برگرفته از کتاب سندرم زن شتابزده
زندگی اینجا و اکنون است / عفت حیدری
عفت حیدری مترجم کتاب سندرم زن شتابزده در یادداشتی برای میگنا نوشت :در وجود همه ما این تمایل وجود دارد که خود را برعلیه خطرات محافظت و از خود دفاع کنیم.دشمن در صدد است که شما را بخورد و نابود کند. بخشی از مغز ما به واکنش بجنگ یا فرار کن مرتبط است.بخشی که من آن را قبلا توصیف کردم؛ بخشی از مغز خزندگان است که علیرغم آنکه با مغز لیمبیک و نئورکورتکس تکمیل شده است ( بخش متفاوتی از مغز که مربوط به احساسات است) نئو کورتکس بخشی از مغز بسیار باهوش ماست؛ که همچنان روی بقای جسمانی متمرکز شده است.
وقتی اجازه می دهیم که انگیزه های اولیه ما؛ انگیزه هایی که به انسانهای اولیه کمک میکردند که مغز مرکزی را هدایت کنند؛ ما مثل مارمولک و خزندگان عمل می کنیم. وقتی با این تمایل به دنیا میآییم که هر کاری که لازم باشد را انجام دهیم تا زنده بمانیم.
لازم است به نبوغ مغزی که سعی دارد وظایفش را انجام دهد و ما را تا اینجا رسانده ؛ احترام بگذاریم.اما لازم است از وقتی که احتمال آن که یک شیر ما را بخورد؛ خیلی ضعیف شده است ؛ برنامه ریزی ذهن و مغز خود را تغییر دهیم. گرچه همین حالا که شتابزده عمل می کنیم؛ بدن ما این برداشت را دارد که یک گربه بزرگ مثل شیر یا پلنگ دارد ما را دنبال میکند!
مدام گوش به زنگ بودن و منتظر خطرات ماندن باعث میشود که دائم تنش داشته باشیم. تنش دائمی و همیشگی برای بدن ناسالم و در نتیجه بقا ما را تهدید میکند.تنها سیستم عصبی ما که مغز هم جزئی از آن است؛ نمیتواند با میزان تغییر و یا سرعت زندگی کنار بیاید. به خصوص زندگی در غرب بسیار سریع است . تا زمانی که بتوانیم با این سرعت کنار بیاییم که اصلا شک داریم بتوانیم کنار بیاییم؛ مجبوریم انتخاب کنیم که بخشی از سیستم عصبی ما را که با تنش کنار می آید را حمایت کنیم.
دوست دارم با مثالی جالب مطلب را تشریح کنم و توضیح بدهم که مردم چطور با استرس و فشار در زندگی خود کنار می آیند. اصل حکایتی که می خواهم تعریف کنم؛ ناشناخته است ؛ اما به نظر می آید که براساس تجربیات علمی منتشر شده در سال 1897 میلادی باشد. این داستان در باره یک قورباغه است؛ قورباغه درختی سبز رنگی که از قضا یکی از حیواناتی است که من در این سیاره دوستش دارم. لقب من هم قورباغه است و به این دلیل بیشتر دوستش دارم.
اگر قورباغه ایی را در آب سرد بگذارید؛ با خوشحالی برای خودش شنا می کند. اگر آنرا در آب داغ بگذارید؛ بلافاصله میپرد تا زنده بماند و کباب نشود. اما اگر قورباغه را در ظرف آب خنک بگذارید و آرام آب را به جوش بیاورید؛ قورباغه توجهی نمیکند و از ظرف بیرون نمیپرد.من باور دارم که خیلی از مردم در غرب اگر ناگهانی در زندگی های پر تنش قرار بگیرند؛ بلافاصله میپرند تا خود را نجات دهند. اما وقتی که سالها رفته رفته به این زندگی عادت میکنیم؛ خیلی مایل نیستیم که از آن بیرون بپریم.تا وقتی این شیوه کار دست سلامتی ما ندهد؛ عوضش نمیکنیم. اما اجازه ندهید که یک بحران سلامتی شما را هوشیار کند ؛ چون به از دست دادن سلامتی نمی ارزد.اگر متوجه میشوید که مثل یک قورباغه آرام آرام در حال جوش هستید؛ حالا کاری کنید که آنرا عوض کنید.
استراتژیهایی را به کار ببندید تا موقعیت و یا برداشت خود از زندگی را عوض کنید.به هر شکل تغییر این شیوه؛ بیوشیمی و برداشت عاطفی و سلامتی شما را تحت تاثیر قرار می دهد.
