از سري مقالات ارسالي به ميگنا
چکیده:
دراین تحقیق باتوجه به مطالعه چندین کتاب واستفاده از سایت های مفید علمی انجام شده، بعداز مقدمه راجع به روابط متنوع انسان نوشته شده است که این روابط شامل روابط انسان با خود ،با خدا،با دیگران ورابطه اوبا اشیا می باشد.
درقسمت بعدی توضیحاتی درمورد ارزش ها وکرامات انسانی که در وجود تمامی آدمیان نهادینه شده آمده است.
پس ازآن از توانایی های انسان واینکه چه نقش موثری درساختن آینده خویش ودیگران می تواند داشته باشد سخن گفته شده است ودر نهایت تفاوت های انسان غربی وانسان شرقی بیان شده است.
به نام بی نام او
بيا تا شروع كنيم
در امتداد شب نشينيم و طلوع كنيم
مهم نيست چگونه و چطور و چند
بو يك تلنگر ساده بيا تا رجوع كنيم
ببين كو خاك چگونه به سجده افتاده است،
چرا غرور و تفاخر
بياتاركوع كنيم
مقدمه :
انسان درمذهب خاصه اسلام دارای یك ذات برتروشریف ترازهمه پدیده هاي طبیعت است.اسلام عالیترین تجلیل هارااز انسان به عمل آورده بگونه ایكه درهیچیك ازمكاتب اومانیستی هم بشریت دراین حدتجلیل نشده است به این عنوان انسان خویشاوند خدااست.شبیه خدااست.نماینده خدا جانشین اودرزمین وعالم طبیعت است ونیزهمه موجودات و قوای طبیعت.
یك چنین آقائی درجهان هستی كارش درست مانند كاریست كه خدادرعالم وجودكرده ومیكند.انسان هم می تواندشبیه آن رادرعالم مادی وطبیعت انجام دهدچه كارخالق بودن وآگاه بودن وتدبیروانتخاب كردن وآزادازهمه جبرها شدن.این همه خصوصیات كه درعالم فقط ویژگی های خداونداست درمراتب پائین تری به انسان منسوب شده است وانسان اینگونه تعریف می شود : "اگاه.دارای اراده. انتخاب كننده.آفریننده.تغییردهنده.عصیان كننده یا تسخیركننده تمام نظام طبیعت وبرهم زننده تقدیر تاریخش،جامعه اش وحتی ذاتش
-رابطه انسان با خود درقرآن:
مسئولیت دین در زندگی انسان، تنظیم روابط انسانی است و روابطی که دین در زندگی انسان به تنظیم آنها می پردازد چهار نوع است:
رابطه انسان با خدا
رابطه انسان با خود
رابطه انسان با دیگران
رابطه انسان با اشیاء و افکار
این روابط جنبه مثبت و منفی دارند. رابطه انسان با خدا گاهی به بندگی، توبه، تضرغ، اخلاص، حسن ظن، شکر و یقین متصف می شود و گاهی به کفر، انکار، استکبار و سوءظن. رابطه انسان با دیگران گاهی به تندی، زورگویی، ملامت، دشمنی، جنگ، بغض، خیانت و تنفر متصف می شود و گاهی به نرمی، بخشش، آسان گیری، تسامح، خدمت، دوستی، نیکی و امانت.
رابطه انسان با اشیاء و افکار گاهی به افساد، تبذیر، تخریب و اهمال متصف می شود و گاهی به اصلاح، آبادانی، رشد و حفظ رابطه انسان با خود بعد از رابطه با خدا از مهمترین، پیچیده ترین، ظریفترین و دقیق ترین این روابط بشمار می آید. گاهی انسان نسبت به خود و ارزشهای خود جاهل است چنانکه خداوند می فرماید: ما امانت [الهی و بار تکلیف] را بر آسمانها و زمین وکوهها عرضه کردیم، پس، از برداشتن آن سرباز زدند واز آن هراسناک شدند، و [لی] انسان آن را برداشت; راستی او ستمگری نادان بود. (احزاب;۷۲). جاهل به خود و به ارزشهای خود، ظالم به خود است و گاهی انسان از کسانی است که خداوند خودش را به آنها نشان داده و آنها را به ارزشهای خویش واقف ساخته و به آیات خود آگاه نموده است.
