آرش بصيرت
آيا پيامدهاي معماري متابوليست به شفافي پيشفرضهايي بود كه رهيافت نو بر آن قوام گرفته بود؟ اين درك از ساختن در دو مقياس متفاوت - معماري و شهرسازي - به نتايجي متفاوت ختم شد. در حوزه معماري محصولات آنها چه در حوزه تئوري و چه عملي - روششناسياي شخصي و بعضا راديكال به دنبال داشت؛ روششناسياي آنچنان شخصي كه شديدا صورتبندي گريز است. هيرويوكي سوزوكي سمت و سوي منش معمارانه متابوليستها را اينگونه توصيف ميكند: معماران متابوليست آرامآرام روششناسيهاي متنوعي را بسط و توسعه دادند. كاوازاوُ گستره مطالعاتياش را از تمركز بر زندگي روزمره تا تاريخِ زمين در توكيو تدقيق كرد. ماكي، كه از همان ابتدا با رسوخ هر نوع جزمانديشي تئوريك در گروه متابوليسم عميقا مشكل داشت، آرامآرام در پيگيري بيان مدرنيستي مدنظرش جسورتر شد. اتاكا كه منويات متابوليسم را اوج و اعتلاي معماري سنتي ژاپني ميدانست، روي در تحقق معمارياي كشيد منطبق با زمين و اقليم. بسياري بر اين باورند كه كيكتاكه بيشترين دلبستگي را به جنبش متابوليسم در آثارش نشان ميدهد، اما معماري او نيز به شدت درگير وجوه فرمي شد و بيش از حد ماجراجويانه از كار درآمد. تنها كسي كه به ترجمه روششناسي متابوليستي در قامت ساختمانهاي واقعي كپسولي با قابليت خودبرچيني و خودجمعكنندگي همت گمارد ك-روكاوا بود. او از دهه 1970 معرفي بيان معمارانهاي از فرمهاي ژاپني را پيشه كرد و تبديل به آگاهترين متابوليست نسبت به سنت معماري ژاپني شد. رهيافت او شبيه آن دسته از معماران پستمدرني است كه نقشمايههاي تاريخي معماري را در قامت نشانههاي فرهنگي، دستمايه ساختمانهاي معاصر قرار دادهاند. تلاشهاي متابوليستها در حوزه شهري اما، باوجود تمامي آن روششناسيهاي منفك و متنوع معمارانه به يك پيكرهبندي نسبتا منسجم ختم شد، پارادايمهاي شهري متابوليستي مجموعهاي از ايدههاي قدرتمند و اصيلي را نمايندگي ميكنند كه نوعا امتدادياند بر چشماندازهاي جسورانه و بيپرواي پيش روي شهر معاصر. البته بايد در نظر آورد كه اين استراتژيها نيز در نوع خود راديكالاند. همانگونه كه پيشتر اشاره شد ميتوان اين ايدهها را در سه عنوان تحرير كرد: كلانسازهها، فرم متشكل و خرابهها.
ژُنگجي لين اين سه پارادايم را در مقاله برج كپسولي ناكاگين؛ بازبيني آينده گذشته متاخر اينگونه توصيف ميكند:
«تمامي اين سه استراتژي شهر را در قامت يك فرآيند ميديدند نه يك مصنوع [خشك انسان سازِ صرف]، هر سه ايده كلان سازه، فرم متشكل و مخروبهها، تغيير مداوم محيط شهري ژاپن را از چشماندازهاي متفاوت مد نظر ميآوردند و هر سه تاثيراتي عميق بر شهرسازي معاصر داشتند.