تامل کنید
لحظه ایی مکث کنید و ببینید که اگر میتوانستید روز خود را با انرژی و آرامش و صبوری و مهربانی بیشتر شروع میکردید؛ چه احساسی به شما دست میداد.
برگرفته از کتاب سندرم زن شتانزده
انتشارات بهارسبز
عفت حیدری
وقتی اجازه می دهیم که انگیزه های اولیه ما؛ انگیزه هایی که به انسانهای اولیه کمک میکردند که مغز مرکزی را هدایت کنند؛ ما مثل مارمولک و خزندگان عمل می کنیم. وقتی با این تمایل به دنیا میآییم که هر کاری که لازم باشد را انجام دهیم تا زنده بمانیم.
لازم است به نبوغ مغزی که سعی دارد وظایفش را انجام دهد و ما را تا اینجا رسانده ؛ احترام بگذاریم.اما لازم است از وقتی که احتمال آن که یک شیر ما را بخورد؛ خیلی ضعیف شده است ؛ برنامه ریزی ذهن و مغز خود را تغییر دهیم. گرچه همین حالا که شتابزده عمل می کنیم؛ بدن ما این برداشت را دارد که یک گربه بزرگ مثل شیر یا پلنگ دارد ما را دنبال میکند!
مدام گوش به زنگ بودن و منتظر خطرات ماندن باعث میشود که دائم تنش داشته باشیم. تنش دائمی و همیشگی برای بدن ناسالم و در نتیجه بقا ما را تهدید میکند.تنها سیستم عصبی ما که مغز هم جزئی از آن است؛ نمیتواند با میزان تغییر و یا سرعت زندگی کنار بیاید. به خصوص زندگی در غرب بسیار سریع است . تا زمانی که بتوانیم با این سرعت کنار بیاییم که اصلا شک داریم بتوانیم کنار بیاییم؛ مجبوریم انتخاب کنیم که بخشی از سیستم عصبی ما را که با تنش کنار می آید را حمایت کنیم.
دوست دارم با مثالی جالب مطلب را تشریح کنم و توضیح بدهم که مردم چطور با استرس و فشار در زندگی خود کنار می آیند. اصل حکایتی که می خواهم تعریف کنم؛ ناشناخته است ؛ اما به نظر می آید که براساس تجربیات علمی منتشر شده در سال 1897 میلادی باشد. این داستان در باره یک قورباغه است؛ قورباغه درختی سبز رنگی که از قضا یکی از حیواناتی است که من در این سیاره دوستش دارم. لقب من هم قورباغه است و به این دلیل بیشتر دوستش دارم.
اگر قورباغه ایی را در آب سرد بگذارید؛ با خوشحالی برای خودش شنا می کند. اگر آنرا در آب داغ بگذارید؛ بلافاصله میپرد تا زنده بماند و کباب نشود. اما اگر قورباغه را در ظرف آب خنک بگذارید و آرام آب را به جوش بیاورید؛ قورباغه توجهی نمیکند و از ظرف بیرون نمیپرد.من باور دارم که خیلی از مردم در غرب اگر ناگهانی در زندگی های پر تنش قرار بگیرند؛ بلافاصله میپرند تا خود را نجات دهند. اما وقتی که سالها رفته رفته به این زندگی عادت میکنیم؛ خیلی مایل نیستیم که از آن بیرون بپریم.تا وقتی این شیوه کار دست سلامتی ما ندهد؛ عوضش نمیکنیم. اما اجازه ندهید که یک بحران سلامتی شما را هوشیار کند ؛ چون به از دست دادن سلامتی نمی ارزد.اگر متوجه میشوید که مثل یک قورباغه آرام آرام در حال جوش هستید؛ حالا کاری کنید که آنرا عوض کنید.
استراتژیهایی را به کار ببندید تا موقعیت و یا برداشت خود از زندگی را عوض کنید.به هر شکل تغییر این شیوه؛ بیوشیمی و برداشت عاطفی و سلامتی شما را تحت تاثیر قرار می دهد.
تامل کنید
لحظه ایی مکث کنید و ببینید که اگر میتوانستید روز خود را با انرژی و آرامش و صبوری و مهربانی بیشتر شروع میکردید؛ چه احساسی به شما دست میداد.
برگرفته از کتاب سندرم زن شتانزده
انتشارات بهارسبز
عفت حیدری