رواندرماني و مذهب
يكي از گامهاي اساسي در خصوص پيوند دادن مذهب با فرآيندهاي رواندرماني مطرح شدن ديدگاه چند فرهنگي در رواندرماني بوده است (آيوي، آيوي و سيمك- مورگان، 1993) در اين رويكرد نقش مذهب در مشاوره و رواندرماني به عنوان يك موضوع قابل بحث و بررسي در فرآيند آموزش روانشناسان باليني مورد پذيرش واقع شد. زيرا كارامدي رواندرماني نه تنها جنبه علمي، بلكه جنبه اخلاقي نيز دارد. بنابراين با توجه به تفاوتهاي افراد از لحاظ مذهبي بودن، توجه به نقش مذهب در فرآيندهاي رواندرماني حايز اهميت است.
البته بايستي نقش مذهب در رواندرماني را در مكتب روانكاوي يونگ يعني روانشناسي تحليلي ژرفا جستجو كنيم (يونگ، 1965) زيرا يونگ بيش از روانشناسان ديگر به پايههاي مذهبي روح و روان تأكيد كرده است. يونگ معتقد بود كه روان آدمي داراي دو سطح شخصي و فراشخصي است. به اعتقاد او سطح فراشخصي روان انسان داراي دو سطح ديگر است كه يكي سطح عيني و ديگري سطح خودجوش ناميده ميشود.
به اعتقاد يونگ اين دو سطح با يكديگر كنش متقابل دارند و زمينه و مبناي مواد يا اطلاعات شخصيتر هستند و همچنين كنش متقابل اين دو سطح با يكديگر ميتواند در عمل در اطاق رواندرماني بروز نمايد. يونگ براي شناسايي اين دو سطح، از اسطوره شناسي و علم تعبير و تفسير نمادها استفاده ميكند.
به اعتقاد وي، كنش مذهبي يكي از عملكردهاي روان آدمي است. اين موضوعي است كه بعدها توسط روانشناسان ديگر گسترش داده شده است و در آخرين تغييرات تحت عنوان رويكرد روانشناختي نسبت به كنش مذهبي روان نام گرفته است (كوربيت، 1996)
بنابراين هرچند كه روانشناسان به طور سنتي نسبت به اهميت مذهب در بهداشت رواني و رواندرماني اعتماد اندكي داشتهاند، ليكن اين موضوع امروزه تغيير كرده است. امروزه اعتقاد بر اين است كه جهت گيري مذهبي نوعي راهبرد است كه به وسيله آن مردم ميتوانند مسايل زندگي خود را هدايت كنند.
در اعتقادات قديم روانشناسي، مذهب نشانه عدم ثبات عاطفي تلقي ميشود اما جيمز (1958) و ساير روانشناسان متقدم به اين موضوع علاقمند گرديدند. امروزه روانشناسان خواهان تخصص در زمينه مذهب هستند. پژوهش نشان ميدهد كه صداقت مذهبي (چه در يهوديت، اسلام، كاتوليك، پروتستان، بودايي يا مذاهب ديگر) ميتواند واقعاً موجب افزايش بهداشت رواني در برخي از موراد گردد. البته در هنگام توجه به ارتباط سلامت روان با مذهب ميبايست بر نوع نمود مذهبي مورد انتخاب مردم توجه كنيم.
مطالعات انجام شده در مورد نقش مذهب از لحاظ بهداشت روان نشان ميدهد كه مردم از مذهب براي مقابله با فشارهاي رواني عمده زندگي يا مقابله با اختلال، جنگ و بمب گذاري استفاده ميكنند. هرچند كه به اعتقاد برخي از روانشناسان، انواع خاصي از نمودهاي مذهبي سودمند و انواعي خاصي از آنها مضر هستند.
در بسياري از مطالعات، كه شامل صدها آزمودني بودهاند به اين نتيجه رسيدهاند كه آن دسته از مردم كه خداوند را تنبيه كننده و توبيخ كننده ميدانند، وضعيت بهداشت رواني ضعيفتري دارند،چون احساس ميكنند حمايت عاطفي لازم را از سوي خداوند دريافت نميكنند.
معمولاً اين افراد دچار آشفتگي، اضطراب و افسردگي ميشوند. اما آن دسته از مردم كه خداوند را مهربان ميدانند، معتقدند كه خداوند در حل مشكلات به آنها كمك ميكند اين افراد معتقدند كه همكاران و رهبران مذهبي آنان، حمايت مورد نياز را در اختيارشان ميگذارند و به نظر ميرسد كه اينان بهداشت رواني مثبتتري دارند. (كلاي، 1996) بنابراين امروزه به اعتقاد روانشناسان، مذهبي بودن يكي از عوامل مراقبت كننده در پيشگيري از ابتلا به اختلالات رواني است. به طوري كه مذهب به عنوان يك مولفه درماني در مراكز بهداشت رواني وارد شده است و بيماران را وادار ميكند تا به نوعي مذهب دوم يعني اعتقاد به خداوند مهربان گرايش يابند.
اين موضوع در برنامههاي مذهبي مربوط به سلامتي سالمندان و در مطالعات انجام شده بر روي افراد مبتلا به اختلال رواني كه به طور سرپايي تحت درمان قرار ميگيرند، مورد تأييد واقع شده است. افزون بر اين، نقش مذهب در حفظ سلامت جسماني و افزايش طول عمر نيز مورد تأييد واقع شده است. (كلاي، 1996)
همچنين نشان داده شده است كه مذهب در مقابل مسايلي مانند رفتارهاي جنايي و بالاقوه خطرناك به سلامت افراد كمك ميكند.
