چطور با آنانکه مشکلشخصیتی دارند رابطه برقرار کنیم؟
شیوههای رفتار با کسانی که مشکلات شخصیتی دارند
سعید بینیاز
سعید بینیاز: «داره حالم ازش بههم میخوره... اصلا انگار نه انگار که آدمای دیگه اهمیتی دارن؛ دقیقا شیفته خودشه و بس»، وای نمیدونی چهجور آدمیه!
حال میکنه که 2ماه تنها بزنه بره توی یه ویلا، تک و تنها بمونه بدون اینکه حتی یه آدم هم ببینه. موندم که چهجور میتونه با این همه تنهایی حال کنه؟»، «میزشو که میچینه، یه طرف فقط باید کاغذاش باشن، یه طرف فقط قلما.
اگه اینجور نباشه انگار دارن دارش میزنن. حالا اینکه یه مثاله؛ کل زندگیش مثل همون میزه؛ همه چی همیشه باید در نهایت نظم باشه.»، «دارم ذله میشم. این مرد با هر چی که خلاف باشه حال میکنه. اگه فردا اعلام کنن که کمک کردن به گداها خلاف قانونه، میره از یه جای دیگه با خلاف پول جور میکنه و به هر چی گدا تو شهره پول میده...» و...
شما هم با اینجور آدمها سر و کار داشتهاید؟ دلتان میخواهد بدانید چطور بهتر میشود با این آدمها سر و کله زد؛ آدمهایی که مشکلشان مال یکروز و یک هفته و یک ماه نیست؛ آدمهایی که همیشه مریضند؛ آدمهایی که اختلال شخصیت دارند؟ در این شماره فقط به 4 نوع از این بیماری میپردازیم. بقیه بماند برای شماره بعد.
اینکه تا به حال در صفحه موفقیت از موضوع مهمی مثل رابطه برقرار کردن با افرادی که مشکلات شخصیتی دارند طفره رفتهایم، یک دلیل بیشتر ندارد؛ روانشناسها یک ضربالمثل اعترافگونه و تلخ بین خودشان دارند با این مضمون که «اختلال شخصیت باتلاق روانشناسی است»؛ یعنی علمی که حالا پایش را از گلیم خودش درازتر کرده و دارد روی چاقی و زخم معده و دیابت و حتی سرطان کار میکند، وقتی با بیمار اختلال شخصیت مواجه میشود، مثل آدمی که توی باتلاق مانده باشد، گیر میکند، هی زور میزند و طرف درمان نمیشود.
اختلال شخصیت یعنی چه؟
وقتی یک آدم در طول دوران زندگیاش تا شکلگیری نسبی شخصیت - یعنی سن قراردادی 18سالگی - طوری بزرگ شود که راههای ارتباط برقرار کردنش با دیگران یا راههای حل مشکلاتاش ناجور باشد و با چیزی که همه پذیرفتهاند متفاوت باشد، میگوییم طرف اختلال شخصیت دارد.
این آدمها روشهای ناسازگارانهشان را در همه رفتارهایشان بروز میدهند؛ مثلا یک نفر که تا قبل از 18سالگی همه مشکلاتاش را با خلاف و بزهکاری حل کرده و حتی وقتی که راههای مشروعتری وجود داشتهاند، از راههای خلاف استفاده کرده است، مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی است.
مشکل عمده آدمهایی که اختلال شخصیتی دارند این است که اصلا قبول ندارند بیمار هستند و برای همین، روانشناسها چندان کاری نمیتوانند برایشان انجام دهند. مثلا اگر یک فرد افسرده به راحتی حاضر میشود برای تغییر دادن زندگیاش با یک روان - درمانگر یا روانپزشک مشورت کند، کسی که اختلال شخصیت و بدگمانی دارد، عمرا حاضر شود به خاطر بدگمانیاش پایش را توی یک مکان درمانی بگذارد، چرا؟
همانطور که از اسم این بیماری معلوم است، اختلال آنقدر عمیق است که کل شخصیت یک بیمار را دربر میگیرد. اگر یک افسرده فقط خلقش ناجور است، اگر یک بیمار وسواسی فقط فکرهای اضطرابآوری دارد، یک مبتلا به اختلال شخصیت همه رفتارهایش در همه موقعیتها بههم ریخته است.
حالا شما چطور میتوانید به یک نفر بگویید کل شخصیتات را بگذار کنار به این خاطر که بیماری؟ شما خودتان را جای آنها بگذارید؛ قبول میکنید که شخصیتی را که با چه جانکندنی در طول 18سال زندگی به دست آوردهاید، بگذارید کنار؟ این قضیه یک مشکل عمده دیگر را هم پیش آورده است؛ این آدمها دارند دور و بر ما میپلکند، بدون اینکه احساس بیمار بودن داشته باشند، با ما رابطه برقرار میکنند، اعصاب ما را بههم میریزند و ما میمانیم که چرا طرف اینجور با ما برخورد کرد.
بهترین راه برای اینکه بدانید کسی که کنار شما نشسته است و رفتارهایش دارد حال شما را بههم میزند، از کدام نوع اختلال شخصیتی رنج میبرد، این است که آخرین کلمه نام بلندبالای بیماری را بخوانید و ببینید آیا این صفت در همه رفتارهای طرف وجود دارد یا نه؛ مثلا اگر میگوییم «اختلال شخصیت وسواسی»، باید ببینیم آیا طرف این منظم بودن افراطی را در همه زمانها و مکانهای زندگیاش نشان میدهد یا نه.
یادتان باشد که به هر کسی برچسب اختلال شخصیت نزنید. خیلی از ما ممکن است بنا به دلایلی در بعضی از موقعیتها بدگمان شویم، عشوهگری کنیم، تنهایی افراطی را دوست داشته باشیم، بیش از حد منظم شویم، آزار دیدن از دیگران را دوست داشته باشیم اما کل شخصیتمان سالم باشد. خلاصه اینکه یک نفر را مبتلا به اختلال شخصیت دانستن «نه کاری است خرد»، یادتان باشد!
اتوبوسی به نام توهم
اختلال شخصیت ضداجتماعی
این آدمها فت و فراوان دور و برمان ریختهاند؛ کسانی که با خلاف - از آفتابه دزدی گرفته تا قتل، بله قتل! - حال میکنند؛ آدمهایی که در خیابان چراغ قرمز را رد میکنند، در خانه زنشان را کتک میزنند، در محل کار خلافهای مالی بزرگ میکنند و با دوستان که مینشینند، دود و دمی راه میاندازند و ... جالب اینکه این آدمها در نظر اول جذاب و باهوش میآیند و به راحتی میتوانند خودشان را در جمع جا کنند.
جدیدا مغز این آدمها را که بررسی کردهاند، دیدهاند که بخشی از این سلولهای خاکستری که مخصوص وجدان است در این آدمها وجود ندارد! اگر با این آدمها همپالکی شده باشید، گیر موجودات خطرناکی افتادهاید.
اختلال شخصیت نمایشگر
فیلم «اتوبوسی به نام هوس» را دیدهاید؟ نقش اول زن این فیلم دقیقا مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی است. افرادی مثل این زن، عاشق عشوهگری، آرایش شدید و اغوای دیگران هستند. البته آنها هیچوقت دم به تله نمیدهند؛ یعنی اصلا به قصد رابطه جدی این کار را نمیکنند. آنها فقط با این نمایش دادن خودشان حال میکنند و نه چیز دیگر. حتما تا به حال دستتان آمده است که این اختلال در اکثر مواقع مال زنهاست.