چنانکه خداوند می فرماید: «به زودی نشانه های خود را در افقها [ی گوناگون] و در دلهایشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حق است » (فصلت: / ۵۴).
گاهی انسان ارزش خویش را شناخته به آن احترام می گذارد، و گاهی نفس خود و مواهبی را که خداوند در آن قرار داده کوچک شمرده و آن را حقیر می شمارد. گاهی از خود فرار می کند و به انواع کارهای بیهوده ای که باعث دوری وی از خود می گردد، روی می آورد، به مواد مخدر و خودکشی پناه می برد. گاهی می داند که چگونه با جدیت با واقعیت مواجه شود. گاهی با خود هماهنگ است و گاهی در رابطه اش با خود دچار آشفتگی و پریشانی است. گاهی دوست دار خود است و گاهی دشمن خود، گاهی به یاد خویش است و گاهی خود را فراموش می کند. گاهی بر خویشتن مسلط است و گاهی نفس بر او غالب است، گاهی در خود فرو می رود و گاهی عکس این حالت را دارد، گاهی خود را هلاک می کند و گاهی باعث احیاء خود می شود، خداوند می فرماید: «و جز خویشتن را به هلاکت نمی افکنند» (انعام:۲۴)
گاهی به خطای خویش اعتراف نموده و خود را مورد انتقاد قرار می دهد، گاهی مغالطه می کند و خطاهای خود و هواهای نفسانی را نیکو جلوه می دهد، گاهی عنان نفس را در شهوترانی رها می کند و گاهی با تمام نیرو آن را تحت سلطه خویش قرار می دهد و از حدود الهی تجاوز نمی کند. گاهی در طلب راحتی و غرق در شهوات عنان نفس را رها می کند و گاهی با تحمل زحمت و مشقت در رشد و کمال آن می کوشد. گاهی خود را بالا می برد و گاهی خود را کوچک می شمارد، گاهی به حالت از خود بیگانگی دچار می شود، گاهی با آن مانوس و در خلوت تنهائی با تامل در خود لذت می برد و از این قبیل روابط مثبت و منفی با خود. از آنجا که رابطه انسان با خود غالبا از ظرافت خاصی برخوردار است، هنگامی که این رابطه منفی است خسارت آن را درک نمی کند. گاهی انسان در تجارت مال (کم یا زیاد) ضرر می بیند اما آن را احساس می کند و درصدد جبران بر می آید، لکن گاهی به خودش زیان می رساند - که از بزرگترین نوع خسارت به شمار می آید - و این خسارت پیوسته زیاد می شود تا همه وجودش را فرا می گیرد، «قسم به عصر که واقعا انسان دستخوش زیان است.» (و العصر) و باز می فرماید: «خودباختگان کسانی اند که ایمان نمی آورند.» (انعام: ۱۲) گاهی انسان به فرد دیگری غیر از خودش ظلم می کند در این صورت آن را احساس می کند و می کوشد از طریق نیکی و عدل آن را جبران کند، لکن گاهی به خود ظلم می کند اما آن را احساس نمی کند گاهی انسان بی گناهی را از بین می برد و به بزرگی گناه خود پی می برد، و گاهی خودش را هلاک می کند اما این گناه را درک نمی کند.
خداوند می فرماید: «از بین نمی برند جز خودشان را». ضرر ناشی از رابطه منفی انسان با خود، شبیه ضرری است که از رابطه منفی وی با خداوند به او می رسد
- ارزشهای انسان:
- انسان خليفهء خدا در زمين است
" روزی كه خواست او را بيافريند ، اراده خويش را به فرشتگان اعلام كرد . آنها گفتند : آيا موجودی میآفرينی كه در زمين تباهی خواهد كرد و خون خواهد ريخت ؟ او گفت : من چيزی میدانم كه شما نمیدانيد"
" اوست كه شما انسانها را جانشينهای خود در زمين قرار داده تا شما را در مورد سرمايههايی كه داده است در معرض آزمايش قرار دهد "
. -ظرفيت علمی انسان بزرگترين ظرفيتهايی است كه يك مخلوق ممكن است داشته باشد
" تمام اسماء را به آدم آموخت ( او را به همهء حقايق آشنا ساخت )
آنگاه از فرشتگان ( موجودات ملكوتی ) پرسيد : نامهای اينها را بگوييد چيست . گفتند : ما جز آنچه تو مستقيما به ما آموختهای نمیدانيم ( آنچه را تو مستقيما به ما نياموخته باشی ما از راه كسب نتوانيم آموخت)
خدا به آدم گفت : ای آدم ! تو به اينها بياموز و اينها را آگاهی ده
همينكه آدم فرشتگان را آموزانيد و آگاهی داد ، خدا به فرشتگان گفت : نگفتم كه من از نهانهای آسمانها و زمين آگاهم ( میدانم چيزی را كه حتما نمیدانيد ) و هم میدانم آنچه را شما اظهار میكنيد و آنچه را پنهان میداريد ؟ "
- او فطرتی خدا آشنا دارد ،
به خدای خويش در عمق وجدان خويش آگاهی دارد . همهء انكارها و ترديدها ، بيماريها و انحرافهايی است از سرشت اصلی انسان.
