از آنجایی که ما طلبهایم و جامعه ما را مروج دین میداند باید خودمان را با ائمه معصومین(ع) وفق دهیم. همانطور که پیامبر و ائمه طاهرین در متن اجتماع بودند، مشکلات مردم را حل و فصل کرده و پیگیر امورات مردم بودند تقریباً 10 سالی میشود که شبهای جمعه سعی کردهام این بخش از فرمایش ائمه علیهمالسلام را سرلوحه خودم قرار دهم و در اجتماع باشم.
شبهای جمعه را به این اختصاص دادهام که به امورات درمانی بیمارانی که در بیمارستانها بستری هستند رسیدگی کنم و کاری را که از دستم بر میآید انجام دهم مثلا اگر کسی همراه نداشت او را همراهی کنم، بعضیها مشکل مالی دارند و از آنجا که بنده ملبس به لباس روحانیت هستم مسئولین بیمارستان با درخواست بنده، این بیماران را بیشتر همراهی کنند یا اینکه بعضی از افراد مشکل روحی دارند و با صحبت کردن و دلداری دادن، آنها روحیه میگیرند و مردم اجتماع نیز به این نیاز ندارند که از ما طلبهها بحث مالی را جویا شوند. بیشتر بحث عاطفی را توقع دارند که ما هم سعی میکنیم تا جایی که میتوانیم هر دو بخش را تامین کنیم؛ اگر بتوانیم در حد وسع مالیمان کمک میکنیم و اگر هم نشد با مسئولین رایزنی کنیم تا هزینههای درمان را کاهش دهیم و در بحث عاطفی نیز به این عزیزان روحیه دهیم.
* چند سال است که ازدواج کردهاید؟ فرزندی هم دارید؟
بنده سال 80 عقد کردم و سال 81 هم ازدواج کردم و اکنون حدود 13 سال است که از زندگی مشترک ما میگذرد و یک فرزند دو ساله دارم.
* در حال حاضر در شهر بابل زندگی میکنید؟
بله، محل تحصیل بنده بابل و خودم اهل آمل هستم و محل فعالیت تبلیغیام نیز «امیرکلا» از توابع هادیشهر بابلسر است.
* به نظر میرسد از ابتدای زندگی مشترکتان، تصمیم بر عیادت بیماران در شبهای جمعه گرفتهاید، نظر همسرتان در این خصوص چیست؟
ما در مورد این قضیه با خانواده اتمام حجت کردهایم و همسرم نیز موافقت کرده و بنده به ایشان گفتم که عصر پنجشنبه تا جمعه را در اختیار خودم باشم تا بتوانم امورات مردم را انجام دهم و همسرم نیز از این موضوع استقبال کرد. البته سایر اوقات هفته را همراه با خانواده سپری میکنم.
اگر از اجتماع غافل باشم از استمرار کار انبیا باز خواهم ماند
* معمولاً افراد، آخر هفته را برای رسیدگی به امور خانواده اختصاص میدهند در حالی که شما دقیقاً زمان فراغت آخر هفته را برای مردم قرار دادهاید؟
الحمدلله تمام برنامهریزی زندگیام را دارم؛ حداقل هفتهای دو تا سه مرتبه را همراه با خانواده به بیرون میرویم. بالأخره هر کسی به این نیاز دارد که حال و هوایی عوض کند و روحیهای بگیرد و خوشبختانه بنده به این بحث نیز توجه کردهام نه اینکه از آن غافل باشم منتها از اجتماع نیز غافل نیستم چرا که اگر برای خانواده وقت بگذارم و از اجتماع غافل باشم استمرار کار انبیا باز خواهم ماند.
* در حال حاضر شما فقط مشغول فرا گرفتن دروس طلبگی هستید یا فعالیت دیگری هم دارید؟
بنده طلبه طرح هجرت، مشغول تحصیل بوده و نمازهای جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا را نیز به جماعت در یکی از مساجد اقامه میکنم. همچنین مباحث تبلیغی را نیز دنبال میکنم.