اختلال شخصیت وابسته
خدا نصیبتان نکند؛ کنهترین نوع اختلال شخصیت! میچسبند به روانتان و تمام انرژیتان را میگیرند. آنها کاملا به شما وابستهاند. البته قبلا هم احتمالا به پدرشان، مادرشان، معلم دوره ابتداییشان، استاد آزمایشگاه دانشگاهشان و دوست اینترنتیشان وابسته بودهاند. شما سوژه فعلی هستید. آنها اعتماد به نفسی از خودشان ندارند و میخواهند همه زندگیشان را با وصل بودن به شما معنی کنند. اگر حرفی بزنید که کوچکترین معنای دک کردن از آن قابل برداشت باشد، باید بنشینید و فاجعه در حال رخ دادن را تماشا کنید.
اختلال شخصیت بدگمان
حرف زدن در مورد این یککمی احتیاط میخواهد چون ممکن است همه شما در اطرافتان، آدمهایی که توی یک دوره یا در حد خفیف بدگمان بودهاند را دیده باشید. برعکس ممکن است کسانی را دیده باشید که از یک اختلال شدید روانی به نام اسکیزوفرنی رنج میبردهاند و بدگمانی یکی از هذیانهایشان بوده است. به هر حال این آدمها به هر کس و هر چیزی سوءظن بیمورد دارند؛ به کوچکترین چیزی که نشانهای از خیانت دارد یا آنها فکر میکنند که این نشانه را دارد، حساسیت شدید دارند، به دیگران به شدت حسادت میکنند و فکر میکنند که همه آدمهای دنیا در پی شیطنت هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود.
اختلال شخصیت خودشیفته
«انگار از دماغ فیل افتادهاند.» شخصیتهای خودشیفته باور دارند که از دماغ فیل افتادهاند و فکر میکنند تمام عالم باید جمع شوند و برایشان هورا بکشند. آنها فکر میکنند بهترین قیافه، بهترین انتخاب لباس، بهترین همسر، بهترین محل کار و بهترین مدرک تحصیلی در دنیا مال آنهاست. یک خودشیفته اگر خودش را هم بکشد نمیتواند خودش را جای یک آدم دیگر بگذارد؛ مخصوصا اگر طرف مقابلش مشکلی داشته باشد. البته ته این خودبزرگبینی یک حقارت بزرگ خوابیده است. به قول یکی از اساتید «آدم هر چه تو خالیتر باشد پرادعاتر است».
آیا شما طعمهاید؟
تسلیم نشوید. شاید همین دو کلمه کافی باشد. این آدمها عاشق دور زدن افرادی مثل شما هستند. اگر خودتان را مطیع نشان دهید، آنها به هدفشان رسیدهاند. اما اگر موقتا همتیپ خودشان شوید، دستشان میآید که خیلی هم نمیتوانند جولان دهند. اول اینکه یادتان باشد اگر حال اینجور آدمها را گرفتید و حال کردید، ضداجتماعی بودنتان را ادامه ندهید و دوم هم اینکه خیلی در این حالگیری زیادهروی نکنید؛ یادتان هست که صفتهایی مثل «خطرناک» و «قاتل» و... شوخی نیست!
شما باید یک مرد موفق و احتمالا خوشتیپ باشید؛ یعنی یک نسخه مارلون براندوی «اتوبوسی به نام هوس». گول این عشوهها را نخورید. شما فقط در مقابل یک نمایش قرار گرفتهاید. کافی است که از این نمایشگر یک کمک مرامی بخواهید و زیرکیاش را در طفره رفتن از این کمک تماشا کنید. اصلا شما انتخاب شدهاید که تماشا کنید!
اوایل رابطه با این نوع افراد احتمالا خیلی حال میکنید. بالاخره یکی دارد به شما اظهار وابستگی میکند و شما را همه چیز و خودش را هیچ چیز میخواند؛ میشود با عشق اشتباهش گرفت، نه؟ ولی این فقط مال اوایل است. کمکم این آدم خودش را به همه زندگیتان تحمیل میکند و شما مجبور میشوید ساعت 2نیمه شب به تلفنهای طولانیاش گوش دهید یا ایمیلهای هزار خطیاش را بخوانید. در مقابل وابستگی این آدمها جدیتر باشید، تعارف نکنید و از آنها بخواهید که گاهی نقش شما را بازی کنند.
اگر طرف همسرتان است، تسلیت میگوییم، شما در بد دامی افتادهاید! البته اگر حسادتهای معمول دوره زناشویی را با این اختلال اشتباه نگرفته باشید. در پی اثبات بیگناه بودن دیگران برای این افراد نباشید؛ فقط میتوانید از او بخواهید که بیشتر به رفتارهای خودش برسد و تلاش خودش را بکند. جز این کار تقریبا بینتیجه، کاری نمیتوانید انجام دهید.
محل نگذارید. از این آدمها هر چه بیشتر تعریف کنید و هر چه بیشتر تحویلشان بگیرید، با بادکنک گندهتری روبهرو میشوید که هم کنترل کردنش و هم اگر خدا خواست و روزی این بادکنک ترکید، جمع کردنش برای شما سختتر میشود. همین که آنها گمان کنند خوشگلترین آدم دنیا را در آینه میبینند، کافی است؛ شما این دروغ را تایید نکنید، اصراری هم به ردش نداشته باشید!
اگه اینجور نباشه انگار دارن دارش میزنن. حالا اینکه یه مثاله؛ کل زندگیش مثل همون میزه؛ همه چی همیشه باید در نهایت نظم باشه.»، «دارم ذله میشم. این مرد با هر چی که خلاف باشه حال میکنه. اگه فردا اعلام کنن که کمک کردن به گداها خلاف قانونه، میره از یه جای دیگه با خلاف پول جور میکنه و به هر چی گدا تو شهره پول میده...» و...
شما هم با اینجور آدمها سر و کار داشتهاید؟ دلتان میخواهد بدانید چطور بهتر میشود با این آدمها سر و کله زد؛ آدمهایی که مشکلشان مال یکروز و یک هفته و یک ماه نیست؛ آدمهایی که همیشه مریضند؛ آدمهایی که اختلال شخصیت دارند؟ در این شماره فقط به 4 نوع از این بیماری میپردازیم. بقیه بماند برای شماره بعد.
اینکه تا به حال در صفحه موفقیت از موضوع مهمی مثل رابطه برقرار کردن با افرادی که مشکلات شخصیتی دارند طفره رفتهایم، یک دلیل بیشتر ندارد؛ روانشناسها یک ضربالمثل اعترافگونه و تلخ بین خودشان دارند با این مضمون که «اختلال شخصیت باتلاق روانشناسی است»؛ یعنی علمی که حالا پایش را از گلیم خودش درازتر کرده و دارد روی چاقی و زخم معده و دیابت و حتی سرطان کار میکند، وقتی با بیمار اختلال شخصیت مواجه میشود، مثل آدمی که توی باتلاق مانده باشد، گیر میکند، هی زور میزند و طرف درمان نمیشود.
اختلال شخصیت یعنی چه؟
وقتی یک آدم در طول دوران زندگیاش تا شکلگیری نسبی شخصیت - یعنی سن قراردادی 18سالگی - طوری بزرگ شود که راههای ارتباط برقرار کردنش با دیگران یا راههای حل مشکلاتاش ناجور باشد و با چیزی که همه پذیرفتهاند متفاوت باشد، میگوییم طرف اختلال شخصیت دارد.
