جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - 19 Apr 2024
تاریخ انتشار :
شنبه ۸ بهمن ۱۴۰۱ / ۱۶:۳۰
کد مطلب: 61105
۱
Can Motherhood Be a Mode of Rebellion

آیا مادری‌کردن می‌تواند نوعی طغیان باشد؟

جیا تولنتینو
آیا مادری‌کردن می‌تواند نوعی طغیان باشد؟
آنجلا گاربس، در کتاب جدیدش به نام کار حیاتی، اوایل بچه‌دار شدن را به اوایل همه‌گیری کرونا تشبیه می‌کند: دوره‌ای که «کل زندگی‌ات در یک روز به تصرف درمی‌آید»، دوره‌ای که «کوچک‌ترین جزئیات اهمیت پیدا می‌کنند و تمام دنیایت می‌شوند»، وقتی که «سبک زندگی‌، تعریفمان از زندگی و ارزش‌هایمان را در هم می‌ریزیم و تغییرشان می‌دهیم». جیا تولنتینو، نویسندۀ تحسین‌شدۀ آمریکایی تجربۀ خودش از خواندن کتاب گاربس را در ماه‌های اولی که صاحب نوزاد دختری شده بود، شرح داده است.

 
جیا تولنتینو، نیویورکر — دیوید گریبر، انسان‌شناس و کنشگرِ فقید، در سال ۲۰۱۸ نوشت «به نظر می‌رسد، بر اساس قاعده‌ای کلی در جامعه‌مان، هرچه منفعتی که از کارِ کسی نصیب دیگران می‌شود بیشتر جلوی چشم باشد احتمال اینکه کارش بی‌مزدومنت بماند بیشتر است». این جمله تقریباً در تمام چهارفصل همه‌گیری کرونا در سرم وول می‌خورد. حتی یک بار، در یکی از شب‌های زمستان ۲۰۲۰ که تقلا می‌کردم دختر پنج‌ماهه‌ام را شیر بدهم، همین واقعیت عریان اشکم را درآورد. من و شریک زندگی‌ام به‌تازگی پرستاری استخدام کرده بودیم که هفته‌ای سه‌ روز از فرزندمان مراقبت کند، یعنی کاری را انجام بدهد که فهمیده بودم، درعین‌حال که عمیقاً رضایت‌بخش است، از همۀ کارهایی که قبلاً فقط هشت ساعت در روز انجام می‌دادم سخت‌تر است و از این بابت حسابی غافلگیر شده بودم. پول این کار را داشتیم چون اگر بنشینی جلوی کامپیوتر و هر روز یک‌مشت ایمیل ارسال کنی، بیشتر پول می‌گیری تا کاری را انجام بدهی که انصافاً، از فرط اهمیت و سختی، آن را کار مقدسی می‌دانند، اینکه پوشک بچه را عوض کنی، وقتی گریه می‌کند بغلش کنی، و نه‌تنها ضعف و بی‌پناهی‌اش را نادیده نگیری، که دقیقاً به همین خاطر به او عشق بورزی.

