط در چارچوب زماني ما ميباشد نه براي هميشه ميتواند كلمات مفيدي در ايجاد ارتباط باشد. نه كلمهاي است كه بايد از آن استفاده كرد اما معمولاً افراد وقتي ميخواهند بگويند نه ميگويند شايد.
- هميشه- هرگز- هميشه لغت جهاني مثبت و هرگز صورت منفي آن است سعي در تبعيت از اين قوانين هميشه و هرگز (تعميم) در تمام وضعيتها منجر به شكست ميشود.
بايد: اين حس را به فرد ميدهد كه شما كاري را اشتباه انجام دادهايد و نبايد چنين ميشد.
الگوهاي ارتباطي
زماني كه نوعي فشار در زندگي وجود داشته باشد برخي مردم از چهار طريق به مقابله با آن ميپردازند. اين چهار نمونه تنها در زماني اتفاق ميافتد كه شخص در مقابل فشار عكس العمل نشان ميداد و در همان زمان احساس ميكرد كه مناعت طبع او مطرح است و ديگش به قلاب آويخته شده است ستير 4 الگوي ارتباطي را مطرح ميكند كه پيام ها در اين چهار الگو دو سطحي هستند. در خانوادههاي آشفته انتقال پيام به صورت دو سطحي است. شخص فرستنده از اينكه پيام دو سطحي ميفرستد ناآگاه است اما شنونده به دو پيام توجه دارد مانند تفاوت بين كلمات و حركات بدني- مثال: فرد لبخندي با لب داشته باشد و با كلمات بگويد «حالم خيلي بد است».
1- سازش گر (yes people)
كلمات: موافقت آميز
بدن حالت رقت آميز به خود ميگيرد «من بيچارهام»
درون: من احساس هيچ بودن ميكنم، من بي ارزشم
فرد سازش گر همواره سخنانش در جهت جلب توجه ديگران است و سعي ميكند از هر موضوعي كه موجب ناخوشايندي ديگران ميشود معذرت خواهي كند و هرگز مخالفتي نشان ندهد دنبال تائيد ديگران است.
2- سرزنشگر
كلمات: مخالفت آميز «هيچ وقت كاري را درست انجام نميدهي»
بدن: وضع ملامت كننده دارد «در اينجا من ارباب هستم»
درون: قدرت: هيچ كس به من اهميت نميدهد و اگر سرشان را نزنم محاري انجام نميدهند.
ضعف: من تنها و ناموفقم كسي مرا دوست ندارد
سرزنشگر: ايراد ديگر خود كامه و اربا است.
سرزنشگر معمولاً با عبارتي مانند «تو هرگز اينكار را نميكني» هميشه چنين ميكني، چرا هميشه تو ...» ... شروع ميكند.
حسابگر:
كلمات بيش از اندازه معقول است
بدن: «من آرام: خونسرد و آسوده خاطرم»
درون: احساس ميكنم آسيب پذيرم (ضعف) قدرت- من بايد كاري بكنم تا مردم متوجه شوند كه انساني باهوش هستم و فقط منطق و عقايد هستند كه ميتوانند مورد قبول باشند و مرا مجاب كنند حسابگر بسيار مرتب و معقول است و اصلاً نشان نميدهد كه احساسات دارد. فردي است آرام خونسرد و آسوده خاطر صدايش خشك و يكنواخت بوده، كلماتي كه به كار ميبرند به نظر انتزاعي ميرسد. بدنش خشك و سرد از ديگران بريده است.
4- گيج (نامربوط)
كلمات: نامربوط كلمات معني ندارند
بدن: كج و نابجا
درون:
ضعف: هيچ كس توجهي به من ندارد، هيچ جا جايم نيست.
قدرت: براي اينكه توجه ديگران را جلب كنم بايد دست به كارهاي افراطي بزنم
هر عملي كه از يك آدم گيج سر ميزند و هر حرفي كه از دهانش خارج ميشود با آنچه ديگران ميگويند و كاري كه ميكنند نامربوط است. هيچ وقت جوابي به جا نميدهد. احساس دروني او به افراد مات و مبهوت شباهت دارد. صدايش مرتب بالا و پايين ميرود. فكرش هيچ جا متمركز نيست.
اين الگوهاي ارتباطي بيشتر از طريق مادر آموخته ميشود:
سوء استفاده نكني خودخواهي است كه انسان چيزي را براي خود بخواهد- به سازشگري كمك ميكند (هيچ وقت اجازه نده ديگران بر تو غالب شوند. ترسو مباش)- سرزنشگري را تقويت ميكند و ...
- الگوي پنجمي وجود دارد به نام تراز كننده يا روان
در اين نوع پاسخ تمام عوامل موثر در انتقال پيام در يك امتداد سير ميكنند. صدا كلماتي را ميگويد كه با حالت صورت، وضع بدن و طنين صدا جور است، تهديد كلي متوجه احترام به خويشتن است. اين پاسخ امكان انجام دادن گسيختگي در روابط را دارد پاسخ همتراز واقعي است اگر كسي بگويد «از شما خوشم ميآيد» صدايش گرم است و چشمش با شماست.