ماكي به همراه متابوليستي ديگر؛ ماساتو اُتاكا، كانسپت فرم متشكل را در مقالهاي تحت عنوان به سوي فرم متشكل در مانيفست متابوليست به چاپ رساند. او به عنوان منتقد ايده يوتوپيايي كلان سازه، فرم متشكل را در قامت بديلي بر اين ايده آراست و آن را به صورتي منسجمتر در كتاب جستارهايي بر فرم متشكل به سال 1964 نيز آورد. برخلاف سازماندهي سلسلهمراتبي ايده كلان سازه كه عملا به ترجيح ساختارهاي عظيم [شهري] به واحدهاي شخصي مسكوني منتهي ميشد، رهيافت بديل ماكي بر اين گزاره تاكيد ميگذاشت كه نظم بايد از همبندي تجميعي عناصر متفرد برآيد. چنين نظمي بر مناسبات ميان جزء و كل قوام يافته و در صورتبندي زيستگاههاي بومياي همچون شهرهاي تپهاي ايتاليايي، روستاهاي شمال آفريقا و روستاهاي خطي ژاپن متبلور ميشود. واحدهاي مسكوني منفرد، عناصر سازندهاي هستند كه در قامت يك پيشنمونه تدوين شدهاند؛ پيشنمونهاي كه نهايتا بنمايه مشترك يك كليت را شكل ميدهد. فرمِ متشكل اين امكان را فراهم ميآورد كه يك كليت بتواند رشد كند و بدون آنكه وجه كلياش را از دست دهد امكان خودنوزايي را نيز حفظ كند و عملا تحريري باشد از سيستمي كه ميتواند تعادلي ديناميك را به نمايش گذارد. بر اين قرار تاثيرِ طرح بر بافت شهري از يك سازه شهري به نظمي ادراكي كه دگرگوني شهر را مد نظر دارد تغيير ميكند.
ماكي بر اين باور بود كه [ايده] فرم متشكل ميتواند به خلق نظامِ شهري انعطافپذيري منتهي شود كه تطبيقپذيري بيشينهاي با شرايط متغير جامعه معاصر داشته باشد. استراتژي فرم متشكل، در تضاد با برنامهريزي از بالاي مرسوم، رشدي انباشتي را صورتبندي ميكند كه نهايتا به يك انگاره اشتراكي غيرسلسلهمراتبي ختم خواهد شد... يك نظامِ باز با حد مشخصي از ابهام، كليتي متناسب با اصل عدم قطعيت و در پاسداشت زيباييشناسي تغيير فرم. به موازات رشد پروژه، ايده فرم متشكل نشان ميداد كه ميتواند امكان تحقق الحاقات و تغييرات نويني را، با حفظ ذات خود، مهيا كند. از نظر ماكي اينچنين منظرِ شهري آرامآرام شكلگيرندهاي به وجه ذاتي توكيو بدل شده بود كه ميتوانست پيشانگاشتي از شهريتي نوآيين براي شهرِ معاصر را رقم زند.
كانسپت ايسوزاكي؛ خرابهها، راديكالترين واكنش متابوليستها بود به فرهنگ و بافت شهري ژاپن؛ واكنشي كه ريشه داشت در وضعيتِ شهرِ ژاپني پس از فاجعه. ايسوزاكي عضو رسمي متابوليستها نبود اما از ايدههاي آنها طرفداري ميكرد و در بسياري از پروژههاي تانگه و ديگر متابوليستها مشاركت داشت. ايسوزاكي مجذوب و مسحور فرمهاي كلانساختاري و تكنولوژيهاي آيندهنگر متابوليستها بود اما نگرههاي خوشباورانهشان مبني بر توسعه شهر در قامت نوعي فرآيند ممتد و پيشبينيپذير بودنِ كم و بيش رشد و دگرگوني شهر و از اين رو ساختارمند، برنامهريزي و كنترلشده بودنش را رد ميكرد. برخلاف، ايسوزاكي بر اين باور بود كه شكافهاي فاجعهبار و ناگهانياي ميتواند حين توسعه جامعه شهري حادث شود... هدف ايسوزاكي تحرير اين گزاره بود كه دگرديسي هم جنبه تخريبي دارد و هم جنبه سازنده، در نتيجه جامعه انساني ميتواند، به كرات، ميانِ شهر و مخروبهها بازتعريف شود: در فرآيند نهفته، مخروبهها وضعيت آينده شهرهامان خواهند بود و شهرِ آينده چيزي جز مخروبه نخواهد بود. شهر/مخروبه ارايهاي بود رندانه از شهر مدرن كه در مواجهه با آن رهيافتي كم و بيش بدبينانه اتخاذ شد و البته با گذشت زمان ثابت شد پيشگويانه و نزديك به واقعيت بوده است.
