روزنامه قانون نوشت:
جامعه ما مسیر شاد بودن را طی نمیکند و جامعهای ناشاد هستیم. هیجان شادی در لابه لای همان افسردگی اجتماعی، مدفون میشود. زنان جامعه ما هم خارج از این مسیر نیستند. علاقه اجتماعی بسیار کمرنگ شده و پیامدش همین ناشاد بودن و مرگ همبستگیها و دلبستگیهای اجتماعی است.
سخن گفتن از درد درون و آسیبهای زندگی زنان مناطق کردنشین سخت است، دردی جانکاه که زنان کرد به درازای تاریخ با آن زیست میکنند. اینکه چرا امروزه بیشتر انسانها به ویژه زنان سر در گریبان غم وتنهایی فرو بردهاند و سلامهای زندگی را به گرمی پاسخ نمیدهند را باید از منظر روانشناسی و روانشناختی تحلیل کرد. زنان کرد در حیات اقتصادی همگام وهمدوش مردان بر سرزمینهای زراعی عرق ریختهاند و می ریزند، زیر شلاق سوزان تابستان در آجر پزخانهها همزمان با مدیریت خانه، آجر قالب زدهاند ورویاهایشان آجر شده است، سالها بر تخته الوار قالی نشستهاند و اکنون نیز مینشینند و با قلاب بر زخم دل زندگی گره میزنند، دکتر احمد امانی روان درمانگر در گفتوگویی ملودی غمگین زنان کرد را از منظر روانشناسی تحلیل کرده است که با هم میخوانیم:
امروزه شکل خانوادهها از گسترده به هستهای و ارتباط بین فردی و فرا فردی ؛از همگرایی به فردگرایی تبدیل شده است. ارتباطات خانوادگی قطع شده و دختران جوان یا حتی زنان سر در لاک خود فرو بردهاند، او می خواهد از آخر شروع کند تا به اول برسد، این قضیه فقر نیست بلکه داستان افزایش توقعات مردم به ویژه قشر زنان از زندگی است، نظر شما برای برون رفت زنان ازوضعیت موجود چیست؟
این گسست عاطفی و تنها شدن انسان امروزی و به تبع آن زنان و دختران، این سوال ایجاد می شود و آن این است که آیا دختر یا زن امروز خواستههایش مبتنی بر داشتههایش هست؟ شکاف بین وضع موجود با وضع مطلوب و از نگاهی دیگر شکاف بین من واقعی و من ایده آل آبستن این آسیبها در زنان و دختران امروزی است و راه برون رفت، کاستن این شکافها بین من واقعی و من ایده آل یا بیشتر نزدیک کردن خواستهها با داشتهها در زندگی است.
برخی از روانشناسان درتحلیلهای علمی خود، بیکاری، تورم ونوسانات شدید اقتصادی را از دلایل بروز افسردگی اجتماعی به ویژه در قشر زنان قلمدادمی کنند، درحالی که در کشورهای توسعه یافته ازجمله دانمارک بارفاه کامل اقتصادی میزان افسردگی وخودکشی بیش ازسایر کشورها است. افسردگی اجتماعی نمیتواند ناشی ازکمبودهای مادی باشد بلکه کمبودهای مادی افسردگی اجتماعی را تشدید میکند، تحلیل روانشناختی شما از این موضوع پیچیده چیست؟
بله، درست است همه چیز فقر و بیکاری نیست ولی از عوامل ساختاری مهم در شکل گیری آسیبهای روانی در انسان هستند. به نظر من آنچه این افسردگی اجتماعی را تبیین میکند، را باید در دو بعد ساختاری - اجتماعی و فردی جست وجو کرد. در بعد فردی این موضوع مطرح است که جایگاه چکاپ روان در انسان امروزی در کل و زنان به طور خاص در بحث ما کجاست؟ آیا زنان امروز، مهارت خود تنظیمی هیجانی را میدانند؟ یا درحمله هر استرس و فشار هر هیجانی در گرداب سیل آنها یا غرق میشوند یا فرسنگها از هدف زندگیشان دور میشوند؛ ما برنامهای مدون برای رشد و پرورش از پیش دبستانی تا بزرگسالی برای زن، دخترو انسان امروزی نداریم و درکل همین گو نه بزرگ شدهایم؛ شیوههای کنترل خشم و تنفر را یاد گرفتهایم که منجر به سبکها و رفتارهای مقابلهای ناکارآمد در برخورد با تنش و استرسهای امروزی میشود.
بر اساس یک پژوهش دانشگاهی در دانشگاه کردستان، دختران یا حتی زنان سنندجی برای بخت گشایی و استخدام به فال قهوه وکف بینی روی میآورندکه این نشان از عدم کنش این افراد تحصیلکرده با عقلانیتهای آکادمیکی دارد. به نظر شما سرخوردگی دختران یا زنان تحصیلکرده که ناگزیر به جنبل وجادو روی میآورند؛ پاسخ واکنش گرایانه به عدم مشارکت آنان در فرآیند استخدامی یا جمعیت رو به رشد تحصیلکردگان زن بیکار در جامعه است؟
گرایش به خرافات ریشه عمیق روانشناختی و تاریخی در انسان دارد. انسان همواره از برخورد با واقعیت هراس دارد و در یک مکانیسم روانشناختی خود فریبی به اطلاعات و راه حلهایی گرایش دارد که به او آرامشی خود کام بخش دهد، حتی اگر مقطعی باشد. خرافات در جهان مدرن نیز هنوز رخت بر نبسته است، همین چند وقت پیش بود که بازیهای فوتبال جام جهانی را با یک اختاپوس پیش بینی میکردند. به طور کلی، درماندگیهای روانی و اجتماعی و ناکامیهای پیاپی در جامعه انسان را به این تفکرات برای حفظ بهداشت روانی حتی مقطعی اش بر میگرداند.