" هنوز كه فرزندان آدم در پشت پدران خويش بوده ( و هستند و خواهند بود ) خداوند ( با زبان آفرينش ) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند " )
" چهرهء خود را به سوی دين نگهدار ، همان كه سرشت خدايی است و همهء مردم را بر آن سرشته است
در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی كه در جماد و گياه و حيوان وجود دارد ، عنصری ملكوتی و الهی وجود دارد
- انسان تركيبی است از طبيعت و ماورای طبيعت ، از ماده و معنی ، از جسم و جان
" آن كه هر چه را آفريد نيكو آفريد و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد ، سپس نسل او را از شيرهء كشيدهای كه آبی پست است قرارداد ، آنگاه او را بياراست و از روح خويش در او دميد "
-آفرينش انسان ، آفرينشی حساب شده است ، تصادفی نيست .
انسان موجودی انتخاب شده و برگزيده است
خداوند آدم را بر گزيد و توبهاش را پذيرفت و او را هدايت كرد (
-او شخصيتی مستقل و آزاد دارد ، امانتدار خداست ، رسالت و مسؤوليت دارد ،
از او خواسته شده است با كار و ابتكار خود زمين را آباد سازد و با انتخاب خود يكی از دو راه سعادت و شقاوت را اختيار كند
" همانا امانت خويش را بر آسمان و زمين و كوهها عرضه كرديم ، همه از پذيرش آن امتناع ورزيدند و از قبول آن ترسيدند ، اما انسان بار امانت را به دوش كشيد و آن را پذيرفت . همانا او ستمگر و نادان بود " ()
" ما انسان را از نطفهای مركب و ممزوج آفريديم تا او را مورد آزمايش قرار دهيم ، پس او را شنوا و بينا قرار داديم . همانا راه را به او نموديم ، او خود يا سپاسگزار است و يا كافر نعمت . ( يا راه راست را كه نموديم خواهد رفت و به سعادت خواهد رسيد و يا كفران نعمت كرده ، منحرف میگردد " )
. -او ازيك كرامت ذاتی و شرافت ذاتی بر خوردار است
خدا او را بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داده است . او آنگاه خويشتن واقعی خود را درك و احساسمیكند كه اين كرامت و شرافت را در خود درك كند و خود را برتر از پستيها و دنائتها و اسارتها و شهوترانيها بشمارد
" همانا ما بنی آدم را كرامت بخشيديم و آنان را بر صحرا و دريا ( خشك و تر ) مسلط كرديم و بر بسياری از مخلوقات خويش برتری داديم " (
. -او از وجدانی اخلاقی برخوردار است
به حكم الهامی فطری زشت و زيبا را درك میكند
سوگند به نفس انسان و اعتدال آن ، كه ناپاكيها و پاكيها را به او الهام كرد " ( )
.او جز با ياد خدا با چيز ديگر آرام نمیگيرد . خواستهای او بی نهايت است ، به هر چه برسد از آن سير و دلزده میشود مگر آنكه به ذات بی حد و نهايت ( خدا ) بپيوندد
هماناتنها باياد او دلها آرام میگيرد " ( )
ای انسان ! توبه سوی پرورد گار خويش بسيار كوشنده هستی و عاقبت او را ديدار خواهی كرد
. نعمتهای زمين برای انسان آفريده شده است -
"همانا اوست كه آنچه در زمين است برای شما آفريد )
" آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است مسخر او قرار داده است ( پس او حق بهرهگيری مشروع همهء اينها را دارد " ()
-او تنها برای مسائل مادی كار نمیكند ، يگانه محرك او حوايج مادی زندگی نيست .