سه پارادايم متابوليستها از زمان تئوريزه شدنشان در دهه 1960 به همان ميزاني كه طنين قابل توجهي در حوزه عمومي داشت، مورد انتقاد شديد و وسيعي نيز قرار گرفت. منتقدان معماري و كنشگران اجتماعي نيز نسبت به تداعيهاي اقتدارگرايانه و [غالبا] مستتر در مفهوم كلانسازه واكنش نشان دادند. پيتر اسميتسن در مقالهاي منتشرشده در اركيتكچرال ديزاين به سال 1964 پروژه خليج توكيوي كنزو تانگه را نه صرفا به دليل غيرقابل اجرا و هزينه سازماندهي متصلب فضايي و نظام ارتباطي و حركتي سختش - او بر اين مدعا پافشرد كه نظام چرخههاي درهمگوريده و عظيمالجثه آزادراهي به كل حشو و زايد است - بلكه همچنين به دليل بروندادهاي مفهومي اقتدارگرايانهاش مورد نكوهش قرار داد. او مينويسد: در توصيف اين پروژه هرچه ميتوان گفت، اما اين پروژه بيش از هر چيز، استبدادمنش، اقتدارگرا و متمركز است... اين بارزهها نوعا در تمام سطوح پروژه - تفكر پايهاياش، سازماندهياش، در حاشيههايش و حتي در پيش تصاوير شكلدهندهاش - رخنه كردهاند و تنها حساسيت طبيعي طراحانش است كه ميتواند از سختي و برندگي پروژه كم كند. همين تداعي منكوبكننده از نظمي كه اسميتسن شرحي از آن ارايه داد، يكي از دلايل جلوگيري از به منصه ظهور رساندن پروژههاي كلان سازهاي در مقياس شهري بود. اين پروژهها غالبا اضطراب و اغتشاش اجتماعي را به دنبال داشتند. (Lin Zhongjie, 2011:13-32)
البته و با وجود تمام دستاوردهاي پيشآمده، جنبش متابوليسم، به گواه تاريخنگاري معماري، هيچگاه نتوانست به يك جريان غالب تبديل شود و اين واقعيت نه صرفا به دليل نقصانهاي تكنولوژيك آن زمان در اجراي طرحهاي پيشنهادي آنها و نه تنها به دليل تغيير سياستهاي كلان جهاني پيآيند بحران انرژي ميانه دهه 70 است، بلكه به گمان نگارنده بيشتر به آن روست كه متابوليستها در دورهاي تكوين يافتند كه هيچ جرياني ديگر نميتوانست غالب باشد و معماري و شهرسازي كاملا تحتتاثير خُرد روايتها تدقيق ميشد؛ به طور مثال متابوليستها كه از «شهر آرايشپذير، انطباقپذير و قطعهقطعه كه به ساختارهاي صنعتي منعطف، قابل توسعه و قابل تنظيم معطوف است دفاع ميكردند كاملا رو در روي امثال لئون كرير قرار ميگرفتند كه شهر را سند تعقل، هوشمندي، خاطره، حافظه و لذت» (نسبيت كيت، 1386:196) ميخواندند.