این آدمها روشهای ناسازگارانهشان را در همه رفتارهایشان بروز میدهند؛ مثلا یک نفر که تا قبل از 18سالگی همه مشکلاتاش را با خلاف و بزهکاری حل کرده و حتی وقتی که راههای مشروعتری وجود داشتهاند، از راههای خلاف استفاده کرده است، مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی است.
مشکل عمده آدمهایی که اختلال شخصیتی دارند این است که اصلا قبول ندارند بیمار هستند و برای همین، روانشناسها چندان کاری نمیتوانند برایشان انجام دهند. مثلا اگر یک فرد افسرده به راحتی حاضر میشود برای تغییر دادن زندگیاش با یک روان - درمانگر یا روانپزشک مشورت کند، کسی که اختلال شخصیت و بدگمانی دارد، عمرا حاضر شود به خاطر بدگمانیاش پایش را توی یک مکان درمانی بگذارد، چرا؟
همانطور که از اسم این بیماری معلوم است، اختلال آنقدر عمیق است که کل شخصیت یک بیمار را دربر میگیرد. اگر یک افسرده فقط خلقش ناجور است، اگر یک بیمار وسواسی فقط فکرهای اضطرابآوری دارد، یک مبتلا به اختلال شخصیت همه رفتارهایش در همه موقعیتها بههم ریخته است.
حالا شما چطور میتوانید به یک نفر بگویید کل شخصیتات را بگذار کنار به این خاطر که بیماری؟ شما خودتان را جای آنها بگذارید؛ قبول میکنید که شخصیتی را که با چه جانکندنی در طول 18سال زندگی به دست آوردهاید، بگذارید کنار؟ این قضیه یک مشکل عمده دیگر را هم پیش آورده است؛ این آدمها دارند دور و بر ما میپلکند، بدون اینکه احساس بیمار بودن داشته باشند، با ما رابطه برقرار میکنند، اعصاب ما را بههم میریزند و ما میمانیم که چرا طرف اینجور با ما برخورد کرد.
بهترین راه برای اینکه بدانید کسی که کنار شما نشسته است و رفتارهایش دارد حال شما را بههم میزند، از کدام نوع اختلال شخصیتی رنج میبرد، این است که آخرین کلمه نام بلندبالای بیماری را بخوانید و ببینید آیا این صفت در همه رفتارهای طرف وجود دارد یا نه؛ مثلا اگر میگوییم «اختلال شخصیت وسواسی»، باید ببینیم آیا طرف این منظم بودن افراطی را در همه زمانها و مکانهای زندگیاش نشان میدهد یا نه.
یادتان باشد که به هر کسی برچسب اختلال شخصیت نزنید. خیلی از ما ممکن است بنا به دلایلی در بعضی از موقعیتها بدگمان شویم، عشوهگری کنیم، تنهایی افراطی را دوست داشته باشیم، بیش از حد منظم شویم، آزار دیدن از دیگران را دوست داشته باشیم اما کل شخصیتمان سالم باشد. خلاصه اینکه یک نفر را مبتلا به اختلال شخصیت دانستن «نه کاری است خرد»، یادتان باشد!
اتوبوسی به نام توهم
اختلال شخصیت ضداجتماعی
این آدمها فت و فراوان دور و برمان ریختهاند؛ کسانی که با خلاف - از آفتابه دزدی گرفته تا قتل، بله قتل! - حال میکنند؛ آدمهایی که در خیابان چراغ قرمز را رد میکنند، در خانه زنشان را کتک میزنند، در محل کار خلافهای مالی بزرگ میکنند و با دوستان که مینشینند، دود و دمی راه میاندازند و ... جالب اینکه این آدمها در نظر اول جذاب و باهوش میآیند و به راحتی میتوانند خودشان را در جمع جا کنند.
جدیدا مغز این آدمها را که بررسی کردهاند، دیدهاند که بخشی از این سلولهای خاکستری که مخصوص وجدان است در این آدمها وجود ندارد! اگر با این آدمها همپالکی شده باشید، گیر موجودات خطرناکی افتادهاید.
اختلال شخصیت نمایشگر
فیلم «اتوبوسی به نام هوس» را دیدهاید؟ نقش اول زن این فیلم دقیقا مبتلا به اختلال شخصیت نمایشی است. افرادی مثل این زن، عاشق عشوهگری، آرایش شدید و اغوای دیگران هستند. البته آنها هیچوقت دم به تله نمیدهند؛ یعنی اصلا به قصد رابطه جدی این کار را نمیکنند. آنها فقط با این نمایش دادن خودشان حال میکنند و نه چیز دیگر. حتما تا به حال دستتان آمده است که این اختلال در اکثر مواقع مال زنهاست.
اختلال شخصیت وابسته
خدا نصیبتان نکند؛ کنهترین نوع اختلال شخصیت! میچسبند به روانتان و تمام انرژیتان را میگیرند. آنها کاملا به شما وابستهاند. البته قبلا هم احتمالا به پدرشان، مادرشان، معلم دوره ابتداییشان، استاد آزمایشگاه دانشگاهشان و دوست اینترنتیشان وابسته بودهاند. شما سوژه فعلی هستید. آنها اعتماد به نفسی از خودشان ندارند و میخواهند همه زندگیشان را با وصل بودن به شما معنی کنند. اگر حرفی بزنید که کوچکترین معنای دک کردن از آن قابل برداشت باشد، باید بنشینید و فاجعه در حال رخ دادن را تماشا کنید.
اختلال شخصیت بدگمان
حرف زدن در مورد این یککمی احتیاط میخواهد چون ممکن است همه شما در اطرافتان، آدمهایی که توی یک دوره یا در حد خفیف بدگمان بودهاند را دیده باشید. برعکس ممکن است کسانی را دیده باشید که از یک اختلال شدید روانی به نام اسکیزوفرنی رنج میبردهاند و بدگمانی یکی از هذیانهایشان بوده است. به هر حال این آدمها به هر کس و هر چیزی سوءظن بیمورد دارند؛ به کوچکترین چیزی که نشانهای از خیانت دارد یا آنها فکر میکنند که این نشانه را دارد، حساسیت شدید دارند، به دیگران به شدت حسادت میکنند و فکر میکنند که همه آدمهای دنیا در پی شیطنت هستند مگر اینکه خلافش ثابت شود.
اختلال شخصیت خودشیفته
«انگار از دماغ فیل افتادهاند.» شخصیتهای خودشیفته باور دارند که از دماغ فیل افتادهاند و فکر میکنند تمام عالم باید جمع شوند و برایشان هورا بکشند. آنها فکر میکنند بهترین قیافه، بهترین انتخاب لباس، بهترین همسر، بهترین محل کار و بهترین مدرک تحصیلی در دنیا مال آنهاست. یک خودشیفته اگر خودش را هم بکشد نمیتواند خودش را جای یک آدم دیگر بگذارد؛ مخصوصا اگر طرف مقابلش مشکلی داشته باشد. البته ته این خودبزرگبینی یک حقارت بزرگ خوابیده است. به قول یکی از اساتید «آدم هر چه تو خالیتر باشد پرادعاتر است».