بنابراين، برخي از روانشناسان معتقدند كه مذهب ميتواند در درمان، تأثير تعيين كننده داشته باشد. بنابراين لازم است كه ارزشهاي مذهبي در فرايند درمان مورد بررسي قرار گيرند و بر نقش درماني آنها در فرايند رواندرماني تأكيد شود (خدارحيمي و بيت مشعل، 1376).
همچنين نشان داده شده است كه مذهبي بودن باعث ميشود نمود اختلال رواني بيشتر به شكل كنشي بروز نمايد تا عضوي. به علاوه، مذهبي بودن دوره بستري شدن بيماران رواني را كاهش ميدهد و در مداواي آنها تأثير بسزا دارد (دالگالاروندو، 1994). بنابراين، به طور كلي در دهه گذشته نقش مذهب در حيطه مشاوره و روانشناسي باليني مورد پذيرش واقع شده است. پژوهشهاي انجام شده در فاصله سالهاي 1974 تا اوايل 1984 به گردآوري شواهد تجربي در نقش مذهب در رواندرماني پرداختهاند. از سال 1986 علاقه به مذهب و مشاوره چندين برابر افزايش يافته است. به طوري كه افراد شركت كننده در مشاورههاي مذهبي، بين سالهاي 1993 تا اوايل 1995 در آمريكا چندين برابر شدهاند. نتيجه اين تلاشها، گامهايي بود كه انجمن روانشناسي آمريكا به صورت برنامهها و كارگاههاي آموزشي در خصوص مذهب طي سالهاي اخير برقرار كرده است. حتي برنامههاي آموزشي دوره دكتراي روانشناسي باليني با گرايش مذهب، روانشناسان نستباً زيادي با اين گرايش را تربيت كرده است. اين روانشناسان هم به درمان افراد مذهبي و هم به درمان افراد غير مذهبي ميپردازند. بنابراين، پژوهش تجربي در مورد نقش مذهب در رواندرماني به طرز قابل توجهي افزايش يافته است. يكي از شاخصهاي اين پيشرفت تعدد مجلاتي كه در اين زمينه به نشر مقاله پرداختهاند (ورتينگتون، گوروسو، مك كالوف و سانداج، 1996)
همزمان با افزايش علاقه روانشناسان به نقش مذهب در رواندرماني، عامه مردم به روح گرايي علاقه رو به افزايش نشان دادهاند (هيل و بوتر 1995، لوين و واندرپول 1991) كوتاه اين كه مشاوره و رواندرماني مذهبي توسط روانشناسان مذهبي، براي مراجعين مذهبي، امروزه رونق زيادي يافته است.
مروري بر مطالعات انجام شده
بهترين شيوه براي بررسي نقش مذهب در سلامت روان و فرآيندهاي رواندرماني اين است كه كنش مذهب را از لحاظ روانشناختي به مقولاتي تقسيم نماييم. آنگاه در هر مقوله به بررسي شواهد پژوهش موجود بپردازيم تا نتيجه گيري آسان شود.
ميتوان پژوهشي و تجربي نقش مذهب از لحاظ روانشناختي را در پنج محور زير طبقه بندي كرد:
الف- مذهب و بهداشت رواني
ب- مذهب و مقابله با فشار رواني
ج- ديدگاه افراد مذهبي در مورد جهان
د- انتظارات و ارجحيتهاي مربوط به مذهب در مشاوره و رواندرماني
ه- چگونگي پاسخ افراد مذهبي به مداخلههاي رواندرماني و مشاورهاي
ي- فنون مذهبي مورد استفاده در رواندرماني
مذهب و بهداشت رواني
اليس (1981) معتقد بود كه مذهب با غير منطقي بودن در ارتباط است. به اعتقاد او افراد مذهبي نوعي تفكران و رفتارهاي جزمي دارند كه موجب نابساماني وضع رواني آنها ميشود. او معتقد است افراد مذهبي بهداشت رواني ضعيفتري دارند. اين اعتقاد اليس، برخي از انديشمندان را بر آن داشت تا به كنكاش در مورد درستي يا نادرستي اين فرضيه بپردازند. برگين و همكاران با فراتحليل 24 مقاله پژوهشي، به بررسي رابطه بين دين و مذهب با بهداشت رواني پرداختند. آنها در سال 1991 نتايج اين پژوهش را ارائه كردند (برگين، رينولدز و ساليوان 1991)
پژوهشهاي انجام شده در اين مورد، به طور كلي نشان دادهاند كه مذهب تأثير منفي بر بهداشت رواني ندارد. در مجموع رابطه بين مذهب و بهداشت رواني مثبت هست. با اين وجود افرادي كه داراي مذهب دروني هستند يعني معتقدند كه مذهب در ذات آنها ريشه دارد، در مقايسه با افرادي كه مذهب بيروني دارند يعني مذهب را وسيلهاي براي دستيابي به چيزي ديگر ميدانند، بهداشت رواني مثبتتري دارند.