آنها برخلاف قرابت مورفولوژيك و ارايههاي آرمانشهرگرايانه و تكنوتوپيايي مشترك با باك مينسترفولر2 و كنستانتين دُكسياداس3 و پائلو سُلري4، عقلانيسازي و درهمآميزي تمام نيروهاي تشكيلدهنده ساختار در قامت يك كل كاركردي تجويزشده از طرف آنها را نپذيرفتند و به همراه ارشي گرام5 و كوپ هيم-لبِ (ل) 6 ا تلاششان را بر «پذيرش منطق سيبرنتيكي [چرخههاي] بازخوردي و خوانش شهر سرمايهداري در قامت مجموعهاي از قطعاتِ پيشساخته كه ميتوانند متناسب با تمايلات افراد در وجهي بازيگوشانه به كار آيند، رَويه مخالف چشماندازهاي تكنوكراتيك [پيشين] اتخاذ كردند.» (Scott Felicity, 2007:254)
متابوليستها به واسطه رويكردهايي همچون امكان پرداختن به فعاليتهاي خصوصي در مكانهاي كاملا عمومي و تزريق نوعي آنييت و در وضعيت رخدادبودگي بر پيكره شهر، وجه افتراق خود با نوخردگرايان منطقهگراي دهه شصتياي همچون آلدو روسي7 را نيز تقويت ميكنند؛ جرياني كه «ميگويد معماري [اروپايي] بر ادراك الگوهاي شهرهاي سنتي اروپا استوار شده تا آنكه بر درك سازهاي و فرمهاي انتزاعي مبتني باشد... تكامل شهرها بر پايه مجموعهاي از شكلها و تركيبات نسبتا ثابت بنا شده است... كه انديشهها و اشكال فرهنگي را انتقال ميدهند... و وجودشان ضروري است و با تكامل آنها در بستر زمان، تركيبات آنها مستقل از كاربري تثبيت ميشود به ضمير ناخودآگاه همگاني ميپيوندد.» (ملوين جرمي، 1389:134)
آنها با انسانگراهايي همچون جين جيكوبز8، كوين لينچ9 و لوييس مامفورد10 نيز وجه افتراقي بارز دارند كه متابوليستها بر انسانِ تحتِ شمولِ مناسبات تاكيد ميگذارند و انسانگراها بر انسان در قامت مقياس.
شايد اين گزاره درست باشد كه رويكرد تركيبي متابوليستها و ارجحيت دادن پرتوتايپ - نمونه آزمايشي - بر اركه تايپ - سر نمونه - نزد آنها، اين جريان را با پستمدرنها گره بزند و احتمالا اين گزاره نيز صحيح است كه «گفتمان [امثال] ايسوزاكي سهمي عمده در بسط پستمدرنيسم در دهههاي 70 و 80 داشت.»
(Lin Zhongjie, 2011:13-32) اما به هر رو پستمدرنيسم جرياني ضدِجريان و مدافع ناگونگي است حالآنكه «ايدهها و تلاشهاي متابوليستها دقيقا شرايط حاكم را منعكس ميكردند و اين تفكر را به ايدئولوژي پيشرو در معماري آن زمان تبديل كردند.» (كوشالك ريچارد و استوارت ديويد بي، 1390:33)
با وجود تنوع، تكثر، ناهمگرايي و وجوه افتراق بارز تمامي جريانهايي كه معماري و شهرسازي پس از جنگ را تحتتاثير قرار ميدادند، انتهاي دهه 60 دقيقا همان مقطعي است كه بر قرار آنچه جاناتان كراري ميگويد تمامي اين جريانها بر يك نكته توافق دارند: «مشروعيت شهر [غربي] تقريبا در آستانه نسيان و فراموشي قرار ميگيرد.» (Scott Felicity, 2007:254) اين واقعيتي است كه هيچكدام از خُردجريانهاي پيشآمده نفياش نميكنند. شايد به دليل حدوث همين وضعيت بحراني است كه تاريخنگاري معماري در يك نگاه كلان كفه را به نفع جريانهايي سوق ميدهد كه تمركزشان پيش از آنكه بر معماري باشد بر شهرسازي است و بيش از آنكه پيشرو و ذهني باشند و راديكال، واقعگرا، محافظهكار، عملگرا و درگير محسوساتند، تبيين لئوناردو بنه وُلو از روي دادههاي دهههاي منتهي به دهه 70 نمونهاي است از اين تاريخنگاريها.