او احيانا برای هدفها و آرمانهايی بس علی میجنبد و میجوشد . او ممكن است كه از حركت و تلاش خود جزر رضای آفريننده ، مطلوبی ديگر نداشته باشد .
" ای نفس آرامش يافته ! همانا به سوی پرورد گارت باز گرد با خشنودی متقابل : تو از او و او از تو خشنود "
" خداوند به مردان و زنان با ايمان باغها و عده كرده است كه در آنها نهرها جاری است ، جاويدان در آنجا خواهند بود و هم مسكنهای پاكيزه ، اما خشنودی خدا از همهء اينها برتر و بالاتر است . آن است رستگاری بزرگ "
بنابر آنچه گفته شد از نظر قرآن انسان موجودی است برگزيده از طرف خداوند ، خليفه و جانشين او در زمين ، نيمه ملكوتی و نيمه مادی ، دارای فطرتی خدا آشنا ، آزاد ، مستقل ، امانتدار خدا و مسؤول خويشتن و جهان ، مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان ، ملهم به خير و شر ، و جودش از ضعف و ناتوانی آغاز میشود و به سوی قوت و كمال سير میكند و بالا میرود اما جز در بارگاه الهی و جز با ياد او آرام نمیگيرد ، ظرفيت علمی و عملیاش نا محدود است ، از شرافت و كرامتی ذاتی بر خوردار است ، احيانا انگيزه هايش هيچ گونه رنگ مادی و طبيعی ندارد ، حق بهره گيری مشروع از نعمتهای خدا به او داده شده است ولی در برابر خدای خودش و ظيفه دار است
-نقش موثر انسان در ساختن آينده خويش:
موجودات جهان تقسيم میشوند به جاندار و بيجان . موجودات بيجان هيچ گونه نقشی در ساختن خويش ندارند . آب و آتش و سنگ و خاك بیجاناند و هيچ نقشی در تكوين و يا تكميل خويش ندارند ، بلكه صرفا تحت تأثير عوامل خارجی تكوين میيابند و تحت تأثير همان عوامل احيانا نوعی كمال كسب میكنند . از اين موجودات هيچ گونه تلاشی و فعاليتی در جهت ساختن يا پرداختن به خود مشاهده نمیشود . ولی [ از ] جانداران ، مانند گياه و حيوان و انسان ، يك سلسله تلاشها در جهت حفظ و صيانت خود از آفات و در جهت جذب مواد ديگر و در جهت توليد مثل مشاهده میشود .
در گياهان يك سلسله قوای طبيعی وجود دارد كه در ساختن آيندهء آنها مؤثر است . در گياه قوه يا قوههايی است كه مواد را از زمين يا هوا جذب میكند ، قوه يا قوههايی است كه از درون به وسيلهء مواد جذب شده او را رشد میدهد و قوه يا قوههايی است كه امكان توليد مثل را فراهم میكند .
در حيوان همهء اين قوههای طبيعی بعلاوهء يك سلسله قوههای شعوری از قبيل حس باصره ، سامعه ، لامسه و غيره و از قبيل ميلها - كه قبلا از آنها ياد شد - وجود دارد .
حيوان به وسيلهء اين قوهها از طرفی خويشتن را از گزند آفات حفظ میكند و از طرفی موجبات رشد فردی و بقای نوع خود را فراهم میكند
در انسان همه قوای طبيعی و قوای شعوری كه در گياه و حيوان هست وجود دارد بعلاوهء يك سلسله ميلهای اضافی - كه قبلا شرح داده شد - و بعلاوهء نيروی خارق العادهء عقل و اراده كه سرنوشت آيندهء او را با مقياس زيادی به دست خودش میدهد و خودش آيندهء خويش را انتخاب میكند و میسازد .