* پس با این حساب آیا شهریهای که بابت طلبگی دریافت میکنید کفاف زندگی شما را میدهد؟
بنده بارها به دوستان و نزدیکان خود گفتهام؛ آنهایی که کارمند هستند و حقوق مکفی دارند میبینم که آنها در زندگیشان عقب افتادهاند. همیشه میگویند که ما قسط داریم یا قرضهایمان بالا گرفته است. من به آنها میگویم مبلغی که من دریافت میکنم این مقدار است اما آنها باورشان نمیشود و به آنها میگویم حرفهایی که من به شما میزنم حقیقت محض است.
* جسارتاً میتوانید مبلغ دریافتیتان را بگویید؟
اگر بخواهید کل شهریهای که از حوزه علمیه و فعالیت تبلیغیام دریافت میکنم بگویم به 480 هزار تومان میرسد و حقوق یا شهریهای از جای دیگری نمیگیرم.
بعضیها با رفتن به سفرهای خارجی خوش هستند و برخی دیگر در محله خود
* یعنی این حقوق کفاف تمام هزینههای زندگی شما را میکند هم میتوانید خانواده را به تفریح ببرید و هم نیازهای آنها را برآورده کنید؟
ما قبلاً که ماشین داشتیم با ماشین خودمان بیرون میرفتیم. بعد از ماجرای آقا سجاد که مجبور شدم ماشینم را بفروشم و هزینه درمانی آقاسجاد را فراهم کنم برنامهریزیمان عوض شد. به جای اینکه با ماشین برویم پیادهرویمان بیشتر شد، به جای اینکه جای دور برویم جاهای نزدیک میرویم، یک جوری که بهمان خوش بگذرد.
زمانی انسانها با سفرهای خارجی خوش هستند و زمانی هم در محل خودشان به جایی می روند مهم این است که خوش باشند.
9 بار با پای پیاده به کربلا رفتهام/ تا آخرین لحظه سردار خانی هم متوجه نشد که آن طلبه من هستم
* برای تأمین هزینههای عمل پیوند از کسی کمک نخواستید؟ یا کسی شما را یاری نکرد؟
در بحث تأمین هزینه به خیلی از افراد رو زدیم متأسفانه نتوانستیم پولی فراهم کنیم. فقط یکی دو نفر از خیرین مانند آقا جواد قلیتبار و حاجآقای عیسیپور دیگر کسی چون ما خودمان اهل عمل نبودیم کسی به ما لبیک نگفت و کسی کمک مادی به ما نکرد منتهی من با عزیزی تماس گرفتم که در دو سفر کربلا همراه ایشان بودیم.
(یکی از توفیقات بنده این است که هر سال معمولاً بعد از امتحانات ترم در حوالی تیر و مرداد ماه از آمل به سمت کربلا پیاده میروم و تاکنون 9 سفر از آمل به سمت کربلا با پای پیاده رفتهام.)
سرداری به اسم حاجمهدی خانی داریم ایشان دو سفر از سفر کربلا با من همسفر بود من به ایشان گفتم سردارجان طلبهای هست که از ما کمک میخواهد اگر در توان دارید بخش مالی را حمایت کنید. ایشان فرمود گزینه خوبی است. گفت گروهی الان برای خدمت میرسند. با خودم فکر میکردم که لابد از مجمع خیرین میخواهند بیایند و سجاد را تحت پوشش مالی قرار دهند. ناگهان دیدم فردی به نام آقای حیدری آمد و گفت: من مستندساز هستم و با مجوز آمدند که حرکات ما را تصویربرداری کنند.