تا آن موقع، عمداً فکرش را نکرده بودم که بچه‌داری قرار است چطور باشد (این جزئی از فلسفۀ کلی‌تری بود که برای زندگی‌ام داشتم: اگر منتظر چیزی نباشم یا انتظار بدترین چیزها را نکشم، شادکامیِ بیشتری نصیبم خواهد شد). بچه‌داری شِم و خلاقیت خاصی می‌طلبید: وقتی یک روزِ تمام با دخترِ نوزادم تنها ماندم، یاد روزی افتادم که دوستم برای اولین بار روان‌گردان مصرف کرده بود. من از او مراقبت می‌کردم و در لحظه نیازهای بعدی‌اش را پیش‌بینی می‌کردم، مثلاً حدس می‌زدم شاید می‌خواهد به گل‌ها نگاه کند، موسیقی گوش کند، دَه دقیقه زار بزند، یا در اتاقی تاریک تنها باشد. مراقبت از بچه تحقیرآمیز و خارق‌العاده و تمام‌نشدنی بود و آن‌قدر سریع توانسته بود از پا بیندازدم که تهِ دلم حسابی خالی شده بود. حتی بااینکه شریک زندگی‌ام ۰۸ درصدِ کارها را، به‌استثنای کارهای مربوط به شیردادن، به عهده گرفته بود، اگر دخترم فقط نیم‌ساعت جیغ می‌کشید ممکن بود قالب تهی کنم. نه‌فقط به شریک زندگی‌ام، که به پدرو مادرهایمان، دوستانمان و لطف و زحمت غریبه‌ها هم بدجوری نیاز داشتم. یک روز، موقع چرت بعدازظهر، برای خودم یادداشتی نوشتم: «شاید بالاخره وقتش رسیده از بچه‌داری بنویسم، از اینکه فقط به این دلیل می‌توانم از دخترم مراقبت کنم که کسانی هم از خودم مراقبت می‌کنند، از اینکه باید از خودمان و اوضاعمان جای گرم‌ونرمی بسازیم تا یک نفر دیگر در آن آرام بگیرد».

تقریباً یک‌سومِ پرستاران بچه در ایالات‌متحده یا فقیرند یا با فقر فاصلۀ چندانی ندارند؛ میانگین دستمزد سالیانۀ این افراد کمتر از ۲۶‌هزار دلار است. تازه، همان‌طور که همه‌گیری کرونا با بی‌رحمیِ تمام نشانمان داد، در غیاب یک نظام فراگیرِ مراقبت همگانی، سنگ روی سنگ بند نخواهد بود. بسیاری از مؤسسات نگهداری از کودک، که معمولاً زنانی در آن‌ها کار می‌کردند که خودشان پول استخدام پرستار را نداشتند، یا تعطیل شدند یا دخل و خرجشان دیگر با هم نخواند. والدین آشفته و درمانده هم سعی می‌کردند، همان‌طور که در خانه به کلاس‌های مجازی بچه‌هایشان می‌رسند، کارشان را هم انجام دهند. وظیفۀ مراقبت از بچه‌ها به دوش زنان افتاد. میلیون‌ها زن مجبور شدند کارشان را رها کنند، ازجمله پرستاران و معلمان که تا پیش‌ازآن هر روز خانوادۀ خود را ترک می‌کردند تا از سالمندان، بیماران و کودکان مراقبت کنند. آنجلا گاربِس در کتاب جدیدش، کار حیاتی: مادری به‌مثابۀ تحول اجتماعی، می‌نویسد «مادربودن فقط برای آن‌هایی نیست که فرزندی به دنیا می‌آورند». او ادامه می‌دهد که پرورش فرزندان «نه سرگرمی شخصی است، نه وظیفۀ انفرادی. یک مسئولیت اجتماعی است، مسئولیتی که حمایت همه‌جانبۀ جامعه را می‌طلبد. همه‌گیری نشان داد که مادری‌کردنْ تنها کارِ واقعاً حیاتی‌ای است که انسان‌ها انجام می‌دهند».

گاربس اولین کتابش، مثل مادر، را حین اولین بارداری‌اش در سی‌وچندسالگی نوشت و پیرامون علم بارداری به کندوکاو پرداخت. این کتاب طرفداران پروپاقرصی پیدا کرد، چراکه اثری گیرا، تند و تیز و پیشرو بود که پدرسالاریِ لوس و سانتی‌مانتالی را که مادران باردار هر بار با آن مواجه می‌شوند تعدیل می‌کرد. او از بافت تقریباً سیاهِ گرم و لهیده‌ای نوشته بود که بعد از سِقط با انگشتانش لمس کرده بود، و از شیردهی که آن را استحالۀ خون به شیر دانسته بود. او به خوانندگانی که دارند خستگی‌ها و بیهوش‌شدن‌های سه‌ماهۀ اول بارداری را تجربه می‌کنند این‌طور قوت قلب می‌دهد: الان جفت دارد درون شما شکل می‌گیرد، عضوی که درنهایت چیزی حدود ۳۲ کیلومتر مویرگ را در خود جای می‌دهد، نیمی از دی‌ان‌ایِ خودش را از پدر جنین می‌گیرد، و فرهنگ همونگ آن را پیراهنی می‌داند که روح باید به تن کند تا پس از مرگ به نیاکانش ملحق شود. پس در چنین وضعیتی خستگی قابل‌ درک است. او، ضمن کاوش در پژوهش‌های مربوط به تولد و بارداری، به اَشکال مختلف ظلم به زنان که جزئی از سنت علمی است نیز اشاره می‌کند، مثلاً عمل جراحیِ برداشتن فیستول از خلال آزمایش‌های مکرر و بی‌‌غرامتی ابداع شده که بر روی زنان بَرده انجام شده بود.