* پاسخ همتراز نمايشگر حقيقت شخص در لحظهاي از زمان است. پاسخ به صورت كلي است نه جزئي تمام بدن، اعضاي حسي، افكار و احساسات همه واكنش نشان ميدهند.
در يك آدم همتراز نوعي كمال، رواني گفتار سر حالي و سرگشادگي وجود دارد و ميتوان به چنين فردي اعتماد كرد و ميدانيم كه تكليفمان با او چيست.
3-2- قواعد زندگي
تعداد زيادي از ما يك سلسله از قوانين را در زمان كودكي ياد گرفتهايم و هنوز هم آنها را به كار ميبريم مگر اينكه تجارب ديگري آنها را تغيير داده باشد اين قوانين رئيسهاي سفت گيري هستند كه ما را به اطاعت بي چون و چرا وادار ميكنند. بسياري از ما با همين قوانين غير ممكن و غير انساني زندگي ميكنيم و پيامد آن چيزي جز احساس گناه و خشم نيست.
- هميشه تمام غذاي بشقاب را بخور
- هرگز خطر نكن
- هيچ وقت حرف نزن مگر اينكه موضوع جالبي براي گفتن داشته باشي
- هيچ وقت با بزرگترها بحث نكن
- هميشه لبخند بزن و ...
در ابتدا اين قوانين براي وضعيت خاصي كه احتمالاً مناسب هم بودهاند وضع شدهاند اما بعدها به همه چيز تعميم ساده شدهاند.
قواعد با مفهوم «بايد» سر و كار دارد. افراد ميتوانند با فكر كردن به زندگي خود، خودشان قوانين خودشان را بيابند و خود را از بايدها و نبايدها و هميشه و هرگزها دور كنند. و اگر اين كار را انجام دهند. از خيلي احساسهاي كاذب و ناخوشايند مانند احساس گناه دور ميشوند. در خانواده نيز بايد قواعد خانوادگي را كشف كرد و اعضاي خانواده بايستي دور هم بنشينند و اين قواعد را كشف كنند.
عده زيادي تصور ميكنند كه ديگران نيز از آنچه آنان ميدانند آگاهند. صحبت با ديگر افراد خانواده در مورد قواعد ممكن است راه را براي يافتن دلايل سوء تفاهم و مشكلات رفتاري باز كند. به عنوان مثال تا چه حد قواعد شما براي ديگران مفهوم است؟ آيا اين قواعد را به صراحت بيان كردهايد يا فكر كردهايد خانواده شما ميتواند قاعدهها را در فكر شما بخوانند؟ عاقلانه اين است قبل از محكوم كردن كسي به اين كار از قواعد سرپيچي كرده بدانيد درجه فهم او از قواعد چقدر است. مثال: شايد پسري ده ساله داشته باشيد كه فكر ميكند قاعده اين است كه فقط وقتي خواهر يازده سالهاش (با دليل موجه) در جاي ديگه كار ميكند. شستن ظرفهاي غذا بر عهده اوست او چنين تصور ميكند كه يك ظرفشويي كمكي است و خواهر فكر ميكند كه هر وقت پدر بگويد برادرش بايد ظرفها را بشويد. آيا متوجه نوع سوء تفاهمي كه معلول اين وضوح است هستيد؟) شايد در اين خانواده لازم باشد افراد بدانند كه قاعده چيست؟
مراحل تعيين قانون در خانواده
1- اعضا دور هم بنشينند و در مورد قوانين جاري خانواده فكر كنند و آنها را بنويسند
2- كدام قوانين هنوز قابل اجراست و كدام قوانين كهنه و قديمي شدهاند يا مناسب نيستند و بايد تغيير كنند (خانواده بالنده قوانين را مطابق زمان نگه ميدارد)
3- آيا قوانين كمك كننده هستند يا سد راه اصلاً چه منظوري از اين قواعد داريد و هدفتان چيست؟
4- براي تغيير قواعد چه بايد كرد؟ چه كسي اجازه دارد كه خواستار تغيير شود. قواعد چگونه به وجود ميآيد؟ آيا يكي از اعضا قواعد را بوجود ميآورد؟ اين شخص از همه مسنتر ، عاقلتر خوبتر يا قوي تر است؟ آيا قواعد را از كتاب بيرون ميآوريد يا از همسايهها؟
5- آيا آزادي اظهارنظر در چهار ناحيه زير وجود دارد:
- درباره آنچه ميبينند و ميشنوند چه ميتواند بگويند «آيا ميتوانند ترس، خشم، نياز به استراحت ، تنهايي، نازك دلي و ... را بيان كنند.
- به چه كسي ميتوانند اين مطلب را بگويند «فرضاً شما فرزند خانوادهاي هستيد و بشنويد كه پدرتان بد دهني كرد و در خانواده شما قاعدهاي هست كه مخالف بددهني كردن است آيا ميتوانيد اين مطلب را به پدرتان بگوئيد؟
- اگر شما كسي يا چيزي را تائيد نكنيد چگونه رفتار ميكنيد.
- اگر موضوعي را نفهميد چگونه سوال ميكنيد و آيا اصلاً سوال ميكنيد.