آیا شما طعمهاید؟
تسلیم نشوید. شاید همین دو کلمه کافی باشد. این آدمها عاشق دور زدن افرادی مثل شما هستند. اگر خودتان را مطیع نشان دهید، آنها به هدفشان رسیدهاند. اما اگر موقتا همتیپ خودشان شوید، دستشان میآید که خیلی هم نمیتوانند جولان دهند. اول اینکه یادتان باشد اگر حال اینجور آدمها را گرفتید و حال کردید، ضداجتماعی بودنتان را ادامه ندهید و دوم هم اینکه خیلی در این حالگیری زیادهروی نکنید؛ یادتان هست که صفتهایی مثل «خطرناک» و «قاتل» و... شوخی نیست!
شما باید یک مرد موفق و احتمالا خوشتیپ باشید؛ یعنی یک نسخه مارلون براندوی «اتوبوسی به نام هوس». گول این عشوهها را نخورید. شما فقط در مقابل یک نمایش قرار گرفتهاید. کافی است که از این نمایشگر یک کمک مرامی بخواهید و زیرکیاش را در طفره رفتن از این کمک تماشا کنید. اصلا شما انتخاب شدهاید که تماشا کنید!
اوایل رابطه با این نوع افراد احتمالا خیلی حال میکنید. بالاخره یکی دارد به شما اظهار وابستگی میکند و شما را همه چیز و خودش را هیچ چیز میخواند؛ میشود با عشق اشتباهش گرفت، نه؟ ولی این فقط مال اوایل است. کمکم این آدم خودش را به همه زندگیتان تحمیل میکند و شما مجبور میشوید ساعت 2نیمه شب به تلفنهای طولانیاش گوش دهید یا ایمیلهای هزار خطیاش را بخوانید. در مقابل وابستگی این آدمها جدیتر باشید، تعارف نکنید و از آنها بخواهید که گاهی نقش شما را بازی کنند.
اگر طرف همسرتان است، تسلیت میگوییم، شما در بد دامی افتادهاید! البته اگر حسادتهای معمول دوره زناشویی را با این اختلال اشتباه نگرفته باشید. در پی اثبات بیگناه بودن دیگران برای این افراد نباشید؛ فقط میتوانید از او بخواهید که بیشتر به رفتارهای خودش برسد و تلاش خودش را بکند. جز این کار تقریبا بینتیجه، کاری نمیتوانید انجام دهید.
محل نگذارید. از این آدمها هر چه بیشتر تعریف کنید و هر چه بیشتر تحویلشان بگیرید، با بادکنک گندهتری روبهرو میشوید که هم کنترل کردنش و هم اگر خدا خواست و روزی این بادکنک ترکید، جمع کردنش برای شما سختتر میشود. همین که آنها گمان کنند خوشگلترین آدم دنیا را در آینه میبینند، کافی است؛ شما این دروغ را تایید نکنید، اصراری هم به ردش نداشته باشید!
«من نمیدونم این بشر چه جور تک و تنها، 10 ماه توی اون خونه وسط جنگل میمونه و دق نمیکنه!»، «تا حالا رفتی پیشاش حرفاشو گوش کنی؟ به یه چیزای عجیب غریبی معتقده که تمام زندگی شو طبق همون چیزا پیش میبره»، «طرف انگار سادیسم داره، هر جا میره باید یکیرو آزار بده»، «من موندم چه جور باید با این هم اتاقیم سر کنم؛ یه دفعه عصبی عصبیه، یه دفعه آروم آروم، یه دفعه بدبخت بدبخت یه دفعه مغرور مغرور؛ اصلا انگار رو مرز دوتا شخصیت این طرف و اون طرف میره».
این عبارتها هم در مورد یک عده دیگر از آدمهایی است که جنس شان خرده شیشه دارد؛ آدمهایی که روانشناسان به آنها میگویند «مبتلایان به اختلال شخصیت» و اطراف ما فت و فراوان ریختهاند و ما در مقابل رفتارهایشان انگشت به دهان ماندهایم.
ممکن است شما با خواندن هر متنی در مورد اختلالات شخصیتی، شروع کنید به همه کسانی که میشناسید و نمیشناسید ـ از جمله خودتان ـ یک برچسب زیبای اختلال شخصیت بزنید؛ چیزی که در بین دانشجوهای تازهوارد روانشناسی هم خیلی شایع است. در تمام دنیا دانشجویانی که با رشتههای درمانی سر و کار دارند، با هر بیماریای که توی کتابهایشان آشنا میشوند، اول نشانههای آن را در خودشان جستوجو میکنند؛ پدیدهای که به «سندرم دانشجو» مشهور است.
حالا برای اینکه شما خوانندهها به «سندرم دانشجویی» مبتلا نشوید، بهتر است که دقیقا بدانید کی ما میتوانیم بگوییم کسی اختلال شخصیت دارد و مهمتر اینکه کی نمیتوانیم بگوییم.
اختلال شخصیت چه چیزی نیست؟!
اول اینکه وقتی ما میگوییم فلانی آدم جاهطلب، پرخاشگر یا کمرویی است، این معنا را نمیدهد که او یک مشکل شخصیتی دارد؛ اینها صفاتی هستند که هرکس یکی را پر رنگ در وجود خودش دارد یا لا اقل یکیاش به چشم مردم پررنگ میآید. پس داشتن یک صفت شخصیتی - حتی اگر بد باشد - مثلا عصبانیبودن به معنی داشتن اختلال شخصیت نیست.
دوم اینکه فرهنگ هر جایی را باید در نظر داشته باشیم؛ مثلا در اروپا کسی که همیشه بد رانندگی میکند، به احتمال خیلی زیاد رگههایی از اختلال شخصیت ضداجتماعی دارد اما آیا شما میتوانید در ایران به یک راننده تاکسی که در سیستم هردمبیل اتوبانهای تهران در هر رفت و برگشتاش چند تایی خلاف انجام میدهد، بگویید «ببخشید آقای راننده! شما آنتی سوشال هستید؟»؛ مسلما نه!
سوم اینکه آدمهایی که اختلال شخصیت دارند از قبل از 18 سالگی پایههای بیماریشان ریخته شده است و الان حداقل همان 18 سال را دارند؛ یعنی اینکه به قول معروف شخصیتشان نسبتا شکل گرفته است. پس بیخود به بچه 5 ساله همسایهتان نگویید «سادیستیک!».
چهارم هم اینکه کسی که اختلال شخصیت دارد، مشکل شخصیتیاش را همهجا نشان میدهد. او قبول ندارد که مشکل دارد برای همین ابایی هم از این ندارد که سبک زندگیاش را براساس مشکلش بنا کند؛ البته همه اینهایی که گفتیم به این معنا نیست که ممکن نیست شما یا من اختلال شخصیت داشته باشیم. مبتلایان به اختلال شخصیتی هم ممکن است همشهری جوان بخوانند؛ پس اگر حس میکنید مشکل دارید، به خاطر خودتان و اطرافیانتان یک مراجعه داشته باشید به آقا یا خانم روانشناس بالینی.
مشکلات شخصیتی: سوا کن! جدا کن!
خب، حالا دیگر بهتر است برویم سراغ چند اختلال دیگر که احتمالا کمتر از آنها که در هفته قبل معرفی کردیم، مشهورند؛ ضمن اینکه بعضیهایشان اصلا کاری به کار شما ندارند؛ پس طعمهای ندارند.