گاربس حالا مادر دو فرزند است و بیشترِ وقتش را در یک‌سال‌ونیمِ نخست همه‌گیری صرف مراقبت از بچه‌ها و تقلا برای نوشتن کتاب جدیدش کرده است. همسرش از طرف محل کارش بیمۀ درمانی داشت و حقوقش به‌طور منظم پرداخت می‌شد؛ گاربس می‌نویسد «احتمالاً یک عمر طول می‌کشد تا بتوانم این تفکر غلط را که کارِ من بی‌اهمیت‌تر از کار اوست اصلاح کنم». منظورش از کار هم نویسندگی است هم بچه‌داری. درواقع، طی این مدت، گاربس سراغ بررسی این مسئله رفت که بچه‌داری چطور به کاری «ذاتاً زنانه بدل شده و به‌عبارتی نه دیده می‌شود، نه قدر می‌بیند» و چرا، به‌جای اینکه «تخصصی حیاتی، خلاقانه و اثرگذار» تلقی شود، «کاری کم‌درآمد» محسوب می‌شود. رفته‌رفته بازتاب خستگی‌هایش را همه‌جا در اطراف خود می‌دید، خصوصاً وقتی که موضوع شکست‌ نظام خدمات سلامت آمریکا هم کم‌کم پایش به خبرها باز شد.

کتاب کار حیاتی تلاشی است که گاربس به کار بسته تا استیصال والدین و پتانسیل مدنیِ دو سال اخیر را مهار کند و به خدمت بگیرد. این کتاب تا حدودی تاریخچۀ پرستاری در آمریکاست -یا، به بیان دقیق‌تر، مقدمه‌ای است دربارۀ اینکه سرمایه‌داری استعماری و فمینیسم خودمحور چطور شرایطی را رقم زده‌اند که یکی از ثروتمند‌ترین کشورهای جهان، برای انجام ابتدایی‌ترین وظیفۀ خود، بر «نیروی گران‌بهای زنانی» متکی باشد که «بیشترشان رنگین‌پوست هستند و مهم‌ترین کارِ ما را به‌رایگان یا در اِزای دستمزدی بخورونمیر انجام می‌دهند». همچنین، کتاب برای مستخدمان و پرستاران، که پدر و مادرها هم جزئشان هستند، درآمد معقولی مطالبه می‌کند. (کتاب، در این جایگاه، جنبش‌های «دستمزد خانه‌داری» و «حق رفاه ملی» در دهۀ ۷۰ میلادی را یادآوری می‌کند). مهم‌تر از همه، کتاب دراین‌باره بحث می‌کند که مراقبت از فرزندان باید جمعی و عمومی باشد، یعنی حمایت عاطفی و محبتی که توقع داریم زنان نثار فرزندانشان کنند نباید به مادران، یا حتی پدران و مادران، یا فضاهای خصوصی محدود باشد. این کتاب اثری گرم، قوام‌نیافته و گاه پراکنده‌ است؛ به‌ نظر می‌رسد بعضی بخش‌ها هنوز پختگیِ لازم را ندارند، و در اصل از میل نویسنده به خاطره‌نگاری و روی کاغذ آوردنِ چیزهایی جان گرفته‌اند که می‌ترسیده فراموششان کند. با همۀ این‌ها، کتابکار حیاتی بحث آشنایی از فرزندپروری افراطی ارائه می‌دهد و به این ترتیب راهنما و تحول‌آفرین است، هدیه‌ای است که تا سالیانِ سال بین مردم دست‌به‌دست خواهد شد.