از آنچه گفته شد روشن گشت كه برخی موجودات هيچ گونه نقشی در ساختن آينده خويش ندارند ( جمادات ) . برخی ديگر نقشی در ساختن آيندهء خويش دارند اما اين نقش نه آگاهانه است و نه آزادانه بلكه طبيعت ، نيروهای درونی آنها را به طور غير مستشعر و نا آگاهانه برای صيانت و بقای آنها و ساختن آنها در آينده استخدام كرده است ( نباتات ) . برخی ديگر نقش بيشتری دارند . اين نقش آگاهانه است هر چند آزادانه نيست ، يعنی با نوعی آگاهی از خود و محيط خود تحت تأثير جاذبهء يك سلسله ميلهای شعوری ، در راه صيانت خود برای آينده میكوشند ( حيوانات )
ولی انسان نقشی فعالتر و مؤثرتر و گستردهتر در ساختن آيندهء خويش دارد . نقش انسان ، هم آگاهانه است و هم آزادانه ، يعنی انسان ، هم به خود و محيط خود آگاه است و هم آنكه با توجه به آينده ، به حكم نيروی عقل و اراده میتواند آزادانه آيندهء خويش را به هر شكل كه خود بخواهد انتخاب كند .
ضمنا دايرهء ايفای نقش برای انسان نسبت به حيوان بسی وسيعتر و گستردهتر است .
گستردگی دايرهء سازندگی انسان نسبت به آيندهاش از سه و يژگی در انسان سر چشمه میگيرد :
1 وسعت دايرهء بينش و آگاهی . انسان با نيروی علم ، دايرهء بينش و آگاهی خويش را از ظواهر و سطح طبيعت عبور میدهد و تا اعمال درون آن گسترش میدهد و قوانين طبيعت را میشناسد . با شناختن قوانين طبيعت ، دست انسان برای ساختن طبيعت ، آنچنانكه با زندگی انسان سازگارتر باشد ، باز میشود .
وسعت دامنهء خواستها در اين بخش نيز تحت عنوان " موجود چند بعدی " به آنها اشاره شد 2
. استعداد خودساختگی ويژهای كه در انسان است و هيچ موجود ديگر در اين جهت مانند او نيست 3
توضيح اينكه اگر چه برخی جاندارهای ديگر نيز به مقياس كمی قابل " ساختن " هستند و میتوان با " عوامل خاص تربيتی " تغييراتی در آنها به وجود آورد - آنچنانكه در جهان نباتات و حيوانات مشاهده میشود - ولی اولا هيچ يك از آنها به دست خودشان ساخته نمیشوند و اين انسان است كه آنها را میسازد ، و ثانيا تغيير پذيری آنها نسبت به انسان بسيار اندك است
انسان در ناحيهء خصلتها و خويها يك موجود بالقوه است ، يعنی در آغاز تولد فاقد خوی و خصلت است ، بر خلاف حيوانات كه هر كدام با يك سلسله خصلتهای ويژه متولد میشوند .
انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذير و خصلت پذير است ، به وسيلهء خصلتها و خويهايی كه تدريجا پيدا میكند يك سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای خويش میسازد .
انسان يگانه موجودی است كه قانون خلقت ، قلم ترسيم چهرهء او را به دست خودش داده است كه هر طور كه میخواهد ترسيم كند ، يعنی بر خلاف اندامهای جسمانیاش كه كارش در مرحلهء رحم به پايان رسيده است و بر خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حيوانات كه آنها نيز در مرحلهء قبل از توليد پايان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - كه از آنها به خصلتها و خويها و ملكات اخلاقی تعبير میشود - به مقياس بسيار وسيعی پس از تولد ساخته میشود .
اين است كه هر موجودی ، حتی حيوان ، آن چيزی است كه او را ساختهاند ، ولی انسان آن چيزی است كه بخواهد باشد . و به همين جهت است كه هر نوع از انواع حيوانات همان طور كه اندام جسمانی همهء افرادش شبيه يكديگر است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نيز شبيه يكديگر است ، تمام افراد گربه يك نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ يك نوع ديگر و تمام افراد مورچه يك نوع ديگر ، تفاوتی اگر باشد بسيار اندك است . ولی تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بینهايت است . و اين است كه انسان يگانه موجودی است كه خودش بايد "خويشتن" را انتخاب كند كه چه باشد .
