کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

گاهی، نگاهی ...

9 شهريور 1396 ساعت 8:39


روانکاوی را تازه شروع کرده بودم و با همه بی تجربگی و بی سوادیم مراجعی داشتم که هر هفته می آمد! یادم هست یکی از جلساتی که با هم داشتیم درست وقتی جلسه اش تمام شد، بسته زیبایی را مقابلم گرفت و گفت برای شما آورده‌ام!
مانده بودم چه واکنشی نشان دهم! همین قدر سواد داشتم که نباید از مراجعم هدیه بگیرم و باید در موردش حرف بزنیم!
او اما از نگاهم، رنگم و احتمالا  از گم کردن دست و پایم فهمید و گفت قبول نمی کنید؟! نه...!
مراجعم که رفت من ماندم با یک عالمه حس بد بودن! وقت بعدی اش را که نگرفت فهمیدم از دستش داده ام!
هفته بعد سر قرار همیشگی با روانکاو خودم از این درد و حس های تلخ همراهش گفتم و جواب شنیدم که به او زنگ بزن!  گفتند: «گاهی مراجعان ما می روند که ببینند ما حواسمان به آنها هست؟! یادشان می افتیم، دنبالشان می رویم؟! »

همین کار را کردم! تلفن زدم و گفتم منتظرش بوده‌ام که طبق عادت هر هفته بیاید! ذوق زدگیش از همان پشت تلفن معلوم بود! قول داد که بیاید و آمد!سال ها از آن روزها می گذرد...

ما آدم های دیگری شده ایم و زمانه شاید زمانه دیگری اما بخش هایی از ما هیچ وقت تغییر نمی کنند! ما آدم ها گاهی می‌رویم که ببینیم آنقدر برای کسی مهم هستیم که یادمان بیفتد!

تلفنش را بردارد و بپرسد کجاییم و چرا خبری ندارد از ما! که بگوید دلتنگمان هست و بپرسد می خواهی قراری داشته باشیم و حرف بزنیم؟ یا کاری هست برایمان انجام دهد تا حالمان بهتر شود! خیلی از نبودن ها و رفتن هایمان(حتی وقتی خودمان به یکی می گوییم نباش و برو)، هم نبودن و رفتن نیست! ما فقط چشم گذاشته ایم و  منتظریم او صدایمان کند!


روزنامه اصفهان زیبا


کد مطلب: 41804

آدرس مطلب :
https://www.migna.ir/note/41804/گاهی-نگاهی

میگنا
  https://www.migna.ir