افراد داراي مذهب دروني، سلامت روان بالاتري دارند و افراد داراي مذهب بيروني احتمالاً پيامدهاي منفيتري را تجربه ميكنند (دوناهو، 1985). ليكن آنچه كه در اين پژوهشها مبهم است عدم صراحت در تعريف بهداشت روان است. در ابتدا پژوهشها، بهداشت رواني را يا به صورت فقدان مشكلات روانشناختي و يا به صورت وجود رفتار جامعه گرايانه (يا هر دو) در نظر ميگرفتند. يافته عمده چنين پژوهشهايي اين است كه مفهوم بهداشت رواني مقولهاي پيچيده بوده و ارتباط آن با مذهب به تعاريف بهداشت رواني يا مذهب مورد نظر بستگي دارد.
برگين بهداشت رواني مثبت را با جايگاه مهار دروني، صفات انگيزشي ذاتي، جامعه گرايي، احساس بهزيستي، مسئوليت، كنترل خويشتن، توانايي تحمل، ميل به برداشت و تفسير خوب و مثبت، پيشرفت از طريق همرنگي و كارآمدي عقلاني برابر ميداند. به نظر ميرسد كه اين ويژگيهاي بهداشت رواني مثبت مورد توافق اغلب متخصصان بهداشت رواني است (جنسن و برگين، 1988) برگين (1991) به اين نتيجه رسيده است كه مذهب گرايي درونزاد با ويژگيهاي فوق در ارتباط است. بنابرين كسي داراي بهداشت روان است كمه از احساس گناه رها باشد، از محدوديتهاي اجتماعي آزاد باشد، به دنبال استقلال باشد، ذهنش براي دريافت انواع عقايد و افكار باز باشد تا بتواند معناي ژرف مذهب دروني را تجربه كند.
به همين دليل نيز تجربه افراد دراي مذهب دروني و بيروني از رويدادهاي زندگي متفاوت است. طبيعي است كه افراد داراي مذهب دروني سعي دارند رويدادها را به شكل مثبتتر و به شكل آزمايشهاي الهي در نظر بگيرند و در نتيجه آنها را فرصتي براي رشد و پيشرفت به شمار آورند.
اين افراد به دليل قابليتهايي كه دارند سعي ميكند تا از الگويهاي شخصيتي مشابه سختكوشي روانشناختي براي مبارزه با بحرانهاي زندگي استفاده كنند. ميدانيم كه سختكوشي روانشناختي داراي سه مولفه مشاركت، كنترل و مبارزه است. به همين دليل نيز با توجه به ويژگيهاي سخت كوشي روانشناختي و صفات مطرح شده فوق در خصوص افراد داراي مذهب دروني، اينها توانايي بهتري براي مقابله با فشار رواني و رويدادهاي زندگي دارند.
افزون بر اين، پژوهش نشان داده است كه افراد داراي مذهب درونزاد موقعيت آزمايشي را به صورت مذهبي توصيف ميكنند. در حالي كه، افراد غير مذهبي چنين موقعيتي را به شكل غير مذهبي توصيف ميكنند(هود و همكاران، 1990). همچنين افراد داراي گرايش مذهبي بالا، خشنودي بيشتري از زندگي دارند، شادماني بيشتري دارند و در مواجهه با رويدادهاي رنجزاي زندگي پيامدهاي رواني- اجتماعي منفي كمتري را نشان ميدهد. (اليسون، 1991).
در مجموع احتمالاً تأثير مثبت مذهب بر بهداشت رواني به دلايل زير است:
1- مذهب ميتواند موجب ايجاد معنا شود بنابراين، مذهب به زيست و مردن انسان معنا ميبخشد (اسپيلكا، شاور و كيرك پاتريك، 1985)
2- مذهب موجب اميدواري ميشود و خوشبيني افراد را افزايش ميدهد (شي ير و كارور، 1987 سليگمن، 1991)
3- مذهب به افراد مذهبي نوعي احساس كنترل و كارآمدي ميبخشد كه ريشه خدايي دارد و ميتواند كاهش يافتگي كنترل شخصي را جبران كند (پارگامنت و همكاران، 1987)
4- مذهب نوعي سبك زندگي سالمتر براي افراد تجويز ميكند كه بر سلامتي و بهداشت رواني تأثير مثبتتر دارد.
5- مذهب مجموعهاي از هنجارهاي اجتماعي مثبت است كه اطاعت از آن موجب تأييد پشتيباني و پذيرش از سوي ديگران ميشود.
6- مذهب نوعي احساس فراطبيعي به شخص ميدهد كه بدون ترديد تأثير روانشناختي دارد (برگين و پين، 1993)
مذهب و مقابله با فشار رواني
رويداد فشارزاي رواني يك رويداد منفرد يا مجموعهاي از رويدادها يا شرايط زندگي است كه انسان در مقابل آنها نياز به سازگاري دارد. پاسخ انسان به فشار رواني تحت تأثير برداشت از رويداد فشارزاي رواني قرار ميگيرد. فشار رواني شبكهاي از محركات، برداشتها و واكنشهايي است كه مستلزم اين است كه انسان از منابع سازش خود استفاده كند تا بتواند با اين خواستههاي دروني و بيروني انطباق يابد (مونات و لازاروس، 1985).
به نظر ميرسد كه افراد مذهبي و غير مذهبي فشار رواني مشابهي را تجربه ميكنند (شافر و كينگ، 1990) ليكن افراد مذهبي بهتر ميتوانند با رويدادهاي منفي زندگي و عوامل فشارزاي رواني مقابله كنند. به اعتقاد پارگامنت (1990) افراد مذاهبي در هنگام ارزشيابي نوع اول و ارزشيابي نوع دوم (آيا اين رويداد به صورت بالقوه خطرناك است؟ و آيا من ميتوانم با اين رويداد مقابله كنم؟)
براي مقابله با فشار رواني به خوبي از مذهب استفاده ميكنند. زيرا واكنش آنها به فشار رواني تحت تأثير عواملي مانند حمايت اجتماعي، سخت كوشي شخصي، سبك مشكل گشايي و مانند آن قرار ميگيرد، كه در افراد مذهبي موجب كاهش فشار رواني ميگردد. پس مهمترين تأثير مذهب براي مقابله با فشار رواني به خاطر نقشي است كه در فرايند ارزشيابي فشار رواني دارد.