والدین گاربس در سال ۱۹۷۱ از فیلیپین به ایالات‌متحده مهاجرت کردند و دست‌آخر در شهری کوچک و روستایی در پنسیلوانیا ساکن شدند، شهری که تقریباً همۀ مردمش سفیدپوست بودند و، به‌ گفتۀ گاربس، به آن‌ها «احترام می‌گذاشتند» اما هیچ‌وقت نتوانستند آن‌ها را «تمام‌وکمال بپذیرند». مادرش پرستارِ بیماران لاعلاج بود،پدرش هم آسیب‌شناس بود و کالبدشکافی انجام می‌داد. گاربس می‌نویسد «شغل پدر و مادرم بدن انسان‌ را به همه می‌شناساند و مراقبت را به بخشی از زندگی و گفت‌وگوهای روزمره بدل می‌کرد». می‌گوید «هر سال بیش از دو میلیون فیلیپینی وطنشان را ترک می‌کنند» تا در کشور دیگری کار کنند و بسیاری از این مهاجران عاقبت پرستار، پرستار بچه، و نظافتچی می‌شوند؛ از سال ۱۹۶۶ تا ۱۹۸۵، حدود ۲۵ هزار پرستار فیلیپینی به آمریکا مهاجرت کرده‌اند. به گفتۀ گاربس، این عده جزءِ اساسیِ «نظامی» بودند که «به ایالات‌متحده اجازه می‌داد نیازهایش را، تا هر وقت که می‌خواهد، از طریق مردم برطرف کند و هر وقت که دیگر علاقه‌ای به ارتباط با آن‌ها نداشت از خود دور نگهشان دارد» -نظامی که اجازه می‌داد مادر گاربس که «زن فیلیپینی دوست‌داشتنی و ریزنقشی بود پرستار حرفه‌ای شود، همین باعث می‌شد هر کاری جز پرستاربودن برایش دشوار باشد». (همان‌طور که گاربس هم اشاره می‌کند، بااینکه پرستارهای فیلیپینی فقط ۴ درصدِ پرستاران کشور را تشکیل می‌دهند، بیش از یک‌چهارم پرستارانِ فوت‌شده بر اثرِ کووید فیلیپینی هستند).

بچه‌دارشدن برای خیلی‌ها فرصتی است برای از نو شروع‌کردن، برای خنثی‌کردنِ الگوهای بدرفتاری یا محبت شرطی در خانواده‌مان، برای تغییردادنِ هنجارها و رَویه‌هایی که از جهانِ پیرامون به ذهنمان رسوخ کرده‌اند. گاربس در کتاب کار حیاتی با افزودن دوگانۀ عشق و نفرت به مسیر روایتش از اصل‌ونسب خود پیچ‌وتاب می‌دهد. او خوب می‌داند که آنچه سبب شده قدم‌برداشتن در راهِ مبارزه با برتری سفیدپوستان و تمکین از استعمار برایش میسر باشد تن‌دادنِ والدینش به همین نیروهاست -درواقع آن‌ها تبعیض و انزوا را به جان خریدند تا آزادی و استقلال را به فرزندانشان هدیه کنند. گاربس می‌نویسد «دخترانم به اندازۀ کودکی‌های من پول نخواهند داشت، اما می‌دانم که تا همین حالا هم خودشناسی و اعتمادبه‌نفس و دوستی‌هایی که به آن‌ها بخشیده‌ام خیلی بیشتر از چیزی است که والدینم، که تمام هم‌وغمشان گذران زندگی بود، توانستند به من ببخشند». او همچنین می‌نویسد: «خجالت می‌کشم که اعتراف کنم هیچ میل ندارم از همان نردبانی بالا بروم که آن‌ها رفتند». اما برائت‌جستنِ بی‌پردۀ او از ارتقای طبقۀ اجتماعی یکی از ابعاد بسیار عمیق کتاب است. او هیچ مطمئن نیست که از عهدۀ مخارج ارتودنسی یا دانشگاه بچه‌هایش بربیاید، و دخترهایش معمولاً لباس‌های کهنه می‌پوشند اما، درعوض، ثروتی دارند که با هیچ‌چیز قابل‌قیاس نیست: آن‌ها هم‌کلاسی‌های فیلیپینی دارند، چیزی که گاربس، مثل خودم، در کودکی از آن بی‌بهره بود؛ اولین مدیرانشان زنان مهاجرِ تیره‌پوست هستند؛ «بیشتر از دَه آدم‌بزرگ کنارشان هست که برای دخترها عزیز و قابل‌اعتمادند، آدم‌هایی که دخترها را خوب می‌شناسند و با خیال راحت می‌توانم تربیت دخترها را به آن‌ها بسپارم».