شخصیت مرزی
واااااااااای! باید یکی از این آدمها را از نزدیک دیده باشید تا بدانید این وای طولانی برای چیست. اگر از من بپرسند عذابآورترین رابطه دنیا چه رابطهای است، میگویم: «2 دقیقه تنها ماندن با یک نفر آدم مبتلا به اختلال شخصیتمرزی»؛ در یک اتاق غیر از مطب درمانی! پیشبینیناپذیرترین و بیثباتترین آدمهای دنیا کسانی هستند که اختلال شخصیت مرزی دارند؛ آنها در هیچ چیزی ثبات ندارند؛ در رابطه با دیگران یک روز قهر قهرند و یک روز آشتی آشتی؛ شادی و غمگینیشان، عصبانیت و آرامششان و حتی فکری که در مورد کوچکی یا بزرگی وجودشان میکنند، پیشبینیناپذیر است.
آنها آشکارا خودشان را به هر دری میزنند تا نکند ترکشان کنید یا اینکه تصور کنند که ترکشان میکنید و بدتر از همه اینکه آنها کاملا تحتتاثیر امیال کوتاهمدتشان زندگی میکنند و تمام تصمیمهایشان را به طرزی وحشیانه و زودهنگام اجرا میکنند.
مثلا یکدفعه تمام پولهایشان را خرج میکنند، تمام موادشان را یکجا میکشند، رانندگیهای وحشیانه میکنند و بیمبالاتی جنسی دارند. این فیگورهای پرخاشگرانه را بگذارید کنار تهدید یا اقدام به خودکشی و خودزنی تا دستتان بیاید آنها از چه حقارتی رنج میبرند. شخصیتهای مرزی در مرز بیثباتی و جنون زندگی میکنند.
آیا شما طعمهاید؟
خدا رحمتتان کند! تا حالا باید هزاران واحد استرس را به خاطر زندگی کردن با این آدمها تحمل کرده باشید. توصیه خاصی ندارم جز اینکه راضیشان کنید بروند پیش یک روانشناس بالینی که روانکاوی کوتاهمدت خوانده باشد. در ایران خودمان هم لااقل در تهران چندتایی از این روانکاوها داریم؛ شخصیتهای مرزی خودشان هم از این پوچی مفرط و زندگی روی موج خسته میشوند.
شخصیت مردم گریز
آخی... بعد از آن همه اختلال وحشتناک، این یکی از همه قابل تحملتر است. کسانی که اختلال شخصیت مردم گریز یا اجتنابی دارند بیشتر خودشان اذیت میشوند تا اطرافیان؛ چون اصولا این آدمها ترجیح میدهند که در جمع شما نباشند. آنها در مقابل همه مردم احساس بیکفایتی میکنند و حساسیت شدیدی به قضاوت منفی دیگران دارند و به همین خاطر شغلهایی را انتخاب میکنند که خیلی توی چشم مردم نباشند و مهمتر اینکه چشم مردم توی چشم آنها نباشد؛ فقط با 3-2 تا آدم محدود رابطه عاطفی دارند و با همان چند آدم هم حساب شده و خوددار برخورد میکنند؛ خلاصه اینکه تمام فکر و ذکر این آدمها این است که نکند مردم طردم کنند، نکند در موردم فکر بد کنند و به من خرده بگیرند و تمام انرژیشان صرف انجام ندادن فعالیتهای اجتماعی میشود چون فکر میکنند در نظر جمع بدون جاذبه، حقیر و بیعرضهاند.
چطور رابطه برقرار کنیم؟
مسئله این است که اینها شما را اذیت نمیکنند که بگوییم طعمه آنها شدهاید. در واقع شما میتوانید در مقام یک کمککننده، اول در موردشان بد قضاوت نکنید چون اغلب مردم از آدمهای مردم گریز خوششان نمیآید. اگر از همان یکی دو نفر دوروبریهای شخصیت مردمگریز هستید تا جایی که میتوانید تشویقشان کنید که احساسات واقعیشان را با شما در میان بگذارند؛ این کار باعث میشود بفهمند که صمیمی بودن با دیگران ضرری برایشان ندارد اما اگر شما احساساتشان را تحقیر کنید برای یک عمر آنها را مردمگریز نگه داشتهاید.
شخصیت پرخاشگر منفعل
این یکی هم از آن اعجوبههاست؛ احتمالا پیچیدهترین اختلال شخصیت همین یکی است. این افراد پرخاشگریشان را با انجام ندادن کارها ابراز میکنند. چطور؟ شما میروید توی یک اداره، یک کارمند را میبینید که همه ارباب رجوعهای قبلی هم از او شاکیاند. او کار خاصی انجام نداده که از اداره بیرونش کنند.
فقط تا توانسته لجبازی، کمکاری، مسامحه، تاخیر و تعلل کرده است. چرا؟ چون این آدم ذاتا فکر میکند که در حقش اجحاف شده و قدرش را ندانستهاند. او کلا هر آدمی را که در جایگاه قدرت باشد - از پدر و مادر گرفته تا رئیسجمهور و رئیس اداره - صبح تا شب مسخره میکند و کل این خشمش را با همان منفعل بودن بیرون میریزد.
آیا شما طعمهاید؟
در مقابل این آدمها هر کسی گیج میماند چون به خاطر گناه نکرده دارد راست راست میرود بالای دار. شما تا حالا این آدم را ندیدهاید ولی به دلیلی که نمیدانید چیست، کارتان را انجام نمیدهد؛ کاری که جزء وظیفه تعریف شدهاش است. اگر اعتراضی کنید شروع میکند به نالیدن از روزگار و شما تازه میفهمید که با یک پرخاشگر منفعل طرفید.
مبارک است! در این مورد یا صبور باشید و بگذارید- هر چند به کندی -کارتان انجام شود یا طرف را موقتا تحویل بگیرید و کارتان را ببرید یک جای دیگر انجام دهید. اگر هم جایی مدیر هستید به آدم پرخاشگر منفعل عمرا مسئولیت سنگین ندهید.
شخصیتهای سادیستیو سادو مازوخیستی؟
احتمالا این اسمها مخصوصا برای آنهایی که نقد ادبی روانکاوانه میخوانند، از همه آشناتر است. این اختلال مال آدمهایی است که دوست دارند شما درد بکشید؛ به همین سادگی و دردناکی! اصلا سادیست از نام مارکی دو ساد - یک نویسنده فرانسوی - گرفته شده که توی داستانهایش همه قربانیها لت و پار میشدند و درد میکشیدند. اما مازوخیسم برعکس است؛ یعنی کسانی که از درد کشیدن لذت میبرند.
این یکی نامش را مدیون یک رماننویس آلمانی به نام لئوپولد فون زاخر مازوخ است که میگویند داستانهایش حدیث لذت بردن از درد کشیدن است. روانشناسها جدیدا فهمیدهاند معمولا ترکیبی از سادیسم و مازوخیسم در یک آدم وجود دارد. آدمهای سادیستی مسحور اسلحه و خشونتاند اما نه به خاطر خلاف بودنشان؛ به این خاطر که با آنها میشود دیگران را آزار داد.
آنها با هر کسی رفتاری پرخاشگرانه و تحقیرآمیز دارند. این افراد برای اینکه عیششان کامل شود، معمولا به چند تا تماشاگر هم نیاز دارند. اگر این شخصیتها، پدر و مادر باشند، چنان بچههایشان را کتک میزنند که در هیچ جای دنیا معمول نیست. این کارشان باعث میشود بچههایشان هم سادیست یا مازوخیست بار بیایند و یک دور باطل سادومازوخیستی شکل بگیرد.