همچنين مذهب از طريق عوامل تعديل كننده پاسخ به فشار رواني كه در بالا بيان گرديد، در سبك مقابله با فشار رواني تأثير ميگذارد. افزون بر اين، اعتقادات شناختي افراد مذهبي به آنان در مقابله با فشار رواني كمك ميكند. اعتقاداتي مانند اين كه خداوند بر حق است، خداوند مهربان است، خداوند انسان را از بدبختي نجات ميدهد.
همچنين افراد مذهبي از طريق نيايش و آداب و مناسك مذهبي ميتوانند تجديد قواي روانشناختي بنمايند. افزون بر اين نيايشها، صداقت و راز و نياز حقيقي با خداوند باعث ايجاد اطمينان و آرامش در افراد ميگردد. طبيعي است كه پس از انجام چنين مناسكي افراد ميتوانند بهتر بينديشند، راه حلهاي جايگزين بهتري پيدا كنند و همين طور از طريق زاري و گريستن بخش زيادي از فشار رواني خود را تخليه نمايند. همچنين اعتقاد افراد به اين كه خداوند انسان را آزاد آفريده است و او را مسئول رتفار خودش قرار داده است، موجب ميشود تا افراد داراي مذهب دورني، كنترل بيشتري بر اوضاع و احوال خود داشته باشند. اين راهبرد ميتواند بر واكنش عاطفي- شناختي و رفتاري انسان داراي مذهب درونزاد در مقابله با فشار رواني تأثير بگذارد.
ديدگاه افراد مذهبي در مورد جهان
شايد بهترين توصيه براي بررسي ديدگاه افراد مذهبي در مورد جهان توجه به علوم باطني و مذاهب شرق باشد. زيرا طبيعي است كه ديدگاه افراد مذهبي، غير مذهبي و ضد مذهبي در مورد جهان متفاوت است.
افراد بسيار مذهبي افراد ديگر را بر حسب سه معيار مورد ارزشيابي قرار ميدهند كه عبارتند از:
1) اهميتي كه به نوشتههاي مذهبي ميدهند،
2) اهميتي كه به رهبران مذهبي ميدهند و
3) اهميتي كه به اولويت مذهب فردي ميدهند.
در حالي كه افراد غير مذهبي و ضد مذهبي در هنگام ارزيابي ديگران داراي چنين معيارهايي نيستند (ورتينگتون، 1988).
همچنين برداشتهاي افراد مذهبي از پديدههاي جهان و روابط اجتماعي تحت تأثير ساختار ارزشي آنان قرار ميگيرد. به اعتقاد ورتينگتون افراد مذهبي از طرحواره مذهبيتر، يعني ساختارهاي شناختي «مذهبي گونه» براي ادراك جهان استفاده ميكنند. ليكن اين موضوع براي افراد غير مذهبي و ضد مذهبي مصداق ندارد.
انتظارات و ارجحيتهاي مربوط به مذهب در مشاوره و رواندرماني
به اعتقاد ورتينگتون افراد بسيار مذهبي درمانگراني را ترجيح ميدهند كه ارزشهاي مذهبي مطابق با خودشان داشته باشند. ليكن براي افراد مذهبي متوسط يا غير مذهبي چنين امري مصداق ندارد. خلاصه اينكه افراد بسيار مذهبي، رواندرمانگران مذهبي را ترجيح ميدهند و از مشاوره مذهبي استقبال ميكنند. اين افراد، درمانگران مذهبي را حتي اگر از لحاظ تخصص پايينتر باشند ترجيح ميدهند. اما عيلرغم ترجيح دادن درمانگران مذهبي، نميخواهند كه فرايند رواندرماني و مشاوره به طور كلي بر مذهب مبتني باشد.
هنگامي كه مشاوران و روانشناسان شروع به ابراز عقايد و ارزشهاي مذهبي خودشان براي اين افراد مينمايند، رازگشايي آنها نيز از لحاظ انتظارات و رفتار مراجع در مورد فرآيند رواندرماني و بازده آن تحت تأثير قرار ميگيرد. چنانچه عقايد و ارزشهاي مذهبي روانشناس و مراجع كاملاً مشابه باشد، خود فاش سازي روانشناس ميتواند موجب تسهيل درمان شود، التبه به شرط آنكه تأكيد عمده بر مذهب نباشد.میگنا د ات آی آر، ولی چنانچه عقايد مذهبي روانشناس و مراجع متفاوت باشد، يا اينكه مراجع از افشا كردن خود در يك موقعيت حرفهاي بيمناك باشد، يا اينكه مراجع در مورد افراد مذهبي يا مشاوره مذهبي كليشههاي منفي قوي داشته باشد و يا در جلسات درماني بر مذهب تأكيد بيش از حد شود ميتواند مخل فرايند رواندرماني و بازده آن گردد (ورگتون و همكاران، 1996)
چگونگي پاسخ افراد مذهبي به مداخلههاي مشاورهاي و رواندرماني
به طور كلي به نظر ميرسد كه در رواندرماني و مشاوره موفق، مراجعين تمايل دارند كه ارزشهاي درمانگر خود، به ويژه ارزشهاي سلامت رواني و شخصي را بپذيرند (كلي و استروپ، 1992). هرچند كه به نظر ميرسد ميزان پذيرش ارزشهاي درمانگر توسط مراجع تحت تأثير ميزان شباهت بين نظام ارزشي درمانگر قرار ميگيرد (كلي و استروپ، ورتينگتون). به همين دليل در رويكرد روانشناختي نسبت به مذهب در روانشناسي ژرفاي خويشتن، اعتقاد بر اين است كه مفاهيم سنتي خداوند براي بسياري از كساني كه هرگز احساس مذهبي قوي را تجربه نكردهاند، قابل درك نيست.