من به او گفتم آن طلبه خود را گم کرده است شما نمیتوانید آن طلبه را پیدا کنید چرا که او هنوز خود را پیدا نکرده است. آقای حیدری گفت شما چکار دارید ما میخواهیم با آن طلبه ملاقات داشته و صحبت کنیم. شما چرا انقدر پافشاری میکنید تا ما آن طلبه را نبینیم؟! من به او گفتم هدف شما چیست؟ آقای حیدری پاسخ داد پیوند میان روحانیت و جامعه، و فرهنگ اهداء عضو و همین یک کلمه کافی بود تا مرا مجاب کنند. بعد به آقای حیدری گفتم آن طلبه بیچارهای که به دنبالش میگردید من هستم اما جالب اینجاست که تا آخرین لحظه نیز خود سردار هم متوجه نشد که آن طلبه من هستم یعنی من به کسی اجازه ندادم که شناخته شوم اما بالاخره مستندساز با تمام مجوزهایی که لازم بود آمد و صحنههای مختلف را فیلمبرداری کرد و در حال حاضر نیز قرار است مستندی از ماجرای اهداء کلیه بسازد که با «لبخند سجاد» است.
غیر از افراد درجه یک خانواده، کسی از موضوع پیوند کلیه باخبر نبود
* یعنی در واقع شما علاوه بر اهداء کلیه خود، ماشینتان را نیز به خاطر عمل جراحی آقا سجاد فروختید؟ آیا این کار برای شما سخت نبود؟
من یک هدف را دنبال کردم و آن نیز این بود حالا که میتوانم سجاد را نجات دهم به دنبال نجات سجاد باشم و اصلاً این موضوع به ذهنم خطور نکرد. حتی به بحث رسانهای نیز فکر نمیکردم که این موضوع روزی رسانهای شود، چرا که ما خیلی در کتمان و آهسته قدم برداشتیم و برای این عمل رفتیم. حتی غیر از پدرم و اقوام درجه یک خانواده، کسی از این موضوع باخبر نبود.
اگر دیگران نیز متوجه این موضوع شدند بر این باور بودند که کلیه من از کار افتاده و من قرار است مورد پیوند قرار بگیرم و از این رو کسی از اصل موضوع باخبر نبود.
برای اهدای کلیه به سجاد کوچولو ابتدا از همسرم اجازه گرفتم
وقتی برای این موضوع تصمیم گرفتم آمدم منزل با همسرم مشورت کردم و گفتم آیا اجازه میدهید و در واقع ایشان باید اجازه نهایی را به من میداد. بالاخره شریک زندگیام هم بود و باید یک عمر تحمل میکرد و من تبعات این کار را میدانستم که ممکن است کلیهام از کار بیفتد، دیالیزی شوم و گرفتاریهای اینچنینی پیدا کنم و برای خانوادهام مشقت به وجود میآید به خاطر همین نیز از همسرم مشورت گرفتم و ایشان بدون اینکه لحظهای درنگ داشته باشد گفت اگر اجازه دهید من دوست دارم این کار را انجام دهم!
به همسرم گفتم اگر قلباً شما راضی هستید که این حرکت انجام شود پس مأموریت را به من بسپارید و همسرم تا آخرین مرحله مرا حمایت کرد شاید دیگران وقتی میآمدند تا ایشان را مجاب کنند که من از کاری که میخواهم انجام دهم انصراف دهم میفرمود مسئله نجات جان یک بچه است و خودش بهتر میداند چه کاری باید انجام دهد.
وقتی سجاد به هوش آمد همسرم میگفت فکر کردم که فرزند خودم به هوش آمده است
* خیلی جالب است مسئله اهداء کلیه یک طرف و رضایتمندی و همراهی همسرتان نیز مضاعف بر آن قابل تحسین است؟
افرادی که اینچنینی هستند تربیت اسلامی شدهاند و بهتر است بگوییم تربیتی انسانی- اسلامی، این طور تربیت شدهاند که خودشان را با شرایط وفق داده و خود را در آن جایگاه میبینند. لحظهای که من و آقاسجاد بعد از عمل جراحی داشتیم به هوش میآمدیم همسرم گفت که لحظهای نه گریه کردم و نه شرایطی که دیگران داشتند داشتم؛ بلکه زمانی که آقا سجاد به هوش آمد فکر کردم فرزند خودم است که به هوش میآید و از این خوشحال بودم که آقا سجاد دوباره میتواند نفس بکشد و دیگر آن درد دیالیز را تحمل نمیکند.