بيشتر اوقات در قاعدههاي خانوادگي اجازه ابراز احساسات فقط وقتي وجود دارد كه احساسات موجه باشد. بنابراين صرف «وجود يك احساس» دليل آن نميشود كه آن را ابراز كند و معمولاً چنين عبارت هايي شنيده ميشود «شما نبايد اينطور احساس كنيد» چطور ميتوانيد چنين احساسي داشته باشيد». اگر قوانين بگويند كه هر گونه احساسي كه داريد مطلوب و قابل قبول است» خويشتن رشد ميكند.
4
شبكه خانوادگي
1- همه افراد خانواده با شبكهاي از پيوندها كه همه را در بر ميگيرد به يكديگر متصل هستند. ممكن است اين پيوندها مرئي نباشند اما وجود دارند.
رشته ديگري كه در خانواده وجود دارد جفتهاست. جفتها نقش و اسم مشخصي در خانواده دارند. در خانواده نقشها در سه طبقهبندي عمده مشخصي هستند.
- زناشويي(زن و شوهر)
- پدر فرزندي و مادر فرزندي (پدر- دختر، مادر دختر، پدر-پسر، مادر پسر و ...)
- خواهر –برادري (برادر- برادر- خواهر – برادر- خواهر – خواهر)
از هر نقش انتظارات متعددي ميشود. يكي از اولين كارهاي درمانگر با خانوادههاي آشفته اين است كه از هر يك از آنان بخواهد تصوري را كه از نقش خود در خانواده دارد بگويد. چرا كه اكثراً نميدانند كه نقش آنها چيست و اين تعيين نقشها باعث ميشود كه روابط رضايت بخش تري داشته باشند.
روابط سه نفره (مثلثها): روابط را پيچيده ميكنند. در هر مثلث هميشه يك جفت وجود دارد به علاوه يك فرد طبيعت كلي در تغيير مثلث بستگي به آن دارد كه آن تك چه كسي است. مثلثها بسيار مهمند زيرا عمل خانواده بستگي زيادي به چگونگي به كار گرفته شدن مثلثها دارد. اولين قدم براي قابل تحمل ساختن مثلث اين است كه هر عنصر مثلث به روشني درك كند كه وقتي سه نفر حضور دارند در يك زمان واحد توجه به هر سه به يك اندازه ممكن نخواهد بود.
روابط خانوادگي بسيار پيچيده است مثلاً در يك خانواده پنج نفره: پنج فرد، ده جفت و سي مثلث وجود دارد و هر فرد از چگونگي هر يك از اين واحدها تصوير ذهني خاص خود را دارد. در خانوادههاي بالنده افراد اين تصورات به بحث گذاشته ميشود و عناصر و تعبيري كه افراد از آن دارند آزادانه بيان ميشود اما خانواده آشفته يا از تصويرهاي خانوادگي خود بي خبرند يا تمايل و توانائي مطرح كردن آنها را ندارند.
آشنا شدن به شبكه خانوادگي موجب ميشود كه فشارها و نقشهاي خانوادگي سبكتر شوند نقش فقط براي توصيف جزئي از يك رابطه است و مرزي است براي روابط و همچنين نقشها مشخص كننده توقعي هستند كه از يك همبستگي مثبت و عاطفي بين افراد ميرود كه نقش سازگار دارند.
تهیه ، تنظیم و ارائه "شهلا محمدی" دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی
مقدمه:
نظريه ستير افزايش اعتماد به نفس افراد در خانواده به منظور ايجاد تغيير در نظام ميان فردي آنهاست او بين عزت نفس و ارتباط يك همبستگر مستقيم يافته است و عزت نفس پايين را با ارتباط ضعيف همخوان و هم پيوند ميداند. او خانواده را يك نظام كلرنگي ميداند. نقشها اثرهاي عمدهاي بر كارايي موثر خانواده از طريق نفوذ قواعد فرايندهاي ارتباطي و پاسخ به فشارهاي رواني دارند.
مفاهيم نظريه سيستم (درمان)
1- نشانههاي بيماري و توازن خانواده: سيستم خانواده را يك نظام متوازن ميدانست مخصوصاً او مايل بود بهايي را كه هر عضو نظام براي حفظ توازن كلي آن واحد «ميپردازد» تعيين كندستير ميگويد نشانههاي شخصي پريشان حال در حقيقت ميتواند علامتي باشد مبني بر اينكه او دارد در برابر عدم تعادل خانواده واكنش نشان ميدهد و به خاطر آنكه ميكوشد درد و ناراحتي خانوادهاش را كاهش دهد و در خود مستحيل كند رشد و نمو خويش را مخدوش ميسازد يعني نشانههاي IP را ميتوان تدابير تحكيم كنندهاي تلقي كرد كه به قصد كاهش فشارهاي رواني خانوادگي و بازگرداندن خانواده به دامنه بهنجار رفتار رايج آن پديدار ميشوند.
2- رشد و كمال فردي: ستير معتقد است كه انسانها همگي در پي رشد و كمال هستند و هر يك از ما تمامي منابع مورد نياز براي شكوفايي توان خويشتن را در اختيار داريم، البته در صورتي كه بتوانيم به اين منابع دست يافته و آنها را بپرورانيم. ستير سه دسته عوامل موثر بر رشد و تحول را معرفي ميكند. (1) ميراث ارثي تغييرناپذيري كه توان بدني، عاطفي و خلق و خوي ما را تعيين ميكنند.
