کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

كمك از روان شناسان و مشاوران براي تحليل اين داستان!/ شماره 1

6 آبان 1394 ساعت 17:30

اين داستان واقعي است و از شما همراهان هميشگي ميگنا به ويژه روان شناسان و مشاوران خوب خواهشمنديم با تحليل كارشناسانه خود ما را در انجام يك تحقيق ياري نماييد:


خواننده گرامي :
-

سرگذشت زير برشي كوتاه از داستان زندگي يك انسان است؛ انسان هايي كه در زندگي روز مره شان گاهي با مشكل روبرو شده و در انتخاب راه صحيح، به دستان پرمهر و ياريگر شما نيازمندند.

لطفاً پس از مطالعه اين حكايت، به دو سئوال ما پاسخ دهيد:
1- براي اين داستان، چه نام يا عنوان مناسبي انتخاب مي نماييد؟
2- تحليلي روان شناختي خود را به صورت كامنت در پايين همين صفحه درج نماييد.

قبلاَ از همكاري شما عزيزان سپاسگزاريم.

-
اما داستــــــان :

... مرد جوان وقتي چشمان منتظر دختر را لبريز از محبت ديد ميراث پدري‌اش را كه آلوده به جنون انسان‌هاي به ظاهر متمدن بود وداع كرد. در انديشه‌اش تصور فردايي را داشت كه با اين دختر جوان، دو نيمه قرص ماه را در زير كلبه ي روستايي خدامراد با نواي دلنشين ساز زندگي برخاسته از دل معشوقه اش تقسيم مي كنند و چه زيبا به تصوير مي‌كشيد دنياي آفتابي مهرباني دل را.

او تصميمش را گرفته بود، خانه رويايي خود را با قامت زيباي دخترك روستايي در ذهن خويش ترسيم كرد و هر روز از لابه‌لاي پيچك موهاي بلندش، روياهاي دراز زندگي‌اش را مي‌ديد و شب هنگام با لالايي معجزه آساي دختر، بر تخت پادشاهي زندگيش به خوابي خوش فرو مي رفت و با عطر گيسوان محبوبش، خواب را وداع مي‌كرد و سرآغاز ديگري را به تماشا مي‌نشست.

مرد جوان به بهانه‌ي ديدار و وصال نيمه وجودش، با گوسفنداني كه تنها دارايي روستائيان ساده دل بود به طرف چشمه گل‌بانو به راه مي‌افتاد. تابش نور خورشيد صبحگاهي،‌ نويدبخش گرماي ديگري را در ديدار دوباره سر مي‌داد و اين چنين ساخت كلبه رويايي جوان عاشق پيشه در حال اتمام بود.

دختر روستايي با شگفتي از رفتار چوپان جوان، از خودش مي‌پرسيد، به راستي عشق چه نيرويي دارد؟ آيا چوپان جوان محله خدامراد كه كسي هم او را نمي‌شناسد به جنون مبتلا شده است؟!

در اين افكار هيچ در پيچ(1)، دخترك روياي جوان بيچاره را تنها يك شوخي‌ مي پنداشت كه براي چند صباحي مي‌تواند مفرّح باشد، او جوان را در چرخه بازي كودكانه خويش سرگرم مي‌كند و اين چنين دو روياي نافرجام شكل مي‌گيرد، هر روز كه مي‌گذشت دخترك اميد و آرزوي جوان را قوت مي‌بخشيد و خودش در روياي وصال پسر كدخداي روستاي نورآباد بسر مي برد كه مدتي ازش بي خبر بود و هر كسي كتابي صد مني اندر حكايت ناپديد شدن پسرك نگاشته بود.

دخترك روياي زندگي شاهانه را در قصر بند كشيده زندگي مدرن و بگو مگوهاي پرت و پلاگونه اطرافيان جست و جو مي‌كرد و جوانك بيچاره را شايسته تحسين در زندگي خود نمي‌ديد و صد البته كه او در آسمان غبارآلود شعور بي شعوران انسان نما نمي‌توانست زلال حقيقت مرد جوان را ببيند.

مرد جوان هر روز تحفه اي از دسترنج خود را در كنار چشمه گل بانو به دختر پيشكش مي‌كرد. يك روز مرد جوان، سنجاق سينه‌اي كه تمام دارائي‌اش بود را در پارچه اي از لايه ي قلبش به دختر روستايي همراه با نوشته‌اي بدين مضمون" ناب ترين ميراث زندگي‌ام، تقديم به ملكه آشيانه وجودم" اهدا كرد. دختر روستايي در هياهوي احساسات، گفت قلبم را براي تو نگه خواهم داشت! اما زير لب آهسته گفت البته اگر كدخداي آبادي نورآباد بگذارد. و اين چنين كلبه نيمه تمام مرد جوان به پايان رسيد و در انتظار افتتاح كلبه سراسر عشق و صفاي مرد جوان، دخترك روستايي راز دروني خود را بر مرد بيچاره برملا كرد. مرد جوان لبخند تلخي زد و بسوي كلبه محقرش به راه افتاد و دگر صبح نشنيدن صداي هي هي او، همراهي طلوع خورشيد را در هم آويخت و شكستن اين عادت ديرينه؛ گويي براي روستائيان هم سنگين بود و به كنجكاوي كودكانه راه خانه مرد بيچاره را پيمودند و در هياهوي آه و ناله، دختر روستايي جسد معشوقه خود را كه به شمايل جوان چوپان درآمده بود، پيدا كرد و در دفتر يادداشتش اين جمله را يافت:
" آينه اي كه تصوير را واژگون نشان مي‌دهد، همان بس كه با سنگ بي رحمي شكسته شود و اين چنين پايان بي معنايي زندگي ام را امضا مي‌كنم".
-
-
لطفا تحليل خود را در بخش نظرات تايپ كنيد . سپاس

(1)-هيچ در پيچ: به افكار منفي اي اطلاق مي شود كه فاقد هر گونه ارزش بوده؛ اما پيچيدگي هاي بسياري را مي توانند ايجاد نمايند.


کد مطلب: 33705

آدرس مطلب :
https://www.migna.ir/news/33705/كمك-روان-شناسان-مشاوران-براي-تحليل-داستان-شماره-1

میگنا
  https://www.migna.ir