گاربس، در جایی از کتاب، همه‌گیری را با اوایل بچه‌دارشدن مقایسه می‌کند، دوره‌ای که «کل زندگی‌ات در یک روز به تصرف درمی‌آید»، دوره‌ای که «کوچک‌ترین جزئیات اهمیت پیدا می‌کنند و تمام دنیایت می‌شوند» -وقتی که «سبک زندگی‌، تعریفمان از زندگی و ارزش‌هایمان را در هم می‌ریزیم و تغییرشان می‌دهیم». من در تابستان ۲۰۲۰ زایمان کردم، بنابراین همه‌گیری و اوایل بچه‌داری در هم گره خورد: روزهای کِش‌دار و ماه‌هایی که مثل برق و باد می‌گذشتند، آفتاب رنگ‌پریدۀ بعد‌ازظهرها، دل‌خوشی دیدن دوستی که از پشت پنجره دست تکان می‌داد، زودرنجی و تنهایی، عشق و ترس. کووید نکته‌ای را که گریبر گفته بود به‌وضوح به ما اثبات کرد، اینکه همین افراد کم‌درآمد -و بی‌یاور- عهده‌دار کارهایی هستند که اگر انجام نشوند باقیِ ما از زندگی بازمی‌مانیم. به‌همین‌ترتیب، بچه‌داری هم وادارمان می‌کند با بی‌منطقی‌های بازار رودررو شویم: خوش‌شانسی یعنی بتوانی بابت کاری که از کارِ خودت سخت‌تر و چه‌بسا مهم‌تر است حقوقی بپردازی که از حقوق خودت کمتر باشد. بچه‌دارشدن باید آدمی را که هیچ‌وقت طعم بی‌پناهی و گرسنگی را نچشیده با وخامتِ محض این حالت‌ها آشنا کند، و لذت و ضرورت پناه‌دادنِ بی‌چشمداشت به یک موجود ناتوان را به او بچشاند.

مدت‌ها در این فکر بودم که چطور بچه‌داری و همه‌گیری، هیچ‌کدام، تابه‌حال باعث نشده‌اند که مردم به‌شکلی همگانی به طغیان و تندروی رو بیاورند. خیلی از مردم بچه‌دار هستند و هر روز بیشتر درگیر مسائل خود می‌شوند، پس تصمیم می‌گیرند با انرژی فزاینده با نظام‌هایی همراه شوند که یکی پس از دیگری جنون‌آمیز از آب درمی‌آیند -به این دلیل که دنیا فقط دارد بدتر و خشن‌تر می‌شود و مگر نه اینکه این افراد حالا صاحب خانواده‌ای هستند که باید از آن محافظت کنند؟ گاربس زندگی خودش را گواهی قرار می‌دهد تا نشان دهد که تربیت فرزندان در جهتِ ساختن دنیای عادلانه‌تر به چیزی فراتر از عروسک‌های رنگین‌پوست و شعارهای کلیشه‌ای دربارۀ برابری نیاز دارد. برای تحقق چنین دنیایی لازم است به امنیت و موقعیت‌های پیشِ روی فرزندانتان از زاویۀ دیگری نگاه کنید؛ لازمه‌اش چشم‌پوشی از منافع، و بیشترکردنِ وابستگی‌مان به دیگران است، نه کاستن از آن. او از کاروِل والاسِ نویسنده نقل می‌کند که پس از انتخابات ۲۰۱۶ به فرزندانش گفته بود «یکی از مهم‌ترین سؤال‌هایی که باید تکلیفتان را با آن معلوم کنید این است: آیا معتقدم باید به ‌همۀ آدم‌ها عشق ورزید؟ یا اعتقاد دارم فقط باید به خودم و اطرافیانم عشق بورزم؟». تقریباً همۀ آدم‌ها از اولی دم می‌زنند،
اما بایدونبایدهای بچه‌داری طبقۀ متوسطِ روبه‌بالا را باقاطعیت به‌سوی دومی سوق می‌دهد.