در آثار اسلامی رسيده است كه انسانها در قيامت بر طبق خصلتهای اكتسابی روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور میگردند ، يعنی انسانها از نظر اخلاق اكتسابی با هر نوع جانداری كه به او شبيهتر باشد ، به شكل او و اندام او محشور میگردند ، و تنها افرادی به شكل و صورت انسانی محشور میگردند كه اخلاق و خويهای اكتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن و كمالاتانسانی باشد و به عبارت ديگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد.
انسان به حكم قدرت علمی ، بر طبيعت مسلط میگردد و طبيعت را آنچنانكه میخواهد منطبق بر نيازهای خويش میسازد و به حكم نيروی خودسازی و خودساختگی ، خود را آنچنانكه میخواهد میسازد و به اين وسيله سرنوشت آينده خويش را به دست میگيرد
تمام تأسيسات تربيتی ، مكتبهای اخلاقی و تعليمات دينی و مذهبی برای راهنمايی انسان است كه آيندهء خودش را چگونه بسازد و چگونه شكل بدهد .
راه راست آن راهی است كه انسان را به سوی آيندهای سعادت بخش میرساند ، و راههای كج و انحرافها آنهاست كه انسان را به سوی آيندهای تباه و شقاوت آلود میكشاند . خداوند در قرآن كريم میفرمايد : " ما راه را به انسان ( اين موجود آزاد خودساز ) نموديم تا او خود چه بخواهد و چه انتخاب كند . ( از دو راه يكی را انتخاب خواهد كرد . ) يا راهی كه ما نمودهايم و سپاسگزار ما خواهد بود و يا راه ديگر كه راه ناسپاسی است ".
نقش علم اين است كه راه ساختن را به انسان ارائه میدهد . علم انسان را توانا میكند كه هرگونه " بخواهد " آينده را همان گونه بسازد . و اما نقش ايمان اين است كه انسان را به سوی اينكه خود را و آينده را " چگونه " بسازد كه برای خويشتن و برای جامعه بهتر باشد میكشاند . ايمان مانع آن میگردد كه انسان آينده را بر محور مادی و فردی بسازد .
ايمان به خواست انسان جهت میدهد ، آن را از انحصار ماديات خارج میكند و معنويات را نيز جزء خواستها قرار میدهد
علم مانند ابزاری در اختيار خواست انسان قرار میگيرد و طبيعت را آنچنانكه انسان بخواهد و فرمان دهد میسازد . اما اينكه طبيعت را چگونه بسازد ، آيا از طبيعت مصنوعاتی بسازد به سود جامعهء انسانی و يا نيروهای مخرب برای مزيد توسعه طلبی افرادی مخصوص ، اين ديگر به اين ابزار كه نامش علم است مربوط نيست ، اين بسته به اين است كه انسانهايی كه علم در فرمان آنهاست چگونه انسانهايی بوده باشند
اما ايمان مانند قدرتی حاكم بر انسان عمل میكند و خواست او را در اختيار میگيرد و در مسير حق و اخلاق سوق میدهد . ايمان انسان را میسازد و انسان با نيروی علم ، جهان را . آنجا كه علم و ايمان توأم گردند ، هم انسان سامان میيابد و هم جهان
-توانايي هاي گوناگون انسان :
هر موجودی از موجودات جهان ، منشأ يك يا چند خاصيت و اثر هست ، لهذا در هر موجودی ، اعم از جماد و نبات و حيوان و انسان ، قوه و نيرو وجود دارد . قوه اگر با شعور و ادراك و خواست توأم باشد به نام " قدرت " و يا " توانايی " ناميده میشود
يكی ديگر از تفاوتهای حيوان و انسان با گياه و جماد اين است كه حيوان و انسان بر خلاف جماد و گياه ، پارهای از قوههای خويش را بر حسب ميل و شوق و يا ترس و به دنبال " خواست " ، اعمال میكند . مثلا مغناطيس كه نيروی كشش آهن دارد به طور خود به خود و به حكم نوعی جبر طبيعی ، آهن را به سوی خود میكشد . مغناطيس نه از كار خويش آگاه است و نه ميل و شوق يا ترس و بيمش اقتضا كرده است كه آهن را به سوی خود بكشد . همچنين است آتش كه میسوزاند و گياه كه از زمين میرويد و درخت كه شكوفه میكند و ميوه میدهد
اما حيوان كه راه میرود ، به راه رفتن خويش آگاه است و خواسته است كه راه برود و اگر نمیخواست راه برود چنين نبود كه جبرا راه برود . اين است كه گفته میشود : " حيوان جنبندهء با خواست است " . به عبارت ديگر ، پارهای از قوههای حيوان تابع خواست حيوان است و در فرمان خواست حيوان است ، يعنی اگر حيوان بخواهد ، آن قوهها عمل میكنند و اگر نخواهد ، عمل نمیكنند
در انسان نيز پارهای قوهها و نيروها به همين شكل وجود دارد ، يعنی تابع خواست انسان است ، با اين تفاوت كه خواست حيوان ميل طبيعی و غريزی حيوان است و حيوان در مقابل ميل خود قدرت و نيرويی ندارد .