اين افراد نيازمند طريقهاي در مذهب هستند كه بتوانند نمودهاي واقعي آن را در درون خودشان بشناسند. بنابراين، روانشناسان ژرفا با استفاده از روشهاي تفسيري ابداع شده يونگ و همين طور با استفاده از روانشناسي خويشتن، روانكاوانه سعي ميكنند كه بين سطوح شخصي و فراشخصي روان مراجعين ارتباط برقرار سازند. گسترش دهندگان معاصر روانشناسي ژرفا مانند كوربيت (1996) از طريق رويكرد روانشناختي نسبت به مذهب به افراد كمك ميكنند تا بتوانند ضمن حل مشكلات مربوط به آسيب شناسي رواني در زندگي روزمره نيز از مذهب بهره جويند. او براي ايجاد تجربه ذهني در مراجعان خود، روشهاي باليني خاصي را مطرح ميسازد.
فنون مذهبي مورد استفاده در رواندرماني
همان گونه كه قبلاً اشاره كرديم، يكي از كساني كه در زمينه نقش مذهب در رواندرماني تلاشهاي بسياري كرده است، يونگ بوده است. او براي پيشروي رواندرماني چهار مرحله را مطرح ميكند.
اولين مرحله آشنايي با نقاب، دومين مرحله آشنايي با سايه، سومين مرحله آشنايي با زنانه روان و مردانه روان و چهارمين مرحله جستجوي معنا است.
يونگ معتقد است كه براي رسيدن به كمال و تفرد كه بالاترين مرحله تكامل شخصيت است، انسان ميبايست با استفاده از مذهب يا هنر، نوعي معنا براي زندگي خويش بيافريند. صرف نظر از عوامل ديگري مانند جايگاه تأهل، سن، توانايي هوشي، جنس، انگيزههاي تحولي رشد رواني آدمي و مانند آن، يونگ بيشترين اهميت را براي موفقيت رواندرماني به مذهب ميدهد. او معتقد است انسان هنگامي به كمال ميرسد كه داراي نوعي مذهب درونزاد گردد. به اعتقاد او انسان بايستي بياموزد كه چگونه از نيروي مذهبي موجود در درون خويش استفاده كند. چون به اعتقاد وي مذهب و خداوند در ذات انسان وجود دارند و آنچه براي افزايش كمال شخصيتي و مذهبي انسان ضرورت دارد بازشناسي نمودها يا جلوههاي ماهيت مذهب ذاتي است. يونگ براي اينكه جلوههاي مذهبي ذاتي انسان را به مراجعين خود نشان دهد از علم تعبير و تفسير نمادها استفاده ميكند.
به اعتقاد او، هنگامي رواندرماني موفق خواهد بود كه:
1) شخص اندرزي مفيد را بشنود،
2) نسبت به معايب خويش اعتراف دروني كامل بنمايد،
3) با استفاده از علم تعبير و تفسير اسطورهها و نمادها در جلسات روانكاوي معناي انگيزشي آشفتگيهاي روانشناختي خود را تكرار نمايد،
4) از خاطرات رنجزاي كودكي خود بگسلد،
5) روشي معقول و منطقي براي سازگاري با شرايط جديد و نسبتاً فشارزاي رواني و دشوار بيايد،
تا 6) علايم آسيب شناسي رواني ناپديد شود و
7) فرصتهايي جديد و آزمايشاتي جديد انجام گيرد
تا 8) راه بازگشت به معبد و محرابي كه از ابتدا آدمي به آن تعلق داشته است گشود شود
و سرانجام 9) به فلسفه علمي زندگي يا حيات يا فلسفه محض مذهبي دست يابد (يونگ، 1373).
طبيعي است كه اين راه دور و دراز، بس پرزحمت و پر دردسر است. زيرا هنگامي كمال اتفاق ميافتد كه ناخودآگاه انسان به بازي آزادانهاي بپردازد كه پيدايش نمادهاي صورتهاي مثالي را تسهيل كند. چون تنها چيزي كه به اعتقاد يونگ متقاعد كننده است، خودانگيختگي محتويات مثالي است، حال آنكه هرگونه مداخله متعصبانه سد راه تجربه اصيل امور صور مثالي است. چنانچه كاوش ناخودآگاه، ضمير خودآگاه انسان را به تجليات و جلوههاي صور مثالي برساند، انسان با حقيقت محض و تضادهاي ژرف طبيعت بشري روبرو خواهد شد. اين رويارويي با تضادهاي ژرف بشري انسان را با مقولاتي مانند نيكي و بد، خير و شر، شيطان و مسيح، روشنايي و تاريكي و به عبارتي با بهشت و جهنم آشنا ميسازد. اما آنچه بايد خاطرنشان كنيم، اين است كه دستيابي به اين بصيرت با هيچ وسيله انساني امكان پذير نيست. زيرا تجربه كردن اضداد ربطي به بصيرت فكري و تلقين ندارد. اينجاست كه نقش رويكرد روانشناختي در تجربه كردن خداوند به شكل حضوري و بي واسطه امكان پذير ميگردد. اين رويكرد روانشناختي در تجربه كردن خداوند به شكل حضوري و بي واسطه امكان پذير ميگردد. اين رويكرد با آشنا كردن انسان با بارقه ملكوتي به او ميآموزد تا سطوح فراشناختي حقيقت يعني خداوند را در درون سطح شخصي روان خود و در بدن خود و در روابط اجتماعي خود تجربه كند.
