اینروزها شاهد بساط مشترک دستفروشی پدران و فرزندانشان هستیم که این موضوع و اتفاقات مشابه میتواند از لحاظ اجتماعی هشداری جدی به شمار بیاید.
پدیدهای نوظهور بعد از کودکان کار؛ دخترکانی که شعبه دوم دستفروشی پدر میشوند
29 مرداد 1396 ساعت 12:02
اینروزها شاهد بساط مشترک دستفروشی پدران و فرزندانشان هستیم که این موضوع و اتفاقات مشابه میتواند از لحاظ اجتماعی هشداری جدی به شمار بیاید.
در شهر که قدم میزنی، به وضوح میتوانی ببینی که مردان و زنان دستفروش بیش از پیش بساطشان را روی چشم شهروندان پهن کردهاند، حتی بیشتر از قبل کودکان کار را میبینی و ناگزیر برای صورتهای آفتابزده و دستان سوختهشان، دلت را میسوزانی.
اما در این شهر بزرگ به راه خود که ادامه میدهی، پدیدههای متفاوتتری نیز پیش رویت سبز شده و دلت را زرد و آزرده میکنند. قدم که میزنی، ردپای قدمهای خردسالانی را میبینی که جای قدمهای پدرانشان گذاشته و مسیر کار و سختی را پیش رو گرفتهاند بیآنکه پای نیاز مبرمی درمیان باشد.
این کودکان در کدام ردیف قرار میگیرند؟ کودکان کار؟ کودکان بیکار؟ اصلا کودک یا بزرگسال کوچک؟ اما پدرانشان از دسته کدام پدرها هستند؟ پدرانی که مهربان و وابسته هستند یا پدرانی که بیرحمانه از بچههای قد و نیمقد خود کار میکشند؟
به تازگی کودکانی را میبینیم که برخی در سنین بسیار پایین، درست آن زمان که فقط باید شکم عروسکشان را پر و دم خودشان را گرم کنند، توسط پدرانشان وارد محیطهای کاری نهچندان مناسب میشوند. منظورمان دقیقا پدرانی هستند که کودکان، مخصوصا دختربچههایشان را هر روز با خود سر کارهایی مثل دستفروشی و رانندگی و... میبرند.
شاید بتوان کودکان کار را از جهاتی موجه دانست که برای اینکه از پا نیفتند ساعتها سرپا میایستند و گل و کیک و ... میفروشند اما دختربچههایی که از نعمت پدر سالم بهره میبرند چرا نباید بجای همبازی شدن با پدرشان همکار او شوند؟
خیلی مراقبش هستم!
پدری که راننده خودرهای سنگین و باری است، هر روز دختر ۴ سالهاش را با خود سر کارش که حمل بار به کشورهای مختلف است میبرد. به صورت میدانی نزد این پدر و دختر حاضر و با آنها همکلام میشویم. پدر میگوید: دخترم وابستگی شدیدی به من دارد و هر روز صبح پیش از آنکه از خواب بیدار شوم بیدار و حاضر میشود تا او را نیز باخود ببرم.
این پدر برای خبرنگار مهر بیشتر توضیح میدهد: حالا دیگر عادت کرده است و بهانه مادرش را نمیگیرد. مثل یک آدم بزرگ با من همراهی میکند؛ باهم حرف میزنیم و به طوری سر هم را گرم می کنیم.
وقتی متوجه میشویم که پدر دخترش را به جای صندلی روی زانویش نشانده و از او در اینباره سوال میکنیم، وی عنوان میکند: من بارهایی که الان میبرم تحویل دهم داخل شهر هست و سرعت زیاد بالایی ندارم؛ از آن گذشته خیلی مراقبم!
دخترک صورت گرد و کوچک و نمکینی دارد. موهایش تا شانههایش ریخته. با زبانی کودکانه می پرسیم چرا با پدرت میآیی سرکار؟ دلت برای مادرت تنگ نمیشود؟
دخترک با چشمان درشتش زل میزند و میگوید: نه؛ من دوست دارم پیش بابام باشم.
راننده مشغول شوخی و بگو و بخند با دخترش هست. به او می گوید: صدای بوق دربیار ببینم بلدی؟ دخترک صدایش را در گلویش انداخته و سعی میکند بوقزدن ماشینهای بزرگ را تقلید کند. پدر ادامه میدهد: محدثه، دخترم من فردا میروم ارمنستان قرار است بار ببرم. تو نمیتوانی با من بیایی و باید پیش مادرت بمانی.
همدستی در دستفروشی
قیافه دخترک در هم فرو میرود و اخم میکند و بهانهگیری می کند. پدر سعی می کند راضیش کند: قول میدهم موقع برگشتن سوغاتیهای خوشمزهای برایت بیاورم.
علاوه بر اینکه وابستگی به کار، ماشین، سفر، پدر و... چه تاثیرات روانشناسانهای میتواند روی دخترک داشته باشد، خطرات جانی بسیاری نیز او را تهدید میکند که در دسترسترین آنها تصادف است.
در ادامه مشاهدات میدانی به دخترک دست فروش کنار یکی از خیابانهای اصلی شهر تبریز برمیخوریم که در حال فروش فطیر میباشد. پدرش کمی آنسوتر بساط دست فروشی دارد. پدر زیاد اهل مصاحبه نیست اما آنچه از ظاهر امر پیداست این است که دخترک از اول تابستان کمک کار پدر شده و هر روز در این هوای گرم در کنار پیاده رو بساط دستفروشی پهن کرده و پدر را در این شغل یاری میکند.