آیا شما طعمهاید؟
اگر طرف از اطرافیانتان باشد، معمولا شما را به عنوان تماشاگر میخواهد. به هیچ وجه تن به دیدن نمایش تهوعآور درد کشیدن دیگران ندهید. اگر هم واقعا طعمه درد کشیدن یا درد وارد کردناید فقط یک راه دارید؛ زنگ بزنید 110!
شخصیتهای اسکیزویید و اسکیزوتایپال
این دو تا را آوردم آخر کار چون هم یک جورهایی از همه با حالترند و هم اینکه توضیحشان از همه مشکلتر. یادتان باشد شخصیتهای اسکیزویید را با آن بیماری معروف اسکیزوفرنی قاتی نکنید. اسکیزو یعنی شکاف.
بین این آدمها و دنیای مردم یک شکاف وجود دارد؛ آنها نه میلی به برقرار کردن رابطه با شما دارند و نه لذتی از رابطه داشتن با مردم میبرند؛ همیشه فعالیتهای فردی را بیشتر میپسندند؛ از کارهای خیلی معدودی لذت میبرند و اگر در حد تیم ملی از آنها تعریف کرده یا از آنها خرده بگیرید، هیچ فرقی برایشان نمیکند. مبتلایان به این عارضه - که معمولا مرد هستند - معمولا تا آخر عمر مجرد میمانند. یک مرد سوزنبان مجرد که محل کارش بیشترین فاصله را تا آبادیهای اطراف دارد و مهم اینکه هیچ شکایتی هم از شغلش نداشته باشد، میتواند نمونهای از این اختلال باشد.
بعضی از این آدمها هم عشق فلسفه و ریاضیات و نجوم میشوند یا سبکهای زندگی خاص مثل خامخواری و گیاهخواری را دوست دارند. اسکیزوتایپالها اما از این گروه هم پیچیدهترند و عجیب و غریبترین اعتقادات دنیا را دارند. آنها در قرن بیست و یکم به جادو، خرافات، غیببینی و حس ششم معتقدند.
شاید بگویید خیلی از اطرافیان ما به این چیزها اعتقاد دارند؛ آیا آنها بیمارند؟ نه. آنها به غیر از این اعتقادات به شکل عجیب و غریبی مثل وردهای جادوگران حرف میزنند؛ لباسهای غیرمتعارف و به شکل تابلویی متفاوت به تن میکنند و در خیابانها قدم میزنند. بعید نیست که آنها منگولهها و عصای جادوگران را هم با خودشان به مترو بیاورند و البته پشت همه اینها اضطرابی است که همیشه در میان جمع وجود دارد؛ چه در روز اول آشنایی و چه بعد از چند سال رفاقت.
چطور با آنها رفتار کنیم؟
بگذارید حالشان را بکنند؛ این هم یک جورش است دیگر!
اختلال روی پرده
متاسفانه در بیشتر فیلمهای دنیا، بیماران و درمانگران حوزه روانشناسی به خوبی نمایش داده نشدهاند. افراد با مشکلات روانشناختی، در فیلمهای اینسو و آنسوی آبها، به صورت آدمهای عصبی و آدمکش، افراد روشنفکر، طفیلیهای خودشیفته، زنان اغواگر یا یک روح آزاد سرکش که به وسیله روانشناسان شیطانصفت به بند کشیده شدهاند، نمایش داده میشوند. نمونه اینگونه نمایش بیماریهای روانی را میتوانید در فیلمهای «روانی»، «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، «تیمارستان»، «بیمار عشق» و «سلطان قلبها» (البته از نوع خارجی)اش ببینید.
اما بعضی از فیلمها هستند که آنقدر خوب اختلالهای روانی را به تصویر کشیدهاند که استادهای رشته روانشناسی، دانشجویانشان را ترغیب به دیدن این فیلمها میکنند. فیلم «ذهنزیبا» که یک اسکیزوفرن پارانویید را به تصویر میکشد؛ داستان زندگی یک ریاضیدان نابغه به نام جان نش با بازی راسل کرو است که فکر میکند برای یک سازمان امنیتی کار میکند و همیشه تحتتعقیب است؛ «مرد بارانی» که اختلال اوتیسم را نمایش میدهد با بازی فوقالعاده داستین هافمن ویژگیهای این اختلال را به خوبی تصویر کرده است؛«بوی خوش زن» که زیر و بم افسردگی را میشناساند و در آن آلپاچینو یکی از بهیادماندنیترین نقشهایش را بازی کرده و «ساعتها» که هنرمندانه نشان میدهد چطور یک متن میتواند 3 آدم از 3 نسل را به خودکشی وادارد؛ بازی مریل استریپ در این فیلم حیرتانگیز و تاثیرگذار است و بالاخره «سی بل» که بازی خوب جودی فاستر در آن به خوبی اختلال هویت تجزیهای یا همان اختلال چندشخصیتی را نشان میدهد.
در اختلالهای شخصیتی هم داستان و فیلم خوب کم نداریم؛ نقش اول زن فیلم «اتوبوسی به نام هوس» الیا کازان بهطور وضوح اختلال شخصیت نمایشی دارد. او در مقابل هر مردی سعی در اغواگری دارد اما هیچوقت دم به تله نمیدهد. او شیفته مورد تعریف واقعشدن است و دوست دارد همه مردهای دنیا دوستش بدارند اما با هیچکس طولانیمدت دوام نمیآورد.
این عبارتها هم در مورد یک عده دیگر از آدمهایی است که جنس شان خرده شیشه دارد؛ آدمهایی که روانشناسان به آنها میگویند «مبتلایان به اختلال شخصیت» و اطراف ما فت و فراوان ریختهاند و ما در مقابل رفتارهایشان انگشت به دهان ماندهایم.
ممکن است شما با خواندن هر متنی در مورد اختلالات شخصیتی، شروع کنید به همه کسانی که میشناسید و نمیشناسید ـ از جمله خودتان ـ یک برچسب زیبای اختلال شخصیت بزنید؛ چیزی که در بین دانشجوهای تازهوارد روانشناسی هم خیلی شایع است. در تمام دنیا دانشجویانی که با رشتههای درمانی سر و کار دارند، با هر بیماریای که توی کتابهایشان آشنا میشوند، اول نشانههای آن را در خودشان جستوجو میکنند؛ پدیدهای که به «سندرم دانشجو» مشهور است.
حالا برای اینکه شما خوانندهها به «سندرم دانشجویی» مبتلا نشوید، بهتر است که دقیقا بدانید کی ما میتوانیم بگوییم کسی اختلال شخصیت دارد و مهمتر اینکه کی نمیتوانیم بگوییم.
اختلال شخصیت چه چیزی نیست؟!
اول اینکه وقتی ما میگوییم فلانی آدم جاهطلب، پرخاشگر یا کمرویی است، این معنا را نمیدهد که او یک مشکل شخصیتی دارد؛ اینها صفاتی هستند که هرکس یکی را پر رنگ در وجود خودش دارد یا لا اقل یکیاش به چشم مردم پررنگ میآید. پس داشتن یک صفت شخصیتی - حتی اگر بد باشد - مثلا عصبانیبودن به معنی داشتن اختلال شخصیت نیست.