پس از به ميان آمدن محك تجربه در دهه 60 آشكار شد كه اين قواعد نيز چندان پايدار نيستند و نياز به حك و اصلاحات روزافزون دارند. به اين ترتيب كوششهاي شخصي و سليقهاي معماران براي رويارويي با مسايل پيچيده سكونتگاههاي انساني و تسلط بر روند تكنولوژي، كه به رشد بدون كنترل خود ادامه ميداد به تدريج با ناكامي روبهرو شد و سرانجام وحدت تلاشهاي اوليه شكست و برخي معماران، پس از نوسازياي چند، ميان تعقيب گام به گام واقعيت پويا و جدايي قاطعانه از آن، به صف آرمانشهرگراها پيوستند و تعدادي ديگر با پرهيز از جمعبنديهاي عجولانه آموختند چگونه به دستاوردهاي جزيي ولي تكامليابنده اعتماد كنند.
تغيير و تحولات پيشآمده نهايتا منجر شد به از دست دادن نفوذ الگوهاي آكادميك، كه مدتزمان زيادي، به دليل نبود بديل، بر معماري با ابعاد سترگ تكيه داشتند... اما الگوهاي مدرن جانشين شده همه مسالهدار و ناهمگن بودند و غالبا درك مشخصي از زمان و واقعيتهاي موجود را آن هم در مقياس شهر تدوين نميكردند. شايد همين معضلات بود كه موجب شد در كنگره سيام سال 1953 آليسون و پيتر اسميتسُن عكسهايي از زندگي در خيابانهاي لندن را به نمايش گذاشتند. 10 سال بعد تحقيقات وسيعي درباره شهر آغاز شد كه تحليل مستقيم واقعيت و ارزيابي پروژهها و گرايشها از مباني حركت آن بود: در 1960 نخستين كتاب كوين لينچ، سيماي شهر منتشر شد، در 1961 گوردون كالن گزارشي درباره دورنماي شهر11 و جين جيكوبز كتاب مرگ و زندگي شهرهاي بزرگ آمريكايي را منتشر كردند، در 1963 نخستين مقاله كريستوفر الكساندر منتشر شد، كه در آن ميكوشيد از نظر علمي از ساختار پيچيده سازواره شهري دفاع كند، در 1965 فرانسواز شوئه طي مروري گرايشهاي مختلف شهرسازي مدرن را با دستاوردهاي عيني مقايسه كرد، در 1966 ويژهنامه شهر در مجله ساينتيفيك امريكن منتشر شد و دستاوردهاي آن به آگاهي اقشار وسيعي از مردم رسيد، پيتر هال جزوه افشاكننده پرفروشي درباره شهرهاي بزرگ به چاپ رساند؛ در 1968 لارنس هالپرين12 نظامي براي ارزشگذاري فضاهاي شهري پيشنهاد كرد كه عرصه وسيعي براي فعاليتهاي معماراني نظير پيتر ايزنمن و مايكل گريوز فراهم آورد... همزمان روششناسان مكتب فرانكفورت شهر غيرقابل سكونت موجود را به باد انتقاد گرفتند و نهضت مدرن 40 سال قبل را مسوول خرابيها به شمار آوردند.