ژاکلین رُز، استاد دانشگاه بریتانیایی، در کتابِ مادران: جستاری در باب عشق و قساوت، که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد، می‌گوید «فقط مادران نیستند که اگر نتوانند با دنیای گسترده‌تر ارتباط برقرار کنند درمی‌مانند». بسیاری از رسوم امروزیِ مربوط به مادرشدن -مهمانی زنانۀ سیسمونی، گروه واتساپیِ مامان‌ها، فهرست خرید اقلام ضروری نوزاد- به ما می‌فهمانند که مراقبت از بچه‌ها پروژه‌ای است که زنان باید با کمک زنان دیگر، وسایل کمکی و استخدام پرستار (که کارش اغلب ‌اوقات قدرنادیده می‌ماند) راه و چاهش را یاد بگیرند. همین نگاه انحصاری به مادری سبب شده بخش زیادی از پتانسیل اجتماعی و سیاسی فرزندپروری از دست برود. هرقدر کاری که انجام می‌دهید حیاتی‌تر باشد، ارزش و احترام نهفته در آن یا زودتر از یادها می‌رود، یا اصلاً هیچ‌‍وقت درک نمی‌شود (بیش از نیمی از اعضای کنگرۀ آمریکا میلیونر هستند، درحالی‌که بیش از یک دهه است که حداقل دستمزدِ فدرالی ۷ دلار و ۲۵ سِنت باقی مانده است). رُز می‌نویسد که در دنیای آرمانی، «علی‌رغمِ همۀ نیروهایی که آدم‌ها را سفت و سخت به جهت مخالف می‌کشانند، هر کسی می‌تواند خود را مادر بداند».

تا اینجا حرف‌هایم بیشتر باعث شده که کتاب گاربس بیانیه‌ای بر ضدِ سرمایه‌داری و نژادپرستی به نظر برسد، و البته این‌طور هم هست. اما وقتی می‌خوانیدش، بیشتر به سرودی می‌ماند که در ستایش لذت غریبِ مراقبت از موجودی نورسیده سروده شده. گاربس یک‌ر‌است به‌ سراغ جسمانیت و اروتیسم می‌رود، یا به تعبیر آدری لُرد، به سراغ ارتباطِ میان حسمان از خویشتن و نیرومندترین احساسات فروخورده‌مان. گاربس می‌نویسد «هیچ‌چیز مثل بدن انسان مشتاقِ این کار نیست، اینکه وقت و توان و جسم گران‌بهایش را در این راه بگذارد». او از جیغ‌ و دادهایی تعریف می‌کند که میان خودش و فرزند نوپایش ردوبدل می‌شوند و دست‌آخر به آغوش‌های طولانی ختم می‌شوند، یا از روزی می‌گوید که، وقتی دخترانش او را چاق خطاب کرده و بعد جیغ‌زنان از سروکولش بالا رفته‌ بودند تا شکمش را نوازش کنند، مقاومت کرده بود. به گمانش «اینکه بدنت فربه باشد یا نیازهایی داشته باشی اصلاً خجالت ندارد». گاربس تعریف می‌کند که سرِ دخترهایش را روی پایش می‌گذاشته و «کثیفی‌های نارنجی‌رنگ چسبناکِ» توی گوششان را بیرون می‌آورده، درست مثل مادرش که جرم گوش او را بیرون می‌آورده. ویژگی‌های جسمانیِ مادری‌کردنِ گاربس -تغییرات بدنش، خستگی، رسیدگی خسته‌کننده و مهربانانه به ملافه‌های خیس و باسن‌های سوخته، اشتهای سیری‌ناپذیری که بچه‌هایش از او به ارث برده‌اند- او را به درک تازه‌ای رسانده از ارزشمندیِ بی‌چون‌وچرایی که می‌کوشد آن را به تمام دنیا تسری دهد.