(2) عوامل طولي كه ماحصل يادگيريهاي ما در طي فرايند رشد و كمال است.
(3) تعامل هميشگي ذهن و بدن
3- نقشهاي خانوادگي و سبكهاي پيام رساني
شيوه پيام رساني خانواده بيانگر احساس ارزش شخصي اعضاي آن است. پيام رساني به كار يا ناكارآمد شاخص نظام خانوادگي بدكار به شمار ميآيند.
4- الگوي بذرافشاني يا بسترسازي
ستير دو جهانبيني متضاد را معرفي ميكرد كه به آنها الگوي «تهديد و پاداش» و الگوي «بذرافشاني با بسترسازي» ميگفت. در الگوي اول روابط بيانگر نوعي سلسله مراتب است كه در آن عدهاي قواعد را تعيين ميكنند و ديگران بايد آنها را بدون چون و چرا اجرا كنند.
اين سلسله مراتب مبتني بر نقش هايي است كه افراد در زندگي ايفا ميكنند. در حالي كه افراد موجود در رأس الزاماً اشخاصي بدخواهي نيستند، رفتارشان موجب خلق كساني ميشود كه احساس ضعف كرده و عزت نفس پاييني دارند. در الگوي تهديد و پاداش انتظار همرنگي وجود دارد.
در الگوي بسترسازي انسانيت هويت را تعيين ميكند نه نقشها و تغيير به منزله فرايندي دايمي در طول حيات و فرصتي براي رشد و كمال است. هر كس با توان بالقوهاي به دنيا آمده كه ميتواند آن را شكوفا سازد.
از نظر ستير نيروهاي واحدي در همه خانوادهها در كارند و اين نيروها خانواده را به دو نوع آشفته و بالنده تقسيم ميكند. اين نيروها چهار تا هستند.
1- ارزش خود
2- ارتباط
3- قواعد
4- پيوند با اجتماع
خانوادههاي بالنده و آشفته
هر خانواده را ميتوان در مقياسي بين بيمار بالقوه تا بسيار آشفته قرار داد. خانواده بالنده خانوادههاي فردي هستند . با وجود اين شباهتهاي زيادي در نحوه عملكرد اين خانوادهها ميبينيم. در خانوادههاي آشفته و ناراحت جو منفي را خيلي سريع ميتوان احساس كرد گاهي محيط آن چنان سرد است كه گويي يخ زدهاند. فضا فوقالعاده مودبانه است و بي حوصلگي به وضوح مشهود است. در خانوادههاي آشفته وضع چهره و بدن افراد بيان كننده وضع ناخوشايند آنان است. بدنها سفت يا دولا و خميده چهرهها عبوس و غمگين يا مانند صورتكي بي احساس به نظر ميرسد چشمها فروافتاده است و نگاهها از مردم ميگريزند. نشانه دوستي در ميان افراد خانواده كم است و شادي از وجود يكديگر ناچيز گويي همبستگي خانوادگي نوعي وظيفه است و افراد صرفاً تلاش ميكنند يكديگر را تحمل كنند.
در خانواده بالنده حركت بدنها مليح و حالت چهرهها آرميده است، افراد روشن صحبت ميكنند و در روابطشان با هم رواني و هماهنگي وجود دارد. حتي وقتي خردسالند به نظر گشاده رو و مهربان ميآيند و بقيه افراد خانواده هم با آنها مثل آدمهاي بزرگ رفتار ميكنند. به سخنان هم گوش ميدهند، رعايت حال و خواستههاي هم را مي كنند آشكارا صحبت خود را ابراز ميكنند با يكديگر همدردي ميكنند. از خطر كردن ميترسند چون احساس ميكنند اشتباهات احتمالي از طرف افراد خانواده پذيرفتني است، همه احساس ميكنند كه ديگران براي او ارزش قائل هستند و او را دوست دارند.
2- نيروها
2-1- ارزش خود: ستير افراد خانواده را تشويق ميكنند تا از «ديگ» خود صحبت كنند و ببينند كه محتواي آن احساس ارزش است يا گناه شرم يا بي ثمري
مثلاً بگويد: ديگ من امروز پر است...
منظور از ديگ «ارزش خود» يا «احترام به خود است» عامل قاطعي كه در درون مردم و در بين مردم وجود دارد تصويري از ارزش خودي است كه هر كس هميشه با خود دارد يعني «ديگ» او كمال، درستي، مسئوليت، عشق و شفقت همه از افرادي تراوش ميكنند كه ديگش پر است و احساس ميكند براي خودش كسي است به شاتيگر خود ايمان دارد. اما بسياري از مردم بيشتر زندگي خود را در شرايط ديگ سرخالي ميگذرانند احساس «ديگ»سر خالي بدين معني است كه در حال حاضر فرد احساس نامطلوبي را تحمل ميكند و سعي دارد طوري رفتار كند كه گويي چنين احساسي وجود ندارد.