به اعتقاد رويكرد روانشناختي ژرفا نسبت به مذهب، درك تجربه الهي هنگامي ممكن است كه حقيت فراشخصي با سطح درون شخصي روان در هم بياميزد. اين امر منوط به تجربه بارقه ملكوتي و درك پيامهاي اسطورهها و نهادها است. بديهي است كه درك سطح فراشخصي روان جمعي انسان يا خداوند نسبت به شرطي سازي فرهنگي تأثير ناپذير است. پس با آموزش اين رويكرد ميتوان به افراد كمك كرد تا خداوند را در درون خود و هميشه با خود بيابند. طبيعي است كه اين دريافت منبعي سرشار از حمايت و پشتيباني در انسان ايجاد ميكند.
نقش مذهب در سلامت روان
روانشناسي بهداشت در سالهاي اخير اهميت زيادي براي نقش راهبردهاي مقابله و سبك زندگي افراد در چگونگي وضعيت جسماني و رواني آنها قائل شده است.
شيوههاي مقابله، تواناييهاي شناختي و رفتاري هستند كه فرد مضطرب به منظور كنترل نيازهاي خاص دروني و بيروني فشارآور به كار ميگيرد.در مقابلهي مذهبي از منابع مذهبي مثل دعا و نيايش، توكل و توسل به خواند و ... براي مقابله استفاده ميشود. يافتههاي اخير نشان دادهاند از آنجايي كه اين نوع مقابلهها منبع حمايت عاطفي و هم وسيلهاي براي تفسير مثبت حوادث زندگي هستند ممكن است مقابلههاي بعدي را تسهيل نمايند، بنابراين به كارگيري آنها براي اكثر افراد سلامت ساز است. مذهب ممكن است در تمامي عوامل نقش موثر ي در استرسزدايي داشته باشد و در ارزيابي موقعيت ارزيابي شناختي فرد فعاليتهاي مقابلهاي، منابع حمايتي و ... سبب كاهش گرفتاري رواني شود.
بر اين اساس، مدتها است كه تصور ميشود بين مذهب و سلامت روان ارتباط مثبتي وجود دارد و اخيراً نيز روانشناسي مذهب، حمايتهاي تجربي زيادي را در راستاي اين زمينه فراهم آورده است. ويتر و همكاران نشان دادند كه 20 تا 60 درصد متغيرهاي سلامت رواني افراد بالغ يا باورهاي مذهبي تبيين ميشود.
در بررسي ديگري ويلتيز و كريدر نشان دادند كه در يك نمونهي 1650 نفري با ميانگين سني 50، نگرشهاي مذهبي با سلامت رواني رابطهي مثبتي دارند به علاوه مذهبي بودن با رضايت زناشويي در مردان و زنان و رضايت شغلي در مردان مرتبط بود. بر اساس بررسيهاي انجام شدهي ديگر، بين مذهبي بودن و معنادار بودن زندگي و سلامت رواني ارتباط نزديكي وجود دارد. در يك بررسي كه 836 بزرگسال با ميان 14/73 سال شركت داشتند، معلوم شد كه بين سه شاخص مذهبي بودن (فعاليتهاي مذهبي غير سازمان يافته) و روحيه داشتن و دلگرمي به زندگي، همبستگي مثبتي وجود دارد.
به علاوه اسپيكا و همكارانش، 36 بررسي تجربي در مورد مرگ و درگيري مذهبي را مرور كردند و نتيجه گرفتند كه ايمان قويتر يا معتقد بودن به زندگي بعد از مرگ ترس كمتر از مرگ همبستگي دارد. همچنين افرادي كه نمرهي بالاتري در شاخص مذهبي دروني داشتند، ترس كمتري را از مرگ گزارش كردند.
نتايج بررسيهاي ديگر، تأثيرات مداخلات مذهبي را در كاهش اضطراب و تحمل فشارهاي رواني پس از بهبودي نشان دادهاند. به عنوان مثال، نتايج دو بررسي نشان داد كساني كه به اعتقادات مذهبي پايبند بودند اضطراب و ناراحتي كمتري را نسبت به كساني كه به اعتقادات مذهبي پايبند نبودند گزارش كردهاند. گارنتر و همكاران در زمينهي سلامت رواني و اعتقغادات مذهبي شش مقاله را مورد بررسي قرار دادند و دريافتند كه در تمامي اين بررسيها بين اعتقادات مذهبي و سلامت رواني رابطهي مثبتي وجود دارد.