به اين ترتيب اعتماد به آينده، كه در دهه 60 اوج گرفته بود، به تدريج عرصه معماري و شهرسازي را ترك گفت. روند رشد و توسعه ديگر ساده و بدون حد و مرز نبود و به جاي داوري در مورد طرحهاي آيندهنگر رويدادهاي زمان حال مركز توجه قرار گرفت. (بنه وُلو لئوناردو، 1384:1162)
نتيجه تدوينشده در نقلقول پيشآمده تا چه اندازه نزديك به واقعيت است؟ همان طور كه پيشتر آمد، بخش عظيمي از واقعيت همين است كه بنه وُلو بر آن تاكيد گذاشته: «واقعيت اين است كه ايدهآلهاي شهري متابوليستها تنها در تعداد معدودي پروژه و آن هم در قامتي سمبليك به ظهور آمدند، كه از آن جمله ميتوان به مركز راديو و تلويزيون ياماناشي كنزو تانگه در 1967 و برج كپسولي ناكاگين كروكاوا در 1972 اشاره كرد.» (Lin Zhongjie, 2011:13-32) و البته بايد متذكر شد آنچه اهميت كمتري دارد اين است كه بخش قابل توجهي از اين تجربيات هيچگاه به منصه ظهور نرسيدند و ساخته نشدند.
اگر بخواهيم واقعبين باشيم و مقياس تحليل را تاريخ سير انديشهها در حوزه معماري و شهرسازي قرار دهيم، بايد اذعان كنيم كه آنچه عملا ساخته شد مجموعه تصاويري بود كه هنوز محل بحث و جدلاند؛ تصاويري بيش از آنكه بر قرار آنچه امثال بنه ولو ميگويند رويايي باشد از دنياي پيشِ رو، «شرحي بودند بر شبكههايي كه ما از مدتها پيش در آن ميزيستيم... بر اين روال است كه شايد بتوان گفت تمام پروژههايي كه توسط متابوليستها، آرشيگرام، تيم X، تانگه، كانس-تَنت و ديگر گروههايي شبيه به آنها [- گروه مطالعاتي معماري متحرك به رهبري يونا فريدمن در فرانسه و سوپراستوديو در ايتاليا-] انجام شد... بيش و پيش از هر چيز به انگارههايي ميمانند كه هنوز هم محل نزاعاند» (Scott Felicity, 2007: 254) و بايد خاطرنشان كرد اين تجربيات بر معماراني نيز تاثير گذاشت كه توانستند تحقق اين ايدهها را تجربه كنند، كه از ميان آنها ميتوان به مركز تجاري كامبرنالد (ويلسون و كاپكات، 1960- 1970)، مركز تجاري رانكون (هريسون، 1967)، مركز پومپيدوي پاريس (رنزو پيانو، ريچارد راجرز و فرانكيني، 1970) مجتمع برانسويك سنتر در لندن (مارتين و هاجكينسون، 1970-1962) اشاره كرد. «منظر عمومي اين آثار همان است كه معمارانشان در نظر داشتهاند - مونتاژ مجموعهاي از عناصر مجزا در قالب ساختاري واحد - كه تحرك و پويايي خود را به مرور زمان از دست دادهاند. اين بناها - حتي هبيتات 67 از موشه سفدي - را ميتوان مجسمههاي يكپارچه با قابليت انطباق فراوان دانست كه هيچگاه در عالم واقع مجال تحقق نمييابند.» (بنه وُلو لئوناردو، 1384:1157) جدا از آثار ذكرشده در خود ژاپنِ دهه 80 چنين پروژههاي كلانمقياسي، با بلندپروازيهاي اجتماعي كمتر و پرداختي انعطافپذيرتر دوباره مطرح شدند.» بسياري از اين پروژهها در دوره رشد اقتصادي ژاپن در دهه 80 ظهور كردند و در طرح احياي جامعه خليج توكيو اجرا شدند. از جمله آنها ميتوان به توكيو تله پرت تاون و يوكوهاما ميناتو ميراي 21 اشاره كرد. رد پاي مدل فرآيند رشد شهري، انگاره مداخلات كلان مقياس شهري و استراتژيهاي تمهيدي جهت رشد كلان مقياس شهري آنگونه كه مد نظر متابوليسم بود و نزد آنها تحرير شد در تمام اين پروژه به وضوح ديده ميشود.» (Lin Zhongjie, 2011:13-32)
روزنامه شرق شماره 1495 چهارشنبه,16 فروردین 1391 2012 4 April