دوم اینکه فرهنگ هر جایی را باید در نظر داشته باشیم؛ مثلا در اروپا کسی که همیشه بد رانندگی میکند، به احتمال خیلی زیاد رگههایی از اختلال شخصیت ضداجتماعی دارد اما آیا شما میتوانید در ایران به یک راننده تاکسی که در سیستم هردمبیل اتوبانهای تهران در هر رفت و برگشتاش چند تایی خلاف انجام میدهد، بگویید «ببخشید آقای راننده! شما آنتی سوشال هستید؟»؛ مسلما نه!
سوم اینکه آدمهایی که اختلال شخصیت دارند از قبل از 18 سالگی پایههای بیماریشان ریخته شده است و الان حداقل همان 18 سال را دارند؛ یعنی اینکه به قول معروف شخصیتشان نسبتا شکل گرفته است. پس بیخود به بچه 5 ساله همسایهتان نگویید «سادیستیک!».
چهارم هم اینکه کسی که اختلال شخصیت دارد، مشکل شخصیتیاش را همهجا نشان میدهد. او قبول ندارد که مشکل دارد برای همین ابایی هم از این ندارد که سبک زندگیاش را براساس مشکلش بنا کند؛ البته همه اینهایی که گفتیم به این معنا نیست که ممکن نیست شما یا من اختلال شخصیت داشته باشیم. مبتلایان به اختلال شخصیتی هم ممکن است همشهری جوان بخوانند؛ پس اگر حس میکنید مشکل دارید، به خاطر خودتان و اطرافیانتان یک مراجعه داشته باشید به آقا یا خانم روانشناس بالینی.
مشکلات شخصیتی: سوا کن! جدا کن!
خب، حالا دیگر بهتر است برویم سراغ چند اختلال دیگر که احتمالا کمتر از آنها که در هفته قبل معرفی کردیم، مشهورند؛ ضمن اینکه بعضیهایشان اصلا کاری به کار شما ندارند؛ پس طعمهای ندارند.
شخصیت مرزی
واااااااااای! باید یکی از این آدمها را از نزدیک دیده باشید تا بدانید این وای طولانی برای چیست. اگر از من بپرسند عذابآورترین رابطه دنیا چه رابطهای است، میگویم: «2 دقیقه تنها ماندن با یک نفر آدم مبتلا به اختلال شخصیتمرزی»؛ در یک اتاق غیر از مطب درمانی! پیشبینیناپذیرترین و بیثباتترین آدمهای دنیا کسانی هستند که اختلال شخصیت مرزی دارند؛ آنها در هیچ چیزی ثبات ندارند؛ در رابطه با دیگران یک روز قهر قهرند و یک روز آشتی آشتی؛ شادی و غمگینیشان، عصبانیت و آرامششان و حتی فکری که در مورد کوچکی یا بزرگی وجودشان میکنند، پیشبینیناپذیر است.
آنها آشکارا خودشان را به هر دری میزنند تا نکند ترکشان کنید یا اینکه تصور کنند که ترکشان میکنید و بدتر از همه اینکه آنها کاملا تحتتاثیر امیال کوتاهمدتشان زندگی میکنند و تمام تصمیمهایشان را به طرزی وحشیانه و زودهنگام اجرا میکنند.
مثلا یکدفعه تمام پولهایشان را خرج میکنند، تمام موادشان را یکجا میکشند، رانندگیهای وحشیانه میکنند و بیمبالاتی جنسی دارند. این فیگورهای پرخاشگرانه را بگذارید کنار تهدید یا اقدام به خودکشی و خودزنی تا دستتان بیاید آنها از چه حقارتی رنج میبرند. شخصیتهای مرزی در مرز بیثباتی و جنون زندگی میکنند.
آیا شما طعمهاید؟
خدا رحمتتان کند! تا حالا باید هزاران واحد استرس را به خاطر زندگی کردن با این آدمها تحمل کرده باشید. توصیه خاصی ندارم جز اینکه راضیشان کنید بروند پیش یک روانشناس بالینی که روانکاوی کوتاهمدت خوانده باشد. در ایران خودمان هم لااقل در تهران چندتایی از این روانکاوها داریم؛ شخصیتهای مرزی خودشان هم از این پوچی مفرط و زندگی روی موج خسته میشوند.
شخصیت مردم گریز
آخی... بعد از آن همه اختلال وحشتناک، این یکی از همه قابل تحملتر است. کسانی که اختلال شخصیت مردم گریز یا اجتنابی دارند بیشتر خودشان اذیت میشوند تا اطرافیان؛ چون اصولا این آدمها ترجیح میدهند که در جمع شما نباشند. آنها در مقابل همه مردم احساس بیکفایتی میکنند و حساسیت شدیدی به قضاوت منفی دیگران دارند و به همین خاطر شغلهایی را انتخاب میکنند که خیلی توی چشم مردم نباشند و مهمتر اینکه چشم مردم توی چشم آنها نباشد؛ فقط با 3-2 تا آدم محدود رابطه عاطفی دارند و با همان چند آدم هم حساب شده و خوددار برخورد میکنند؛ خلاصه اینکه تمام فکر و ذکر این آدمها این است که نکند مردم طردم کنند، نکند در موردم فکر بد کنند و به من خرده بگیرند و تمام انرژیشان صرف انجام ندادن فعالیتهای اجتماعی میشود چون فکر میکنند در نظر جمع بدون جاذبه، حقیر و بیعرضهاند.
چطور رابطه برقرار کنیم؟
مسئله این است که اینها شما را اذیت نمیکنند که بگوییم طعمه آنها شدهاید. در واقع شما میتوانید در مقام یک کمککننده، اول در موردشان بد قضاوت نکنید چون اغلب مردم از آدمهای مردم گریز خوششان نمیآید. اگر از همان یکی دو نفر دوروبریهای شخصیت مردمگریز هستید تا جایی که میتوانید تشویقشان کنید که احساسات واقعیشان را با شما در میان بگذارند؛ این کار باعث میشود بفهمند که صمیمی بودن با دیگران ضرری برایشان ندارد اما اگر شما احساساتشان را تحقیر کنید برای یک عمر آنها را مردمگریز نگه داشتهاید.
شخصیت پرخاشگر منفعل
این یکی هم از آن اعجوبههاست؛ احتمالا پیچیدهترین اختلال شخصیت همین یکی است. این افراد پرخاشگریشان را با انجام ندادن کارها ابراز میکنند. چطور؟ شما میروید توی یک اداره، یک کارمند را میبینید که همه ارباب رجوعهای قبلی هم از او شاکیاند. او کار خاصی انجام نداده که از اداره بیرونش کنند.
فقط تا توانسته لجبازی، کمکاری، مسامحه، تاخیر و تعلل کرده است. چرا؟ چون این آدم ذاتا فکر میکند که در حقش اجحاف شده و قدرش را ندانستهاند. او کلا هر آدمی را که در جایگاه قدرت باشد - از پدر و مادر گرفته تا رئیسجمهور و رئیس اداره - صبح تا شب مسخره میکند و کل این خشمش را با همان منفعل بودن بیرون میریزد.
آیا شما طعمهاید؟
در مقابل این آدمها هر کسی گیج میماند چون به خاطر گناه نکرده دارد راست راست میرود بالای دار. شما تا حالا این آدم را ندیدهاید ولی به دلیلی که نمیدانید چیست، کارتان را انجام نمیدهد؛ کاری که جزء وظیفه تعریف شدهاش است. اگر اعتراضی کنید شروع میکند به نالیدن از روزگار و شما تازه میفهمید که با یک پرخاشگر منفعل طرفید.