حيوان همينكه ميلش به سويی تحريك شد ، خود به خود به آن سو كشيده میشود . در حيوان قدرت مقاومت و ايستادگی در مقابل ميل درونی خود و همچنين قدرت محاسبه و انديشه در ترجيح جانب ميلها و يا جانب امری كه بالفعل ميلی به سوی او نيست بلكه صرفا دورانديشی اقتضا میكند ، وجود ندارد
اما انسان چنين نيست . انسان قادر است و توانايی دارد كه در برابر ميلهای درونی خود ايستادگی كند و فرمان آنها را اجرا نكند . اين توانايی را انسان به حكم يك نيروی ديگر دارد كه از آن به " اراده " تعبير میشود . اراده به نوبهء خود تحت فرمان عقل است ، يعنی عقل تشخيص میدهد و اراده انجام میدهد
يكی از آنچه گذشت روشن شد كه انسان از دو جهت ، يك سلسله تواناييها دارد كه ساير جاندارها ندارند : يكی از جهت اينكه در انسان يك سلسله ميلها و جاذبههای معنوی وجود دارد كه در ساير جاندارها وجود ندارد . اين جاذبهها به انسان امكان میدهد كه دايرهء فعاليتش را از حدود ماديات توسعه دهد و تا افق عالی معنويات بكشاند ، ولی ساير جاندارها از زندان ماديات نمیتوانند خارج شوند
ديگر از آن جهت كه به نيروی " عقل " و " اراده " مجهز است ، قادر است در مقابل ميلها مقاومت و ايستادگی نمايد و خود را از تحت تأثير نفوذ جبری آنها آزاد نمايد و بر همهء ميلها " حكومت " كند .
انسان میتواند همهء ميلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای آنها جيره بندی كند و به هيچ ميلی بيش از ميزان تعيين شده ندهد و به اين وسيله آزادی " معنوی " كه با ارزشترين نوع آزادی است كسب نمايد
اين توانايی بزرگ از مختصات انسان است و در هيچ حيوانی وجود ندارد و همين است كه انسان را شايستهء " تكليف " كرده است و همين است كه به انسان حق " انتخاب " میدهد و همين است كه انسان را بهصورت يك موجود واقعا " آزاد " و " انتخابگر " و " صاحب اختيار " در میآورد .
ميلها و جاذبهها نوعی پيوند و كشش است ميان انسان و يك كانون خارجی كه انسان را به سوی خود میكشاند . انسان به هر اندازه كه تسليم ميلها بشود ، خود را رها میكند و به حالت لختی و سستی و زبونی در میآيد و سرنوشتش در دست يك نيروی خارجی قرار میگيرد كه او را به اين سو و آن سو میكشاند ، ولی نيروی عقل و اراده نيرويی درونی و مظهر شخصيت واقعی انسان است
انسان آنجا كه به عقل و اراده متكی میشود ، نيروهای خويش را جمع و جور میكند و نفوذهای خارجی را قطع مینمايد و خويشتن را " آزاد " میسازد و به صورت " جزيرهای مستقل " در میآيند . انسان به واسطهء عقل و اراده است كه " مالك خويشتن " میشود و شخصيتش استحكام میيابد
مالكيت نفس و تسلط بر خود و رهايی از نفوذ جاذبهء ميلها هدف اصلی تربيت اسلامی است . غايت و هدف چنين تربيتی " آزادی معنوی " است
-انسان اروپايي و انسان شرقي :
اروپاي آگاه كه شرق را بهترازخودما(شرقي)مي شناسد ازمنابع فرهنگي ومعنوي مابرداشتهايي مي كندو مكتبهايي مي سازدوايده هايي تازه مي افريند كه چون ماشايستگي شناختن وبرداشت آگاهانه ازمنابع معنوي خودمان نداريم جيره خوار لقمه هايي مي شويم كه آنهاازنظرمعنوي جلوروشنفكر شرقي پرت مي كنند وفكرروشنفكر شرقي هم متوجه نيست كه اين لقمه هاموادخامش است وبه علت اين كه خودش شايستگي توليدوبهره برداري ازمنابع فرهنگي اش رانداشته حالاازلحاظ فرهنگي متهم به عقب ماندگي متهم به وحشيگري وبه جهل وبه فقرمعنوي واخلاقي ومادي مي شود.
