خلاقیت پشت نیمکت های چوبی
آموزگار ایرانی که خیلی از معلمان ژاپنی جلوتر است!
میگنا: احمد مبارکی در سال ۱۳۳۸در شهرستان سلماس بدنیا آمد و از سال ۱۳۶۱ در کسوت معلمی خدمـت مقدس خود را آغاز و سالهای زیادی را در روستاهای دورافتاده و مناطق مـحـروم اسـتـان آذربایجان غربی از جمله چالدران، چایپاره و سلماس، خدمت نموده است.
او که دارای کارشناسی آموزش ابتدایی اسـت، هـم اکنون در یکی از دبستان های شهر سلماس انجام وظیفه مینماید. به معلمی عشق میورزد و تنها افتخار زندگیش را سابقه طولانی تدریس در پایه ی حساس و سرنوشت ساز اوّل ابتدایی می داند. او در تدریس از شیوه های نوین و جذاب استفاده میکند.
او که دارای کارشناسی آموزش ابتدایی اسـت، هـم اکنون در یکی از دبستان های شهر سلماس انجام وظیفه مینماید. به معلمی عشق میورزد و تنها افتخار زندگیش را سابقه طولانی تدریس در پایه ی حساس و سرنوشت ساز اوّل ابتدایی می داند. او در تدریس از شیوه های نوین و جذاب استفاده میکند.
مبارکی در برنامه فرمول یک (علی ضیاء) در این باره توضیح داد: ۴۰ سال است آموزگارم و برای اینکه معلم بچههای کلاس اول هستم افتخار میکنم. بچههای کلاس اولی معمولا استرس دارند و من سعی میکنم فضای پرنشاطی را برای آنها ایجاد کنم. وی ادامه داد: بچهها همه مسائل آموزشی را در کلاس من با لذت میآموزند. یکی از روزنامه ها تیتر زده بود که من از ژاپن ۴۰ سال جلوتر هستم.
مبارکی یادآور شد: در یکی از شبکههای اجتماعی فیلمی دیدم که بچهها در کلاس خوابیده اند و بعد از بیدار شدنشان معلم به کار خود ادامه داد. من ناراحت شدم و گفتم من از سال ۶۱ این کار را انجام میدهم چرا معلمان ژاپنی را بزرگ میکنید؟
این آموزگار یادآور شد: من بچهها را در کلاس با صدای نی میخوابانم و با صدای خروس آنها را بیدار میکنم چرا که با صدای نی و دف آنها انرژی مضاعفی پیدا میکردند و کارمان را ادامه میدادیم. این اصلا از ژاپنیها و چینیها برنمی آید.
مبارکی یادآور شد: در یکی از شبکههای اجتماعی فیلمی دیدم که بچهها در کلاس خوابیده اند و بعد از بیدار شدنشان معلم به کار خود ادامه داد. من ناراحت شدم و گفتم من از سال ۶۱ این کار را انجام میدهم چرا معلمان ژاپنی را بزرگ میکنید؟
این آموزگار یادآور شد: من بچهها را در کلاس با صدای نی میخوابانم و با صدای خروس آنها را بیدار میکنم چرا که با صدای نی و دف آنها انرژی مضاعفی پیدا میکردند و کارمان را ادامه میدادیم. این اصلا از ژاپنیها و چینیها برنمی آید.
وی با بیان اینکه بچهها از کلیشهها خسته هستند، اما با روحیه شاد بهره هوشی و یادگیری آنها خیلی بالا میرود، درباره انتقال تجربیاتش به دیگران گفت: زمانی که بازنشسته نشده بودم سرگروه منطقه و استان بودم و شیوههای نوین را آموزش میدادم. در انواع سمینارها و گردهماییهای کشوری و مصاحبه با جراید این روش را توضیح داده ام و حالا هم حاضرم در هر کجای کشور تجربیات خودم را انتقال بدهم.
مبارکی در پایان گفت: از آموزگار کلاس اول خودم به نیکی یاد میکنم و بر دستان پرمهر و محبت او بوسه میزنم و از تمام اساتیدی که برایم زحمت کشیده اند قدردانی میکنم. از خانواده فرهنگی خودم خصوصا از همسر فداکارم که ۳۰ سال است در پایه ابتدایی تدریس میکند تشکر می کنم.
خاطره
با وجود اینکه متولد 1338 هستم، ولی اختلاف سنی با دانشآموزانم، مشکلی برای ما ایجاد نکرده است. دانشآموزان مرا مانند دوست خودشان میدانند. شاید باورش سخت باشد، ولی در بیشتر مواقع، دانشآموزانی که معلمهای دیگر با آنها کنار نمیآیند، سر از کلاس من در میآورند. یک خاطره هم در اینباره دارم که به چندین سال پیش مربوط میشود. صدای گریه و زاری یک دانشآموز راهرو را پر کرده بود. داشتند او را کشانکشان به سمت کلاس درس میبردند، آرام نمیشد، تا اینکه قرار شد به کلاس من بیاید.
دعوت کردم مادرش هم بیاید در کلاس بنشیند. در ابتدا زیر چادر مادرش قایم شده بود. من هم تدریسم را پیش بردم. وسط ساعت، برای تدریس از نی کمک گرفتم و شروع به نواختن کردم. با گوشه چشم دیدم که زیر چادر مادرش روزنهای برای خودش درست کرده و کمی صورتش را بیرون آورده است. وقتی هم شادی بچههای دیگر را دید، زنگ بعد از زیر چادر بیرون آمد و مادرش رفت.
با وجود اینکه متولد 1338 هستم، ولی اختلاف سنی با دانشآموزانم، مشکلی برای ما ایجاد نکرده است. دانشآموزان مرا مانند دوست خودشان میدانند. شاید باورش سخت باشد، ولی در بیشتر مواقع، دانشآموزانی که معلمهای دیگر با آنها کنار نمیآیند، سر از کلاس من در میآورند. یک خاطره هم در اینباره دارم که به چندین سال پیش مربوط میشود. صدای گریه و زاری یک دانشآموز راهرو را پر کرده بود. داشتند او را کشانکشان به سمت کلاس درس میبردند، آرام نمیشد، تا اینکه قرار شد به کلاس من بیاید.
دعوت کردم مادرش هم بیاید در کلاس بنشیند. در ابتدا زیر چادر مادرش قایم شده بود. من هم تدریسم را پیش بردم. وسط ساعت، برای تدریس از نی کمک گرفتم و شروع به نواختن کردم. با گوشه چشم دیدم که زیر چادر مادرش روزنهای برای خودش درست کرده و کمی صورتش را بیرون آورده است. وقتی هم شادی بچههای دیگر را دید، زنگ بعد از زیر چادر بیرون آمد و مادرش رفت.
مرجع : تسنیم و ...