بدیهی است نشاط اجتماعی موجب پویایی وکامیابی سرمایههای اجتماعی میشود و زنان و کردنشینان میتوانند افزون بر مدیریت و سازمان دهی مطلوب خانواده، در عرصه عمومی اجتماعی نقش ایفا کنند، ازمنظر روانشناسی آیا بسترهای نشاط آفرینی برای جامعه زنان ما در حد مطلوب یا نامطلوبی قرار دارد؟
جامعه ما مسیر شاد بودن را طی نمیکند و جامعهای ناشاد هستیم. هیجان شادی در لابه لای همان افسردگی اجتماعی که اشاره کردید، مدفون میشود. زنان جامعه ما هم خارج از این مسیرنیستند. علاقه اجتماعی بسیار کمرنگ شده و پیامدش همین ناشاد بودن و مرگ همبستگیها و دلبستگیهای اجتماعی است.
از منظر و دیدگاه روانشناسی، میان افسردگی زنان با افزایش ضریب طلاق و خودکشی ارتباط وجود دارد، یعنی میتوان گفت کاهش میل به زندگی، روزمرگی و افسردگی حاد یا مزمن موجب افزایش تمایل زنان به جدایی از شوهران میشود واگر هم ساختار خانواده به دلیل سنتهای رایج تنگ باشد، پدیده خودکشی ازآن بروز میکند.
نه تنها افسردگی بلکه هر بیماری روانشناختی دیگر میتواند هم بستر ساز باشدو هم نقش اساسی در تعارضات و آسیبهای فردی و خانوادگی داشته باشد. بسیاری از این تعارضات زناشویی که بستر ساز جدایی و طلاق هم هست به عدم کنترل خشم مربوط میشود. در تعارضات زوجین در یک لحظه همه چیز را خراب میکنند و بعد هم نمیتوانند جمعش کنند و تلنبار شدن اینها در روابط زوجین آرام آرام مرگ صمیمیت و طلاق عاطفی و بعد جدایی را به همراه خواهد داشت. همین خشمهای انفجاری که زوجین میگویند: «دست خودمان نیست این چنین خشمگین میشویم» یکی از نشانههای افسردگی است.
ازمنظر روانشناسی پیامدهای جنگ تا سالیان متمادی بر روح و روان انسانها تاثیر می گذارد؛ با توجه به اینکه زنان ما در استانهای مناطق کردنشین، در جنگ 8ساله تحمیلی بیشترین آسیبهای مادی وجانی را متحمل شدهاند و با از دست دادن شوهر یا فرزندان شان هنوز درسوگ به سر میبرند؛ دختران نسل بعد ازآن نیز گرچه با پدیدههای عینی جنگ درگیرنبودهاند؛ اما مفروضات ذهنی جنگ، چنگ براندیشه وروح آنان زده است و این مسئله در زندگی آنها نقش مهمی ایفا میکند. نظر شما درباره تاثیرات جنگ بر زنان چیست؟
جنگ و به طور کلی استرس و فشارهای روانی، پیامدهای آسیب زایی در شکل گیری شخصیت و رسوبات هیجانی ناکارآمدی را در آینده زندگی هر فردی در پی خواهد داشت. بسیاری از زنان امروز کردستان هنوز در گرداب مشکل روانشناختی سوگ حل نشدهاند، حتی داستان گویی و خاطره خوانی دوران جنگ و نقل آن از طریق روانشناسی فرهنگی، بر سیستم بهداشت روان اثرگذار خواهد بود. از سویی، عجز و ناله مادران به سوگ نشسته، جو خانواده را تحت تاثیر قرار داده و بر روان فرزندان تاثیر میگذارد که این عوامل و استرسهای نوین قرن در دنیای کنونی همه باهم زن و دختر مرزنشین را تهدید میکنند.
آقای دکتر امروزه اکثر دختران تحصیلکرده دانشگاهی کرد زبان که درحوزه تحلیل ادبی، اجتماعی و فرهنگی فعال هستند، گفتمان غالب افسردگی اجتماعی در ادبیات شفاهی ونوشتاری آنان پدیداراست، این قشر که به سبک زندگی علمی گرایش دارند و با نگاه عقلانی به تحلیل دادههای درون وبرون متن زندگی میپردازند، چرا در دایره هژمونی افسردگی اجتماعی گرفتار آمدهاند؟
در هیچ جای دنیا اثرات درون انسان از کنش و واکنش محیط پیرامونش مبرا نیست. انسان موجودی کنشگر است و ما در خلأ زندگی نمیکنیم. بدون شک، فرهنگ هم نیرویی قوی در نهادینه کردن رسوبات کهن و اکنون بر سیستم شخصیتی افراد است. روند شکل گیری شخصیت در اتمسفر خانواده و محله، منطقه و رسوبات به ارث برده شده از خانواده و فرهنگ در قالب شعر، موسیقی، داستان، رمان نویسی، مجسمه سازی و تئاتر درانسان امروزی خودش را نشان میدهد. بنابراین سوز وگداز، ناله و فراق که بوی اندوه و درماندگی و بیقراری میدهد وگاه خود رادر شعری و داستانی بروز میدهد ریشه در گذشته دارد؛ که نهایتا با خلاقیتهای فردی در هنر و رفتار و افکار خودش را نشان میدهد.