از نظر ستير احساس ارزش احساسي است كه آموخته ميشود و خانواده محلي است كه چنين احساسي را ميآموزاند. احساس ارزش داشتن فقط در محيطي ميتواند شكوفا شود كه در آن به تفاوتهاي فردي ارزش داده شود. اشتباهات اغماض ميشوند، تبادل نظر آشكار است و قوانين قابل انعطافند.
2-2- ارتباط
از نظر ستير ارتباط مانند چتر بزرگي است كه تمام آنچه را بين آدميان ميگذرد در بر ميگيرد و بر آن اثر ميگذارد. زماني كه كودكي به دنيا ميآيد ارتباط بزرگتر يك عاملي است كه نوع رفار او با ديگران و حوادثي را كه در جهان اطراف او برايش اتفاق ميافتد تعيين ميكند. چگونه زندگيش را اداره كند؟ چگونه نزديكي با ديگران را گسترش ميدهد؟ چگونه با خداي خود ارتباط برقرار ميكند؟ و ... همه اينها به مقدار زياد به مهارت او در ارتباط بستگي دارد.
ارتباط شامل رشته كامل راههاي رد و بدل كردن اطلاعات بين مردم است. و يا اطلاعاتي را كه ميدهند و ميگيرند و نيز راههاي استفاده از اين اطلاعات را در بر دارد. ارتباط نحوه معني بخشيدن به اين اطلاعات بوسيله مردم است. ارتباط آموخته ميشود و همين كه انسان دريافت كه همه ارتباط خود را از راه ياد گفتن به دست آورده است اگر مايل باشد ميتواند باي تغيير آن دست به كار شود.
اولين مرحله تغيير (هم آهنگر) يا صادق بودن با احساسات است. مسئله ناراحت كننده اين است كه اكثر مردم احساساتشان را به طور نادرستي به كار ميبرند و نميدانند كه نوع ديگري هم ميتواند باشد در حقيقت فكر ميكنند كاري را كه بايد انجام داد انجام ميدهند. در نتيجه چنين تفكري رنج بي فايده ميكشند.
گاهي اوقات تغييري كه ميخواهيم انجام دهيم ريشهاي و اساسي است و در مرحله تغيير به چهار نكته بايد توجه كنيم.
1- چه احساسي در مورد خود داريم (احترام به خود)
2- چگونه منظورم را به ديگران ميفهمانم (ارتباط)
3- چگونه احساساتم را به كار ميگيرم (قوانين و دستورات)
4- چگونه به كارهاي جديد و متفاوت واكنش نشان ميدهم (خطر كردن)
· كنارگذاشتن موانع موجود براي تغيير دومين مرحله تغيير در ر وابطمان است ترس از تغيير
· سومين مرحله: كشف قوانين (بايدها و نبايدها) و دوباره نوشتن قوانين بر اساس آنچه خودمان به آن اعتقاد داريم
· گذشته: تغيير گذشته چهارمين مرحله است: تكرار كارهاي پوچ و بي معني گذشته فقط به اين دليل است كه چيز تازهاي ياد گرفتهايم.
· شناسايي واژههاي تحريك كننده: چنانچه استفاده از كلمات نامناسب فرصت برقراري يك رابطه خوب را يا از بين ميبرد يا مخدوش ميكند بايد آنها را بشناسيم و تغيير دهيم. همه ما يك سري واژهها هستند كه يك سري خاطره را برايمان زنده ميكنند و از شنيدنشان ناراحت يا تحقير و ... ميشويم. اغلب تشخيص اينكه اين واژهها از طرف افراد مختلف معاني متفاوتي دارد عاجزيم. پيامد اين عجز آسيب روحي و فيزيكي است.
ابزارهاي لازم ارتباط خوب (كاربرد حواس)
ابزارهاي انساني براي ارتباط خوب شامل: نيروي تنفس، امكانهاي جسمي، بيان احساس، صدا، حواس، حالتهاي جسمي، كلمات، احساسات، تجارب گذشته ، تواناييهاي حركتي و زمان، محيط و ديگران است.
حواس پنجگانه ابزارهاي ما براي گرفتن اطلاعات از محيط اطراف و درونمان هستند، تعداد كمي از افراد آموزش براي استفاده از حواس را فرا گرفتهاند.
ديدن: ديدن هر چيز به صورت طبيعي يكي از عوامل موثر است. وقتي نميخواهيم چيزي را ببينيم در واقع به جاي آن در ذهنمان تصور سازي ميكنيم. ديدنها اغلب بر اساس تجارب گذشته است و نتيجه گيريها بر اساس تصاويريست كه در ذهنمان ميسازيم نه بر اساس آنچه كه در حال حاضر وجود دارد و اين نديدن واقعيت در موجود روابط را خدشه دار ميكند چون اطلاعات غلط به ما ميرسد.
· شنيدن: شنيدن بايد با گوش دادن همراه باشد آيا متوجه شدهايد وقتي كسي در حال صحبت كردن است و شما هم حضور داريد گاهي متوجه صحبت كردن است و شما هم حضور داريد ديدگاهي متوجه صحبتهايش نميشويد زيرا در افكار خود غوطهور هستيد و فكر ميكنيم كه چه بايد بگوئيد يا به درست و غلط بودن آن شخص فكر ميكنيد در واقع ذهنتان مشغول است و فقط آخرين كلمات را ميشنويد و همين كلمات آخر ممكن است سبب سوء تفاهم شوند.