گاربس در چهارچوب سنتِ ادبی زنانی کار می‌کند که بیشترشان غیرسفیدپوست هستند و سعی می‌کنند در نوشته‌های خود نگاهی رادیکال از مادری ارائه دهند. کتاب کار حیاتی از نسلِ کتاب زاده از زن اثر آدریَن ریچ، و «فرزندپروریِ انقلابی» است، که فصلی است از کتاب بِل هوکس با عنوان نظریۀ فمینیستی:از حاشیه تا مرکز. گاربس در این کتاب آلکسیس پالین گامبْسِ نویسنده را مخاطب قرار می‌دهد -کسی که معتقد است «مادر»، بیش از آنکه هویتی جنسیتی تلقی شود، باید «یک گزینۀ‌ محتمل، یا نوعی فناوریِ دگرگونی» محسوب شود. مخاطب بعدیْ دَنی مک‌کلاینِ روزنامه‌نگار است که می‌گوید مادران سیاه‌پوست از روی ناچاری وادار به مبارزه در راه آزادی شده‌اند تا مبادا شریکِ بدبختی خودشان و بچه‌هایشان شوند. گاربس، با نقل‌قول از باربارا کریستینِ محقق، سراغ تبارهای فرهنگی دیگری هم می‌رود -«شکی نیست که مادربودن به اعتقاد اکثر آفریقایی‌ها نماد آفرینندگی و تسلسل است»- او به‌دنبال شکلی از مادری است که بتواند، «با بهره‌گیری از ارتباط و هوش و هنر، با ملال و یکنواختی و انزوا» مقابله کند. او می‌پرسد «مادری‌کردن چطور می‌تواند راهی باشد برای مقابله و مبارزه با تنهایی و سنگینیِ باری که بچه‌داری بر دوشمان گذاشته است؟». به اعتقاد او، قرار نیست مادرشدن به معنی تن‌دادن به ساختاری پوسیده باشد، مادری می‌تواند ابزاری برای طغیان علیه آن باشد.
در همین راستا، کتاب کار حیاتی به تصحیح نوعی آگاهی‌افزاییِ عبث می‌پردازد که نقطۀ اوجش در بعضی از صفحات اینستاگرام است که به سبک زندگی مادران می‌پردازند. این صفحات میم‌هایی دربارۀ خستگی‌های مادرانه منتشر می‌کنند و با ارائۀ اینفوگرافی‌هایی از علل گوناگونی صحبت می‌کنند که باعث می‌شوند زنان بچه‌دار زیر بارِ هزاران مسئولیت روزمره کمر خم ‌کنند (متنی که زیر پست‌هایشان می‌نویسند معمولاً با چنین چیزی شروع می‌شود: «مامانای عزیز می‌دونم که اندازۀ یه دنیا بار روی دوشِتونه». این‌طور جمله‌ها، در عین اینکه ادای حمایت از مادرها را درمی‌آورند، اشاره‌ای هم دارند به اینکه مادری همین مسئولیت سنگین فردی است و بس). علاوه‌بر‌این‌ها، کتابِ گاربس جایگزینی است برای روایت غالب این‌ روزها که مادری را تهدیدی ذاتی برای فرصت‌های فردی توصیف می‌کند و زنان به‌ویژه زنان سفیدپوست را آدم‌هایی به تصویر می‌کشد که قوۀ تفکر و ابتکارشان بر اثرِ زایمان سرکوب شده. این روایت خیلی هم بیراه نیست، خودِ من در ۱۹ ماهِ گذشته فرصت کمتری برای کار داشته‌ام، روزگار تمرکز و حواسِ جمع را به‌کلی فراموش کرده‌ام، و معمولاً هنوز هشت‌ونیم صبح نشده، مغزم بعد از دو ساعت جیغ‌جیغِ بچه‌ از کار می‌افتد. ولی مادرشدن این شانس را هم به من داده که زندگی تازه‌ای را تجربه کنم، زندگی‌ای که حول مراقبت و وابستگیِ متقابلی شکل گرفته که، غیر از دخترم، بسیاری آدم‌های دیگر را هم در بر می‌گیرد. مادرشدن باعث شده خودم را شهروند توانمندتر و موجود منعطف‌تری بدانم.

