طناب فیل (باور)
مردی درحال عبور از کنار قرارگاه فیلها بود که متوجه شد فیلها داخل قفس نگهداری نمیشوند و زنجیری به پایشان وصل نیست. تنها چیزی که جلوی فرار آنها از قرارگاه را گرفته بود یک تکه طناب کوچک بود که به یکی از پاهایشان وصل بود.
مرد به فیلها خیره نگاه میکرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیلها از قدرتشان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمیکنند. پاره کردن آن طناب برای آنها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آنها دیده نمیشد.
مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیلها را جویا شد. مربی در جواب گفت: «وقتی فیلها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آنها میبندیم که برای نگهداشتن آنها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ میشوند به این باور عادت میکنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز میتواند آنها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمیکنند.»
تنها دلیلی که نمیگذاشت فیلها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.
پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبهرو میشوید، همیشه با این باور مقابل آنها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که میخواهید برسید. مهمترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»
مرد به فیلها خیره نگاه میکرد و بسیار در تعجب بود که چرا فیلها از قدرتشان برای پاره کردن آن طناب نحیف و فرار استفاده نمیکنند. پاره کردن آن طناب برای آنها کار آسانی بود، اما اثری از چنین تلاشی در آنها دیده نمیشد.
مرد کنجکاو که در پی یافتن دلیل بود از یک مربی در همان نزدیکی دلیل فرار نکردن فیلها را جویا شد. مربی در جواب گفت: «وقتی فیلها خیلی جوان و کوچک هستند طنابی درست به همین اندازه به پای آنها میبندیم که برای نگهداشتن آنها در آن سن کافیست. به مرور که بزرگ میشوند به این باور عادت میکنند که توان فرار کردن ندارند. باورشان اینست که طناب هنوز میتواند آنها را نگه دارد، به همین دلیل هرگز برای پاره کردن آن تلاش نمیکنند.»
تنها دلیلی که نمیگذاشت فیلها برای پاره کردن طناب و رهایی تلاش کنند این بود که به مرور زمان به این باور عادت کرده بودند که فرار غیرممکن است.
پند اخلاقی داستان: «مهم نیست در زندگی تا چه اندازه با موانع روبهرو میشوید، همیشه با این باور مقابل آنها بایستید که غیرممکن وجود ندارد تا به چیزی که میخواهید برسید. مهمترین گام رسیدن به هدف اینست که به موفقیت ایمان داشته باشید.»
بعضی چک ها دو امضا دارند و تا امضای دوم نباشد، نقد نمی شوند؛ حتی اگر به جای امضای دوم تمام اهل بازار هم امضا کنند، هیچ فایده ای ندارد. بانک فقط صاحب امضا را می شناسد.
حال، اتفاقاتی که برای من و تو در زندگی قرار است بیفتد مثل چک دو امضا می ماند؛ یک امضای آن خواست ماست و یک امضای دیگرش خواست خداست؛ تا او نخواهد هیچ امکان ندارد، هر چند همه بخواهند.
«در نیفتد هیچ برگی از درختبی قضا و حکم آن سلطان بخت»
پس اگر کسی تو را تهدید کرد و گفت: آبرویت را می ریزم. سکه یک پولت می کنم. کاری می کنم که سنگ روی یخ شوی. بلایی سرت می آورم که مرغ های آسمان به حالت گریه کنند...
هیچ نترس! چون این چک دو امضا دارد، و امضای دوم مال خداست؛ یعنی او هم باید بخواهد تا آبروی تو ریخته شود، و او یا نمی خواهد یا اگر هم بخواهد هرچه باشد به سود توست.
«هر چه آن خسرو کند شیرین بود»
درست مثل آن مادر روستایی که کنار چشمه ظرف های مسی را اول گل مالی می کند و همین کار ظرف ها را شفاف می کند.
خدا هم گاهی ما را گل مالی می کند؛ اما این به خاطر آن است که یک شفافیت و نورانیتی بدهد.
پس، در هر حال سود با توست، فقط به یک شرط؛ آن هم این که تو از راه صحیح و صواب فاصله نگیری بلکه دقیقاً به وظیفه خود عمل کنی.
و به همین خاطر بود که وجود نازنین سیدالشهدا(ع) در روز عاشورا پیوسته می فرمود:
«ما شاء الله»یعنی هر چه خدا خواست، همان می شود.
یعنی یزید و هواداران او تنها حق یک امضا را دارند، و آن ها امضا کردند تا من خوار و خفیف شوم، اما کافی نیست؛ یعنی تا امضای دوم که همان خواست خداست نباشد هیچ امکان ندارد.
و راستی اگر همین حقیقت در زندگی ما وارد شود، چه آرامشی به دست می آید.
یعنی انسان باور کند که هیچ اتفاقی در زندگی ما نمی افتد و هیچ کس نمی تواند به ما آسیبی برساند مگر آن که خدا بخواهد.
و اگر خدا بخواهد سراسر سود و سعادت است.
«تا نخواهد او، نخواهد هیچ کس»