· نفس كشيدن: بسياري از مردم نامنظم و كم عمق متصل ميكشند. نفسي كه ميكشيد سبب ادامه حيات شماست و اكسيژن لازم براي بدن را فراهم ميكند و اين توجه كردن به تنفس سبب ميشود تا تمام بدن و ذهن ما پذيرنده اطلاعات باشد و سبب بهبود ارتباط
· چشايي (كلمات)
كلمات مهمترين ابزار در رابطهاند. چگونگي كاربرد كلمات در ارتباط بسيار حائز اهميت است. كلمات جداي از صداها و حركات و تماسهاي يك شخص نيستند آنها همه در يك قالبند.
توجه به ده كلمه و كاربرد صحيح آنها خبر از مشكلات را كه بر اثر سوء تفاهم ايجاد شده حل ميكند.
- من: كاربرد آن نشان ميدهد مسئوليت آنچه را كه ميگوئيد ميپذيريد
- تو: كاربرد مستقيم آن حائز اهميت و كمتر سوء تفاهم ايجاد ميكند تو كار را بدتر ميكني به جاي – من فكر ميكنم تو كار را بدتر ميكني
- آنها: يك روش منفي در شايعه پراكني آنها ميگويند ...) بايد مشخص كنيم آنها كيستند و واضح حرف زدند مبهم
- آن: لغتي است كه به راحتي ايجاد بد فهمي ميكند چون معلوم نيست مرجع آن كيست.
- اما: راهي است براي گرفتن بله و نه من به تو علاقهمندم اما اي كاش تو بيشتر به خودت توجه ميكرد اما به راحتي سبب گيج شدن شخص مقابل ميشود به جاي اما و به كاربرد
- بله، نه: وقتي بله و نه به طور واضح گفته شود و منظور از گفتن آنها فقط در چارچوب زماني ما ميباشد نه براي هميشه ميتواند كلمات مفيدي در ايجاد ارتباط باشد. نه كلمهاي است كه بايد از آن استفاده كرد اما معمولاً افراد وقتي ميخواهند بگويند نه ميگويند شايد.
- هميشه- هرگز- هميشه لغت جهاني مثبت و هرگز صورت منفي آن است سعي در تبعيت از اين قوانين هميشه و هرگز (تعميم) در تمام وضعيتها منجر به شكست ميشود.
بايد: اين حس را به فرد ميدهد كه شما كاري را اشتباه انجام دادهايد و نبايد چنين ميشد.
الگوهاي ارتباطي
زماني كه نوعي فشار در زندگي وجود داشته باشد برخي مردم از چهار طريق به مقابله با آن ميپردازند. اين چهار نمونه تنها در زماني اتفاق ميافتد كه شخص در مقابل فشار عكس العمل نشان ميداد و در همان زمان احساس ميكرد كه مناعت طبع او مطرح است و ديگش به قلاب آويخته شده است ستير 4 الگوي ارتباطي را مطرح ميكند كه پيام ها در اين چهار الگو دو سطحي هستند. در خانوادههاي آشفته انتقال پيام به صورت دو سطحي است. شخص فرستنده از اينكه پيام دو سطحي ميفرستد ناآگاه است اما شنونده به دو پيام توجه دارد مانند تفاوت بين كلمات و حركات بدني- مثال: فرد لبخندي با لب داشته باشد و با كلمات بگويد «حالم خيلي بد است».
1- سازش گر (yes people)
كلمات: موافقت آميز
بدن حالت رقت آميز به خود ميگيرد «من بيچارهام»
درون: من احساس هيچ بودن ميكنم، من بي ارزشم
فرد سازش گر همواره سخنانش در جهت جلب توجه ديگران است و سعي ميكند از هر موضوعي كه موجب ناخوشايندي ديگران ميشود معذرت خواهي كند و هرگز مخالفتي نشان ندهد دنبال تائيد ديگران است.
2- سرزنشگر
كلمات: مخالفت آميز «هيچ وقت كاري را درست انجام نميدهي»
بدن: وضع ملامت كننده دارد «در اينجا من ارباب هستم»
درون: قدرت: هيچ كس به من اهميت نميدهد و اگر سرشان را نزنم محاري انجام نميدهند.
ضعف: من تنها و ناموفقم كسي مرا دوست ندارد
سرزنشگر: ايراد ديگر خود كامه و اربا است.
سرزنشگر معمولاً با عبارتي مانند «تو هرگز اينكار را نميكني» هميشه چنين ميكني، چرا هميشه تو ...» ... شروع ميكند.
حسابگر:
كلمات بيش از اندازه معقول است
بدن: «من آرام: خونسرد و آسوده خاطرم»
درون: احساس ميكنم آسيب پذيرم (ضعف) قدرت- من بايد كاري بكنم تا مردم متوجه شوند كه انساني باهوش هستم و فقط منطق و عقايد هستند كه ميتوانند مورد قبول باشند و مرا مجاب كنند حسابگر بسيار مرتب و معقول است و اصلاً نشان نميدهد كه احساسات دارد. فردي است آرام خونسرد و آسوده خاطر صدايش خشك و يكنواخت بوده، كلماتي كه به كار ميبرند به نظر انتزاعي ميرسد. بدنش خشك و سرد از ديگران بريده است.