بنابراين همانطوركه شرق كوشش مي كند كه منابع خامش راومنابع مادي خودش راناخته وفن استخراجش رابداند وشايستگي استخراج وتصفيه وتبديل به انرژي وبه ماده مصرفي كردنش رابشناسد،همان طورنيزبراي اين كه بتواندازعقب ماندگي وفقربيرون بيايد همين كاررابايددرمسايل فرهنگي بكندوبااستخراج وتصفيه منابع فرهنگي خودش ،هم به يك رفاه معنوي وبه خلاقيت وبه حركت معنوي وفكري برسدوهمان طوركه ازلحاظ اقتصادي كوشش مي كندتادربرابر كالاهاي مصرفي اروپايي وصنعت اروپايي بي نياز شودواستقلال اقتصادي پيدا بكند ازنظرمعنوي وفرهنگي هم بكوشدتابااين خودآگاهي دربرابر توليد معنوي غرب بي نياز شودواز نظر كالاهاي مصرفي فكري و روحي غرب مستقل گردد وبه استقلال اخلاقي ومعنوي برسد. امكان نداردكه جامعه اي بدون استقلال معنوي به استقلال اقتصادي برسد چنانكه امكان ندارد ملتي بدون استقلال اقتصادي به استقلال معنوي برسد .اين دوتا مكمل يكديگرند وهركدام موكول به ديگري هستند بايد من ازلحاظ انديشه و خودآگاهي داراي شخصيت مستقلي در برابر غرب باشم تاازلحاظ زندگي مادي واقتصادي هم اين شخصيت مستقل را پيدا بكنم . چنانكه برعكسش هم درست است.
- نتيجه گيري :
حالاچه كاركنيم ؟ به چه شكل و چگونه ؟
بايد دانست كه اروپا بزرگترين معلم يك ملت براي بدست اوردن استقلال وشخصيت ملي اش رااز او گرفته . بنابراين اگاهي مابه اين كه چگونه غرب مارا ازمنابع فرهنگي ومعنوي مان محروم كرده وازما شرقي ها ،نسلي ساخته كه شايستگي بهره برداري ازاين انبوه سرشار وذخايرعظيم معنويت وففكر و اخلاق و انديشه و روح و فرهنگ به معني اعمش را از دست داده ايم وبا اين منابع بيگانه شده ايم ،راههايي راكه اوپيموده بامتدهايي كه عمل كرده وفوت وفن ها وحيله هايي كه زده تابه اين موفقيت رسيده تا به جايي رسيده كه شرق عظيم وسرشار از معنويت فرهنگ و سرچشمه هاي نخستين زايش فرهنگي كه در جهان و گهواره تمدن بشري ،امروز در دنيا به وحشيگري ،عقب ماندگي و انحطاط متهم شده و اينجا مي بينيم غرب موفقيت بزرگي به دست آورده در رسيدن به هدفهايش ازكجا اين توفيق را به دست آورده؟ بايد مطالعه كرد وديد از چه راههايي غرب داخل شده پس از همان راهها بايد برگرديم .
گردآورنده : محبوبه پرچ
رشته : آموزش رياضي / مركز تربيت معلم شهيد مفتح شهرري
--------------------------------------------------------------------------------
منابع :
انسان در قرآن(مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي) – اثر شهيدمرتضي مطهري
انسان در اسلام - دكتر علي شريعتي
هزار دانه ياقوت – www.akhlagh.emamieh.com