مواردی اینچنینی را نمیتوان در یک یا دو مورد خلاصه کرد. تا چشم هوشیار کار میکند، میتوان پدرها و بچههای قد و نیمقدی را دید که زودتر بزرگشده و قدم در دنیای بزرگسالان با تمام خطرات و ضرر و زیانهایش گذاشتهاند.
پدرها دختران خود را لوس به بار میآورند
انگیزه پدرانی که دختران کوچکشان را با خود سر کار میبرند جالب است؛ برخی میگویند بخاطر این است که حوصلهام سر نرود، برخیها بخاطر اینکه بتوانند پول بیشتری دربیاورند و عدهای دیگر نیز پس از آنکه کار از کار بگذرد، خواهند گفت از سر ندانمکاری بود. ظاهر قضیه نشان میدهد آخرین چیزی که برای این پدرها اهمیت دارد، سلامتی روحی و جسمی فرزندانشان است.
دکتر الهام نباتیان، کارشناس ارشد روانشناسی بالینی و پژوهشگر، با بیان اینکه دختر از سن سه تا پنج سالگی گرایش بیشتری به پدر پیدا میکند، میافزاید: این گرایش شکل و شمایل یک رابطه عاطفی را دارد.
وی در گفتگو با خبرنگار مهر ادامه میدهد: بسیار مشاهده میشود که پدر دختر را لوس بار میآورد و اگر ندرتا مادر هم بخواهد تربیت صحیحی اعمال کند، با مقاومت همسرش مواجه میشود. این امر بهخصوص بیشتر در میان پدران و دختران نسل جدید شایع است و حتی در بعضی موارد پدرها در این رابطه از هم سبقت میگیرند.
کارآموزی یا سرگرمی خطرناک؟
این روانشناس تاکید میکند: از کودکی، دختران به مردان خانواده خود به خصوص نوع شخصیت پدرشان، به یک جمع بندی کلی درباره جنس مذکر میرسند. این تصویر ذهنی آمیزهای است از بازنمایی ذهنی والدین دختر به خصوص پدر او و به ویژه خصلتها و ویژگیهای منفی که بیشترین صدمات روحی را به وی وارد کرده است و جنبه های اصلی و اولیه وجود خود دختر که در فرایند تطابق و سازگاری با انتظارات اجتماعی گم شده است و حلقهی مفقود در این ارتباط به شمار میرود.
مسئولان استانی آذربایجان شرقی، مدام تبریز را شهر بدون گدا، متکدی و کودککار و... معرفی میکنند اما گویا در محاسبات خود، کودکانی را که به واسطه پدرشان در محیط کارهای سخت قرار میگیرند لحاظ نمیکنند.
فرماندار تبریز با اشاره به این موضوع میگوید: دربین همشهریان ما و دیگر هموطنانمان چنین فرهنگی وجود دارد که در تعطیلات تابستان پدرها جهت کارآموزی و گاها سرگرمی، فرزند خود را سرکار میبرند.
شهرتیفر رعایت مسائل ایمنی و مراقبتهای ویژه را در چنین مواقعی مهم میداند و تشریح میکند: دربرخی مواقع چه بسا پدر قصد بردن فرزندش را به سرکار ندارد اما بهانهگیری های وی سبب میشود که فرزندش را باخود سرکار ببرد که این نیز مستلزم مراقبت و حفظ جان کودک از سوی پدر میباشد.
شعبه کوچک پدر
فرماندار تبریز در بخش دیگری از سخنان خود، با اشاره به کودکان کار و وجود چنین کودکانی درشهر تبریز میافزاید: متاسفانه مشکلات اقتصادی و کمبود شغل باعث گسترش چنین مشاغلی شده است که گاها پدر را وادار به بکارگیری فرزند در کنار خود در سر چهارراهها یا در بساط دستفروشی میکند.
وی حمایتهای ارگانهای ذیربط در تحت پوشش قرار دادن چنین خانوادههایی را خواستار میشود و ابراز امیدواری میکند که با رفع مشکل مالی آنها شاهد گسترش چنین صحنههایی در تبریز نباشیم.
هرچند در فرهنگ و جامعه ما ایرانیان این موضوع که بچهها در ایام تعطیلات تابستانی بروند و کار بیاموزند از گذشتهای دور وجود دارد اما اینکه پدرها فرزندانشان - مخصوصا دختربچههایشان- را سرکارهایی مثل دستفروشی ببرند فرهنگی تازه و نوظهور است.
زندگی سخت و مشقتبار، نداشتن سرپرست یا داشتن سرپرست بد، دلایلی هستند که میآیند جلوی چشم یک کودک قرار میگیرند تا او چشمش را از کودکی و خواب و خیالهایش بپوشد اما با وجود و حضور پدر سالم بچگی کردن حق مسلم یک کودک به شمار میرود.
اما موضوع ما چیزی است که بیشتر از این که به وضع مادی یک خانواده مربوط شود، به مسائل و حفرههای فرهنگی عمیق برمیگردد که امروز شاهد این پدیدهها هستیم. ماجرای پدری که صرفا بخاطر آرامش خودش هنگام رانندگی در راههای سخت و دشوار دختر ۴ سالهاش را نزد خود میبرد، بیشک حاکی از آن است که مسئله پول نیست و پدر بیش از سلامتی فرزند، نگران آرامش خاطر خود است.
در مواردی نیز همکاری پدر و فرزند به معنای واقعی کلمه صورت میگیرد و در اموری مثل دستفروشی دختر یا پسر کوچک دقیقا نقش یک شعبه کوچک از پدر را در آن حیطه ایفا میکند ولی معلوم نیست جامعه و دنیا چه نقشههایی برای «آتنا»هایی که دائم در معرض خطرات جسمی و روحی هستنند خواهد کشید.
-
کد مطلب: 41667