کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

نظریه رونالد فیربرن

بخش چهارم گفتارهایی در مورد رواندرمانی تحلیلی

دکتر حسین اسدبیگی- روانشناس بالینی

15 فروردين 1401 ساعت 6:42

نظریه روابط اوبژه رونالد فیربرن (1954) خیلی شبیه نظریه کلاین است. فیربرن بر این باور بود که ایگو (من) از ابتدای تولد وجود دارد و اینکه لیبیدو (نیروی زندگی) نوعی کارکرد مربوط به ایگو است.


دکتر حسین اسد بیگی متخصص  روانشناسی بالینی در یادداشتی برای میگنا نوشت: رونالدفیربرن(Ronald Fairbirn 1889- 1964) از چهره های اصلی نظریه های روابط اوبژه، روانپزشک و روانکاوی اسکاتلندی بود. وی در سال 1889 در ادینبورگ به دنیا آمد و در دانشگاه همان شهر فوق لیسانس فلسفه و الهیات خواند و 18 سال بعد مدرک پزشکی گرفت و سپس روانپزشک شد و به طور مستقل روانکاوی انجام داد.

نظریه روابط اوبژه رونالد فیربرن (1954) خیلی شبیه نظریه کلاین است. فیربرن بر این باور بود که ایگو (من) از ابتدای تولد وجود دارد و اینکه لیبیدو (نیروی زندگی) نوعی کارکرد مربوط به ایگو است. وجود ایگو از ابتدای تولد، انتقادی بنیادی از مفهوم خودشیفتگی اولیه فروید بود چون این اظهار نظر معنایش این است که نوزاد از ابتدا تحت تأثیر مراقبین اولیه است نه غرایز.  او همچنین {برخلاف فروید} عقیده داشت که غریزه ای به نام غریزه مرگ وجود ندارد و پرخاشگری نیز واکنشی به محرومیت و ناکامی است. از دید فیربرن، ایگو (و از همین رو لیبیدو نیز) اساسا در جستجوی اوبژه (افراد) است.

در نظریه های روابط اوبژه، انسانها در روابط خود با افراد دیگر، یک اوبژه واقعی دارند و یک بازنمایی یا تصویری که از آن اوبژه در ذهن خود دارند. همچنین یک «خود» و یک بازنمایی از خود در ارتباط با آن اوبژه را در ذهن دارند.

نظریه روابط اوبژه رونالد فیربرن را می توان در یک دیاگرام گنجاند که به ما اجازه می دهد برخی جنبه های اصلی نظریه وی را به صورت گرافیکی بررسی کنیم.

    فیربرن اظهار داشت که اولین و ریشه ای ترین شکل اضطراب، اضطراب جدایی است که در زمان ناکامی (مثلا غیبت موقت مادر)، خودش را نشان می دهد. این ناکامی ها باعث می شود آن اوبژه، درونی شود و برخورد دوگانه (ambivalence) با آن صورت گیرد. فیربرن این فرضیه را به میان کشید که تفکیک کردن اوبژه، منجر به تفکیک کردن ایگو می شود و این یک نظر کاملا جدید در روانکاوی بود. او یکی از توصیف های بالینی جالب را در خصوص شخصیت اسکیزویید و رازهای کناره گیری این نوع شخصیت از دنیای اوبژه های بیرونی ارائه داد مبنی بر اینکه ارزیابی مبالغه آمیز دنیای بیرونی و ترس کودک از اینکه عشقش به اوبژه (نه نفرت او آنچنان که کلاین می گفت)، اوبژه را تخریب می کند و به آن آسیب می رساند.

     فیربرن عقیده داشت که هر دو جنبه هیجان انگیزی ( exciting) و ناکام کنندگی اوبژه درونی شده، از اصل اوبژه، تفکیک می شوند و ایگو (من) آنها را واپس رانی می کند. لذا دو تا اوبژه واپس رانده شده پدید می آید: اوبژه هیجان آور (یا اوبژه لیبیدویی) و اوبژه طرد کننده (rejecting) (یا ضد لیبیدویی antilibidinal ). هر دوی اینها بخش های سرکوب شده ای که ایگو روی آنها انرژی گذاری کرده را با خود دارند و در کنار آنها ایگوی مرکزی (central Ego) هم هست که سرکوب نشده اما به عنوان عامل سرکوب عمل می کند. نتیجه اینکه ایگوی اصلی به سه ایگو تقسیم می شود: یک ایگوی مرکزی (هشیار) که به یک اوبژه آرمانی وصل است (ایگوی آرمانی)، یک ایگوی لیبیدویی سرکوب شده که به اوبژه هیجان انگیز وصل است (ایگوی لیبیدویی) و یک ایگوی ضد لیبیدویی که به یک اوبژه طردکننده وصل است (ایگوی ضدلیبیدویی) .

   این مفهوم با ساختار سه گانه فروید (اید، ایگو و سوپرایگو) فرق دارد و در آن هیچ ایدی (نهادی) وجود ندارد و هر سه عنصر آن اساسا ساختارهای ایگو هستند. فیربرن، این سه تکه شدن ایگو را یک نوع دفاع می دانست. یعنی در مورد اوبژه اصلی که سرمایه گذاری لیبیدویی دریافت کرده اما درعین حال ناکام کننده هم هست (عملکرد اصلیش اسکیزوییدی است)، جنبه ناکام کننده اوبژه سرکوب می شود و به شکل یک اوبژه بد، به درون برده می شود (اوبژه ضدلیبیدویی) و جنبه هیجان آور آن به شکل یک اوبژه لیبیدویی در دسترس در می آید.


کد مطلب: 58328

آدرس مطلب :
https://www.migna.ir/news/58328/بخش-چهارم-گفتارهایی-مورد-رواندرمانی-تحلیلی

میگنا
  https://www.migna.ir