مبارک است! در این مورد یا صبور باشید و بگذارید- هر چند به کندی -کارتان انجام شود یا طرف را موقتا تحویل بگیرید و کارتان را ببرید یک جای دیگر انجام دهید. اگر هم جایی مدیر هستید به آدم پرخاشگر منفعل عمرا مسئولیت سنگین ندهید.
شخصیتهای سادیستیو سادو مازوخیستی؟
احتمالا این اسمها مخصوصا برای آنهایی که نقد ادبی روانکاوانه میخوانند، از همه آشناتر است. این اختلال مال آدمهایی است که دوست دارند شما درد بکشید؛ به همین سادگی و دردناکی! اصلا سادیست از نام مارکی دو ساد - یک نویسنده فرانسوی - گرفته شده که توی داستانهایش همه قربانیها لت و پار میشدند و درد میکشیدند. اما مازوخیسم برعکس است؛ یعنی کسانی که از درد کشیدن لذت میبرند.
این یکی نامش را مدیون یک رماننویس آلمانی به نام لئوپولد فون زاخر مازوخ است که میگویند داستانهایش حدیث لذت بردن از درد کشیدن است. روانشناسها جدیدا فهمیدهاند معمولا ترکیبی از سادیسم و مازوخیسم در یک آدم وجود دارد. آدمهای سادیستی مسحور اسلحه و خشونتاند اما نه به خاطر خلاف بودنشان؛ به این خاطر که با آنها میشود دیگران را آزار داد.
آنها با هر کسی رفتاری پرخاشگرانه و تحقیرآمیز دارند. این افراد برای اینکه عیششان کامل شود، معمولا به چند تا تماشاگر هم نیاز دارند. اگر این شخصیتها، پدر و مادر باشند، چنان بچههایشان را کتک میزنند که در هیچ جای دنیا معمول نیست. این کارشان باعث میشود بچههایشان هم سادیست یا مازوخیست بار بیایند و یک دور باطل سادومازوخیستی شکل بگیرد.
آیا شما طعمهاید؟
اگر طرف از اطرافیانتان باشد، معمولا شما را به عنوان تماشاگر میخواهد. به هیچ وجه تن به دیدن نمایش تهوعآور درد کشیدن دیگران ندهید. اگر هم واقعا طعمه درد کشیدن یا درد وارد کردناید فقط یک راه دارید؛ زنگ بزنید 110!
شخصیتهای اسکیزویید و اسکیزوتایپال
این دو تا را آوردم آخر کار چون هم یک جورهایی از همه با حالترند و هم اینکه توضیحشان از همه مشکلتر. یادتان باشد شخصیتهای اسکیزویید را با آن بیماری معروف اسکیزوفرنی قاتی نکنید. اسکیزو یعنی شکاف.
بین این آدمها و دنیای مردم یک شکاف وجود دارد؛ آنها نه میلی به برقرار کردن رابطه با شما دارند و نه لذتی از رابطه داشتن با مردم میبرند؛ همیشه فعالیتهای فردی را بیشتر میپسندند؛ از کارهای خیلی معدودی لذت میبرند و اگر در حد تیم ملی از آنها تعریف کرده یا از آنها خرده بگیرید، هیچ فرقی برایشان نمیکند. مبتلایان به این عارضه - که معمولا مرد هستند - معمولا تا آخر عمر مجرد میمانند. یک مرد سوزنبان مجرد که محل کارش بیشترین فاصله را تا آبادیهای اطراف دارد و مهم اینکه هیچ شکایتی هم از شغلش نداشته باشد، میتواند نمونهای از این اختلال باشد.
بعضی از این آدمها هم عشق فلسفه و ریاضیات و نجوم میشوند یا سبکهای زندگی خاص مثل خامخواری و گیاهخواری را دوست دارند. اسکیزوتایپالها اما از این گروه هم پیچیدهترند و عجیب و غریبترین اعتقادات دنیا را دارند. آنها در قرن بیست و یکم به جادو، خرافات، غیببینی و حس ششم معتقدند.
شاید بگویید خیلی از اطرافیان ما به این چیزها اعتقاد دارند؛ آیا آنها بیمارند؟ نه. آنها به غیر از این اعتقادات به شکل عجیب و غریبی مثل وردهای جادوگران حرف میزنند؛ لباسهای غیرمتعارف و به شکل تابلویی متفاوت به تن میکنند و در خیابانها قدم میزنند. بعید نیست که آنها منگولهها و عصای جادوگران را هم با خودشان به مترو بیاورند و البته پشت همه اینها اضطرابی است که همیشه در میان جمع وجود دارد؛ چه در روز اول آشنایی و چه بعد از چند سال رفاقت.
چطور با آنها رفتار کنیم؟
بگذارید حالشان را بکنند؛ این هم یک جورش است دیگر!
اختلال روی پرده
متاسفانه در بیشتر فیلمهای دنیا، بیماران و درمانگران حوزه روانشناسی به خوبی نمایش داده نشدهاند. افراد با مشکلات روانشناختی، در فیلمهای اینسو و آنسوی آبها، به صورت آدمهای عصبی و آدمکش، افراد روشنفکر، طفیلیهای خودشیفته، زنان اغواگر یا یک روح آزاد سرکش که به وسیله روانشناسان شیطانصفت به بند کشیده شدهاند، نمایش داده میشوند. نمونه اینگونه نمایش بیماریهای روانی را میتوانید در فیلمهای «روانی»، «پرواز بر فراز آشیانه فاخته»، «تیمارستان»، «بیمار عشق» و «سلطان قلبها» (البته از نوع خارجی)اش ببینید.
اما بعضی از فیلمها هستند که آنقدر خوب اختلالهای روانی را به تصویر کشیدهاند که استادهای رشته روانشناسی، دانشجویانشان را ترغیب به دیدن این فیلمها میکنند. فیلم «ذهنزیبا» که یک اسکیزوفرن پارانویید را به تصویر میکشد؛ داستان زندگی یک ریاضیدان نابغه به نام جان نش با بازی راسل کرو است که فکر میکند برای یک سازمان امنیتی کار میکند و همیشه تحتتعقیب است؛ «مرد بارانی» که اختلال اوتیسم را نمایش میدهد با بازی فوقالعاده داستین هافمن ویژگیهای این اختلال را به خوبی تصویر کرده است؛«بوی خوش زن» که زیر و بم افسردگی را میشناساند و در آن آلپاچینو یکی از بهیادماندنیترین نقشهایش را بازی کرده و «ساعتها» که هنرمندانه نشان میدهد چطور یک متن میتواند 3 آدم از 3 نسل را به خودکشی وادارد؛ بازی مریل استریپ در این فیلم حیرتانگیز و تاثیرگذار است و بالاخره «سی بل» که بازی خوب جودی فاستر در آن به خوبی اختلال هویت تجزیهای یا همان اختلال چندشخصیتی را نشان میدهد.
در اختلالهای شخصیتی هم داستان و فیلم خوب کم نداریم؛ نقش اول زن فیلم «اتوبوسی به نام هوس» الیا کازان بهطور وضوح اختلال شخصیت نمایشی دارد. او در مقابل هر مردی سعی در اغواگری دارد اما هیچوقت دم به تله نمیدهد. او شیفته مورد تعریف واقعشدن است و دوست دارد همه مردهای دنیا دوستش بدارند اما با هیچکس طولانیمدت دوام نمیآورد.
مرجع : همشهری جوان