هانت سازگاري زناشويي 64 زوج را مورد بررسي قرار داد و نشان داد كه مذهب به طور مثبت با سازگاري زناشويي، خوشحالي و رضايت زناشويي بالاتر ارتباط دارد و همچنين نتيجه گرفت كه مذهب يك عامل مهم در جلوگيري از طلاق است. زاكرمن و همكاران در پژوهش گزارش كردند در افراد سالمندي كه نمرهي كمتري در شاخص مذهبي بودن به دست آوردهاند، ميزان مرگ و مير 42% بود در حالي كه اين ميزان براي افراد سالمندي كمه نمرهي شاخص مذهبي بالايي داشتند 19% بود.
رفتارهاي مذهبي ارزش مثبتي در پرداختن به نكات معني دار زندگي دارند. رفتارهايي از قبيل توكل به خداوند، زيارت و ... ميتوانند از طريق ايجاد اميد وتشويق به نگرشهاي مثبت، موجب آرامش دروني خود شوند. باور به اين كه خدايي هست كه موقعيتها را كنترل ميكند و ناظر بر عبادت كنندههاست، تا حد زيادي اضطراب مرتبط با موقعيت را كاهش ميدهد. به طوري كه اغلب افراد مومن ارتباط خود را با خداوند مانند ارتباط با يك دوست بسيار صميمي توصيف ميكنند و معتقدند كه ميتوان از طريق اتكا و توسل به خداوند اثر موقعيتهاي غير قابل كنترل را به طريقي كنترل نمود.
به همين دليل گفته ميشود كه مذهب ممكن است به شيوههاي فعال در فرايند مقابلهاي موثر باشد. به طور كلي مقابلهي مذهبي، متكي بر باورها و فعاليتهاي مذهبي است و از اين طريق در كنترل استرسهاي هيجاني و ناراحتيهاي جسمي به افراد كمك ميكند.
داشتن معنا و هدف در زندگي، احساس تعلق داشتن به منجي والا، اميدواري به كمك و ياري خداوند در شرايط مشكلزاي زندگي، برخورداري از حمايتهاي اجتماعي، حمايت روحاني و ... همگي از جمله منابعي هستند كه افراد مذهبي با برخورداري از آنها ميتوانند در مواجهه با حوادث، فشار كمتري را تحمل كنند.
در بررسي ديگري، كونينگ، كلين و همكاران دريافتند كه سرطان در بين افرادي كه نمرهي بالاتري در شاخص مذهبي دروني كسب ميكنند كمتر شايع است. در بررسي ديگري مشاهده كردند افرادي كه هميشه از مقابلههاي مذهبي استفاده ميكنند نسبت به افرادي كه كمتر و گاهي از اين مقابلهها استفاده ميكنند در 9 شاخص از 12 شاخص سلامت روانشناختي نمرات بالاتري كسب كردند. «موريس» اثر زيارت مذهبي را روي افسردگي و اضطراب 24 بيمار سالمند بررسي كرد. او دريافت كه علائم آنها بعد از زيارت رفتن كاهش زيادي داشته و حداقل تا ده ماه بعد از برگشتن از زيارت هم اين اثر ادامه داد.
در مطالعه ديگري «مكين توش» نقش مذهب را در سازگاري افراد با يك رويداد معني دار زندگي بررسي كرد. او با 124 پدر و مادري كه كودك خود را به علت سندرم مرگ ناگهاني از دست داده بودند مصاحبه كرد و دريافت كه مذهبي بودن با يافتن معني در مرگ ارتباط مثبتي دارد. به علاوه مذهبي بودن با افزايش صلاحيت رواني و كاهش ناراحتي در بين والدين در طي 18 ماه بعد از مرگ كودكانشان ارتباط داشت.
عليرغم اين كه اكثر تحقيقات ذكر شده در اديان ديگري صورت گرفته است و از آنجايي كه باور و اعتقاد ما مسلمانان بر اين است كه دين اسلام به عنوان يك ايدئولوژي ارائه دهنده كاملترين و سلامت سازترين سبك زندگي بشريت است و احكام و دستورات آن حوزههاي وسيع اخلاقي فردي بهداشتي و اجتماعي را در برميگيرد لذا مطالعه علمي اثرات و نقش متغيرهاي مذهبي در سلامت رواني يك ضرورت اساسي به نظر ميرسد. همچنين در يك بررسي ديگر مشخص شد كه بين ايمان قويتر و معتقد بودن به زندگي بعد از مرگ با ترس كمتر از مرگ همبستگي وجود دارد.
تحقيقات ديگر نيز نشان ميدهد كه بين رفتارهاي مخاطره آميز مثل مصرف مواد مخدر و مصرف مشروبات الكلي و ... و اعتقادات مذهبي افراد رابطه معنيداري وجود دارد به طوري كه در افراد غير معتقد به مسائل ديني و مذهبي فراواني موارد ذكر شده بيشتر ميباشد.
همچنين بررسي نشان ميدهد كه افرادي كه به اماكن مذهبي نميروند چهار برابر بيشتر از افرادي كه به چنين اماكني ميروند احتمال خودكشي در آنها بيشتر است. اگر چه اغلب اين بررسيها در كشور ما انجام نگرفته است اما احتمالاً در صورت انجام چنين تحقيقاتي، ما نيز شاهد نتايجي مشابه و فراتري از يافتههاي ياده شده خواهيم بود.
نقش مذهب و رويارويي مذهبي در بهداشت رواني
بهداشت رواني پيشگيري از وقوع ناراحتيها و تشريح علل اختلالات رفتاري ميباشد. در اين تعريف پيشگيري به معني وسيع آن عبارت است از به وجود آوردن عاملي كه مكمل زندگي سالم و طبيعي باشد و نيز درمان اختلالات جزيي رفتار به منظور جلوگيري از وقوع بيماريهاي شديد رواني ميباشد.