وقتی خواندن کتاب کار حیاتی را تمام کردم، در این فکر بودم که مراقبت از آدم‌ها و بهره‌کشی از آن‌ها، درعین‌حال که نقطۀ مقابل یکدیگرند، تا چه حد درهم‌تنیده و تفکیک‎ناپذیرند. این مسئله دوباره مرا به یاد اثر دیوید گریبر انداخت. کتاب او، سپیده‌دم همه‌چیز، در پاییز ۲۰۲۱ منتشر شد، یک سال پیش از آنکه در ۵۹‌سالگی، بر اثرِ التهاب لوزالمعده، از دنیا برود. او و دیوید وِنگرو در این کتاب از قبیلۀ گوایکورو در قرن شانزدهم نوشته‌اند، قبیله‌ای شکارچی و گردآورنده که به روستاها حمله می‌کردند و مردم را به اسارت می‌گرفتند. بیشترِ این اسیران زن بودند و کارِ خدمتکار و دایه را برایشان انجام می‌دادند. آن‌ها «موجودات ازیادرفته‌ای» بودند که به کودکان گوایکورو کمک می‌کردند به «شوالیه و شاهزاده‌خانم» بدل شوند، به «‘آدم‌هایی’ که از تبار ارزنده‌تر و ویژه‌تری هستند».

گریبر و ونگرو می‌نویسند «خشونت محض گذراست. خشونتی ماندگار است که جایش را به روابط حمایتگرانه داده باشد». تصورش هم ترسناک است که خشونت زیربناییِ نظام مراقبتی آمریکا را همان چیزی استوار نگه داشته که می‌تواند وسیلۀ نابودی‌اش هم باشد، و آن چیزی نیست جز عشق.



فصلنامۀ ترجمان
نام شما

آدرس ايميل شما
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود
  • نظرات پس از تأیید مدير حداكثر ظرف 24 ساعت آينده منتشر می‌شود

پنج اقدامی که والدین باید در مواجهه با کودکان کابوس زده انجام دهند!
«آلیس در سرزمین عجایب»؛ اختلال روانی عجیب
سندروم مسأله با پدر / آسیب‌های بی‌مهری پدران به دختران
روانشناسی که دنیای سرمایه گذاری را ۱۸۰ درجه تغییر داد
چرا گاهی نمی‌توان بخشید و فراموش کرد؟!
مغز چطور خاطرات ماندگار می‌سازد؟
روانشناسی جمع‌آوری اشیا و یا کلکسیونر شدن
دربارۀ تاثیرات عجیب «ترس از پشیمانی»
چگونه با ذهن آگاهی حواس کودکان مان را جمع کنیم؟
تقاضا برای سلب اختیار تشخیص اختلال اسکیزوفرنی توسط روانشناسان بالینی!
چرا نباید برای جلب محبت یا عشق التماس کنیم؟
ویژگی‌های یک اردو مطالعاتی خوب چیست؟
زندگی آنقدر ابدی نیست که هر روز بتوان مهربان بودن را به فردا موکول کرد