4- گيج (نامربوط)
كلمات: نامربوط كلمات معني ندارند
بدن: كج و نابجا
درون:
ضعف: هيچ كس توجهي به من ندارد، هيچ جا جايم نيست.
قدرت: براي اينكه توجه ديگران را جلب كنم بايد دست به كارهاي افراطي بزنم
هر عملي كه از يك آدم گيج سر ميزند و هر حرفي كه از دهانش خارج ميشود با آنچه ديگران ميگويند و كاري كه ميكنند نامربوط است. هيچ وقت جوابي به جا نميدهد. احساس دروني او به افراد مات و مبهوت شباهت دارد. صدايش مرتب بالا و پايين ميرود. فكرش هيچ جا متمركز نيست.
اين الگوهاي ارتباطي بيشتر از طريق مادر آموخته ميشود:
سوء استفاده نكني خودخواهي است كه انسان چيزي را براي خود بخواهد- به سازشگري كمك ميكند (هيچ وقت اجازه نده ديگران بر تو غالب شوند. ترسو مباش)- سرزنشگري را تقويت ميكند و ...
- الگوي پنجمي وجود دارد به نام تراز كننده يا روان
در اين نوع پاسخ تمام عوامل موثر در انتقال پيام در يك امتداد سير ميكنند. صدا كلماتي را ميگويد كه با حالت صورت، وضع بدن و طنين صدا جور است، تهديد كلي متوجه احترام به خويشتن است. اين پاسخ امكان انجام دادن گسيختگي در روابط را دارد پاسخ همتراز واقعي است اگر كسي بگويد «از شما خوشم ميآيد» صدايش گرم است و چشمش با شماست.
* پاسخ همتراز نمايشگر حقيقت شخص در لحظهاي از زمان است. پاسخ به صورت كلي است نه جزئي تمام بدن، اعضاي حسي، افكار و احساسات همه واكنش نشان ميدهند.
در يك آدم همتراز نوعي كمال، رواني گفتار سر حالي و سرگشادگي وجود دارد و ميتوان به چنين فردي اعتماد كرد و ميدانيم كه تكليفمان با او چيست.
3-2- قواعد زندگي
تعداد زيادي از ما يك سلسله از قوانين را در زمان كودكي ياد گرفتهايم و هنوز هم آنها را به كار ميبريم مگر اينكه تجارب ديگري آنها را تغيير داده باشد اين قوانين رئيسهاي سفت گيري هستند كه ما را به اطاعت بي چون و چرا وادار ميكنند. بسياري از ما با همين قوانين غير ممكن و غير انساني زندگي ميكنيم و پيامد آن چيزي جز احساس گناه و خشم نيست.
- هميشه تمام غذاي بشقاب را بخور
- هرگز خطر نكن
- هيچ وقت حرف نزن مگر اينكه موضوع جالبي براي گفتن داشته باشي
- هيچ وقت با بزرگترها بحث نكن
- هميشه لبخند بزن و ...
در ابتدا اين قوانين براي وضعيت خاصي كه احتمالاً مناسب هم بودهاند وضع شدهاند اما بعدها به همه چيز تعميم ساده شدهاند.
قواعد با مفهوم «بايد» سر و كار دارد. افراد ميتوانند با فكر كردن به زندگي خود، خودشان قوانين خودشان را بيابند و خود را از بايدها و نبايدها و هميشه و هرگزها دور كنند. و اگر اين كار را انجام دهند. از خيلي احساسهاي كاذب و ناخوشايند مانند احساس گناه دور ميشوند. در خانواده نيز بايد قواعد خانوادگي را كشف كرد و اعضاي خانواده بايستي دور هم بنشينند و اين قواعد را كشف كنند.
عده زيادي تصور ميكنند كه ديگران نيز از آنچه آنان ميدانند آگاهند. صحبت با ديگر افراد خانواده در مورد قواعد ممكن است راه را براي يافتن دلايل سوء تفاهم و مشكلات رفتاري باز كند. به عنوان مثال تا چه حد قواعد شما براي ديگران مفهوم است؟ آيا اين قواعد را به صراحت بيان كردهايد يا فكر كردهايد خانواده شما ميتواند قاعدهها را در فكر شما بخوانند؟ عاقلانه اين است قبل از محكوم كردن كسي به اين كار از قواعد سرپيچي كرده بدانيد درجه فهم او از قواعد چقدر است. مثال: شايد پسري ده ساله داشته باشيد كه فكر ميكند قاعده اين است كه فقط وقتي خواهر يازده سالهاش (با دليل موجه) در جاي ديگه كار ميكند. شستن ظرفهاي غذا بر عهده اوست او چنين تصور ميكند كه يك ظرفشويي كمكي است و خواهر فكر ميكند كه هر وقت پدر بگويد برادرش بايد ظرفها را بشويد. آيا متوجه نوع سوء تفاهمي كه معلول اين وضوح است هستيد؟) شايد در اين خانواده لازم باشد افراد بدانند كه قاعده چيست؟
مراحل تعيين قانون در خانواده
1- اعضا دور هم بنشينند و در مورد قوانين جاري خانواده فكر كنند و آنها را بنويسند
2- كدام قوانين هنوز قابل اجراست و كدام قوانين كهنه و قديمي شدهاند يا مناسب نيستند و بايد تغيير كنند (خانواده بالنده قوانين را مطابق زمان نگه ميدارد)
3- آيا قوانين كمك كننده هستند يا سد راه اصلاً چه منظوري از اين قواعد داريد و هدفتان چيست؟
4- براي تغيير قواعد چه بايد كرد؟ چه كسي اجازه دارد كه خواستار تغيير شود. قواعد چگونه به وجود ميآيد؟ آيا يكي از اعضا قواعد را بوجود ميآورد؟ اين شخص از همه مسنتر ، عاقلتر خوبتر يا قوي تر است؟ آيا قواعد را از كتاب بيرون ميآوريد يا از همسايهها؟
5- آيا آزادي اظهارنظر در چهار ناحيه زير وجود دارد:
- درباره آنچه ميبينند و ميشنوند چه ميتواند بگويند «آيا ميتوانند ترس، خشم، نياز به استراحت ، تنهايي، نازك دلي و ... را بيان كنند.