دين يا مذهب در لغت به معني (رسم) عادت و طريقه زندگي است. ضمن اينكه دين در اين موضع گيري ميتواند دخيل باشد، خود نيز با توجه به نيازهاي اساسي انسان به داشتن و دروني كردن يك فلسفه وجودي، بزرگترين عال در آرامش و بهداشت رواني است.
«مقابله با بحران» (Coping) عبارت است از تلاشهاي فكري و رفتاري مستمري كه براي برآوردن نيازهاي خاص بيروني و دروني فرد به كار ميرود (لازاروس، 1966) كه شامل رويكردهاي متفاوتي از جمله مقابله مذهبي ميشود. رويارويي مذهبي به انعطاف فرد عامل به مذهب و عقايد آن براي كمك به كنار آمدن و مقابله با استرس و بحرانهاي زندگي تعريف ميشود.
كونيگ (1997) تأثير استرس در اختلالات رواني موضوع پژوهشهاي متعددي در نيم قرن گذشته بوده است و كليه روانشناسان متفق القولند كه زندگي در قرن بيست و يكم همراه با استرس با تنيدگي رواني و بحرانهايي ميباشد كه باعث بيماريهاي جسماني، رواني و حتي مرگ ميشود.
بعضي از روانشناسان استرس را به عنوان محرك و برخي از جمله پزشكان آن را به عنوان پاسخ تلقي ميكنند. مقابله با بحران نيز به عنوان خصوصيت شخصيت مستمر تحولي انگاشته ميشود كه براي رسيدن فرد به مفهموم زندگي يا نگهداري آن و هدفهاي مربوط به دوره خاصي از رشد به كار ميرود. روش لوگوتراپي (رواندرماني معنوي) يكي از مهمترين اصول خود در مورد درمان و پيشگيري بماري رواني را داشتن هدف مشخص در زندگي ميداند. در مكتب اسلام، انسان و زندگي او چون آفرينش جهان نميتواند بي هدف باشد، هدف از آفرينش سير تكاملي او در همه ابعاد وجودي، بادور شدن و شكوفا شدن او و سرانجام سير او به سوي كمال مطلق و خداگونه شدن است.
در اين مختصر نقش مقابله مذهبي در ميانجيگري بين عوامل استرسزا و ارتباط آن با سلامت رواني بيان ميشود. كونيگ و همكاران (1997) در تحقيقي بر روي بيماران بستري در دو بيمارستان نشان دادند كه 60 درصد (1/59) نمونه تحقثيق كه عامل به مذهب بودند انعطاف بيشتري براي كنار آمدن بامشكل خود داشتند و 12 درصد اين افراد در پاسخنامه (گزارش فردي) قبل از اينكه از آنها پرسش مستقيم شود اظهار داشتند كه مذهب مهمترين عامل براي مقابله و كنار آمدن بامشكلات ميباشد.
در اين بررسي تجزيه و تحليل فاكتورهاي «دموگرافيك» نشان داد كه تأثير مثبت رويارويي مذهبي با بيماريهاي بسيار جدي، همبستگي مثبت داشته و همراه با اعمال شناختي بهتر ميباشد.
در تحقيق ديگري گروه تحقيق كونيگ 1977 و ديگر محققين افسردگي بسيار پايين را در بين سالمندان عامل به مذهب نشان دادند. رابطه ايمان و احساس امنيت و آرامش رواني را اكثر دانشمندان صراحتاً و يا به صورت ضمني پذيرفتهاند، از جمله ويليام جيمز، امانوئل كانت، كارل گوستاو يونگ، اريك اريكسون و ... البته نياز به دين، منحصر به دوره خاص يا به دين خاصي نيست، بلكه بشر در تمام اعصار اين احتياج را به سادگي حس ميكرده است. در عصر ما ضرورت دين و ايمان بيش از هر عصر ديگري احساس ميشود. تنها دين است كه ميتواند انسانيت را حفظ كرده او را از انحطاط نجات دهد.
اين نياز فطري كه از درون منشأ ميگيرد بخصوص از آن نظر كه نياز انسان را به تكيه گاهي نيرومند و قوي ارضا ميكند قابل توجه است. تكيه گاهي كه در همه حوادث به آن پناه ببرد و به اتكاي آن آرام و مطمئن باشد (الا بذكرالله تطمئن القلوب، سوره رعد آيه 28)
بي پناهي و احساس بي كسي و پوچي كه در اكثر عدم تعادلهاي رواني به چشم ميخورد، در اعتقاد به يك وجود و حامي مقتدر و پناه دهندهاي كه مصدر نيكيها، سازندگيها و كارهاي خير است به انسان آرامش رواني ميبخشد و در بهداشت رواني او موثر است.
تجربههاي عيني و بررسيهاي اجتماعي نشان دادهاند افرادي كه با آموزشهاي راستين و منطقي ديني و اخلاقي پرورش يافتهاند بيشتر از كساني كه چنين آموزشهايي نداشتهاند در راه هدفهاي ارزنده اجتماعي گام برداشتهاند. منتهي رسالت دين تنها ارائه انديشههاي اخلاقي به شكل انتزاعي و تجريدي نيست.
شيوههاي كاربردي انديشه اخلاقي و ابزارهايي كه بتوانند انديشه را به عمل تبديل كنند، امري است كه در جوهر دين نهفته است.