- به چه كسي ميتوانند اين مطلب را بگويند «فرضاً شما فرزند خانوادهاي هستيد و بشنويد كه پدرتان بد دهني كرد و در خانواده شما قاعدهاي هست كه مخالف بددهني كردن است آيا ميتوانيد اين مطلب را به پدرتان بگوئيد؟
- اگر شما كسي يا چيزي را تائيد نكنيد چگونه رفتار ميكنيد.
- اگر موضوعي را نفهميد چگونه سوال ميكنيد و آيا اصلاً سوال ميكنيد.
بيشتر اوقات در قاعدههاي خانوادگي اجازه ابراز احساسات فقط وقتي وجود دارد كه احساسات موجه باشد. بنابراين صرف «وجود يك احساس» دليل آن نميشود كه آن را ابراز كند و معمولاً چنين عبارت هايي شنيده ميشود «شما نبايد اينطور احساس كنيد» چطور ميتوانيد چنين احساسي داشته باشيد». اگر قوانين بگويند كه هر گونه احساسي كه داريد مطلوب و قابل قبول است» خويشتن رشد ميكند.
4
شبكه خانوادگي
1- همه افراد خانواده با شبكهاي از پيوندها كه همه را در بر ميگيرد به يكديگر متصل هستند. ممكن است اين پيوندها مرئي نباشند اما وجود دارند.
رشته ديگري كه در خانواده وجود دارد جفتهاست. جفتها نقش و اسم مشخصي در خانواده دارند. در خانواده نقشها در سه طبقهبندي عمده مشخصي هستند.
- زناشويي(زن و شوهر)
- پدر فرزندي و مادر فرزندي (پدر- دختر، مادر دختر، پدر-پسر، مادر پسر و ...)
- خواهر –برادري (برادر- برادر- خواهر – برادر- خواهر – خواهر)
از هر نقش انتظارات متعددي ميشود. يكي از اولين كارهاي درمانگر با خانوادههاي آشفته اين است كه از هر يك از آنان بخواهد تصوري را كه از نقش خود در خانواده دارد بگويد. چرا كه اكثراً نميدانند كه نقش آنها چيست و اين تعيين نقشها باعث ميشود كه روابط رضايت بخش تري داشته باشند.
روابط سه نفره (مثلثها): روابط را پيچيده ميكنند. در هر مثلث هميشه يك جفت وجود دارد به علاوه يك فرد طبيعت كلي در تغيير مثلث بستگي به آن دارد كه آن تك چه كسي است. مثلثها بسيار مهمند زيرا عمل خانواده بستگي زيادي به چگونگي به كار گرفته شدن مثلثها دارد. اولين قدم براي قابل تحمل ساختن مثلث اين است كه هر عنصر مثلث به روشني درك كند كه وقتي سه نفر حضور دارند در يك زمان واحد توجه به هر سه به يك اندازه ممكن نخواهد بود.
روابط خانوادگي بسيار پيچيده است مثلاً در يك خانواده پنج نفره: پنج فرد، ده جفت و سي مثلث وجود دارد و هر فرد از چگونگي هر يك از اين واحدها تصوير ذهني خاص خود را دارد. در خانوادههاي بالنده افراد اين تصورات به بحث گذاشته ميشود و عناصر و تعبيري كه افراد از آن دارند آزادانه بيان ميشود اما خانواده آشفته يا از تصويرهاي خانوادگي خود بي خبرند يا تمايل و توانائي مطرح كردن آنها را ندارند.
آشنا شدن به شبكه خانوادگي موجب ميشود كه فشارها و نقشهاي خانوادگي سبكتر شوند نقش فقط براي توصيف جزئي از يك رابطه است و مرزي است براي روابط و همچنين نقشها مشخص كننده توقعي هستند كه از يك همبستگي مثبت و عاطفي بين افراد ميرود كه نقش سازگار دارند.
تهیه ، تنظیم و ارائه "شهلا محمدی" دانشجوی کارشناسی ارشد مشاوره دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی